فیض

بهره‌مندی از فیض ریزان، به میزان استحقاق

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 121، 29 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع بهره‌گیری از فیض ریزان، به میزان استحقاق می‌پردازیم.

در جلسات گذشته به لطف و عنایت الهی در مسیر معراج امت و صعود و عروج نفوس جزئی جهت اتصال و ارتباط با نفوس کلی فلکی و جهت معرفت و شناخت نفس کلیۀ قدسیه، وارد بحث کیفیت ارتباط نفوس ناطقۀ جزئی بشری با نفوس کلیۀ فلکی شدیم. از ابتدای تجلی نوری حضرت حق‌تعالی تا هیولای عالم اضداد معرفی شد. کفش‌کَن وجود در مرتبۀ عناصر، دامی برای رسیدن به انوار عقل معرفی شد و در حکم جام شرابی که دُردش در پایین‌ ته‌نشین شده و صفایش در بالای این جام در حال تلألو است.

در ادامۀ بحث، به بیان فیض پانزدهم از رسالة فی الواردات القلبیة ملاصدرا می‌پردازیم. قوابل سفلیه[1] کثرت و مراتب می‌پذیرند. و همۀ آن‌ها در این استعداد پذیرش صوَر، یکسان و در یک مرتبه نیستند. چون در لطافت و کدورت متفاوت هستند و نسبت به دوری و نزدیکی از خالقشان یکسان نیستند.

اگر در مثال نفس و اعضای آن که مراتب مختلف پذیرفته‌اند، دقت کنیم می‌بینیم که ما هیچ وقت نمی‌توانیم بپذیریم که آن فیض حیاتی که ناخن انگشت پای ما از نفس ناطقه دریافت می‌کند به همان اندازۀ فیض حیاتی است که سلول‌های مغز ما دریافت می‌کند. طبیعتاً مغز ما نسبت به ناخن به نفس ناطقه نزدیک‌تر است.

عدل الهی این است که همۀ این مراتب به لحاظ رتبۀ خودشان صور را دریافت کنند. عنایت و رحمت حضرت ربوبیت به هر صاحب حقی، حقش را اعطا می‌کند، مانند اینکه تجلی نفس ناطقه ایجاب می‌کند که به هریک از مغز یا ناخن و...، آنچه از حیات لازم دارد به او بدهد. و بر هر صاحب قابلی استحقاقش را افاضه می‌کند. مانند خورشید که وقتی طلوع می‌کند و نور و حرارت خود را پخش می‌کند هیچ بخل و کوتاهی در افاضۀ این نور و حرارت ندارد.

مثالی که از قرآن می‌توانیم بزنیم، مثال آب طهوری است که خداوند می‌فرستد، اما هر سائلی در مسیر نیاز خودش از این آب بهره‌مند می‌شود: "فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ"[2] از سوی فاعل آب "مُنْهَمِرٍ" است و از سوی قابل "قَدْ قُدِرَ". هر قابلی به‌اندازۀ نیاز خود از آن بهره‌مند می‌شود.

بنابراین نمی‌توان گفت مثلاً چرا پیاز، زعفران نشد یا چرا خرزهره، بابونه نشد؟! پیاز نمی‌تواند صورتِ زعفران را بپذیرد و به‌قدر خودش بهره می‌برد. خرزهره هم نمی‌تواند صورت بابونه را بپذیرد. البته اینکه پیاز و خرزهره نمی‌توانند زعفران و بابونه شوند، مانع افاضۀ فیض حضرت حق‌تعالی نیستند. یعنی خدا نمی‌گوید حالا که پیاز نمی‌تواند فیض زعفران را بگیرد، پس من به پیاز اصلاً هیچ فیضی نمی‌دهم. این از ساحت مقدس جریان و سریان وجود ربوبی بَرِی است.

جریان جلوات الهی براساس مراتب و تنوع استعدادها فرق می‌کند، این تبدل صور و درجات از پذیرش قابل ناشی می‌شود، نه فاعل. امر فاعل یکی است اما پذیرش قابل‌ها مختلف است. پس بالاترین سعادت برای وسیع‌ترین استعداد است.

ظهور اسم مختار در همۀ مراتب وجود

در اینجا برای اینکه بدانیم آیا مراتب مختلف که فیض را از حق، دریافت می‌کنند، در این امر مختار هستند یا نه، بار دیگر توجه می‌کنیم به مثال نفس و ظهوراتش. انسان از زمانی که جنین است و بعد که به دنیا می‌آید، در مرحلۀ نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری، در همۀ مراحل یک «من» واحد است در مراتب مختلف. این «من» واحد در حالات مختلف شادی و غم، سلامت و بیماری و... و در افعال و صفات و اندیشه‌های متفاوت، جلوات گوناگونی را از خود ظهور می‌دهد که همه، تبع آن «من» هستند. جریان وحدت شخصیۀ وجود همین است که یک وجود است که در کثرات ظهور پیدا می‌کند.

وجود در افاضۀ فیض به ظهوراتش بخل ندارد؛ بنابراین آن را بر همۀ ظهورات عرضه می‌کند: "إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"[3]. مانند اینکه نفس می‌خواهد در اعضایش ظهور کند، بر همۀ آن‌ها عرضه می‌کند، هریک سهم خود را می‌گیرد؛ پوست، مو، ناخن، کلیه، کبد، معده، قلب و مغز هریک سهم خود را از نفس می‌گیرد و از پذیرفتن سهم دیگری إبا می‌نمایند.

پس در اینجا مسئلۀ اختیار مطرح می‌شود. وقتی وجود بر همه عرضه می‌شود؛ یعنی برای تمام مراتبِ وجود، اختیار هست و در این اختیار، همه سهم یکسان نپذیرفتند. امانت الهی که بر مراتب وجود عرضه شد همان جامعیت اسمای الهی است که طبق فرمایش آیۀ کریمه، دو گروه از پذیرش آن إبا کردند. گروه اول که با اختیار خود امانت را نپذیرفتند، آسمان‌ها[4] (افلاک) هستند.

افلاک در ذات خودشان تضاد، انفعال، شهوت و غضب ندارند. نفسشان یک نفس است، مثل انسان هم نفس نباتی، هم نفس حیوانی، هم نفس انسانی ندارند. برای همین هم حرکتشان مستدیر است. افلاک چیزی جز فانی‌‌شدن در عقل نپذیرفتند. حرکتشان حرکت شوقیه به‌طرف عقل است. و آنچه اختیار کردند، قرب به مبدأ است.[5]

گروه دوم که امانت را نپذیرفتند، عناصرند. یعنی نتوانستند وجود را بماهو وجود قبول نمایند و در تضاد فانی شدند. در اینجا باقی می‌ماند نفس ناطقۀ جزئیۀ انسان که این امانت را پذیرفت. نفس انسان، هم نفس افلاکی که به مبدأ، نزدیک است را دارد، هم عناصر مرکب زمینی که فساد و تضاد دارند و از مبدأ بسیار دورند. هم جسم لطیف فلکی را دارد، هم جسم غلیظ عناصر متضاد را.

انسان «ظَلوم» و «جَهول» است؛ یعنی نسبت به قرب جسم افلاکی‌اش به خدا بسیار ظلم می‌کند، و از آن غافل است که اگر این‌طور نبود، تمام توجهش به بُعد ملکوتی‌اش بود و نسبت به دوریِ جسم مادی‌اش از خدا هم بسیار نادان است، که اگر نادان نبود، این‌قدر به آن نمی‌چسبید.

حضرت آدم و حوا، در هبوط از بهشت اسما، گفتند: "رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا"[6] زیرا فهمیدند که دچار غفلت از بُعد فلکی خود شدند. و انسان تا زمانی که در این غفلت باشد، زیانکار است: "وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ"[7]

پس اختیار برای همۀ مراتب وجود، هست، فقط نحوۀ آن فرق می‌کند. افلاک عقل را اختیار کردند. عناصر، عالم تضاد و تزاحم را اختیار کردند. انسان هم آن را اختیار کرده هم این را! و حالا که هردو را انتخاب کرده، باید به هرکدام با توجه به ارزش خودش توجه کند. به جسم مادی و عنصری به اندازۀ تکلیف و وظیفه توجه کند، نه با تعلق و دلبستگی. و به نفس افلاکی‌اش به نسبت ابدیتش توجه نماید.

ولی متأسفانه انسان امروزی درمقابل این دو بُعد وجوش، دو دسته شده است؛ یک دسته که می‌گوید دین سرجای خودش، استفاده از تکنیک غرب هم سر جای خودش. غافل از اینکه اگر به تکنیک با عقلِ غرب نظر کنیم دین هم می‌شود غربی! یک دسته هم تکنیک را می‌گذارد کنار و  فقط می‌خواهد با فقه و صورت دین، دین‌داری کند. این دسته هم بااینکه غرب را لعنت می‌کند، لباسش غربی است، دانشگاهش هم اصول غرب را درس می‌دهد و... . اما هیچ یک از این دو گروه، نمی‌توانند خود را منتظر حکومت امام‌زمان(عجل‌الله‌فرجه) بدانند؛ زیرا حکومت امام‌زمان حکومت جهانی است که دین‌داری در آن، تکنیک هم دارد، اما تکنیکی که ریشه در عقل قدسی دارد و تا انسان تکیه‌اش عقل قدسی نباشد، داشتن یا نداشتن تکنیک، دردی را از او دوا نمی‌کند.

پس اسم مختار که از اسامی خداست، در تمام مراتب هستی به فراخور مراتب وجودی‌شان جلوه کرده و در این مسیر، کامل‌ترین وجود، وجود انسان است که هم متناظر با قربِ نفوس بسیطِ فلکی است، هم بُعدِ عناصر: "فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"[8].

استعلام از درون

روش رحمت الهی و سنت عنایی ربوبیت حضرت حق‌تعالی، این نیست که شخصی از اشخاص وجود به‌حسب طبعش محتاج باشد و خدا منعش کند و احتیاجش را به او ندهد. مثلاً به خار بگوید چون تو خار هستی، وجود را به تو نمی‌دهم و به جای آن به گل می‌دهم! مثل اینکه گاهی بعضی می‌گویند خدا از عمر من کم کند، به عمر فلانی اضافه کند! مگر خزانۀ خدا کم دارد؟!

وجود برای هریک از مراتب هستی، سود است، اگرچه ما به لحاظ خودمان گمان می‌کنیم که ضرر است. وجود برای خار، برای عقرب و...، سود است، و خداوند هیچ مرتبه‌ای از هستی را از این سود بی‌بهره نمی‌گذارد: "رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ"[9]

انسان «ظلومِ جهول» هم که بُعد عنصری و هم بعد افلاکی را از خدا خواست، به او داده شد. خدا برای انسان از مواد عنصری با وسایط نورانی، هیکلی را بنا نهاد که پذیرای روح بشری باشد و درها و منافذی در آن قرار داد. بعضی از این منافذ به عالم حس است که قوای ظاهری هستند و بعضی درونی است و به عالم ملکوت ما باز می‌شوند مثل خیال. و برای این درها نیرویی در استخدام نفس قرار داد که به محض اینکه نفس اراده کند و استعلام نماید، آن‌ها حاضر می‌شوند.

ما معمولاً استعلام‌هایمان از دنیای حس است ولی از درون خود و عالم ملکوتمان استعلام نمی‌کنیم که برایمان خبری بیاید. بنابراین عالم حس همیشه برایمان حاضر است، تشنگی و گرسنگی و هوی‌وهوس عالم حس برای ما کاملاً عین حضور است نیازی به استعلام ندارد! و برعکس عالم ملکوتمان این‌قدر غریب و نامعلوم است که اصلاً دنبال استعلام از آن نیستیم!

نفس جزئیه می‌تواند از طریق همان منافذی که به درون راه دارند، با نفوذ در عالم ملکوت، یعنی نفوس کلیه به نفس قدسیۀ کلیۀ واحد خودش راه پیدا کند، و به بدایات خود برسد. و از حسیات به عقلیات منتقل شود. بیماری‌های رذایل از ذات نفسش زائل ‌شود، از جسم عناصری مجرد ‌شده، فقط عقل از او ظهور ‌کند.

انسان تقسیم می‌شود به باطن (نفس) و ظاهر (بدن). اصالت انسان، که همان باطن اوست، جوهر ربانی و لطیفۀ ملکوتی است که قبول کرده بیاید و عناصر متضاد را الفت و تعادل بدهد، نه اینکه نفس بیچاره را هم أماره و مسوله نماید. انسان با این جوهر ربانی (نفس) می‌تواند ناظر به قیومیت حق‌تعالی در وجودش باشد و صراط مستقیم را ببیند. پس سزاوار است انسان در این کتاب که مملو از علوم است تأمل کند و در درون خود صراطی را که بین بهشت و جهنم کشیده شده بنگرد، شاید از خواب غفلت در خوابگاه دنیا بیدار شود و خود را از اسارت طبیعت رها سازد.

اما ظاهر انسان که بدن اوست، مانند کشتی است که فقط می‌تواند در دریای جسمانیت حرکت کند و از اقلیم روحانیت عبور می‌کند. پس ای انسان چشم قلبت را تیز کن و از کسانی که فقط به ظاهر دین و بدن قانع شدند و از عالم آخرت دور و در عالم پست اجسام اسیر هستند، حذر کن.[10]

 


[1]- قوابل سفلیه، همان چهار عنصر متضاد هستند که جسم طبیعی را می‌سازند و از این جسم طبیعی مزاج حاصل می‌شود، از مزاج روح بخاری و نهایتاً نفس ناطقۀ جزئیه حادث می‌شود.

[2]- سورۀ قمر، آیۀ 11 و 12.

[3]- سورۀ احزاب، آیۀ 72.

[4]- آنچه ما تحت عنوان آسمان می‌شناسیم، جو زمین است. منظور از آسمان‌هایی که در آیه فوق آمده، افلاک است.

[5]- ما انسان‌ها در عین حال که نفس ناطقۀ جزئیه هستیم، یک نفس بسیط و یک جسم بسیط با همان لطافت جسم افلاک و حرکت شوقی در افلاک (برزخ) داریم، که تأثیرات زیبای وجودی کمالی حرکت مستدیرش را در ما می‌گذارد.

[6]- سورۀ اعراف، آیۀ 23.

[7]- سورۀ اعراف، آیۀ 23.

[8]- سورۀ شمس، آیۀ 8.

[9]- سورۀ طه، آیۀ 50.

[10]- مطالب این جلسه با توجه به کتاب الرسائل، صص251-254 بیان شده است.

 



نظرات کاربران

//