مراتب و حالات قلب

مراتب و حالات قلب

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 94، 20 شوال 1442) به تبیین موضوع مراتب و حالات قلب می‌پردازیم.

امام باقر(علیه‌السلام) در بیان اقسام چهارگانۀ قلب می‌فرمایند: "إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ- قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ"؛ همانا دل‌ها چهار گونه‌اند: دلى كه در آن نفاق و ايمانست، دلى كه وارونه است، دلى كه مُهر خورده است (و از چرک و زنگ روى آن پوشيده است)، و دلى كه تابناک و پاكيزه است.

قلب منکوس، قلب وارونه است و قلب مطبوع قلبی است که مُهر خورده، و آن همان‌ است که در قرآن می‌فرماید: "أُولَٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ"[1]؛ آن‌ها کسانی هستند که (بر اثر فزونی گناه) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ (به همین دلیل نمی‌فهمند) و غافلان واقعی همان‌ها هستند!

در ادامه، راوی که گویا سه قسم قلب را متوجه شده ولی نمی‌داند منظور از قلب "أَزْهَرُ" چیست، می‌پرسد: "فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ‏ أَعْطَاهُ شَكَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ"؛ من عرض كردم: تابناک كدام است؟ فرمود: آنكه چون چراغى در آن است، و اما دل مهر خورده دل منافق است، و اما دل تابناک دل مؤمن است، كه اگر خدا به او بدهد شكر كند، و اگر گرفتارش كند صبر كند.

امام(علیه‌السلام) نشانۀ قلب مؤمن را که مثل چراغ نورانی و فروزان  است، شکر در نعمت و صبر بر سختی معرفی می‌فرماید و در ادامه قلب منکوس را تبیین می‌فرماید: "وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ «أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[2]"؛ و اما قلب وارونه، دل مشرک است، سپس اين آيه را خواند: «آيا آن كس كه نگونسار بر روى خويش راه رود راهنمون‏تر است يا آن كس كه استوار بر راهى راست می‌رود؟»

اما سرنوشت آن قسمی که قلب اکثر مردم  است، یعنی قلبی که هم ایمان در آن هست و هم نفاق چگونه است؟ امام(علیه‌السلام) می‌فرماید: "فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَكَ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلَى إِيمَانِهِ نَجَا"[3]؛ و اما آن دلى كه در آن ايمان و نفاق (هر دو) هست (دل) آن مردمى است كه در شهر طائف بودند (و گاهى مؤمن و گاهى منافق بودند) پس هر كدام در حال نفاق مرگش فرا می‌رسيد (از لحاظ ايمان) هلاک بود، و اگر در حال ايمان اجلش می‌رسيد رستگار بود.

امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) در تبیین قلب مؤمن می‌فرماید: در حدیث قدسی است که می فرماید: "لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ."[4]؛ هیچ موجودی آینۀ جمال محبوب نیست،‏ ‏مگر قلب مؤمن. متصرّف در قلب مؤمن، حق است نه نفس. کارکن در‏ ‏وجود او محبوب است: قلب مؤمن، خودسر نیست؛ هرزه گرد نیست:‏ "‏قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إصْبَعَیِ الرَّحْمنِ، یُقَلِّبُهُ کَیْفَ یَشاءُ.‏" [5] دست حق در مملکت‏ قلب او متصرف است؛ تقلیب و تقلب قلب او با خود حقّ تعالی‏ ‏است.[6] یعنی این قلب خودش نمی‌تواند برای خودش تصمیمی داشته باشد. در مقابل، قلب خودسر و هرزه‌گرد قلبی است که دنبال خواهش‌های خودش است. این خواسته‌ها می‌تواند حلال باشد یا خدای ناکرده حرام. کسی که در حلال هم حساب و کتاب الهی ندارد، رها و یَله است و هرچه می‌خواهد انجام می‌دهد، این شخص قلبش هرزه‌گرد است.

قلب مؤمن بین دو انگشت رحمان است؛ یعنی یا در ترس از عظمت و هیبت حضرت حق‌تعالی است یا در عشق و جذبه و شوق است؛ یعنی هرچه می‌بیند جلوۀ حق می‌بیند؛ چون جلوۀ حق است خودش نمی‌تواند تصمیم بگیرد که با این جلوات چه کند. دگرگونی این قلب، آن‌طوری است که خدا می‌خواهد نه آن‌طوری که خودش می‌خواهد. تجلی ربوبیت حضرت حق‌تعالی در جلال و جمال؛ هردو است؛ بنابراین ناراحتی و خوشی‌، حبّ و بغض این قلب، آن است که خدا می‌خواهد.

همان‌طور که گفته شد عقل بدون ارتباط با قلب تشخص و تعین ندارد؛ پس این قلب عاقل است که عقل را به ظهور می‌رساند و نشر می‌دهد. در اهمیت قلب همین بس که امام علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: "يَحْتَاجُ الْإِمَامُ إِلَى قَلْبٍ عَقُولٍ وَ لِسَانٍ قَئُولٍ وَ جَنَانٍ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ صَئُولٍ"[7]؛ می‌فرماید امام احتیاج دارد به "قلب عقول"؛ یعنی قلبی که به عقل وصل شده باشد! مگر خود امام عقل محض نیست؟ عقل محض است؛ ولی مبهم است. تعین و تشخص و نشر ندارد. نه اینکه این عدم تعین برای عقل نقص باشد بلکه عقل فی‌نفسه عین فعلیت است و نیازی به نشر و تعین ندارد.

علامه جیلی می‌گوید: «و از معانی قلب اینکه؛ قلب برای حقایق وجودی مثل آینه در برابر صورت است. و آن عکس این است. یعنی از آنجا که عالَم در هر نفسی به سرعت در تغییر است، عکس آن در قلب قرار می‌گیرد؛ پس این نیز به سرعت تغییر می‌پذیرد.»[8]

در اینجا یک‌بار دیگر به بیان داستان «نفس» و اینکه از کجا آمده می‌پردازیم. نفس به‌ ما هو نفس در عوالم نزولی، فی‌نفسه وجودی ندارد. از طرفی یک عقل داریم در مرحلۀ نزولی وجود که عین فعلیت صوَر و به عبارتی چگالی تمام صوَر در حجم کم‌ است و دیگران همه مظاهر عقل هستند. خداوند چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش که به خودی‌ خود بسیط هستند را با هم ترکیب می‌کند که حاصل این ترکیب، مزاج است. این مادۀ ترکیبی که در خلقت انسان بعد از حضرت آدم همان نطفه است و می‌توان گفت DNA انسان است که تمام خواص اجداد خود را در خود دارد. این ماده فقط استعداد پذیرش صور را دارد با صوری که عقل پیوسته جاری می‌کند، می‌شود جسم. این جسم در ذات خودش حرکتی می‌کند، که نفس از آن بیرون می‌آید؛ اصطلاحاً نفس حادث می‌شود.

پس نفس جسمانیة‌الحدوث است اما جسمانیةالوجود نیست؛ بلکه نورانیةالوجود است. نورانیة‌الوجود نه به‌عنوان نفس، بلکه به‌عنوان عقل. نفس به‌عنوان صور، همان عقل است که نورانیةالوجود است. پس نفس از ترکیب صوَر و ماده و در روند حرکت جوهری حادث می‌شود، یعنی تعین و ظهور پیدا می‌کند و منتشر می‌شود.

حرکت نفس حرکت جوهری است که در آن ماده پذیرای صور می‌شود و برخلاف عقل که حرکتش مستدیر است، هم حرکت مستدیر دارد، هم حرکت مستقیم؛ یعنی هم کون و هم فساد را دارد؛ فساد را در ابزار نازلهٔ مزاج ترکیبی‌اش، کون را در صورتش. این جریان پیوسته در دایرهٔ وجود دارد اتفاق می‌افتد، چه در آفاق، چه در نفس انسان‌ها.

قلب برای تمام مراتب وجودی مانند آینه است که در برابر صور معنوی و صور مادی قرار می‌گیرد. صور مادی آن صورت‌هایی هستند که دائم از دست می‌روند، و صور معنوی، صوری که بقا دارند. مزاج در ترکیباتش آن‌به‌آن صور جدید می‌پذیرد. عقل هم مرتب در صور جدید تجلی‌ می‌کند.‌ پس بنابراین نفس مرتب در حال تغییر عوالم است و این معنی کون و فساد است. حرکت جوهری یعنی این و همین است که انسان "كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ"[9]،‌ است. انسان آن‌به‌آن در حال شدن است نحوهٔ وجود او این‌گونه است. نه تنها انسان، بلکه همهٔ هستی آن‌به‌آن در دنیا، برزخ، حشر و نشر و...، در حال شدن هستند.

علامه جیلی وسعت قلب را سه نوع می‌داند و می‌گوید: «این وسعت بر سه نوع است که همۀ آن برای قلب روا می‌باشد. نوع اول وسعت علم است که همان معرفت به "الله" است»[10] یعنی چه؟ یعنی تنها جایی که می‌تواند و توانسته خدا را در جامعیت ظهورش به شهود بنشیند و وسعت وجود خدا را به شهود بنشیند، قلب است. یعنی قلب وسعت پذیرش علم خدا، صفات خدا، اسماء خدا و ذات ظهوری خدا را دارد.

بنابراین معرفت از آنِ قلب است. برای همین هم "لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ." در صورتی که در ظاهر زمین و آسمان با آن همه عظمت بسیار وسیع‌ هستند؛ ولی خداوند می‌فرماید من در هیچ کدام از این‌ها نتوانستم جا بگیرم. دلیلش هم این است که این‌ها هیچ کدام اسم جامع را نمی‌توانند نشان بدهند. زمین در تجلی جمادات، نباتات، حیوانات و...، خدا را نشان می‌دهد ولی نمی‌تواند جامع، خدا را نشان بدهد. آسمان هم به همین ترتیب؛ اما قلب انسان همهٔ این‌ها را یک‌جا می‌تواند در خودش به نمایش بگذارد. این یکی از مراتب وسعت قلب انسان است.

«نوع دوم وسعت، وسعت مشاهده است که عبارت است از کشفی که قلب از زیبایی‌های جمال الهی مطلع می‌شود. و لذت اسما و صفات الهی را بعد از مشاهده، می‌چشد. و این لذت را غیر قلب ندارد...، و این وسعت ویژۀ عارفین است.»[11] نه تنها تمام اسما و صفات الهی را به‌عنوان آینه در خودش نشان می‌دهد بلکه مشاهده می‌کند و لذتش را هم می‌چشد. همهٔ مراتب هستی را تعقل می‌کند، اما تعقلش مانند عقل نیست، بلکه از نوع مشاهده است و‌ لذتش را می‌چشد. مانند کسی که مثلاً عصارۀ انواع میوه‌ها را یک جا در یک لیوان می‌خورد و لذت تک‌تک آن‌ها را می‌چشد.

«نوع سوم وسعت خلافت است که عبارت است از تحقق اسما و صفات او تا اینکه ذات خود را ذات او می‌بیند و هویت حق عین هویت بنده می‌شود و انّیت او عین انیت این است. و اسمش اسم بنده است.» [12] دیگر خودش را نمی‌یابد، آنچه هست حق است. اسمش، اسم بنده است، وصفش ربوبیت است: "العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبوبيّةُ"[13]، البته بنده، همیشه بنده است و او همیشه رب است. و این مقام خلیفگی است؛ یعنی خلیفهٔ حضرت حق‌تعالی می‌شود.

هیچ یک از موجودات، به‌غیر از قلب قدرت درک ذات الهی و خلافت اسمای الهی را ندارند: "إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"[14]؛ ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، آن‌ها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد)!

وسعت خلافت قلب را در محبت و عشق خلیفۀ حق را می‌توانیم در دعای زیبایی که بعد از نماز زیارت امام حسین(علیه‌السلام) آمده است، ببینیم: "اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ وَ أَبَرَّهَا لَدَيَّ وَ أَهَمَّهَا إِلَيَّ حُبَّكَ وَ حُبَّ رَسُولِكَ وَ حُبَّ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ وَ حُبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَ حُبَّ مَنْ عَمِلَ الْمُحِبَّ لَكَ وَ لَهُمْ... اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ حُبَّكَ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ وَ خَوْفَكَ أَخْوَفَ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ ارْزُقْنِي حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يَنْفَعُنِي حُبُّهُ عِنْدَكَ وَ مَا رَزَقْتَنِي وَ تَرْزُقُنِي مِمَّا أُحِبُّ فَاجْعَلْهُ لِي فَرَاغاً فِيمَا تُحِبُّ وَ اقْطَعْ حَوَائِجَ الدُّنْيَا بِالشَّوْقِ إِلَى لِقَائِكَ وَ إِذَا أَقْرَرْتَ عُيُونَ أَهْلِ الدُّنْيَا بِدُنْيَاهُمْ فَاجْعَلْ قُرَّةَ عَيْنِي فِي طَاعَتِكَ وَ رِضَاكَ وَ مَرْضَاتَكَ بِرَحْمَتِكَ إِنَّ رَحْمَتَكَ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ"[15]

‏«"قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏ قَالَ الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ.‏‎‎"[16]؛ سفیان بن عُیَینَة، گفت سؤال کردم از حضرت‏ صادق، علیه السلام، از فرمودۀ خدای عزَّوجلَّ که در وصف روز‏ ‏قیامت می‌فرماید: ‏‏"یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاّ مَنْ أَتَی الله بِقَلْبٍ سَلِیمٍ"[17] (روزی که نفع نمی‌دهد مال و نه اولاد، مگر کسی که بیاید با قلب‏ ‏سالم) فرمود: «قلب سلیم آن است که ملاقات می‌کند پروردگار خود‏ ‏را و حال آنکه نیست در آن احدی سوای او.» فرمود: «و هر قلبی که در‏ ‏آن شرک یا تردید باشد، ساقط است آن. و جز آن نیست که اراده‏ ‏فرموده خدا زهد را در دنیا تا فارغ شود دلهای آن‌ها برای آخرت.» البته‏ ‏قلوبی که در آن غیر حق راه داشته باشد و دست خوش شرک و شک‏ ‏باشد، چه شرک جلی و چه شرک خفی، از درجۀ اعتبار در محضر‏ ‏قدس پروردگار ساقط است... و «قلب سلیم» قلب خالی از مطلق‏ ‏شرک و شک است.» [18]

قلب سلیم آن قلبی است که هیچ چیزی درونش نباشد. قلبی که درونش شک و شرک است، قلب ساقط است. و حقیقت زهد همین است که چیزی درون قلب نباشد.

امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) در بیان قلب منکوس می‌فرماید: «قلب به اینجا [عالم ماده] آمد و به شهوات آلوده شد و منیت در قلب، نقش بست و‏ ‏هرچه انجام داد برای رضای خود و به جهت رسیدن به آمال دنیایی‏ ‏بود، نقشۀ عالم سفلی و آخرین درجۀ حیوانیت که شهوت و غضب‏ ‏است شده و اسفل سافلین است... قلب مشرک را نیز می توان فهمید، که چون قلبش از فطرت الهیه‏ ‏خارج و از نقطۀ مرکزیۀ کمالْ متمایل و از بحبوحۀ نور و جمال‏ ‏منحرف است و از تبعیت هادی مطلق و ولیّ کامل منصرف و برکنار‏ ‏است، و به انیت و انانیت خود و دنیا و زخارف آن مصروف است، از‏ ‏این جهت در عوالم دیگر نیز با سیرت و صورت مستقیمۀ انسانیه‏ ‏محشور نگردد و به صورت یکی از حیوانات منکوس الرأس محشور‏ ‏شود، زیرا که در آن عالم صورت و هیئت تابع قلوب است و ظاهر ظلّ‏ ‏باطن و قشر سایۀ لبّ است، و مواد آن عالم مثل این نشئه تعصی از‏ ‏قبول اشکال ملکوتیۀ باطنیه ندارند. و این در محل خود مبرهن است.‏ ‏پس قلوبی که از حق و حقیقت معرض هستند و از فطرت مستقیمه‏ ‏خارج اند و به دنیا مقبل و متوجه‌اند، سایۀ آن‌ها نیز مثل خودشان از‏ ‏استقامت خارج و منکوس و رو به طبیعت و دنیا، که اسفل السّافلین‏ ‏است، می باشد.» [19]

قلبی که در آن شک و شرک هست، تعلق‌ها را در مسیر عقل هماهنگ نمی‌کند و صور مادی را در مسیر صور عقلانی و اخروی هماهنگ نمی‌کند و سنخیتش را با عالم عقل و صور معنوی از دست می‌دهد و "يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ"[20] می‌شود؛ مانند جنینی که مسیر درست رشد خود را نرفته و ایزوله به دنیا می‌آید.

امام صادق(علیه‌السلام) چهار حالت را برای قلب به عنوان اعراب چهارگانۀ قلب معرفی می‌فرماید:

"إِعْرَابُ الْقُلُوبِ عَلَى أَرْبَعَةِ أَنْوَاعٍ رَفْعٍ وَ فَتْحٍ وَ خَفْضٍ وَ وَقْفٍ"؛ اعراب قلوب بر چهار نوع است: رفع و فتح و خفض و وقف.

"فَرَفْعُ الْقَلْبِ فِي ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى"؛ حالت رفع قلوب: در صورتيست كه در ذكر و ياد خدا باشد.

"وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فِي الرِّضَا عَنِ اللَّهِ تَعَالَى"؛ حالت فتح: در مورديست كه از پروردگار خود راضى باشد.

"وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فِي الِاشْتِغَالِ بِغَيْرِ اللَّهِ"؛ حالت خفض: در حاليست كه به غير خدا متوجه و مشغول باشد.

"وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِي الْغَفْلَةِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى"؛ حالت وقف: آن وقتيست كه از خداى خود غافل باشد.

"أَ لَا تَرَى أَنَّ الْعَبْدَ إِذَا ذَكَرَ اللَّهَ بِالتَّعْظِيمِ خَالِصاً ارْتَفَعَ كُلُّ حِجَابٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ"؛ آيا نمى‏بينى كه چون انسان در ياد خدا بود و او را روى خلوص نيت و محبت تجليل و تعظيم كند: چگونه حجاب‌ها و موانعى كه در ميان او و خدا بود بر طرف شده، و قلب به سوى خدا مرتفع و متوجه گردد.

"وَ إِذَا انْقَادَ الْقَلْبُ لِمَوْرِدِ قَضَاءِ اللَّهِ تَعَالَى بِشَرْطِ الرِّضَا عَنْهُ كَيْفَ يَنْفَتِحُ بِالسُّرُورِ وَ الرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ"؛ و چون در مقابل قضا و حكم خدا راضى و تسليم گشت، چگونه قلب انسان منفتح و باز شده، و حالت سرور و آرامش و اطمينان پيدا مى‏كند.

"وَ إِذَا اشْتَغَلَ قَلْبُهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ أَسْبَابِ الدُّنْيَا كَيْفَ تَجِدُهُ إِذَا ذَكَرَ اللَّهَ بَعْدَ ذَلِكَ-وَ أَنَابَ مُنْخَفِضاً مُظْلِماً كَبَيْتٍ خَرَابٍ خِلْوٍ لَيْسَ فِيهَا عُمْرَانٌ وَ لَا مُونِسٌ"؛ و هنگامى كه انسان مشغول امور دنيوى و متوجه به شهوات و زخارف دنيا شد؛ مى‏بينى كه چگونه در مقابل ذكر خدا و آيات او محجوب و منخفض و تاريک است، مانند اطاقى كه مخروبه و خالى بوده و اثرى از انس و عمران و سكنى در آن نباشد.  

"وَ إِذَا غَفَلَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى كَيْفَ تَرَاهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَوْقُوفاً مَحْجُوباً قَدْ قَسَا وَ أَظْلَمَ مُنْذُ فَارَقَ نُورَ التَّعْظِيمِ"؛ و چون انسان از ياد خدا غفلت ورزيد،: چگونه مى‏يابى آن را كه متوقف و سر پوشيده و ظلمانى گشته، و اثرى از انوار عظمت و جلال در آن پيدا نمى‏شود.

و در ادامۀ حدیث حضرت علائم هریک از این چهار حالت قلب را بیان می‌فرماید:

"فَعَلَامَةُ الرَّفْعِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ وُجُوهُ الْمُوَافَقَةِ وَ فَقْدُ الْمُخَالَفَةِ وَ دَوَامُ الشَّوْقِ"؛ پس علامت رفع (ذكر خدا) سه چيز است: موافقت كردن با فرمان و خواست پروردگار، ظاهر نشدن خلاف، و پيوسته اشتياق لقاء و حضور داشتن.

"وَ عَلَامَةُ الْفَتْحِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ التَّوَكُّلُ وَ الصِّدْقُ وَ الْيَقِينُ"؛ و علامت فتح (راضى بودن) نيز سه چيز است: توكل به خدا كردن، به درستى و راستى قدم برداشتن، به حكومت و نفوذ و حكم پروردگار يقين داشتن.

"وَ عَلَامَةُ الْخَفْضِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ الْعُجْبُ وَ الرِّيَاءُ وَ الْحِرْصُ"؛ و علامت خفض (اشتغال به غير خدا) نيز سه چيز است: خود بينى، خودنمائى، حريص شدن به زندگى دنيا.

"وَ عَلَامَةُ الْوَقْفِ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ زَوَالُ حَلَاوَةِ الطَّاعَةِ وَ عَدَمُ مَرَارَةِ الْمَعْصِيَةِ وَ الْتِبَاسُ عِلْمِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَام‏"[21]، و علامت وقف (غفلت) نيز سه چيز است: از بين رفتن حلاوت عبادت، تلخ نشدن معصيت، فرق نگذاشتن در ميان حلال و حرام.

حضرت علی(علیه‌السلام) در نامۀ خود به فرزندشان امام حسن(علیه‌السلام) ایشان را به زنده کردن قلب سفارش می‌فرماید: "فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ."؛ پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مى‌كنم كه پيوسته در فرمان او باشى، و دلت را با ياد خدا زنده كنى، و به ريسمان او چنگ زنى، چه وسيله‌اى مطمئن‌تر از رابطۀ تو با خداست اگر سر رشتۀ آن را در دست گيرى.

ذکر خدا تعین و تشخص و تحقق اسمای الهی در قلب انسان است. چشیدن لذت جمال و جلال است. جلال هم لذت دارد! همان‌گونه که انسان وقتی چرک و پلیدی را از بدنش پاک می‌کند برایش لذت ‌بخش است.

"أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"؛ دلت را با اندرز نيكو زنده كن، هواى نفس را با بی‌اعتنايى به حرام بميران،

قلبت را با موعظه زنده کن؛ یعنی مرتب تذکر بشنو، مرتب تذکر بده، مرتب تذکر بخوان، و  هوای دلت را با زهد بکش. نتیجۀ زهد طبق روایتی که از امام صادق ذکر کردیم[22] برای خالی کردن دل از غیر خدا و فراغت دل برای آخرت است. زهد به معنی خرید و فروش نداشتن و نخوردن و نخوابیدن و... نیست؛ بلکه به معنی انجام همۀ امور برای آخرت است.  

"وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ"؛ جان را با يقين نيرومند كن، و با نور حكمت روشنایى بخش، و با ياد مرگ آرام كن، به نابودى از او اعتراف گير، و با بررسى تحولات ناگوار دنيا به او آگاهى بخش، و از دگرگونى روزگار، و زشتی‌هاى گردش شب و روز او را بترسان، تاريخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور.

قلب را با یقین نیرومند ساز و با حکمت نورانی‌اش کن. همانطور که قلبت را با جمال، قوی ساختی با جلال یاد مرگ او را ذلیل کن. کون و فساد دنیا را زیاد به یادش بیاور. زیاد سیر کن؛ قبرستان برو، تاریخ را ببین، کاخ‌های شاهان را ببین که حالا صاحبانشان کجا هستند! و این‌ها را به قلبت عرضه کن.

"وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا، فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا ديارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ، فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ."[23]؛ در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن، و بينديش كه آن‌ها چه كردند از كجا كوچ كرده، و در كجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زمانى نمی‌گذرد كه تو هم يكى از آنانى پس جايگاه آينده را آباد كن، آخرت را به دنيا مفروش.

 


[1]- سورۀ نحل، آیۀ 108.

[2]- سورۀ ملک، آیۀ 22.

[3]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص422 : "سَعْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ- قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ إِنْ‏ أَعْطَاهُ شَكَرَ وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ- أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ وَ نِفَاقٌ فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ فَإِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلَى نِفَاقِهِ هَلَكَ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلَى إِيمَانِهِ نَجَا"

[4]- بحارالانوار؛ ج 55، «کتاب السماء و العالم»، «باب العرش و الکرسی و حملتها»، ص 39 : "وَ رُوِيَ أَيْضاً فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ."؛ من در آسمان و زمینم نگنجم، ولی در دل بندۀ مؤمنم جای گیرم

[5]- «قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد و آن را هرگونه بخواهد می‌گرداند.» در بحارالانوار؛ ج 67،  باب 44، ص 39، آمده است: قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن ؛ و نیز عوالی اللئالی؛ ج 1، ص 48، فصل 4،  ح 64 ؛ ج 4، ص 99، ح 139.

[6]- انسان شناسی در اندیشۀ امام خمینی (س)، صص221-222.

[7]- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص340 : امام و پيشوا به قلبى خردورز، زبانى گويا و دلى خروشان در راه برپايى حق نيازمند است.

[8]- جیلی، عبدالکریم، انسان کامل، ص314.

[9]- سورۀ انشقاق، آیۀ 6 : "يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ"؛ ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد!

[10]- جیلی، عبدالکریم، انسان کامل، ص315.

[11]- جیلی، عبدالکریم، انسان کامل، ص315.

[12]- جیلی، عبدالکریم، انسان کامل، ص315.

[13]- مصباح الشريعة، ص536 : "قالَ الصّادقُ عليه السلام : العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُها الرُّبوبيّةُ، فَما فُقِدَ في العُبوديّةِ وُجِدَ في الرُّبوبيّةِ، و ما خَفِيَ عَنِ الرُّبوبيّةِ اُصيبَ في العُبوديّةِ"؛ امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: عبوديّت گوهرى است كه باطن آن ربوبيّت است؛ پس آنچه در عبوديت يافت نشود، در ربوبيّت يافت گردد و آنچه از ربوبيت مخفى بماند، در عبوديّت به دست آيد.

[14]- سورۀ احزاب، آیۀ 72.

[15]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏98، صص285- 287 : "صِفَةُ صَلَاةٍ لِزِيَارَةِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ هِيَ أَرْبَعُ رَكَعَاتٍ بِالْحَمْدِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ وَ تَدْعُو بَعْدَهَا وَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُك‏... ِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ وَ أَبَرَّهَا لَدَيَّ وَ أَهَمَّهَا إِلَيَّ حُبَّكَ وَ حُبَّ رَسُولِكَ وَ حُبَّ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ وَ حُبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَ حُبَّ مَنْ عَمِلَ الْمُحِبَّ لَكَ وَ لَهُمْ وَ بُغْضَ مَنْ أَبْغَضَكَ وَ أَبْغَضَهُمْ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَ بُغْضَ مَنْ عَمِلَ الْمُبْغِضَ لَكَ وَ لَهُمْ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ ارْزُقْنِي صَبْراً جَمِيلًا وَ دِيناً سَلِيماً وَ فَرَجاً قَرِيباً وَ أَجْراً عَظِيماً وَ رِزْقاً هَنِيئاً وَ عَيْشاً رَغِيداً وَ جِسْماً صَحِيحاً وَ عَيْناً دَامِعَةً وَ قَلْباً خَاشِعاً وَ يَقِيناً ثَابِتاً وَ عُمُراً طَوِيلًا وَ عَقْلًا كَامِلًا وَ عِبَادَةً دَائِمَةوَ أَسْأَلُكَ الثَّبَاتَ عَلَى الْهُدَى وَ الْقُوَّةَ عَلَى مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ حُبَّكَ أَحَبَّ الْأَشْيَاءِ إِلَيَّ وَ خَوْفَكَ أَخْوَفَ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ ارْزُقْنِي حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يَنْفَعُنِي حُبُّهُ عِنْدَكَ وَ مَا رَزَقْتَنِي وَ تَرْزُقُنِي مِمَّا أُحِبُّ فَاجْعَلْهُ لِي فَرَاغاً فِيمَا تُحِبُّ وَ اقْطَعْ حَوَائِجَ الدُّنْيَا بِالشَّوْقِ إِلَى لِقَائِكَ وَ إِذَا أَقْرَرْتَ عُيُونَ أَهْلِ الدُّنْيَا بِدُنْيَاهُمْ فَاجْعَلْ قُرَّةَ عَيْنِي فِي طَاعَتِكَ وَ رِضَاكَ وَ مَرْضَاتَكَ بِرَحْمَتِكَ إِنَّ رَحْمَتَكَ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِين‏"

[16]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص16.

[17]- سورۀ شعراء، آیات 88 و 89.

[18]- انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)، صص223-224.

[19]- انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)، صص225- 226.

[20]- سورۀ بقره، آیۀ 275 : "الَّذينَ يَأْکُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ کَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَي اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ"؛ كسانى كه ربا مى‏خورند، (در قيامت) برنمى‏خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمى‏تواند تعادل خود را حفظ كند؛ گاهى زمين مى‏خورد، گاهى به ‌پا مى‏خيزد). اين، به خاطر آن است كه گفتند: «داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتى ميان آن دو نيست.)» در حالى كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام! (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است.) و اگر كسى اندرز الهى به او رسد، و (از رباخوارى) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق‏ [قبل از نزول حكم تحريم‏] به دست آورده، مال اوست؛ (و اين حكم، گذشته را شامل نمى‏گردد؛) و كار او به خدا واگذار مى‏شود؛ (و گذشته او را خواهد بخشيد.) امّا كسانى كه بازگردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتش‌اند؛ و هميشه در آن مى‏مانند.

[21]- مصباح الشريعة، صص121- 122.

[22]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص16.

[23]- نهج‌البلاغه.

 



نظرات کاربران

//