مراتب توحید

مراتب توحید

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 101، 3 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع مراتب توحید می‌پردازیم.

در ادامۀ تبیین عشق، گفته شد که مرادف کلمۀ عاشق در بیان حضرات معصومین(علیهم‌السلام) کلمۀ عارف است. و اولین تجلی عرفان یا عشق، اراده معرفی شد. برای روشن شدن این مطلب که رابطۀ عشق و اراده چیست و چگونه اولین تجلی عشق از قلب عارف یا عاشق، اراده است، به فرمایشات علامه جیلی در کتاب «الکهف و الرقیّم فی شرح بسم الله الرحمن الرحیم» مراجعه می‌نماییم.

ایشان اصل کلمه "الله" را «الإله» می‌دانند که الف وسط حذف و لام اول در لام دوم ادغام شده است. اصل این کلمه، هفت حرف است؛ (أ ل ا ل ا ه و)، که در نوشتن شش حرف نوشته می‌شود. هفتمین حرف که واو است در هنگام اشباع هاء ظاهر می‌شود. و این هفت حرف، هفت صفتی است که معنی الوهیت است. الف اول، عین صفت «حیّ» است[1]. و لام اول، اراده است که اول توجه حق در بروز عالم است. و در حدیث قدسی که خداوند می‌فرماید: «كنت كنزا لا أعرف فأحببت أن أعرف»، «حبّ» غیر از «اراده» نیست.[2] پس ارادۀ الهی همان حبّ الهی است.

محقق طوسی در کتاب اوصاف‌الاشراف، مراتب ظهور عشق و توحید را بیان می‌کند. در اینجا به اجمال این مطلب را مرور می‌کنیم. مرتبۀ اول توحید همان است که خداوند می‌فرماید: "لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ"[3] توحيد يكى گفتن و يكى كردن است، تصديق آنكه خداى تعالى يكى است: "إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ"[4]، و در وجود جز بارى‏تعالى و فيض او نيست، پس نظر از كثرت بريده كند و همه يكى داند و يكى بيند، و در اين مرتبه ما سوى اللّه حجاب او شود، و نظر به غير اللّه شريک مطلق شمرد و به زبان حال بگويد: "إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ"[5]؛ من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان‌ها و زمين را آفريده؛ من در ايمان خود خالصم؛ و از مشركان نيستم![6]

مرتبۀ دوم، اتحاد است که خداوند می‌فرماید: "لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ"[7] توحيد يكى كردن است و اتّحاد يكى شدن، آنجا "لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ"[8] است و اينجا "لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ"[9]. در توحيد شائبۀ تكلّفى هست كه در اتّحاد نيست. پس هرگاه كه يگانگى مطلق شود و در ضمير راسخ شود تا به وجهى به دوئى التفات ننمايد به اتّحاد رسيده باشد.[10]

در توحید، قلب به جایی می‌رسد که تمام مظاهر را از فیض خداوند می‌بیند و البته مظاهر برایش جاذبه دارد. در اتحاد با اینکه در اعتقاد و ایمان قلبی‌ این‌ها مجالی و مظاهر یک حقیقت هستند؛ اما نظر از این مجالی برداشته می‌شود. برای فهم بهتر این دو مرتبه، می‌توان به مثالی از عالم ماده توجه کرد؛ گاهی عاشق به جلوات معشوق خود توجه دارد، مثلاً چشم زیبا، یا قد رعنایش را دوست دارد، اما یک وقت از این مرحله بالاتر می‌رود و توجهی به تک‌تک زیبایی‌های او ندارد، بلکه خود معشوق را می‌خواهد و او را بدون توجه به جلواتش دوست دارد.

مرتبۀ سوم، وحدت است که در آفاق، در قیامت ظهور می‌کند: "لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ"[11] وحدت يگانگى است، و اين بالاى اتّحاد است، چه از اتّحاد كه به معنى يكى شدن است بوى كثرت می‌آيد، و در وحدت آن شائبه نباشد، و آنجا سكون و حركت، و فكر و ذكر، و سير و سلوک، و طلب و طالب و مطلوب، و نقصان و كمال همه منعدم می‌شود.[12]

در وادی سیر و سلوک این وحدت نامش «فنا فی‌الله» و «بقا بالله» است که در آن مقام، خود و تمام جلوات حق، فانی می‌شوند. جلوات حق در آفاق و انفس فانی می‌شوند. جلوۀ اتم و اکمل این وحدت را ما در کربلا می‌بینیم. در تمام مراتب کربلا از خود حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) تا ابالفضل، علی‌اکبر، قاسم و یاران وفادارشان(سلام‌الله‌علیهم) در هر کدام کاملاً این مرحله را مشاهده می‌کنیم.

دعای عرفۀ اما‌م حسین(علیه‌السلام) سرشار از مطالبی است که این مرتبۀ بالای توحید را که همان مقام فقر است، تبیین می‌نماید: "إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيرا فِي فَقْرِي إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لا أَكُونُ جَهُولا فِي جَهْلِي"[13]؛ اى خداى من در وقت غنا و ثروت فقيرم و به تو محتاجم تا چه رسد به هنگام فقر و بينوايى اى خداى من در حال دانايى باز نادانم تا چه رسد به وقت نادانى.

امام حسین(علیه‌السلام) در این فراز غنا را در یک بعدی از ابعاد، برای خود اثبات نموده، عرضه می‌دارد من در غنای خودم فقیرم... برخلاف عده‌ای از جمله دراویش، صوفیه و دیگر گروه‌های انحرافی که با برداشت توهمی از مقام فقر، در نهایت خواری و ذلت، سربار جامعه شده‌اند. و این دیدگاه غلط اگر در جامعه‌ای فرهنگ شود، آن جامعه به‌راحتی به استعمار و استثمار دیگران درمی‌آید!

غنا برای انسان، آنجاست که خود را مظهر حق می‌داند، امام عرضه می‌دارد خدایا من وقتی به تو که غنی هستی وصل هستم و به‌عنوان مَظهر و مجلای تو فقیرم، چطور در ممکن بودن خودم فقیر نباشم؟[14] همان که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به خورشید و ماه و ستاره، به عنوان مظهر می‌گوید: "هَٰذَا رَبِّي"[15]، این‌ها نور دارند، تاریک نیستند، اما نورشان از جای دیگر است، پس بلافاصله می‌گوید: "لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ"[16]

"إِلَهِي إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَ سُرْعَةَ طَوَاءِ مَقَادِيرِكَ مَنَعَا عِبَادَكَ الْعَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْيَأْسِ مِنْكَ فِي بَلاءٍ"[17]؛ اى خدا پس تدبيرت مختلف و گوناگون و تقديراتت سريع‌التحول ‏است. بندگان با معرفتت را اين تدبير و تقدير مانع مى‏شود از اينكه بر عطاء و نعمتت آرام يافته و خاطر جمع شوند يا در بلا و سختى از لطفت نااميد باشند.

در این فراز از دعا، امام حسین(علیه‌السلام) برخورد عارف واقعی را با فقر ذاتی مظاهر الهی بیان می‌فرماید. اختلاف در مظاهر است که همه‌شان هم زیبا هستند. این اختلاف در تدبیر و سرعت تحولات تو در تقدیرات نمی‌گذارد عارف، در مقابل زیبایی یکی از آن‌ها توقف کند. عارف به هیچ یک از مظاهر زیبای تو دل‌شاد نمی‌شود که از حرکت بازمانَد. موحد عارف در هیچ زیبایی، جاذبه و محبتی آرامش نمی‌گیرد. از هیچ جلوۀ جلالی تو هم مأیوس نمی‌شود، زیرا هرآن ممکن است این تجلی زیبای جلال تو، تبدیل شود.

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
 

 

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
 

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها[18]
 

 

 

"إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَتَّى لاَ أَجْهَلَكَ فِي شَيْ‏ء"[19]؛ اى خدا من از اختلاف تأثرات و گوناگون شدن تحولات جهان بر من دانستم غرض تو از آفرينشم آن است كه تو خود را در هر چيز به من بشناسانی و من‏در هيچ يک از امور عالم از تو غافل و جاهل نباشم.

انسان مؤمن، اصلاً به غیر مظاهر الهی دل نمی‌بندد، و گاهی به اشتباه، به جلوات و مظاهر الهی دلبسته می‌شود. جلوات زیبایی مثل عبادت، علم، هدایت، انفاق و... اگر به درون انسان برود، او را در همان جلوه، ساکن می‌کند و زمانی که این جلوه در "تَنَقُّلاَتِ الْأَطْوَارِ" از دست رفت، انسان ناامید می‌شود.

"إِلَهِي مَنْ كَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِيَ فَكَيْفَ لاَ تَكُونُ مَسَاوِيهِ مَسَاوِيَ وَ مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ فَكَيْفَ لاَ تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِي"[20]؛اى خدا كسى كه محاسن و خوبی‌هايش بدى است پس چگونه زشتى و بدی‌هايش بد نخواهد بود. و كسى كه حقيقت‌هايش دعوى باطل است چگونه دعوى بى‏حقيقتش باطل نخواهد بود.

اینکه انسان مظاهر الهی را بخواهد از محاسن اوست، که همین هم با دیدن خود، سوء است؛ چه رسد به بدی‌هایش! خداوند هزارواندی سال است که زیباترین مظهرش را پشت پرده قرار داده تا انسان‌ها حقیقتش را بخواهند و دلبستۀ ظاهر او نشوند! وقتی طالب حقیقت او باشیم برایمان فرق نمی‌کند که با آمدنش به ما و زندگی ما سود می‌رسد یا ضرر! مهم این است که عاشق این حقیقت جاری و ساری در جهان باشیم و بس!

"إِلَهِي تَرَدُّدِي فِي الْآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ"[21]؛ اى خدا چون به يكايک آثار كه براى شناسائيت توجه كنم راه وصول و شهودت بر من دور گردد پس مرا خدمتى فرما كه به وصال و شهود جمالت زود رساند.

خدایا! من می‌دانم تمام هستی نشانه‌های توست؛ ولی من را به نشانه‌هایت ارجاع نده. چون نشانه‌ها زاویه هستند و من در هر نشانی بمانم، حقیقتش را فراموش می‌کنم و فکر می‌کنم آنجا مقصود من است. من عاشق تو هستم و مقصد و مقصود من فقط تو هستی؛ پس در هر جا و به هر کیفیتی باشم، در بغل تو هستم!

"كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ‏ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ"[22]؛ چگونه من به آثارى كه در وجود خود محتاج تو هستند بر وجود تو استدلال كنم آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه از آن ظهور و پيدايى تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود.

من برای چه دنبال این مَظاهر می‌گردم تو را ببینم؟ مگر این مظاهر ظهوری از تو نیستند؟ آیا این‌ها ظهوری غیر از تو هستند که من باید برای دیدن تو، این‌ها را ببینم؟

"أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ‏ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ‏ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْك"[23]؛ آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه از آن ظهور و پيدايى تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود. تو كى از نظر پنهانى تا به دليل و برهان محتاج باشى و كى از ما دور شدى تا آثار و مخلوقات ما را به تو نزديک سازد.

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را
 

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
 

 

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
 

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تورا
 

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را[24]
 

 

"عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً"[25]؛ كور باد چشمى كه تو را نمى‏بيند با آنكه هميشه تو مراقب و همنشين او هستى و در زيان باد بنده‏اى كه نصيبى از عشق و محبت نيافت.

"إِلَهِي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّي‏ إِلَهِي أَنْتَ الْغَنِيُّ بِذَاتِكَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَيْفَ لاَ تَكُونُ غَنِيّاً عَنِّي"[26]؛ اى خدا خشنودى و محبتت منزه‏تر از آن است كه از طرف تو نقص و عيب يابد پس چگونه از طرف من تواند يافت. اى خدا تو غنى به ذات خودى و نفعى از طرف تو به ذاتت عايد نگردد پس چگونه از من مستغنى نباشى.

تمام این مراحل را طی می‌کند تا عشق قلب را ظهور بدهد: "أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ‏ وَ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ"[27]؛ تويى كه به انوار تجلى بر دل اولياء و خاصانت اشراق كردى تا به مقام معرفت نايل شدند و تو را به يكتايى شناختند تويى كه از دل دوستان و مشتاقانت توجه اغيار را محو كردى تا غير تو را دوست نداشته و جز درگاهت به جايى پناه نبرند.

بار توحید هر کسی نکشید
 

 

طعم توحید هر خسی نچشید[28]
 

 

همان که امام سجاد(علیه‌السلام) درمناجات‌العارفین عرضه می‌دارد: "إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ تَرَسَّخَتْ (تَوَشَّجَتْ) أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَيْكَ فِي حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ وَ أَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِم"[29]؛ اى خدا ما را از آن بندگانت قرار ده كه نهال‌هاى شوق لقايت در باغ دل‌هايشان سبز و خرم گشته و سوز محبت سراسر قلب آن‌ها را فرا گرفته است.

این‌قدر این قلب از عشق پر است که در باغ صدر هم فقط درختان محبت خدا روییده است؛ یعنی در صدر هم هرچه را دوست دارد خداست.

 


[1]- ایشان معتقدند که الف در تمام حروف سریان و جریان دارد، همان‌گونه که حیات در تمام وجود سریان دارد.

[2]- الكهف و الرقيم فى شرح بسم الله الرحمن الرحيم، ص98.

[3]- سورۀ اسراء، آیۀ 22.

[4]- سورۀ نساء، آیۀ 171.

[5]- سورۀ انعام، آیۀ 79.

[6]- اوصاف الاشراف، النص، ص93.

[7]- سورۀ قصص، آیۀ 88.

[8]- سورۀ اسراء، آیۀ 22.

[9]- سورۀ قصص، آیۀ 88.

[10]- اوصاف الاشراف، النص، ص: 95

[11]- سورۀ غافر، آیۀ 16 : حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهّار است!

[12]- اوصاف الاشراف، النص، ص: 97

[13]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه

[14]- در این فراز، امام مرتبه‌ای از ماهیت را اثبات می‌کند که عین وجود است، چون «غنی» ماهیتی است که عین وجود است. «علم» ماهیتی است که عین وجود است، ولی همین ماهیت را می‌گوید فقیر، چون فقیر بودن اضافهٔ بر ذات ماهیت نسیت، عین بودنش است، عین ذاتش است. یعنی درعین اینکه غنی است فقیر است، در عین اینکه عالم است جاهل است. چون غنا و علم از خودش نیست. درحالی‌که حق‌تعالی وجودی نیست که غنا و علم بر او اضافه شده باشد، او در عین ذاتش غنی است، در عین ذاتش عالم است. پس هر عالم دیگری غیر او، جاهل است، هر غنی‌ دیگری، فقیر است. چه برسد به اینکه آن دیگری، حادث استعدادی باشد. و این حادث استعدادی، "فَقِيرا فِي فَقْرِي" است، یعنی همان حقیقت عین‌الربطی که صاحب حکمت متعالیه معرفی نموده است.

[15]- سورۀ انعام، آیات 76 و 77 و 78.

[16]- سورۀ انعام، آیۀ 76.

[17]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[18] - حافظ، غزلیات.

[19]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[20]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[21]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[22]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[23]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه

[24] - فروغی بسطامی، «دیوان اشعار» غزلیات.

[25]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[26]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[27]- مفاتیح الجنان، دعای حضرت امام حسین(علیه‌السلام) در روز عرفه.

[28] - سنایی «حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه» الباب الاول: در توحید باری تعالی.

[29]- مفاتیح الجنان، مناجات‌العارفین.

 



نظرات کاربران

//