ویژگی‌های قلب

ویژگی‌های قلب

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 82، 21 رمضان 1442) به تبیین موضوع ویژگی‌های قلب می‌پردازیم.

دانستیم در روند نزول و در هر رتبه، هر آنچه هست خداست. چنانچه خداوند در حدیث قدسی نیز فرموده است: "فخلقتُ الخَلْقَ لِكَيْ‏ أُعْرف"[1]؛ یعنی این همه دم‌ودستگاه برای ظهور خودش خلق شده است.

به‌طور خلاصه و با مثالی ملموس می‌توان این‌طور گفت: عقل کل و نفس کل با هم ازدواج معنوی کردند تا انسان را در کثرت و در وحدت ظهور بدهند. وقتی با همدیگر ازدواج کردند، تمام دارایی‌شان تحت‌عنوان نطفه جمع شد، مجملش در صلب عقل گذاشته شد، به عقل گفته شد: اگر می‌خواهی این نطفه به تفصیل برسد، باید در رحم نفس قرار بگیرد تا هم در کثرت تعین و تشخص بگیرد، هم در وحدت. از این تفصیل، اسما تک‌تک در کثرت ظهور پیدا کردند و تبدیل به یونیورس و تمام عالم شدند. در این تمام عالم مراحلی طی شد تا به کرۀ زمین رسید. در کرۀ زمین عناصر ترکیبی، موالید سه‌گانه؛ جماد و نبات و حیوان و بشر در جامعیت شکل گرفت.

حال این کثرات می‌خواهند وحدت را ظهور بدهند. پس ببینیم وحدت چیست و چگونه ظهور می‌کند. وحدت؛ یعنی جامع تمام این کثرت‌ها. به همین دلیل گفته می‌شود: کثرت عین وحدت، وحدت عین کثرت است. همان‌طور که گفتیم، در ظهور کثرت، همۀ مراتب اسمائی، ظهور پیدا کرد؛ از مجرد و شبه مجرد و اشباح و جسم کلی و ذر و نفس... و وحدت تنها در انسان ظهور پیدا می‌کند. در حقیقت آدم؛ یعنی وحدت و جامع مراتب.

 از سوی دیگر کثرت در آفاق ظهور پیدا کرد. در این میان، این انسان که ظهور وحدت است، این قابلیت را دارد که به شهود کثرت در آفاق بنشیند.

با این اوصاف و آنچه پیش‌تر گفتیم، اینجا کسی جز خدا نیست. چه در کثرتش که آفاق است، چه در وحدتش که انسان است. آفاق در آفاق‌بودن کثرتی خود "آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً"[2] هستند و آینه‌ای هستند که خدا را در کثرت نشان می‌دهند. انسان آمده است تا ناظر و شاهد این باشد که تمام کثرات ظهور حق‌اند.

این وحدت، در انسان نه عقلش است، نه نفسش؛ بلکه جنینی است که از عقل و نفس تحت‌عنوان قلب یا تعین یا تشخص در این مظهر، ظهور پیدا می‌کند.

هرچه که در آفاق یا به عبارتی در کثرت است، در وحدت نیز هست. مثلا اگر تلخی هست، در مقابل آن شیرینی هم هست؛ یعنی تقابل اسما در تمام اعضا و قوای ما حکومت می‌کند. به این ترتیب دیگر ترسی در هستی برای انسان نمی‌ماند؛ چراکه تدبیر اسما با خداست و با صفت و ذاتش اسما خود را در وحدت و کثرت تدبیر می‌کند.

در تدبیر آفاقی، همۀ‌ آفاق سرشان را پایین انداختند، هیچ وقت درخت، در پاییز اعتراض نمی‌کند که چرا برگش زرد شده و می‌ریزد؟ چرا لخت و عاری می‌شود؟ اصلاً ناراحت نمی‌شود که آبرویم رفت! نمی‌گوید دیروز من را چگونه می‌دیدند و امروز چگونه؟ اعتراض نمی‌کند که خدایا، این چه کاری است که با من می‌کنی؟! به تدبیر الهی راضی است و همه را زیبا می‌بیند. این تحول‌های آفاقی، علی‌الاتصال روند اوست.

در انفس هم همین کار را می‌کند برای همین اسم قلب را قلب گذاشتند. قلب در روند حرکتش، خشک می‌شود، تر می‌شود، قبض و بسط  می‌گیرد و... در تمام این حالات خداست که تدبیرش می‌کند تا خدایی کردنِ او را درک کند و به شهود اسما بنشیند.

در آفاق هرچه می‌بینیم ظهور اسمائش است. نه درخت است، نه آسمان است، نه زمین است هرچند این‌ها نیز مظهر ظهور اسما هستند. نمی‌گوییم سوفسطایی و توهمی باشید و این‌ها را نبینید؛ بلکه منظور این است که این‌ها را نباید اصیل دید. نه به سبزی‌اش خوشحال شوید نه به زردی‌اش ناراحت. نه در سرمای زمستان بگویید گرما را از ما گرفتند، نه در گرما بگویید، ما را می‌سوزانند. در قلب هم به همین ترتیب؛ منتظر نباشید همیشه قلب آرام باشد. لذا با تغییرات و حالاتش دچار ترس و نگرانی نشوید. البته منظور این نیست که ناراحت نشوید؛ بلکه منظور این است که آن عشق را رنگ دیگری بدهید. نودونه‌درصد افراد نسبت به خداوند چنین نگاهی دارند؛ گاهی خدا را بالا می‌بینند، گاهی پایین، گاهی چپ می‌بینند، گاهی راست، گاهی غضب‌ناک می‌بینند و... در حالی‌که باید آن غضب‌ناکی را عین رحمت دید. نمی‌توان غضب را از رحمت جدا کرد. وقتی جدا شود و دو تا دیده شود؛ یعنی صفات عین ذات نیست و اسما  عین صفات نیست. و به دنبال آن، خدا واحد نیست و او را در کثرت دیده‌ است.

حال ویژگی‌های قلب را تبیین می‌کنیم. منظور از قلب، قلب انسان است. عینیتش، تحققش، مظهریتش، ظهورش در چهارده موجود به‌نام انسان عینیت پیدا کرده که در حقیقت "لانّا کلنا واحد؛ اولنا محمد؛ آخرنا محمد؛ اوسطنا محمد و کلنا محمد؛ فلا تفرقوا بیننا"[3] (سلام‌الله‌وصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین) هستند. بقیه مراتب همان قلب هستند.

یکی از ویژگی‌های قلب این است که محل علم الهی است. اولین تجلی برای خلقت از ظهور بالذات، ظهور بالصفات، علم و معلومات است؛ معلومات اسما. همان به قلب انسان کامل نازل می‌شود. بقیه هم مراتبی از همان قلب هستند. پس انسان در قلبش رحیم، رحمان، فالق، خالق و... را داراست و قلب انسان جایگاه معلومات اسما است. و معنای شهود یعنی همین. "وَ اللَّهُ يَعْلَمُ‏ ما في‏ قُلُوبِكُم"[4]؛ یعنی علم خدا متعلق به قلوب شماست؛ یعنی قلوب انسان تمام علم را داراست.

یا به عبارتی دیگر انسان علم آفاق را هم دارد؛ یعنی یک انسان می‌تواند وقتی درخت را دید، بفهمد کدام اسم است. "أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"[5] فقط آدم می‌تواند ملکوت را ببیند. چون علم الهی متعلق به قلب اوست و امواج گردش اسمای جامع الهی در قلب اوست.

حال از جنبۀ منفی اگر بخواهیم قلب را بررسی کنیم. همان‌طور که در بحث شیطان‌شناسی عرض کردیم، قلب انسان می‌تواند جای وسوسه، تسویل، فریب و مکر شیطان نیز باشد.

در دسته‌بندی أمل دو تا طول أمل وجود دارد؛ یکی مذموم و دیگری ممدوح. طول أمل یهود ممدوح بود! یهود می‌گفتند ما دوستان و محبوبان خداییم. در دنیا هم هرچه می‌خواستند، می‌گفتند، موسی به خدایت بگو، برای ما برساند. اگر منّ و سلوی را هم می‌خواستند، می‌خواستند یقینشان به خدا بیشتر شود. اگر می‌خواستند موسی خدا را به آن‌ها نشان بدهد، می‌خواستند یقینشان به خدا بیشتر شود. البته همۀ این‌ها هم غلط و شرک است. به‌لحاظ آخرت هم نظرشان این بود که اگر به جهنم بروند، چند روز معدود آن هم مسّ جهنم را خواهند داشت.

این آرزو آن‌ها را  "ثُمَّ قَسَتْ‏ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة"[6] کرد. می‌گفتند خدا چیزی که داده از ما نمی‌گیرد. یعنی خدا را برای خودشان یک وجهی کرده بودند. از یک چنین خدایی می‌ترسیدند؛ برای همین هم تا ترس می‌آمد سراغشان، می‌گفتند موسی خدایت را امتحان کن ببینیم هست یا نیست. در واقع ته دلشان ترس از دست دادن داشتند و نتیجۀ این نگاه یک وجهی به خدا، قساوت قلب است.

 ترس مذموم بدترین چیز است. باعث اعصاب و فکر ناآرام و ارتباطات ناآرام است. کسی که ترس مذموم دارد؛ اگر کسی، اشتباهی ‌کند می‌خواهد سر طرف را بکوبد تا این اشتباه را درست کند. این افراد مدام در طی شبانه‌‌روز در ترس هستند؛ ثروت هم به دست می‌آورند، در بانک می‌گذارند، ترس دارند که اگر بانک ورشکست شود چه خاکی بر سرشان بریزند؟!

یک عده هم تمام زندگی‌شان را در ترس از آخرت می‌گذرانند و این در روند خیالات، تفکرات، بینش‌ها و خلقیات آن‌ها تأثیر نامطلوب می‌گذارد؛ یعنی این افراد همیشه نگرانند و هرگز لذت عبودیت را نمی‌توانند بچشند.

 "فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ‏ مَرَضٌ"[7]. قلب‌ جز خوف و رجا چیزی ندارد؛ یا رجایش غلط است که این بلای داشتن مرض سرش می‌آید، یا خوفش غلط است؛ چون قلب جز جمال و جلال و قبض و بسط چیزی ندارد. یا در بسطش غلط رفته یا در قبضش، لذا دچار می‌شود.

بیماری قلب از افراط و تفریط خوف و رجاست، باعث انواع بیماری‌ها در فعل و انواع رذایل در نفس می‌شود. فقط این‌گونه نیست که فرد بگوید قسی‌القلب شدم. قسی‌القلبی در نفس، انواع رذایل را می‌آورد. رذایل در عمل، انواع بدبختی‌ها و خشونت‌های در ارتباطات به وجود می‌آورد.

از ویژگی‌های دیگر قلب؛ محل رأفت و رحمت و سکینه است. قلبی که سکینه دارد ترس و رعب ندارد. یک زمان‌هایی آدم از ترس خدا را می‌پرستد؛ چون می‌ترسد، برای اینکه از عذاب خدا، از اینکه خدا از او روی برگرداند، به خدا احترام می‌گذارد. اصلاً  نماز می‌خواند که خدا رویش را بر نگرداند. در حالی‌که: "قلب المؤمن بين إصبعين‏ من أصابع الرحمن يقلّبها كيف يشاء"[8]. قلب مؤمن بین جمال و جلال حضرت حق‌تعالی است.

حال ما در کدام جایگاه می‌توانیم مقام وحدت انسانی خودمان را در وحدت بچشیم که وقتی کثرت را دیدیم، کثرت برای ما به‌عنوان کثرت، نمودی نداشته باشد؟ لازمۀ این امر عرفان به نفس است.

به‌همین دلیل است که می‌گویند تا عرفان به نفس پیدا نکردی، فکر نکن که اشیا را می‌شناسی. مثلاً هرچقدر که تخصص در زمین‌شناسی داشته باشی، فن در نبات‌شناسی داشته باشی، هرگز نمی‌توانی به‌عنوان موجود، نفس نباتی را بشناسی؛ اما وقتی نفس خودت را شناختی همۀ کثرات را کما هی می‌بینی. برای همین معرفت نفس بالاتر از معرفت آفاق است.

حال ببینیم فؤاد چیست؟ از مادۀ «فأدَ» بر وزن «وَعَد». در اصل به‌معنای گذاردن نان بر خاکستر یا ریگ داغ است که خوب پخته بشود. نطفه در رحم قرار می‌گیرد تا خوب پخته شود. عقل خام است در حالی که عین فعلیت است؛ اما پختگی نطفه به ظهور تمام اسما از اجمال به تفصیل، از علم به عین آمدن، از ظهور به مظهریت آمدن، از دانستن به دارایی، از علم به شهود است.

بنابراین هنگاهی که عقل در نفس حرکت می‌کند به پختگی می‌رسد. در این مسیر جمال و عشق نیز به یاری می‌آید.

اگر این عشق را به ما نمی‌چشاندند به همان نمازهای واجب کاملاً راضی بودیم و اصلاً نمی‌دانستیم مستحب چیست و چه کسی حوصلۀ این حرف‌ها را دارد، دعا چیست؟ مفاتیح چیست؟ لیلۀ قدر بیدار شدن چیست؟

جالب‌تر اینکه یک زمانی فقط به خواندن مستحبات دل‌خوش بودیم، یک زمانی به گریه‌کردن در دعا خواندن و مناجات... الان تمام شوق ما به فهمیدن و به درک و شهود آن‌هاست.

فؤاد به معنای قلب است، با این اضافه که مفهوم درخشندگی و برافروختگی نیز دارد. مثل آهن، وقتی آهن را جلوی آتش می‌گیرند، آرام‌آرام برافروخته می‌شود، روشن و خوش‌رنگ می‌شود؛ یعنی غلظت، سفتی‌، تاریکی‌ و ثقلش از بین می‌رود و فرم می‌گیرد.  

اخلاص به خدا یعنی همین. یعنی «عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد»[9]. عاشق نمی‌ترسد. کدام عاشق را دیدید که بترسد؟ عاشق بی‌پروا است و حساب کتاب ندارد. در عشق‌های مجازی‌ که عاشق طرف می‌شوند تا می‌بینند که طرف قهر کرده و یک‌ذره به یکی دیگر نگاه می‌کند خودکشی می‌کنند. این‌قدر بی‌حساب کتاب عمل می‌کنند. حال ببینید در عشق حقیقی چه خبر است! عاشق محو است. مانند ظهور صحنه عشق حقیقی در کربلا، تکه‌پاره‌اش می‌کنند، اما می‌گوید "مَا رَأَيْتُ‏ إِلَّا جَمِيلا"[10].

"فَالْفُؤَادُ قد يطلق على القلب إذا بلغ‏ حدّ الخلوص‏ و النقاء و الطيب بواسطة التّزكية و التصفية بحرارة الايمان و الحبّ و التوجّه"[11] حرارت ایمان، حب و توجه سه وسیله برای پختن قلب هستند. 

یک مثال و داستان قرآنی برای توضیح بیشتر، داستان به دنیا آمدن حضرت موسی(علیه‌السلام) است، جالب این است که پدر حضرت موسی در کاخ فرعون کار می‌کرد! دید که فرعون همه را اجیر کرده که بروید تمام مرد‌ها را نگه دارید این مدت با زن‌هایشان هیچ ارتباطی نداشته باشند. او یک شب از کاخ بیرون می‌رود، با همسرش ارتباط برقرار می‌کند و بعد به کاخ بر‌می‌گردد. دوباره یک روز می‌شنود که بروید هر چه زن حامله است بگیرید بچه‌اش را بکشید بیرون و بکُشید. دوباره چون در کاخ بود تمام جریان‌ها را می‌دانست، بر‌می‌گردد و زنش را مخفی می‌کند، همۀ این کار‌ها را خدا می‌کند، او هم این امدادها را از خدا می‌دید. در زایمانش هم خدا حفظش می‌کند، حالا که زاییده خدا بچه‌اش را می‌گیرد و می‌گوید بگذار در یک جعبه و او را در نیل بینداز و در نهایت حضرت موسی در کاخ فرعون بزرگ می‌شود! اگر مادر حضرت موسی ترس داشت، می‌توانست این کار‌ها را بکند؟ مسلماً فؤاد او به پختگی رسیده بود و کاملاً به امر الهی اطمینان داشت. 

بعد از عمری که ترسیدیم، منتظر امام زمان هستیم می‌گوییم: «دیگر بس است بیا»، برای این مهم، باید به فؤاد رسیده باشیم، راضی و ساکن در کثرات باشیم هر چه شد، شد.

قلب که ساکن شود، دیگر تحول و انقلاب و اضطراب ندارد و ارتفاع پیدا می‌کند. می‌تواند عشق را تشخیص دهد، می‌تواند مقام وحدت خود را بشناسد، می‌تواند امام وجودش را بشناسد، می‌تواند راضی به رضای امام وجودش باشد، می‌تواند قهر و لطف برایش علی‌السویه باشد. می‌تواند به آن ساختار مَبدأ خود؛ یعنی اول خود نظر کند که مقام واحدیت و مقام عقل است.

 وقتی قلب به خوبی در کورۀ حوادث و پدیده‌های جلال و جمال الهی ذوب شود، و به دست تدبیر الهی سپرده شود و دل به عشق بسپارد و در همه حال تسلیم خدا که معشوق حقیقی است باشد، به مقام شهود می‌رسد. در مقام شهود قلب، تمام اسما را در مقام جامع به شهود می‌نشیند و دیگر از خودش خبری نیست. هرچه می‌کند، او می‌کند، حتی ترس هم باشد، ادراک ترس را نمی‌کند؛ چراکه می‌داند همه چیز از اوست.

 

 

[1] - بحار الأنوار، ج‏84، ص 199.

[2] - سورۀ مریم، آیۀ 93.

[3] - بحار الأنوار، ج 26، ص 16.

[4] - سورۀ احزاب، آیۀ 51.

[5] - سورۀ اعراف، آیۀ 185.

[6] - سورۀ بقره، آیۀ 74.

[7] - سورۀ احزاب، آیۀ 32.

[8] - كافي، ج 4‏، ص 72.

[9] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 84.

[10] - بحار الأنوار، ج‏45، ص 116

[11] - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏9، ص 10.        

 



نظرات کاربران

//