تفاوت پرستش و اطاعت

تفاوت پرستش و اطاعت

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 77، 16 رمضان 1442) به تبیین موضوع تفاوت پرستش و اطاعت می‌پردازیم.

انسان کامل مظهر اسم الله و ظهور الوهیت الهی است و خداوند این حقیقت را موظف کرده که تمام موجودات را به طور عموم و انسان را به طور خاص در مسیر ربوبی حرکت دهد و به عقل یا همان کمال لایقش در هر رتبه‌ای برساند.

خداوند در ذات خودش اصلاً دست‌یافتنی نیست؛ "يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ"[1]. در نگاه یک موحد هیچ‌گاه نمی‌توان به کنه ذات خدا پی برد؛ حتی در عقل و قلب. ولی وقتی همین خدا در ربوبیت جلوه می‌کند هیچگاه از عبد، جدا نیست، وارد متن زندگی او می‌شود و در تمام مراتب زندگی‌اش عین حضور است. چون عبد بدون ربط به رب و اسمای او عین نیستی است. ما می‌بینیم که پلک می‌زنیم، می‌خوریم، فکر می‌کنیم، قلبمان دچار قبض و بسط می‌شود، خیال و خواطر داریم و ...؛ یعنی مراتب وجود را در محسوسات، متخیلات و معقولات دریافت می‌کنیم. تمام این‌ها نشان می‌دهد که رب هست و در تجلی اسمائش در تمام موجودات حضور دارد.

خداوند خودش فرموده که من خلق کردم تا شناخته شوم. الله را که نمی‌توان شناخت؛ اما در اسم رب برای ما قابل شناخت است.

با این حال، گاهی آنقدر برای اوصاف الهی، قداست توهمی قائل می‌شویم که تنها در حد یک مفهوم برایمان باقی می‌مانند. مثلاً گمان می‌کنیم در شأن ربوبیت حق نیست که در امور به ظاهر پیش پاافتاده‌ای چون خوردن، خوابیدن، دستشویی رفتن، حرکت اعضا و جوارح و... دست داشته باشد!

غافل از اینکه حتی وقتی پایمان را بالا می‌بریم و روی خاک می‌گذاریم باید با اسم رب حرکت کنیم؛ وگرنه زمین از ما شکایت خواهد کرد. یا وقتی می‌خواهیم به کسی سلام بدهیم اگر خارج از اسم رب الهی و تحت ربوبیت "أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ" باشیم همین کار در درون ما اثر نامطلوب وضعی و یا خدای نکرده وجودی می‌گذارد[2]. به همین ترتیب وقتی مویمان را شانه می‌کنیم، لباس زیبا می‌پوشیم، ظاهرمان را آراسته می‌کنیم، در همه و همه باید اسم رب را ببینیم.

گفتیم الله برای ما قابل شناخت نیست؛ اصلاً همین که می‌گوییم "الله اکبر مِن أن یوصَف" یعنی الله، قابل توصیف و شناخت نیست. وقتی چیزی را نشناسیم نمی‌توانیم به آن محبت داشته باشیم؛ چون محبت فرع بر معرفت است. با این حال، الله است که مألوه و مورد پرستش قلبی ماست. سؤال اینجاست چگونه خدایی را که قابل درک نیست ‌می‌پرستیم؟! خدایی که از شدت عظمت، عاجزیم از شناخت و درکش. باید گفت اصلاً پرستش یعنی همین اظهار عجز و ناتوانی از درک. یعنی آنقدر در مقابل الله هیچ و ضعیف و ذلیلیم که حتی نمی‌توانیم بگوییم دوستش داریم؛ یعنی جنس پرستش الله، فوق محبت است و در مقابلش فقط می‌توان اظهار عجز داشت. الله را در ناشناختگی می‌توان شناخت و در ناآشنایی با او آشنا بود. این رتبه همان مقام سدرةالمنتهی است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همین دنیا به آن رسید و دید که درمقابل الله هیچ ندارد.

پرستش با اطاعت و حتی با محبت فرق می‌کند. بلکه فوق محبت است. شاید بتوان گفت که ما به الله عشق داریم و نه محبت؛ چون عشق، تعریف ندارد. عشقی که تعریف شود محدود است و معشوقِ محدود را نمی‌توان پرستید و فقط می‌توان دوست داشت. درحالی که در پرستش حقیقی باید برای معشوق، نیست شد. وگرنه زمانی که معشوق به خواستۀ عاشق لطمه بزند عشق هم در این میان خدشه‌دار می‌شود.

غیر از الله سایر اسمای الهی حتی اسم رب و مظاهرش قابل پرستش نیستند. انسان کامل و انبیاء و اولیاء و به طور کلی تمام مظاهر ربوبی، نمی‌توانند پرستیده شوند؛ بلکه قابل اطاعت و تبعیت هستند. تبعیت هم محبت می‌خواهد و برای اینکه به کسی بتوان محبت داشت باید بتوان او را تعریف و وصف کرد. اینجاست که پای مناقب حضرات به میان می‌آید و به ما می‌گویند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) احمد و محمود است، علی(علیه‌السلام) از اسم عالی مشتق شده، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از اسم فاطر، حسن و حسین(علیهما‌السلام) از اسم محسن و قدیم‌الاحسان. همین می‌شود که به قدر معرفتمان دوستشان داریم و از آن‌ها تبعیت و اطاعت می‌کنیم. بنابراین الله می‌شود مألوه و اله که به بینش ما برمی‌گردد؛ اما در رتبۀ رب می‌شود مطاع، متبوع و محبوب که به کنش ما مربوط است.

ادامۀ تبیین ربوبیت را از کتاب انسان کامل علامه جیلی(رحمةالله‌علیه) پی می‌گیریم.

«ربوبیت اسم برای مرتبه‌ای است که اقتضای اسمائی را دارد که خواستۀ موجودات است و از جمله آن اسامی، علیم و سمیع و بصیر و قیوم و مرید و ملک و مانند این‌هاست؛ زیرا هر یک از این اسماء و صفات، حقیقتی را طلب می‌کنند که بر آن استوار باشند. پس علیم، اقتضاء معلوم دارد و قادر، مقدور می‌خواهد و مرید، مراد می‌طلبد و امثال این‌ها.»[3]

اسماء از صفات و نه از ذات الهی، ظهور پیدا می‌کنند و می‌خواهند موجود شوند؛ از افلاک گرفته تا آسمان و زمین و موجودات زمینی. اینجاست که پای ربوبیت به میان می‌آید و از عرش تا فرش را دربرمی‌گیرد. پس ربوبیت، خواستۀ موجودات است.

سرچشمۀ تمام این اسماء یا همان موجودات، رب است که اسم اعظم اسماء است و تمام اسماء از آن ساری و جاری می‌شوند. در رب هم جمال است و هم جلال؛ یعنی هم از آن حریم می‌گیریم و هم به آغوشش پناه می‌بریم. اما در الله نه از جلال و جمال خبری هست و نه اصلاً قابل شناخت و دستیابی است؛ " يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ"[4]. اصلاً همین رأفتش نمی‌گذارد الله شناخته شود؛ وگرنه سبحات وجهش همه چیز را مندک می‌کرد و تمام موجودات در کتم عدم می‌ماندند.

الله مختص ذات الهی است و حتی برای حقیقت محمدیه که اولین مرتبۀ مخلوقات است نیز قابل شناخت نیست؛ اما بین اسم رب و مراتبش همواره ارتباطی هست؛ پس همۀ هستی معلوم اسم رب است. یعنی حتی نمی‌توانیم بگوییم که همۀ هستی معلوم «ذات» الهی است؛ چون در این صورت به ذات، قیدِ معلوم زده‌ایم.

درواقع اسم رب هم به خودش عالم است و هم به تمام مراتبش که می‌خواهند ظهور کنند و هم به تفسیر ظهوراتش. از همین روست که می‌گوییم حقیقت محمدیه و ظهورش در حقیقت علویه یا همان عقل، تمام صور موجودات را در خود دارد.

به فرمایش علامه جیلی اسمایی که تحت اسم رب هستند دو دسته‌اند: اسمائی که مشترک بین او و خلق اویند؛ یعنی یک وجه به الله دارند و وجهی به مخلوقات. مثلاً وقتی می‌گوییم خدا علیم است یعنی هم عالم به خودش است و هم عالم به مخلوقات. دستۀ دوم اسمائی هستند که مختص به خلق‌اند؛ مثل اسم خالق و رازق. چنانکه خداوند خالق و رازق خود نیست؛ بلکه موجودات را خلق می‌کند و به آن‌ها روزی می‌دهد. این دسته از اسماء که باعث آفرینش، پایداری و مظهریت در مراحل تعین موجود می‌شوند و به خلق برمی‌گردند اسماء فعلی نام دارند و تحت اسم رب و در تجلی مالکیت خدا کاربرد دارند. درواقع این اسم مثل پادشاهی است که تمام امور مملکت و وزرا و مشاورین و معاونینش تحت تسلط او هستند. هیچ کس نمی‌تواند بگوید خودم خودم را خلق کردم، با قدرت مستقل خودم دستم را تکان دادم، علم و سمیعیت و بصیریت و... فعل خودم هستند! این‌ها همه فعل حضرت حق هستند در ظهور اسم رب و لذا هر نوع احساس یا توهم مالکیت برای انسان منجر به دور شدن از ربوبیت الهی می‌شود.

پیش از این از الوهیت و ربوبیت گفتیم. در ادامه اسم رحمان را بررسی می‌کنیم.

حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: "اِنَّ الله خلق الخلق حتی اذا فرغ منهم قامَت الرَّحِم فأخَذت بحَقوَ الرّحمن فقال مه فقالت هذا مقام العَائذ بک مِن القَطیعة قال نعم أما تَرضی ان أصِلُ مَن وَصَلک و أقطَعُ مَن قَطَعک، قالت بلی قال فذاکَ لَکَ"[5].

بنابر این روایت، اسم رحمان از "حقو" اخذ شده که به معنای وسط است. درواقع رحمان صله و ارتباطی است بین رب و مربوب و باعث می‌شود ارتباط رب و مربوب از جانب اسم رب که مظهر الوهیت است حفظ شود[6].

با اسم رب که آغاز ظهور خلقت و فعل الهی است مربوب‌ها ظهور می‌کنند. اگر این مربوبین از رب، جدا و منفک باشند نه رشد مادی می‌کنند و نه رشد معنوی. اینجاست که اسم رحمان در صعود و نزول به عنوان حد وسط بین رب و مربوب باید همواره باشد تا رب بتواند مربوب‌ها را از فنا به بقا برساند. گویا الله که رب را ظهور داده است خواسته که آن جامعیت خود در الله بودنش را در رب حفظ کند و این با رحمان اتفاق افتاده است. به بیان دیگر اتصال ما با معبودی که مألوه و مورد پرستش ماست با رب است که آن هم با رحمان، رابطۀ خودش را با آن معبود نگه می‌دارد.

و اما اسم رحیم؛ رحیم هم مانند رحمان از رحمت الهی مشتق شده است. رحمان عمومیت دارد و جلال و جمال هر دو در آن هست؛ مثل نوشیدن داروی بدمزه که هم خاصیت درمانی دارد و هم ملایم طبع بیمار نیست. اما اسم رحیم به اهل سعادت اختصاص دارد و جمال محض است. البته نه اینکه در اسم رحیم، جلالی نباشد؛ بلکه سختی‌ها و جلال‌ها برای کسی که در وادی اسم رحیم قرار بگیرد شیرین خواهد بود. هرچند او جمال را هم نمی‌بیند و صرفاً به دنبال رسیدن به کمال و سعادت است. این اسم شامل تمام اسمای تأثیرگذار در کمال تامّ انسانی است و انسان را کاملاً به تعادل می‌رساند. اما کم‌اند انسان‌هایی که بتوانند در حیطۀ اسم رحیم الهی قرار بگیرند.

علامه جیلی می‌فرماید: «ربوبیت دارای دو تجلی معنوی و صوری است؛ تجلی معنوی که عبارت است از ظهورش در اسماء و صفات از انواع کمالات آن گونه که قانون تنزیه اقتضا می‌کند و تجلی صوری که عبارت است از ظهورش در مخلوقات آن گونه که قانون تشبیهی خلقی اقتضا می‌کند.»[7]

یک موحد هم تشبیه دارد و هم تنزیه. در دیدگاه توحیدی، الله منزه است از نواقصی که مخلوقات دارند و از این لحاظ در اسماء و صفات، ظهور کرده است. در عین حال ظهور فعلی هم دارد و از این لحاظ، کمالات مخلوق، شبیه کمالات خداست و خدا با کمالاتش در او ظهور کرده است. پس مخلوق در این کمالات، مستقل از خدا نیست.

بنابراین یک موحد نه فقط معتقد به تشبیهِ بدون تنزیه است تا آنقدر خدا را پایین بکشد که مانند بنی‌اسرائیل بگوید خدا همه چیز است و انتظار داشته باشد خدا در الله بودنش، منّ و سَلوی برایش بفرستد و خودش دشمنان را از پا دربیاورد! و نه معتقد به تنزیه بدون تشبیه است که خدا برایش در حدّ یک مفهوم بماند؛ خدایی که کمالات را به انسان داده و خود به کناری رفته است! مانند مسیحیان که وقتی معجزات حضرت عیسی(علیه‌السلام) را می‌دیدند گمان می‌کردند که او انسان نیست؛ لذا او را خدا می‌خواندند و نمی‌توانستند درک کنند که همۀ این کمالات، ظهور خداوند است.

در جلسات گذشته تفسیر حدیث هشام را آغاز کردیم و گفتیم انبیاء و حجج الهی با عقل، کامل شدند و آمدند تا انسان‌ها را به ربوبیت دلالت کنند. حال ببینیم کسی که بخواهد با انبیاء در جهت تکامل خود و درک حقیقت، حرکت کند چه مسیری را باید در پیش بگیرد.

طبق فرمایش ملاصدرا[8] راه‌های کسب معرفت به حقیقت اشیاء، یکی از این سه مورد است و بدون این سه مسیر، نمی‌توان به چیزی شناخت پیدا کرد:

یکی از طریق علم به اسباب و علل آن شیء؛ مثلاً وقتی درختی را می‌بینیم و از زیبایی آن لذت می‌بریم به علت پدیدآورنده‌اش توجه کنیم.

دیگری از طریق علم به آثار و لوازم آن شیء؛ مثلاً به درخت از جهت خاصیت خودش و میوه‌اش بنگریم.

سوم با مشاهدۀ ذات آن شیء؛ یعنی در مثال درخت به اینکه چه درختی است و چه میوه‌ای دارد کاری نداشته باشیم؛ بلکه به ذات درخت در نبات بودنش و نفس نباتی آن در نظام ربوبی، معرفت پیدا کنیم.

حال به دنبال راهی برای شناخت حق تعالی هستیم. از راه اسباب و علل که نمی‌توان خدا را شناخت؛ چون در خارج از ذات خود هیچ سبب و علتی ندارد.

راه دوم شناخت خدا آن است که از طریق آثار و لوازمش او را بشناسیم. آثار و لوازم خدا همان ربوبیت و ظهور آن در رحمانیت و رحیمیت است و در تمام آسمان‌ها و زمین جریان دارد. چنانکه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از خداوند خواست ملکوت آسمان‌ها و زمین را به او نشان دهد تا از یقین‌آورندگان باشد. این نوع معرفت به خدا هم ناقص است و بهترین نوع شناخت خدا از طریق شهود و رؤیت ذات ربوبی (و نه الوهی) است که در جلسات آینده به آن می‌پردازیم.

 

 

[1]- سورۀ آل عمران؛ آیۀ28: خدا شما را از نفسش برحذر می‌دارد.

[2]- اثرات وضعی را می‌توان پاک کرد؛ اما اثر وجودی را نه.

[3]- انسان کامل، علامه جیلی، ص110

[4]- سورۀ آل عمران، آیۀ30

[5]- الدر المنثور، ج7، ص497

[6]- اصلاً صلۀ رحم یعنی همیشه حد وسط بین خود و ربمان را بشناسیم که همان رحمان و رحمت واسعۀ الهی است؛ قطع رحم هم یعنی پا گذاشتن روی رحمت الهی.

[7]- انسان کامل، علامه جیلی، ص113

[8]- شرح اصول کافی، ج1، ص397

 



نظرات کاربران

//