صدای صادقِ درون

صدای صادقِ درون

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 145، 3 محرم 1443) به تبیین موضوع صدای صادق درون می‌پردازیم.

روز گذشته مراتب تسخیر و جایگاه نفس در تسخیر حقیقی و غیر حقیقی عوالم را از کلام ملاصدرا بیان کردیم. بیان شد که تسخیر حقیقی بازکردن روزنه‌ها‌ و منافذ‌ سرّ‌ و قلب انسان است، برای دریافت حقایق اخروی و انقلاب از حزن‌ و غم و ناراحتی‌های‌ عالم ماده به حزن‌ و خوف‌ حقیقی. همچنین گفته شد که‌ قبله‌ و وجه‌ تمام موجودات عالم،‌ وجود و سرّ و نفس انسان است و قبلۀ انسان رسیدن به مرحلۀ "يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ"[1] است.

آنچه انسان برای بهره‌برداری از دو نشئۀ‌ دنیا و آخرت و بهره‌برداری از دو عالم خلق و امر، برای رسیدن به "يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ" که همان رسیدن به امام وجود و مشاهدۀ انسان کامل است، نیاز دارد در لوح وجود انسان نقش بسته است. و این مطلب، تعبیری است از فرمودۀ قرآن کریم: "وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا"[2].

خداوند تمام اسمای خود را به انسان آموخته است؛ چه اسمای دنیایی و چه اسمای آخرتی. چطور است که انسان برای به‌دست آوردن دنیا این مطلب را پذیرفته و تمام استعداد درونی خود را به‌کار گرفته، انواع اختراعات و اکتشافات را انجام می‌دهد و تمام تلاشش را می‌کند تا نیازهای دنیایی‌اش را پاسخ دهد؛ اما وقتی نوبت به آخرت می‌رسد، دست به دامن دیگران می‌شود که به او کمک کنند و مدام برای رشد معنوی خود از دیگران التماس دعا دارد؟! گویا خداوند برای رفع نیازهای آخرتی او فکری نکرده و در درون او راهی برای آن قرار نداده است!

به راستی آیا خداوندی که برای رفع نیاز عمر محدود انسان، همۀ راه‌های رفع نیازهای حتی کاذب و هوامدارانۀ نفس انسان را در دنیا در درون خود انسان قرار داده، ممکن است که نیازهای ابدیت انسان را که هیچ پایانی ندارد و "إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ"[3] است نادیده گرفته و خواسته‌های معنوی او را بی‌پاسخ رها کرده و او را در رسیدن به ابدیتش به دیگران واگذاشته باشد؟

وقتی خداوند می‌فرماید: "نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"[4] یعنی رابطۀ او با بندگانش رابطۀ طولی نیست[5]، بلکه او مانند خورشیدی است که مرکز دایرۀ وجود است و همۀ موجودات در حول این مرکز و در دایرۀ این وجودند و از او بهره می‌گیرند؛ پس معنا ندارد که انسان برای عبور از گناه و ظهور اسمای الهی به بن‌بستِ «چه کنم» برسد.

فهم معارف الهی هم مجاهده لازم دارد. چرا برای اینکه به یک خواست نفس امارۀ خود جواب بدهیم، همۀ راه‌ها را می‌رویم و تا به مقصود نرسیم کوتاه نمی‌آییم؛ ولی وقتی پای فهمیدن و چشیدن معارف به میان می‌آید، زود خسته شده، پا پس می‌کشیم و می‌گوییم این‌ها در رتبۀ من نیست و من نمی‌توانم آن‌ها را بفهمم؟ سریان و جریان ولایت در هستی و برای همۀ انسان‌ها یکسان است و رتبه‌بندی ندارد که ما بگوییم ما در رتبۀ فهم معارف نیستیم.

اگر نگاهی به زندگی مادی خود بیندازیم می‌بینیم چه بسیار خواسته‌های دنیایی‌ای که یک زمانی برایمان مثل آرزو بوده و امروز به همۀ آن‌ها با پی‌گیری رسیده‌ایم! ولی در یک حرکت معنوی، گاه در همان قدم اول ایستاده و گفتیم من نمی‌توانم! و درنهایت هم کارمان شده تسویف؛ یعنی همان فردا فردا کردن. گویا هر روز برای فردا از خدا وقت می‌گیریم تا به کار آخرت بپردازیم: "يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا"[6] و این فردا هم هیچ وقت از راه نمی‌رسد!

پاسخ همۀ نیازهای حیوانی در حیات مادی انسان در کتاب نفس حیوانی او نوشته شده اما کتاب نفس انسانی پاسخ‌گوتر و برتر است:

"كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ. كِتَابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ"[7]

چنان نیست که آن‌ها می‌پندارند، بلکه نامۀ اعمال نیکان در «علیّین» است. و تو چه می‌دانی «علیّین» چیست! نامه‌ای است رقم‌خورده و سرنوشتی است قطعی، که مقربان شاهد آن‌اند.

"كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ. كِتَابٌ مَرْقُومٌ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ"[8].

چنین نیست که آن‌ها می‌پندارند، به یقین نامۀ اعمال بدکاران در «سجّین» است. تو چه می‌دانی «سجّین» چیست! نامه‌ای است رقم زده شده و سرنوشتی است حتمی. وای در آن روز بر تکذیب‌کنندگان.

این کتاب، همان قلب انسان است که بر اعمال و احوال او آگاه است و محال است با او صادق نباشد. در هر کار خوب یا بدی که از انسان سر می‌زند، اگر گوش انسان باز باشد، صدای قلبش را می‌شنود که درست و غلط کارش را به او متذکر می‌شود.

اینکه خداوند می‌فرماید: "هَٰذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ"[9]، یعنی قبل از اینکه ما قرآن را با پیامبر بفرستیم، تمام نیازهای شما را در عالم اسما به جان شما تعلیم دادیم. کتاب اصلی، مکتوب جان و درون انسان است که لفظ نیست، و خواندنی نیست، بلکه باید شهود شود.

این کتاب همان است که به فرمودۀ قرآن، در گردن انسان است:

"وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا"[10].

و هر انسانی، اعمالش را بر گردنش آویخته‌ایم؛ و روز قیامت، کتابی برای او بیرون می‌آوریم که آن را در برابر خود، گشوده می‌بیند.

این کتاب امروز در درون ماست، فردای قیامت، همۀ آن کتاب از درون انسان بیرون می‌آید و نشر پیدا می‌کند. آن وقت است که به انسان گفته می‌شود، آنچه را در دنیا از کتاب درونت نخواندی و به نیازهایت توجه نکردی، حالا همه را بخوان:

"اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا"[11].

پس در مسیر هدایت هیچ عذر و بهانه‌ای برای انسان گمراه نیست.

"مَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا"[12]

زیرا هیچ مانعی نمی‌تواند انسان را از حرکت در راه هدایت و رسیدن به کمال خود بازدارد.[13]

در ادمۀ سخن، به حدیث امام ‌کاظم(علیه‌السلام) برمی‌گردیم که می‌فرماید:

"يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا رَبَّنا لا تُزِغْ‌ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‌ حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْهُ‏"[14]

اى هشام! خداوند از زبان مردمى نیک كردار بازگو كرده است كه آنان گفتند: «اى پروردگار ما! دل‌هاى ما را بعد از آنكه هدايتمان كردى منحرف مگردان و ما را از نزد خودت رحمتى ببخش، كه تويى بسيار بخشنده»؛ زيرا دانستند كه دل‌ها منحرف مى‌شوند و به [دوران] كورى و گمراهى خويش برمى‌گردند. هر كه [معرفتش را] از خدا فرا نگيرد، از خدا نخواهد ترسيد و هر كه خدايى نينديشد، دلش بر شناختى استوار گره نخورد، شناختى كه آن را ببيند و حقيقت آن را در دلش بيابد و هيچ كس چنين نباشد مگر كسى كه گفتارش با كردارش بخواند و نهانش با آشكارش بسازد؛ زيرا خداوند خجسته نام، به درون ناپيداى خرد [هر فرد] رهنمون نشد مگر به واسطۀ آنچه از آن نمودار است و گوياى آن.

وقتی انسان تمام اسمای الهی را و تمام آنچه از حق در قلبش نقش بسته و مکتوب شده است را برای نفس اماره خرج کرد، کر و کور می‌شود و نمی‌تواند از نوشته‌های وجودش در عالم آخرت بهره بگیرد و نقوش عالم آخرت را نمی‌تواند از وجودش بخواند. چنین شخصی از مشاهدۀ صور اخروی که نقش‌ونگار تجلیات جمال و جلال الهی در قلبش است محروم می‌ماند.

این شخص به جای آنکه به صدای قلبش گوش کند و با چشم دل نقص‌هایش را ببیند، در هر مشکلی که پیش می‌آید، همه را مقصر می‌داند غیر از خودش. از بیرون هم اگر کسی به او بگوید که نقص از خود توست، ناراحت می‌شود. مثال این انسان، بیماری است که نتیجۀ آزمایش را جلوی پزشک گذاشته و پزشک به او می‌گوید نتایج نشان می‌دهد که تو بیماری. ولی او نمی‌پذیرد و می‌خواهد مشکلات را به گردن آزمایشگاه یا پزشک بیندازد.

همین طور است حال کسی که درونش جهنم برپاست، به جای درمان دردهایش و فرونشاندن این جهنم در درون، دائم از بیرون طلب‌کار است و از دیگران می‌خواهد که این آتش را خاموش کنند. البته این کار امکان ندارد! زیرا کسانی که به زعم او باعث ناراحتی‌اش شده‌اند، بدون هیچ ناراحتی زندگی‌شان را می‌کنند و از آتش درون او بی‌خبرند. تا انسان صدای درون خود را نشنود، و به فرمان امام درونش گوش ندهد، از بیرون هیچ کس نمی‌تواند او را کمک نماید.

کسی که در طبیعت و تعلقات آن مانده و نتوانسته لباس حب و بغض‌های دنیا را از تنش بیرون بیاورد، نهایت کارش هلاکت است، زیرا کار دنیا هلاک‌کردن و فانی‌شدن است و قرار نیست دنیا باقی بماند. در همین دنیا هم دائماً در تزاحم و تضاد با خودش و در جلال‌های کاذبی است که خودش برای خودش فراهم کرده است. جلال صادق که ندای درون است، می‌خواهد او را از نقص‌هایش رها کند، ولی او به این ندا گوش نمی‌دهد، و بعد از مرگ هم در جنگ با همۀ این توهماتی است که در اینجا با آن‌ها درگیر بوده است.

قلبی که به اسمای جمال و جلال الهی نرسد؛ یعنی از طرفی نواقص خود را در درون پیدا نکند و از طرف دیگر زیبایی‌های مقابل آن نواقص را که علی‌الاتصال از خدا در درونش جاری و ساری است، نبیند، قلبش زیغ می‌گیرد. قلبش زیغ گرفت چه می‌شود؟ چشم‌های قلبش کور می‌شود.

کسی که عقل ندارد ایمان او یا تقلیدی است مثل عوام مردم یا ظنی یا جدلی است مانند متکلمین. و این ایمان بدون عقل، خوف و خشیت نمی‌آورد، پس از خدا نمی‌ترسد و نداشتن ترس از خدا رأس هر گناه و عصیانی است.

علمای اهل بصیرت می‌دانند که نه دنیا شوخی است، نه آخرت. بلکه هم حقایق جدی هستند، هم عینیت دارند. این علم به آن‌ها خوف و خشیت می‌دهد: "إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ"[15]. پس در دنیا آن عملی را انجام می‌دهند که نفسشان را از جهنم‌های رذائل، خودبینی‌ها، نمی‌توانم‌ها، ضعف‌ها؛ در یک کلام اسمای جلال پاک کند و حق را با زیبایی‌هایش ظهور دهد.[16]

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 3.

[2]- سورۀ بقره، آیۀ 31.

[3]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 64.

[4]- سورۀ ص، آیۀ 72.

[5]- درست است که مراتب نفس انسان مراتب طولی‌ است؛ ولی به‌لحاظ وجودی که خدا به ما داده و علی‌الاتصال می‌دهد، رابطه، مستدیر‌ است.

[6]- سورۀ انعام، آیۀ 27.

[7]- سورۀ مطففین، آیات 18 تا 21.

[8]- سورۀ مطففین، آیات 7 تا 10.

[9]- سورۀ جاثیه، آیۀ 29.

[10]- سورۀ اسراء، آیۀ 13.

[11]- سورۀ اسراء، آیۀ 14.

[12]- سورۀ اسراء، آیۀ 15.

[13]- الرسائل، اکسیرالعارفین، الباب الثانی، الفصل الرابع، ص292.

[14]- الكافي- ط الاسلامية، ج1، ص18.

[15]- سورۀ فاطر، آیۀ 28.

[16]- شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏1، صص383 -386.

 



نظرات کاربران

//