حکمت، عبور از ظاهر

 

حکمت، عبور از ظاهر

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 135، 18 ذی‌الحجه 1442) به تبیین موضوع حکمت، عبور از ظاهر می‌پردازیم.

بحث این جلسه از معراج امت را با یک سؤال و جواب شروع می‌‌کنیم. سؤال این است که چطور از ظواهر و جلوات غلیظ بُعد عنصری‌مان عبور کنیم و به بُعد رقیق وجودمان راه بیابیم؟ به‌طور خلاصه می‌توان گفت این راه عبور، در بیرون نیست و عبور از ظواهر، این نیست که در بیرون راه را بر جلوات ظاهری وجود ببندیم، بلکه راهش رسیدن به حکمت است.

حکمت چیست؟ حکمت، عبور از ظواهر اشیا و رسیدن به درون آن‌هاست. حکمت، حرکتِ از ناسوت و رسیدن از همان ناسوت به ملکوت و جبروت است. حکمت، رسیدن از ظاهر عبادت به سرّ و باطن آن است. حکمت حرکتِ از انجام دادن اعمال جوارحی، و رسیدن به انجام اعمال قلب است.

از سویی انسان از خدا خواسته که تعین و ظهور پیدا کند. و از سوی دیگر خداوند حکیم است و حکمت او اقتضا می‌کند که انسان را برای رسیدن به این خواسته در قالب جسمانی قرار دهد. به عبارت دیگر، نفس در بدن قرار گرفت تا به حکمت برسد. حکمت، موهبت است؛ اکتساب فطرت ثانی و علم به ماهیت و اعیان اشیاست. و راه رسیدن انسان به حکمت و باطن اشیا، از همین جسم می‌گذرد.

برای راه پیدا کردن به باطن، راهی جز عبور از ظاهرمان نیست. عبور از ظاهر هم این است که دغدغۀ انسان علی‌الاتصال این باشد که من در دنیا متولد شدم برای آخرت. بدن انسان، ماهیت او نیست بلکه تنها ابزاری است برای نفس در عبور از دنیا. و حکمت بیرون شدن و عبور از آفاق و رسیدن به نفوس است.

تزکیۀ نفس، کلید رسیدن به حکمت

در ادامۀ بحث حدیث عقل رسیدیم به مشهد دهم و بررسی آیاتی که در فراز دهم حدیث آمده است. در این بررسی رسیدیم به آیۀ سوم و در این جلسۀ بحث پیرامون همین آیه را ادامه می‌دهیم.

آیۀ سومی که امام‌کاظم(علیه‌السلام) در تبیین اولوالالباب بیان می‌فرمایند، آیۀ 190 سورۀ آل‌عمران است. "إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ"[1]؛ مسلماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای خردمندان است.

در آیات بعد، خداوند ویژگی‌هایی از اولوالالباب را بیان می‌فرماید: "الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"[2]؛ همان‌ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابیده‌اند، یاد می‌کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند؛ (و می‌گویند:) بار الها! این‌ها را بیهوده نیافریده‌ای. منزهی تو. ما را از عذاب آتش، نگاه دار.

اولوالالباب در همۀ حالات؛ در ظاهر و باطن به یاد خدا هستند. ایستادن و نشستن و خوابیدن برای انسان از اعراض هستند که باید در همۀ این اعراض، دغدغۀ جوهر را داشته باشد، و جوهر انسان همان ماهیت و نفس اوست که اگر شناخته شود، خدا را شناخته است. زیرا محال است انسان از دیدن شعاع خورشید، به خورشید نرسد. پس امکان ندارد کسی نفسش را بشناسد و خدا را نبیند.

اولوالالباب مانند دیگر انسان‌ها به‌ظاهر در محاصرۀ اعراض هستند ولی ایشان، این اعراض را به‌منزلۀ پوست می‌بینند برای مغزی که همان نفس انسان است و باید در همۀ نشستن و ایستادن و خوابیدن و... دغدغۀ انسان آن نفس باشد. اولوالالباب می‌فهمند که خلقت عظیم آسمان‌ها و زمین برای همین زندگی دنیایی بین تولد تا مرگ نیست و این فهم، حکمت است و نیازی نیست حکمت را در ذهن و در ظاهرِ اعمال دنبال کنیم؛ بلکه حکمت چشیدنی است و وقتی چشیده شود خودش در اعمال انسان راه خودش را پیدا می‌کند! مانند بذری که در قلب کاشته می‌شود و به مرور جوانه می‌زند و نورش، نفس را رشد می‌دهد.

اولوالالباب از کجا به این حکمت دست یافته‌اند؟ جواب این است که حکمت با تزکیه و تهذیب نفس، پاک کردن ذهن و فکر از غلط‌های وهمیه و تهذیب خاطر از عادت‌هایی که ارث و تربیت و محیط بر انسان تحمیل کرده، به‌دست‌می‌آید. و علاوه بر این، به‌دست‌آوردن حکمت، ذهن لطیف و طبع گرم و فکر دقیق و قلب نورانی می‌خواهد.

 

بصیرت، باز شدن چشم قلب

آیۀ چهارم: "أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَىٰ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ"[3]؛ آیا کسی که می‌داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسی است که نابیناست؟ تنها صاحبان اندیشه متذکّر می‌شوند.

در آیات قرآن کریم هرجا سخن از "أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" است، به گواهی آیۀ تبلیغ[4]، حکایت از ولایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) دارد. در آیۀ شریفه، دو گروه در مقابل هم قرار گرفته‌اند؛ یک گروه که ولایت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را می‌دانند و گروه دیگر که بنا به فرمایش آیه، کور هستند.

مراد از این آیۀ شریفه تعجب و انکار کسانی است که گمان می‌کنند عالم به حقایق قرآن با جاهل به این حقایق، در نوعیت انسانی فرق نمی‌کنند. می‌گویند علی(علیه‌السلام) نماز می‌خواند، ما هم نماز می‌خوانیم، او قرآن را حفظ است، ما هم حفظیم، او قرآن را تفسیر می‌کند، ما هم تفسیر می‌کنیم و... .

با بهره‌گیری از معارف قرآن کریم درمی‌یابیم که انسان عالِم، بینا و انسان جاهل، کور است. انسان مرکب از دو جوهر است؛ بدن و نفس. بدن از عالَم مُلک و شهادت است و نفس از عالَم ملکوت و غیب. هریک از آن‌دو اجزا و قوایی دارند. قوای بدن در اجزای آن به‌شکل جداجدا قرار گرفتند؛ یعنی قوای بینایی و شنوایی و... در چشم و گوش و... قرار گرفتند. و این اجزا و قوا در معرض از بین‌رفتن هستند؛ اما قوای نفس در ذاتش در وحدت هستند و نفس با قوایش، باقی هستند در سعادت و هدایت یا در شقاوت و گمراهی!

حکمت و معارف الهی از جنس وحدت هستند و در نفس چشیده و درک می‌شوند و اگر بخواهیم با آن‌ها مثل علوم حصولی برخورد کرده و آن‌ها را با ذهن دریافت کرده به اعضا و جوارح منتقل کنیم، یعنی بخواهیم وحدت را با کثرت درک کنیم، نمی‌شود! معارف را با تحلیل ذهنی نمی‌توان دریافت کرد، بلکه باید آن‌ها را با قلب چشید. بلعم باعور و قارون و فرعون و سامری و امثال آن‌ها، علم را در کثرت دیدند و می‌خواستند دانسته‌های خود را در کثرت پیاده نمایند.

همان‌طور که بدن انسان چشم دارد و با آن محسوسات را می‌بیند، نفس هم چشم دارد و با آن یقینیات را می‌بیند و این بینایی باطنی است. وقتی انسان چشم را بر کثرات ببندد، یعنی توجه و دغدغه‌اش کثرات نباشد، چشم قلب باز می‌شود و با همین چشم ظاهری یقینیات را می‌بیند. همۀ انسان‌ها در ابتدای امر بالقوه صاحب بصیرت هستند، زمانی که این بصیرت و عقل از قوه به فعل در آمد، انسان بینای به یقینیات می‌شود.

کسی که دغدغه‌اش نفس نیست و فقط با اعضای ظاهری کار می‌کند، یعنی مسیر سلوک را طی نکرده، عقلش از قوه به فعل درنیامده و کور است. خداوند این شخص را این‌گونه معرفی می‌فرماید: "وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ"[5]؛ و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور می‌کنیم!»

اگر با آیات قرآن هم با ذهن روبه‌رو شویم، و قلب را برای گرفتن آیات باز نکنیم، به جای بصیرت پیداکردن، سردرگم شده، راه را پیدا نمی‌کنیم!

خداوند مکرر در قرآن تذکر داده که انسان در نشئۀ بشری یک نوع واحد است که افرادش در شکل و قیافه و قد و وزن و این طور چیزها با هم اختلاف دارند. اما ازلحاظ نشئۀ ثانیۀ باطنی یک نوع نیستند. نوع عالم ربانی و مؤمن حقیقی با جاهل و غیرمؤمن فرق می‌کند: "هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ"[6]؛ بگو: «آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند یکسانند؟![7]

 

دوستی به‌خاطر دوست‌داشتن خدا

در روز عید غدیر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک حقیقتی را به عینیت کشاندند و آن برقراری عقد اخوت بین تعدادی از یاران خود و بین خود و حضرت علی(علیه‌السلام) است. به این مناسبت بخشی از حدیث معراج را مرور می‌نماییم که خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، می‌فرمايد: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است. (اين وجوب از قبيل وجوب تكليفى نيست، بلكه ثبوت قطعى محبّت خدا را می‌رساند)

دستۀ اول كسانى كه يكديگر را به جهت من دوست داشته باشند. دستۀ دوم كسانى كه براى من از دوستى و ارتباط با كسانى كه نمی‌پسندم، دست بردارند و رابطۀ خود را با دشمنان من قطع كنند. دستۀ سوم افرادى كه به جهت من با يكديگر رابطه برقرار كنند. دستۀ چهارم گروهى كه بر من توكل داشته باشند.

در فراز اول، خداوند این سنت خود را بیان می‌فرماید که محبت من برای کسی قابل وصول است که با محبین من رابطۀ محبتی داشته باشد آن هم به‌خاطر من. لذا اگر این محبت‌ها بر اثر امور دنیوی و لذت‌ها و ملاک‌های ارزشی دنیا باشد از سنخ محبتی نیست که ما را به خدا برساند. در اینجا خداوند کیفیت پیوند و رابطه‌ای را معرفی می‌کند که میتواند ما را  به محبت خدا برساند و آن محبت دوستان خداست. چون احدی نمی‌تواند بی‌واسطۀ محبین خداوند به محبت خدا برسد.

«انسان به‌طور طبيعى به چيزى كه داراى كمال است، علاقه مى‌ورزد، ولى اگر توجه‌اش به چيز كامل‌ترى جلب گرديد، رفته رفته از امور فروتر، چشم می‌پوشد و محبّت آن‌ها از دلش خارج می‌شود. براى اينكه محبّت‌هاى الهى به دل انسان راه يابد و محبّت‌هاى دنيوى رخت بربندد، بايد كمالى را كه فراى دنيا و امور دنيايى است، شناخت و پى برد كه سرچشمه و مبدأ همۀ كمالات؛ كمالات را در حد بی‌نهايت داراست و هر جمال و كمالى كه موجب محبّت و علاقه می‌شود، در حد بى‌نهايت در او وجود دارد.

از آنجا كه در ابتدا معرفت‌هاى ما از طريق امور مادى به دست می‌آيد، در آغاز آفرينش و شروع زندگى و نيز درگذر آن، به امور دنيوى بيشتر تعلق داريم. گرچه انسان‌هاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفت‌هايشان رنگ دنيايى ندارد؛ ولى آن‌ها استثنا هستند. ما به گونه‌ای هستيم كه در ابتدا امور مادى و لذايذ دنيوى، توجه ما را جلب می‌كند و براى كنار نهادن اين روحيه و توجه به امور معنوى و ارزش‌هاى الهى، بايد به وسايطى چنگ زنيم كه ارتباط ما را با خدا تقويت می‌كنند.

پس دوستى و محبّت ما به ديگران، بايد براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنيوى را نبايد به گونه‌ای مدّنظر قرار داد كه از انگيزه و هدف اصلى خود غافل بمانيم. از اين‌رو بايد رابطه خود را با اولياى خدا تقويت كنيم، تا به محبّت الهى دست يابيم، زيرا بين محبّت خدا و محبّت به اولياى خدا نوعى رابطه است كه هر كدام تقويت شود در ديگرى اثر می‌گذارد.

محبّت به خدا نظير درخت و ريشه آن است و محبّت به اولياى خدا، نظير شاخ و برگ‌هاى آن درخت. اگر شاخه و برگ‌هاى درخت را قطع كنيد، به جهت عدم تنفس به تدريج درخت خشک می‌شود و از سوى ديگر اگر ريشه درخت را بزنيد، شاخه و برگ‌هاى آن نيز خشک می‌شود. از طرف ديگر اگر شاخه و برگ‌ها، به واسطۀ استفاده از حرارت و نور و هوا، قوى‌تر شوند درخت نيز قوى می‌شود و نيز اگر ريشۀ درخت به وسيلۀ استفاده از مواد غذايى زمين قوى شود، شاخ‌ و برگ‌هاى درخت نيز قوّت می‌گيرد. نظير اين رابطۀ متقابل، بين محبّت به خدا و محبّت به اولياى او نيز وجود دارد.

محبّت اولياى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر اين محبّت را تقويت كنيم، محبّت به خدا نيز تقويت می‌گردد. (از آنجا كه با اولياى خدا از طريق حواسّمان تماس داريم؛ آن‌ها را می‌بينيم و صدايشان را می‌شنويم و آن‌ها همنوع ما هستند و بيشتر می‌توانيم دربارۀ آن‌ها بيانديشيم، اگر از راه محبّت به آن‌ها وارد شويم، راه براى دست‌يابى به محبّت خداوند آسان می‌گردد.)

تجربه نشان داده است كه وقتى فضايل و كمالات پيامبر اكرم و ائمۀ اطهار(عليهم‌السلام) ذكر می‌شود و سخن از معجزات و ارزش‌هاى الهى آن‌ها به ميان می‌آيد، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگيخته می‌شود، تا آنگاه كه صفات و كمالات خداوند ذكر می‌گردد. تا آنجا كه برخى گفته‌اند اصلاً محبّت ورزيدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور كرده‌اند كه محبّت به خدا تعلق نمی‌گيرد، چون ديده‌اند، ذكر صفات و كمالات خداوند شوقى در آن‌ها پديد نمی‌آورد. ولى واقعيّت غير از اين است. سرّ اينكه محبّت به اولياى خدا زودتر در ما برانگيخته می‌شود، اين است كه آن‌ها با ما سنخيّت دارند و انسان‌اند و تا حدّى در افق فهم و درک ما هستند، پس بهترين و ساده‌ترين راه براى محبّت ورزيدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آن‌ها افزون گردد، محبّت ما به خدا بيشتر می‌شود؛ البته به اين شرط كه آن‌ها را از آن جهت كه دوست خدا هستند، دوست بداريم نه به جهت مقام و ثروت و امور ديگر دنيوى.

در اصول كافى از حضرت سجاد(عليه‌السلام) روايت شده است كه فرمود: وقتى، در روز قيامت، خداوند همۀ مردم را گردآورد، منادى همۀ مردم را ندا می‌دهد. می‌گويد: كجايند كسانى كه براى خدا به يكديگر محبّت كردند؟ جماعتى از مردم برمى‌خيزند، به آن‌ها گفته می‌شود بدون حساب وارد بهشت شويد. فرشتگان با آن‌ها برخورد می‌كنند و می‌گويند: كجا می‌رويد؟ آن‌ها می‌گويند: بدون حساب به سوى بهشت می‌رويم. فرشتگان می‌گويند: شما چه صنفى از مردم هستيد؟ آن‌ها می‌گويند: ما براى خدا دوست گزيديم. فرشتگان می‌گويند: اعمال شما چگونه بود؟ مى‌گويند: براى خدا دوستى می‌کرديم و براى او دشمنى م‌ورزيديم. فرشتگان می‌گويند: چه نيكوست پاداش اهل عمل.»[8]

 


[1]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 190.

[2]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 191.

[3]- سورۀ رعد، آیۀ 19.

[4]- سورۀ مائده، آیۀ 67 : "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ"؛ ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می‌دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی‌کند.

[5]- سورۀ طه، آیۀ 124.

[6]- سورۀ زمر، آیۀ 9.

[7]- مطالب مشهد دهم از کتاب شرح اصول الکافی، ج1، صص349- 351 بیان شده است.

[8]- مصباح یزدی، شرح حدیث معراج، صص52 - 54.

 



نظرات کاربران

//