عناصر اربعه

عناصر اربعه

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 108، 10 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع عناصر اربعه می‌پردازیم.

در تبیین حدیث هشام، به تعریف جسم و عنصر رسیدیم. گفتیم که عنصر، جسم بسیط است و عناصر اربعۀ طبیعت، بسیط نیستند؛ بلکه تبلور قابل قبولی از عناصر اربعه هستند. عناصر چهارگانه در طبیعت به نحو محض یافت نمی‌شوند.

در کتب سنتی با تکیه بر عناصر اربعه در مورد گرما و خشکی‌ آتشِ طبیعی، سردی و تری آبِ طبیعی، گرمی و تری هوای طبیعی و سردی و خشکی خاکِ طبیعی بحث می‌شود. همین موضوع نشان می‌دهد که این چهار عنصر طبیعی، بسیط نیستند؛ چون سردی، گرمی، خشکی و تری جزء لاینفک عناصر است و اگر بسیط بودند این بحث کاملاً بیهوده بود.

در گذشته، فیزیکدانان با نگاه فلسفی به جهان مادی نگاه می‌کردند. به همین دلیل عقاید فیزیکی آن‌ها تجردمحور بود. اما فیزیک جدید آغاز هستی را از عالم ماده می‌داند و ماده محوری و خرد را جایگزین معناگرایی می‌کند.

حکمای گذشته همۀ اجسام عالم را متصل و فاقد فضاهای تهی می‌دانستند و به خلأ معتقد نبودند. اما فیزیک جدید به وجود خلأ در جسم معتقد است. ما باید این دو مفهوم را باید به درستی بازیابی کنیم.

در تعریف فیزیک جدید، جسم هر چیزی است که ابعاد سه گانه (طول، عرض و ارتفاع) دارد و می‌تواند مثل سنگ متراکم یا مثل هوا و امواج لطیف باشد. خلأ هم فضایی سه بعدی است که فاقد هرگونه جسم است. فضای خلأ هیچ بعدی برای اندازه‌گیری ندارد.

طبق دیدگاه مشاییون، خلأ محال است؛ چون جسم است که ابعاد و مقادیر را به نمایش می‌گذارد و در صورت فقدان جسم، بستری برای ظهور کمیات باقی نمی‌ماند. هر جسم به اندازۀ ابعادش فضایی را برای خود باز می‌کند. لذا اگر جسم نابود شود، ابعاد و مقادیر هم از بین می‌رود و فضایی که جسم اشغال کرده بود، خود بخود بسته می‌شود. اما فیزیکدانان جدید معتقدند در خلأ هم ذرات مجازی وجود دارد که با نوسانات خود می‌توانند انرژی فضای خالی را ایجاد کنند.

طبق دیدگاه حکما، جسمی را تصور کنید که یکپارچه است و هیچ فضای خالی و گسسته‌ای درون خود ندارد. این جسم دارای اجزایی است که می‌توان آن را به قطعاتی کوچک و کوچک‌تر تقسیم کرد. تا کجا می‌توان این تقسیم را ادامه داد و در صورت پایان پذیرفتن تقسیم، نتیجۀ کار چیست؟ سه پاسخ برای این سؤال متصور است:

1. با تقسیمات متوالی در نهایت به جزئی می‌رسیم که سه بعد طول، عرض و ارتفاعش صفر است. این پاسخ نادرست است. چگونه ممکن است اجزایی که فاقد بعد هستند سازندۀ جسمی شوند که دارای ابعاد است؟

2. در ذهن می‌توان این تقسیم را تا بی‌نهایت ادامه داد. اما در واقعیت، پس از تعدادی تقسیم، اجسامی به دست می‌آید که در آثار و خواص با جسم اصلی کاملاً متفاوت است. این پاسخ نادرست است؛ چون آثار یک جسم بزرگ، همان آثار اجزای خود است. محال است آبی که نحوۀ بودش سردی و سنگینی است، از اجزای آتشین و سبک تشکیل شده باشد.

3. پاسخ صحیح این است که حد توقفی برای این تقسیم وجود ندارد و تمام اجزای جسم از جنس خود جسم هستند.

ملاک تفاوت اجسام، تفاوت در آثار و خواص است. راحت‌ترین راه دستیابی به خصوصیات اجسام، عوارض و صفات آن است. از میان خواص و آثار اجسام، برخی نسبی هستند و قابل اتکا نیستند. مثل بالا بودن کتاب نسبت به فرش یا پدر بودن علی نسبت به محمد. عوارض کمّی اجسام هم نمی‌توانند خبر از ماهیت آن‌ها دهند. مثلاً سنگ یک متری با سنگ ده متری در ماهیت فرقی ندارند. پس ملاک تشخیص خصوصیات جسم، کیفیت است نه کمیت. کیفیت هم منحصراً از طریق حواس پنج‌گانه به دست می‌آید.

برخی خواص اجسام، برآیند آثاری در خود جسم هستند. مثل رنگ سبز برگ‌ها که ناشی از خصوصیتی در ترکیب برگ و خصوصیتی در بینایی انسان است. به همین دلیل برخی حیوانات که چنین خصوصیتی در چشم خود ندارند، ممکن است رنگ سبز را جور دیگری ببینند. همین خطا در مورد سایر حواس هم وجود دارد. اما قوۀ لامسه، معتمدترین حس بین حواس پنج‌گانه است. لامسه، ابتدایی‌ترین حس حیوانات است که حتی در ضعیفترین حیوان یعنی کرم خاکی هم این قوه وجود دارد. او می‌تواند طیفی از نرمی و سختی را حس کند و از نوسانات گرما و سرما متأثر شود. پس ابتدایی‌ترین دانش‌های ما پیرامون مواد عالم از قوۀ لامسه به دست می‌آید که به آن «اوائل‌المحسوسات» می‌گویند.

هر جسم دارای کیفیت‌های ملموس است. این کیفیات به دو قسم تقسیم می‌شوند: کیفیات فعلی و کیفیات انفعالی.

کیفیات فعلی یعنی توانایی اجسام در تاثیر‌گذاری بر دیگر اجسام. مانند گرمای آتش که برخی مواد را ذوب می‌کند و سرمای یخ که موجب انجماد اجسام می‌شود. کیفیات انفعالی یعنی خصوصیاتی که بستر تأثیرپذیری از دیگر اجسام را فراهم می‌کنند. مانند رطوبت که به اجسام انعطاف می‌بخشد و خشکی، که اجسام را سفت و سخت می‌کند.

حکما دو خصوصیت «سرما و گرما» را به عنوان پایه و اساس کیفیت‌های فعلی قرار داده‌اند و کیفیت‌های انفعالی را هم به دو خصوصیت «خشکی و رطوبت» برمی‌گردانند. به این چهار خصوصیت یعنی «گرمی، سردی، رطوبت و خشکی» صفات پایه در شناخت اجسام گفته می‌شود. این چهار صفت، با قوۀ لامسه احساس می‌شود. اما بسیاری از اشیا قابل لمس نیستند. پس باید از خصوصیاتی که در اشیای پیرامون خود ایجاد می‌کنند به آن‌ها پی برد.

مثلاً گرمی و سردی علاوه بر حسی که بر لامسه تحمیل می‌کنند موجب دو خصوصیت «انبساط و انقباض» و «سبکی و سنگینی» در اجسام می‌شوند. با این خصوصیات می‌توان به منشأ آن‌ها یعنی گرمی و سردی پی برد.

هر گاه در شرایط طبیعی به جسمی گرما داده شود، انبساط پیدا می‌کند و بر حجمش افزوده می‌شود. برعکس سرما که انقباض می‌آورد. گرما به سبب ایجاد انبساط باعث سبکی یا خفت می‌شود. یعنی نسبت حجم به جرم افزایش می‌یابد. برعکس سرما که ثقل و سنگینی می‌آورد.

خصوصیت دیگری که سرما و گرما در اجسام ایجاد می‌کند «جمع اجزای هم جنس و جداسازی اجزای ناهمجنس یک ماده مرکب» است. هر گاه به جسمی مرکب از اجزای مختلف گرما داده شود، بر حسب توانایی گرما و قابلیت آن جسم، اجزای آن از هم تفکیک می‌شود. مثل سنگ آهن در کوره.

طبق تجربه، حرارات موجب سبکی و لطافت و برودت مقتضی سنگینی و غلظت است. کیفیات ملموسی چون بی‌حس‌کنندگی یخ هم به برودت برمی‌گردد. جسم بسیار سرد باعث جمود روح بخاری حیوانی در پوست می‌شود و حس را از بین می‌برد.

در عرف، رطوبت تری و خیسی معنا می‌شود و خشکی نقطۀ مقابل آن است؛ یعنی چیزی که تر و خیس نباشد. ولی تعریف رطوبت و خشکی به عنوان کیفیات انفعالی غیر از معنای عرفی است. رطوبت به میزان حالت‌پذیری یک جسم گفته می‌شود. جسم مرطوب، جسمی است که به راحتی می‌تواند تغییر حالت دهد. خشکی هم یعنی مقاومت در حالت‌پذیری. پس رطوبت یک جسم به معنی انفعال و اثرپذیری و یبوست به معنی مقاومت و عدم انفاعل آن است.

مثلاً موج در برخورد با صخره تغییر حالت می‌دهد؛ اما دو جسم سخت هنگام برخورد با هم تغییر حالت نمی‌دهند و اگر شدت برخورد زیاد باشد می‌شکنند. رطوبت در مواد زیر از زیاد به کم طبقه‌بندی می‌شود: هوا، آب، جیوه، طلا و آهن.

سایر کیفیت‌های ملموس هم به رطوبت و یبوست برمی‌گردد. مثل لزج و چسبنده بودن که از مدرکات لامسه است و برآیند نسبت خاصی از رطوبت و یبوست است. جسم چسبنده‌ای چون آب یا عسل مقداری رطوبت دارد که بتواند در منافذ شیء متخلخل نفوذ کند یا به طور گسترده سطح جسم صاف را دربرگیرد. همین‌طور خشکی نسبی دارد تا بتواند حالت به وجود آمده را تا حدی حفظ کند و از آن جسم کنده نشود. برخلاف خاک  خشک که هیچ رطوبتی برای فراگیری جسم مقابل ندارد.

هر جسم از هر دو صفت یکی را دارد. جسمی وجود ندارد که هیچ یک از دو وجه انعطاف و عدم انعطاف را نداشته باشد. همین موضوع در مورد سرما و گرما صادق است. برای گرمی، سردی، خشکی و رطوبت هزاران مرتبۀ تفکیکی وجود دارد. یعنی هر جسم در یکی از درجات می‌تواند قرار گیرد.

حکما اقدام به تعیین اجسام چهارگانۀ معیار کرده‌اند. فرض کنید بیشترین گرمی و سردی یا رطوبت و یبوست یک جسم 10 درجه باشد. اگر این محورها را بر هم عمود کنیم، چهار دسته از اجسام به وجود می‌آیند. مثلاً جسمی که گرمی آن 8 باشد، 2 درجه سردی دارد و اگر رطوبت آن 5 درجه باشد، 5 درجه خشکی دارد.

به آن دسته از اجسام از هر طیف که خالص‌ترین و کامل‌ترین هستند، عناصر اربعه گفته می‌شود. آتش، نهایت گرمی و خشکی، هوا نهایت گرمی و رطوبت، خاک نهایت سردی و خشکی و آب نهایت سردی و رطوبت را دارد. اجسام میانی نیز از ترکیب این عنصر‌ها تشکیل شده‌اند. در ترکیب عناصر هویت هر عنصر به طور کلی دگرگون می‌شود.

معیار سنجش در این چهار کیفیت محوری، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. جسم بسیط جسمی است که در این کیفیت‌ها به نهایت خود رسیده باشد. حکمای گذشته بر اساس این چهار کیفیت اجسام و مزاج‌ها را تقسیم بندی کرده و بر اساس این تقسیم، نتایج مفیدی گرفته‌اند. کشف عناصر جدید در فیزیک نه تنها به آن ضرر نمی‌رساند؛ بلکه می‌تواند آن را تکمیل کند. به همین دلیل است که طب سنتی با تکیه بر این چهار کیفیت هنوز کارایی دارد و حتی می‌تواند بیماری‌هایی را درمان کند که طب نوین در درمان آن ناموفق است.

آنچه در طبیعت وجود دارد اجسامی ترکیب شده از عناصر چهارگانه است. اما اجسام طبیعی چگونه از عناصر تشکیل شده‌اند؟ سه فرضیه در این زمینه وجود دارد:

1. عناصر چهارگانه ماننده مکعب‌های کوچک در کنار هم قرار می‌گیرند و جسم بزرگ‌تر را تشکیل می‌دهند. مثل اینکه نخود، لوبیا، عدس و ماش را در کیسه‌ای بریزیم و به آن بگوییم جسم مرکب! این فرض نادرست است. چون در این حالت جسم جدیدی به وجود نمی‌آید. این مقارنت چند جسم کنار هم است و هر جسم به تنهایی اثر خاص خود را دارد.

2. مانند فرض قبل عناصر چهارگانه مانند مکعب‌های کوچک در کنار هم هستند و در عین حفظ هویت به گونه‌ای هستند که برآیند آثار آنها مشابه آثار اجزای آن‌هاست. مثلاً ۲۰ درصد از هر کدام از عناصر آب، خاک و هوا و ۴۰ درصد آتش را کنار هم قرار می‌دهیم. برآیند آثار این است که گرمی و رطوبت بیشتری در جسم نمایان می‌شود. مثل اینکه فلفل، نمک و آبلیمو را با هم مخلوط کنیم و مزه‌ای به دست آوریم که شوری آن بیشتر از تندی و ترشی باشد. در این فرض هم جسم جدیدی به وجود نمی‌آید.

3. عناصر چهارگانه طوری ترکیب شوند که هویت اصلی خود را از دست بدهند و جسم جدیدی با خاصیت و آثار جدید به وجود آید. این فرض مورد قبول حکماست. در این حالت پس از ترکیب عناصر، هیچ اثری از عناصر باقی نمی‌ماند؛ مگر کیفیت ناقصی از آن‌ها.

حکما معتقدند هر جسم دارای حقیقتی است که از آن به «صورت» یاد می‌شود. سکه‌ای را تصور کنید که از آهن خالص ساخته شده است. «آهن بودن» صورت نوعیه آن فلز است و این آهن بودن، فقط در نقطه‌ای خاص از سکه وجود ندارد؛ بلکه در تمام نقاط آن ساری و جاری است. نمی‌توان گفت به تعداد اجزا و ذرات سکه، آهن بودن وجود دارد. بلکه قطعۀ آهن، یکپارچه و فاقد اجزاست.

صورت نوعیه، تمام هویت اجسام و حقیقتی است که در تمام جسم به صورت یکپارچه گسترش پیدا کرده است. با اعتقاد به صورت نوعیه، می‌توان نحوه ترکیب اجسام از عناصر را این‌طور تشریح کرد: وقتی عناصر کنار هم قرار می‌گیرند، اگر شرایط طوری پیش رود که هر عنصر صورت نوعیه خود را از دست دهد و جسمی با صورت نوعیۀ جدید و مشابه عناصر تشکیل شود، مزاج شکل می‌گیرد و به جسم ایجاد شده «جماد» یا «جسم معدنی» می‌گویند.

جماد، یک ترکیب مزجی از چهار عنصر طبیعت است و خودش نفس ندارد.  بلکه آماده پذیرش و ورود عقل جزئی در جسم برای حدوث نفس ناطقه جزئی است.

به جماد، نبات و حیوان، موالید سه گانه گفته می‌شود که در این بین فقط جماد نفس ندارد و نبات و حیوان نفس نباتی و حیوانی دارند. به همین دلیل نمی‌توان برای نطفه، نفس ناطقه قائل شد. تا زمانی که نطفه در جمادی است، در مواقع اضطراری می‌توان سقط را انجام داد؛ چون هنوز نفسی ندارد.

 نفس هم چیزی نیست که از بیرون به او داده شود! بلکه جماد با حرکت درونی خود آماده می‌شود تا نفس نباتی و سپس نفس حیوانی را تولید کند و نفس حیوانی در حرکت خود به عقل هیولانی، بالملکه و مستفاد برسد.

جماد مثل هیولای اولی است که خودش صورت ندارد؛ ولی قابل پذیرش صورت است. مثل موم که شکلی ندارد؛ اما می‌تواند هر شکلی را بپذیرد. با این تفاوت که موم از بیرون شکل می‌گیرد. ولی ماده از درون خود و با حرکت جوهری صورت‌ها را می‌پذیرد و صورت در خودش است.

خدا اول زمین را خلق کرد و جبرئیل از همین زمین خاک را برداشت تا خلقت آدم انجام شود. جماد از عناصر چهارگانه طبیعت که بسیط نیستند تشکیل شده است. سپس خدا از روح خود در او دمید. یعنی قابل شد تا بتواند در حرکت جوهری، نفس را بپذیرد.

 



نظرات کاربران

//