وسعت قلب

وسعت قلب

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 68، 7 رمضان 1442) به تبیین موضوع وسعت قلب می‌پردازیم.

در جلسات گذشته از مبدأ فاعلی و قابلی و همچنین از نیت و مراحل آن گفتیم. سخن امروز را از تجلیات نور مقدس حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در دعای روز سه‌شنبه از صحیفۀ حضرت آغاز می‌کنیم، می‌فرمایند: "اَللّهُمَّ اجْعَلْ غَفْلَةَ "النّاسِ لَنا ذِکْراً، وَ اجْعَلْ ذِکْرَهُمْ لَنا شُکْرَاً، وَاجْعَلْ صالِحَ ما نَقُولُ بِأَلْسِنَتِنا نِیَّةً فی قُلُوبِنا"[1] این دعا بیان‌گر اصالت فعل و اصالت قابل و نظر به فاعل است؛ یعنی می‌توان در زبان، عمل صالح داشت و کارهای صالح انجام داد؛ اما باید قبل از اینکه این صالح در فعل ظهور کند، نیتش در قلب قرار بگیرد و لذا باید قلب‌مان را در نظر داشته باشیم. اگر دنیایی کار خیر بدون نظر به قلب انجام شود، این اعمال خوب، هیچ کدام به‌لحاظ آخرت نخواهد بود و فقط جلب سود و دفعِ ضرر دنیا است. بعضی از افعال در فعلیتشان صالح و قشنگ هستند و ما را در ابدیت به سعادت می‌رساند؛ اما اگر در مبدأ قابلی درست سر جای خود قرار نگیرد؛ یعنی قلب در میدان حاضر نباشد، شرّ می‌شود.

 قلب و نیت خواطرند که محرک میل و اراده و اشتیاق برای انجام فعل هستند. "فمبدأ الفعل البشرى هو الخاطر و الخاطر يحرك‏ الرغبة و هى‏ تحرك‏ العزم‏ و النية"[2].

گفتیم که خواطر به دو بخش تقسیم می‌شوند: "الخواطر المحركة للرغبة تنقسم‏ إلى‏ ما يدعو إلى‏ الشر أعني ما يضر في العاقبة و إلى ما يدعو إلى الخير أعني ما ينفع في الآخرة فهما خاطران مختلفان"[3].

در تقسیم بندی خواطر به خیر و شر، منظور از قِسم شرّ همان چیزی است که برای ابدیت ضرر دارد. این ضرر مطلق است در آن مقدار کم یا زیاد مطرح نیست؛ یعنی وقتی پای ابدیت در میان است، حتی شرّ و ضررِ کمِ ابدی هم زیاد است.  

 

جنود عقل

می‌دانیم که صورت‌ها تماماً در قلب، تعین و تشخص می‌گیرند و روزی ملکات قلب می‌شوند و تا زمانی که ملکه نشدند محرکِ انجام فعل هستند. پس خواطر در حقیقت، مبدأ اراده و حرکت و شوق هستند. همچنین می‌دانیم، آنچه به عاقبت ما ضرر برساند شرّ است. عاقبت ما فردا و در مکانی دیگر نیست. عاقبت ما در سعادتمان همان جنود عقل[4] است.

جنود عقل؛ در برگیرندۀ حالات نفسانی ماست و در فعل  نیستند؛ یعنی نفس ما در آن جنود حرکت می‌کند. هرچیزی که به عقل، در آن اوج و در مراتب جنودی‌اش ضرر برساند و کم‌رنگش کند، شرّ است. اینجا معیار تشخیص قلب است.

امید است امسال به یاری خدا، از هرزه‌گردی‌ها رها شویم و به افق قلب برسیم و مراقب قلب باشیم؛ چراکه این قلب است که خواطر را می‌گیرد و حرکت می‌کند. خواطر در قلب، اراده و شوق و میل ایجاد می‌کنند و می‌شوند قدرت. این قدرت به شکل فعل از جوارح خارج می‌شود. پس هرچه ما می‌کنیم قلب ما می‌کند. نمی‌توانیم بگوییم: «دست ما نیست یا دست ما نبود»!. پس زمانی که آگاه باشیم، اول به قلب نگاه می‌کنیم. بعد ظهورش می‌دهیم. در واقع اینجا یک رابطه میان عقل و قلب وجود دارد.

 سؤالی که اغلب می‌پرسیم: چرا با این همه بندگی، آرامش نداریم؟ پاسخ آن اینجا مشخص می‌شود؛ این موضوع به همان رابطۀ قلب و عقلمان برمی‌گردد. رابطه عقل و قلب، نفس است. اینجاست که دو اسم مختلف از خواطر بوجود می‌آید: خاطر محمود و خاطر مذموم.

خاطر محمود آن چیزی است که ما را به احمد و محمد برساند. باز سخن از شفاعت و سببیت و واسطه‌گری احمد و محمد است که ما را به حق می‌رساند. خاطر محمود، خاطری است که در فکر، فعل و خیال، ضرر ابدی را دفع می‌کند و منفعت ابدی را جذب می‌کند. در واقع همان الهام است.

خاطر مذموم، همان وسواس است. آنجا که در فعل و نیت و انگیزه سود ابدی در میان نیست. در این بین اهمیت نقش شریعت مشخص می‌شود. زیرا شارع شریعت می‌داند چه چیزی برای ابدیت مفید یا مضر است و با احکامش به ما سمت و سوی درست می‌دهد.

خواطر چه وسواس و چه الهام، حادث هستند و انسان مقتضی هر دوست. مبدأ حدوث خواطر نفس، در تجلی قلب است؛ یعنی انتخاب. انتخابِ قلب، اگر برای ابدیت باشد، تبعات و سختی‌های دنیایی آن، دیگر برای انسان ناراحت کننده نخواهد بود.

حال چگونه تشخیص دهیم که وسواس کجاست تا در دام آن گرفتار نشویم؟ وسواس آنجاست که ضرر به ابدیت برسد؛ دقیقا آنجایی که فقط سود به دنیا می‌رسد، صرف‌نظر از ابدیت.

برای هر حادثی سببی وجود دارد و این سبب همان اختلاف صُوَری است که در ظرفی به نام قلب اتفاق می‌افتد و همان اختلاف در پدیده‌ها در دو  وجه دنیا و آخرت است. امتداد آن هم از زمان تولد تا مرگ است. اگر قلب و نیت درست نباشد و خاطر محمود و انگیزه ابدیت را در بر نداشته نباشد؛ حتی خیلی از کارهای خیر و نیک، ظلمت می‌دهند.

به عنوان مثال، صبری که انسانیت را از بین می‌برد، انفاقی که منت به‌دنبال دارد، با اینکه کارهای خیر و نور هستند؛ اما داخلشان سیاه است. در عین روشنایی تیره می‌کنند. یا فردی می‌گوید توفیق داشتم روزه بگیرم؛ اما با همان زبان روزه، چقدر آبرو برده، چقدر دل شکسته. این همان وسواس و عاقبت به شرّی است، عاقبت به شرّ، فقط برای گناهکاران نیست، چه بسا گناهکارانی که بسیار عاقبت به خیر هستند، چون در شکم گناه توبه‌کارند؛ یعنی از درون شرمنده و پشیمانند. البته به این مهم باید توجه داشت که کسی که عناد داشته باشد و وعده و وعید الهی را سبک بشمارد، هرگز موفق به توبه نمی‌شود. فرد تائب در قلبش اشک می‌ریزد و خدا را در قلب و جانش می‌بیند و از گناه گریزان می‌شود و در نهایت توفیق توبه می‌یابد.

توفیق آن است که فرد بتواند در درون و قلبش جنود عقل را به تثبیت برساند. و قلبش او را الهام به معروف و حق کند. زمانی که جنود عقل به تثبیت نرسیده است، شیطان با اغوا و خذلان وارد عمل می‌شود و با وسواس و افاضه شرّ، الهام به ناحق می‌کند.

تصور کنید فردی را که فقط یک‌بار در زندگی توفیق عفو کردن داشته، چنان آن عفو وجودی بوده که خودش هم عفو شده است. در مقابل فردی را تصور کنید که هزاران بار عفو کرده ولی هنوز جنود کینه در درونش غوغا می‌کند! طمع درونی در او فعال است. اینجا با یک محک ساده مشخص می‌شود که عقل کیفیت را برای ابدیت و رضای الهی می‌طلبد نه کمیت.

 

قلب و معانی آن

حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) فرمودند: "قَلْبُ‏ الْمُؤْمِنِ‏ بَيْنَ‏ إِصْبَعَيْنِ‏ مِنْ‏ أَصَابِعِ‏ الرَّحْمَن"[5]؛ قلب مؤمن بين دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است و هرگونه كه بخواهد آن را تغيير مى‌دهد. همان‌طور که می‌دانید خداوند انگشت جسمانی ندارد، منظور این است که قلب مؤمن بین دو حرکت از محرکات مخلوقات حضرت حق تعالی است، در تسخیر مَلَک و شیطان که البته علیّت نیست؛ بلکه اقتضا و انتخاب است؛ یعنی قلب بالاخره یکی از این دو را بر دیگری ترجیح می‌دهد که منجر به عمل خیر یا شرّ می‌شود.

"فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"[6]. تقوا و فجور هر دو مقتضی هستند و در اقتضا علی‌السویه هستند؛ اما در نوع خلقت، قلب همان نفسی است که از عقل مرتب نور می‌گیرد.

قلب انسان یا باید مستقر ملائکۀ کرام و مهبط الهامات باشد؛ یعنی مرتب برای ابدیتش بخواهد چیزی به دست بیاورد و  مرتب خود را از سود و زیان دنیا کنار بکشد که اگر این‌گونه باشد، محل مَلَک است و اگر این‌گونه نباشد و هرزه‌گردی‌اش در هوی و شهوات و جهل باشد، محل عیش و چریدن شیطان است.

خداوند برای هر مؤمنی 160 ملَک قرار داده است، برای آنجا که به بن‌بست می‌رسد و دستش بسته است. شیطان هم در این بین بیکار نیست و مرتب از شیطان انسی و جنی زایمان می‌کند.

علامه جیلی در توصیف قلب، می‌فرماید: «قلب همان نور ازلی و سِر برترین منزل در عین موجودات است»؛ یعنی نحوۀ وجود موجودات قلبشان است، تا خداوند به‌واسطۀ آن به انسان نظر کند. در این قلب، روح الهی دمیده شده و در قرآن کریم فرموده است: "نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"[7]. پس در حقیقت روح همان قلب است.

حال می‌خواهیم به قلب و معانی آن بپردازیم. 

قلب، مغز همۀ مخلوقات و روغن برگرفتۀ از همۀ موجودات از برترین‌ها و نازل‌ترین‌ها است. به این اسم نامیده می‌شود چرا که قلب شیء خلاصه و زبدۀ اوست.

از جمله معانی قلب، سرعت در دگرگونی‌اش است. نقطه‌ای است که محیط بر همۀ اسما و صفات است و بر آن‌ها نظر دارد. وقتی در مقابل اسمی یا وصفی قرار می‌گیرد، به‌شرط مواجه و به محض نظر در آن  اسم، در او به حکم آن اسم و صفت، در او منطبع می‌گردد. درحقیقت توجه قلب، سبب انطباع آن اسم در قلب می‌شود، بنابراین حکمی که بر اوست از ناحیۀ آن اسم صادر می‌شود. اگر همۀ آن اسما بر او حاکم باشند پس قلب در آن هنگام دارای حکم پنهانی تحت سلطان خاصی یا اسمای حاکم بر آن قلب می‌باشد. پس آن اسم هرگونه که قلب اقتضا کند، در هر اسمی می‌تواند تصرف کند که این مال قلب انسان کامل است.

 پس در هرعملی چه در حب و چه در بغض مواظب قلب‌مان باشیم. اگر بغض  و برائت از شیطان نداشته باشیم، قلب به‌درد نمی‌خورد. باید برائت از شیطان داشته باشیم تا مَلَک بیاید. برائت از وسوسه باید داشت تا الهام بیاید.

مهم‌ترین وجه قلب که همیشه جانب نوری در فؤاد دارد «همّ» نامیده می‌شود که خداوند در سورۀ یوسف می‌فرماید: "وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‌ بُرْهانَ رَبِّهِ"[8] .  اگر حضرت یوسف(علیه‌السلام) عقلش را به‌کار نمی‌گرفت و الهام را دریافت نمی‌کرد، قلب در این زمینه او را  به «همّ» می‌کشاند. «همّ» همان اهتمام به محبوب است که در جلسات گذشته بیان کردیم. متأسفانه محبت‌های ما ناقص هستند. محبت ما یا به ناسوتِ معشوق است یا به خیالِ معشوق یا به ذهنِ معشوق. محبت ما به حقیقت معشوق نیست، چون اگر حقیقتِ معشوق باشد، به عاقبت و ابدیت دل می‌بندیم و عشق همۀ شعاع وجود ما را فرا می‌گیرد؛ در ذهنمان با او حرف می‌زنیم، در خیالمان با او سیر می‌کنیم. وقتی او را می‌بینیم همه چیزش برای ما التذاذآور است؛ صدایش، عکسش هر چیزی که شما تصور کنید و برای ما وحدت می‌آورد.

«همّ» محل نظر قلب و جهت توجه اوست. وقتی اسم و صفت در برابر او قرار می‌گیرد، قلب در او نظر می‌کند و منطبع می‌شود. معشوق چنان منطبع در قلب می‌شود که حتی اگر بخواهد از او فرار کند، نمی‌تواند. همۀ ابعاد وجود را تحت تسلط خود قرار می‌دهد.

اگر این عشق را به امام زمان داشتیم این‌قدر در پدیده و حوادث و اسما و صُوَری که به قلبمان متوجه می‌شود، دچار مشکلات نمی‌شدیم و در وحدت بودیم.

قلب قفا و پشت هم ندارد، همۀ وجودش روبرو است، "فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ"[9].  همّ در قلب جهت مخصوصی ندارد بلکه گاهی به جانب فوق است و گاهی تحت است، گاهی راست است، گاهی چپ. این جهت به صاحب آن قلب بستگی دارد. بعضی از مردم همّ‌شان همیشه جانب فوق است؛ مثل عرفا و کلیات را می‌بینند. عده‌ای همیشه رو به طرف راست دارند، مثل عُبّاد که اهل عبادتند. عده‌ای همیشه روی به جانب پایین دارند مثل اهل دنیا. افرادی که رو  به جانب چپ دارند، در موضع نفس امّاره هستند و اغلب اهل بطالت می‌باشند؛ چرا که همّی جز نفس خود ندارند. ولی محققان همّی ندارند و در قلب آن‌ها جایی نیست که قفا نامیده بشود، یعنی اصلاً نه عارف هستند، نه عابد هستند، نه دنیا دوست هستند و نه نفس اماره دارند، آن‌ها اصلاً قفا ندارند، واقعاً مصداق "فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ" هستند. با تمام هستی خود رو به همۀ اسما و صفات دارند و خاصیت اصلی قلب هم همین است. این‌ها همیشه در حال‌ و در وقت هستند. اهل وقت باشی اسمی می‌آید اسم دیگری می‌رود، دوباره اسمی‌ می‌آید اسم دیگری می‌رود، در حالی هستند که از هیچ اسمی غافل نیستند. این‌ همان ممکنات ذاتی و عقل است. این‌ها صاحبان عقل و عقلا هستند که از امکان استعدادی به امکان ذاتی رسیده‌اند.

یکی دیگر از معانی قلب مقلوب از موجودات حادث است، مرتب عوض می‌شود. چون برگشت دارد از همان‌ جا که آمده به همان جا برمی‌گردد؛ یعنی انقلاب و بازگشت دارد. از همان جا که بوده به همان جا برمی‌گردد که درحقیقت همان روی‌آوردن همّ از ظاهر دنیا به باطن آخرت است.

از معانی دیگر قلب این است که امور را هرگونه که بخواهد می‌گرداند و می‌چرخاند. توجیه، تأویل، تفسیر، معنی و بالا پایین‌کردن بلد است. اسم‌هایی را که به‌نفع خود است می‌گیرد و  آن‌هایی که به ضرر خودش است، دفع‌ می‌کند.

اگر انسانی اهل سعادت الهی باشد، اموری که موجب می‌شود او را به مقام والاتر و اعلا برساند، دریافت می‌کند، تزکیه می‌شود، تطهیر می‌شود، درست مانند کسی که پیراهن آغشتۀ او به چرک و لجن و کثافت، شستشو داده می‌شود. به مقداری که از طبایع گرفته آن طبایع از او دور می‌شوند و تطهیر پیدا می‌کنند.

اگر از جمله کسانی است که تاثیر زیادی از امور بشری و عادی نپذیرفته به کمترین تلاش و تطهیر پاک می‌شود، مانند نقشی که بر پارچه رفته؛ ولی خیلی درون و تار‌وپودش را نگرفته و فقط با آب خالی‌ پاک می‌شود؛ اما اگر استقرار پیدا کرده دیگر باید برای پاک کردن از وایتکس و انواع شوینده‌های قوی استفاده کند. هرچند که این‌ شوینده‌ها درمان از بین بردن آن آلودگی‌هاست و باید به کار گرفته شوند. حتی گاهی برای از بین بردن آلودگی، سوختن لازم است؛ سوختن در مورد انسان برای رفع این آلودگی‌ها، همان سلوک و عزم راسخ و مجاهدت جدی و مخالفت با هوی است.

از معانی دیگر قلب این است که قلب برای حقایق وجودی مانند آینه در برابر صورت است و آن عکسِ این است، یعنی از آنجا که عالم در هر نفسی به سرعت در حال تغییر است، آن تغییرات عکسش در قلب اتفاق می‌افتد، پس قلب نیز به سرعت تغییر می‌پذیرد.

 

وسعت قلب

وسعت قلب را بر سه نوع تقسیم کردند؛ نوع اول؛ وسعت علم است که معرفت به الله است. پس موجودی نیست که آثار حق را آن‌گونه که حق است تعقل کند و بشناسد مگر قلب. هر چیزی غیر از قلب، فقط می‌تواند به وجهی یا وجوهی از جلوات حق‌تعالی نظر کنند و معرفت داشته باشند نمی‌تواند به تمامیت حضرت حق‌تعالیٰ نظر داشته باشند. هر چه در زمین و آسمان است نتوانستند جلوات و آثار الهی و اسما را نشان بدهند؛ اما قلب بندهٔ مؤمن همه چیز است، یعنی آینه‌ای شد که همه چیز را از جلال و جمال الهی نشان دهد. "لَا يَسَعُنِي‏ أَرْضِي‏ وَ لَا سَمَائِي‏ وَ لَكِنْ‏ يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِن"[10].

شاید این سؤال پیش بیاید که چرا خداوند در قلب بنده فقط جمال را نگذاشته است؟ چون اگر این‌گونه بود، نمی‌توانست به عرفان جامعیت الهی برسد. زیرا شناخت برای ممکنات با اضداد صورت می‌گیرد. "فإن الأشیاء تعرف  باضدادها"[11]؛ یعنی اشیاء از راه نقطۀ مخالف و مقابلشان شناخته می‌شوند و به وجود آن‌ها پی برده می‌شود.

لازم به ذکر است که به‌غیر از انسان‌های کامل کسی نیست که بتواند خدا را به وجه اتم و اکملش بماهو ذاتش و بماهو احدیتش نظر بکند.

نوع دوم؛ که عارفین در این وسعت هستند. آنان اگرچه از اول معرفت به الله، به وجه اتم و اکمل ندارند؛ ولی با وارد شدن بر اسما الهی آرام آرام قلبشان، همهٔ اسما را در خودش منعکس می‌کند.

نوع سوم؛ وسعت خلافت است که عبارت است از تحقق اسما و صفات او، تا اینکه ذات خود را در ذات او ببیند و هویت حق عین هویت بنده شود. "العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبوبيّةُ"[12]. از موجودات قدیم و حادث کسی توان ادراک حقیقت کُنه ذات الهی را ندارد؛ اما موجود قدیم در این میدان ناتوان است؛ چون‌ ذات تحت هیچ وصفی محدود نمی‌شود.

پس علم به تمام وجه، فراگیرندهٔ ذات نیست، بلکه این‌گونه سزاوار است که آن وسعتی که از خودش به قلب انسان داده در آن وسعت، بنده بتواند خدا را تماشا کند و وقتی خداوند می‌فرماید که همهٔ موجودات را از نور محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خلق کردم؛ یعنی خدا فقط در یک ‌قلب وسعت گرفته و جا گرفته، بقیهٔ مراتب قلب از آن وسعت صادر می‌شوند. این قلب، قلب همان خلیفهٔ الهی است. که همهٔ هستی را با آن یک‌ دانه احیا کرده است.

عبد مؤمن هم ما نیستیم. عبد مؤمن همان است که "امناء الله" هستند، معدن علم  و مخزن سرّ خدا هستند.

بارالها! قلب انسان کامل، منظر خودت و منظر ذاتت؛ حجت‌بن‌الحسن‌العسکری(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) را از ما راضی بگردان. توفیق بده ما خودمان را در قلب حضرت نگاه کنیم، خودمان را از آن قلب بشناسیم که اگر غیر از قلب حضرت بشناسیم دچار وسوسهٔ شیطان می‌شویم. بارالها! توجه ما را به توجهی که او به ما دارد، متوجه کن. سرمۀ نور توحید و عشق را در دیدگان ما بکش تا بینا شویم. "وَ اكْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ"[13]

 

 

[1] - بحار الأنوار، ج ‏87، ص 339: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ غَفْلَةَ النّاسِ لَنا ذِکْراً، وَ اجْعَلْ ذِکْرَهُمْ لَنا شُکْرَاً، وَاجْعَلْ صالِحَ ما نَقُولُ بِأَلْسِنَتِنا نِیَّةً فی قُلُوبِنا .اَللّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَکَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِنا، وَ رَحْمَتَکَ أَرْجَی عِنْدَنا مِنْ أَعْمالِنا .اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ وَفِّقْنا لِصالِحِ الإَعْمالِ وَالصَّوابِ مِنَ الْفِعال»؛ خداوندا! غفلت مردم از ما را مبدل به یاد خود فرما، و یادشان را برای ما عامل شکرگذاری قرار ده، و قول نیکی که به زبان می‌گوییم،‌نیت قلبی‌مان قرار ده. بارخدایا! بخشش تو از گناه ما وسیع‌تر است، و رحمتت امیدوار کننده‌تر از اعمال ماست. خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و ما را بر انجام اعمال نیک و افعال درست موفق گردان .

[2] - شرح أصول الكافي ج‏1، ص 245.      

[3] - بحار الأنوار، ج‏67، ص 38.         

[4] - منظور از جنود عقل، 75 لشکر عقل است.

[5] - الكافي، ج‏2، ص353.      

[6] - سورۀ شمس، آیات 7 و 8؛ پس بزه‌کاری و پرهیزکاری‌اش را به او الهام کرد.

[7] - سورۀ ص، آیۀ 72.

[8] - سورۀ یوسف، آیۀ 24.

[9] - سورۀ بقره، آیۀ 115: "وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ‌"؛ مشرق و مغرب ، از آن خداست! و به هر سو رو کنید ، خدا آنجاست! خداوند بی نیاز و داناست!

[10] - عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص 7. حدیث قدسی.

[11] - بحار الأنوار، ج‏69 ، ص292.      

[12] - مصباح الشريعة، ترجمه مصطفوى، ص 453.      

[13] - مفاتیح الجنان، فرازی از دعای ندبه.

 



نظرات کاربران

//