جایگاه تقلید و تعقل

 

جایگاه تقلید و تعقل

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 126، 6 ذی‌الحجه 1442) به تبیین موضوع جایگاه تقلید و تعقل می‌پردازیم.

رسیدن به عقل، ناظر شدن بر مشاهده‌گر هستی

در ادامۀ شرح ملاصدرا بر حدیث عقل از امام‌ کاظم(علیه‌السلام) وارد مشهد هفتم می‌شویم. روشن است برای اینکه با این مباحث، حرکت داشته باشیم، حضور قلب لازم است و البته مجرای تغذیۀ قلب در این مسیر گوش است. همان‌ طور که جسم ما با دهان ظاهر، از طبیعت ارتزاق می‌کند و رشد نباتی و حیوانی می‌نماید، گوش ما هم دهانی است برای تغذیۀ جان از معقولات و معارف الهی.

نهایت حرکت در این مسیر مسانخت پیداکردن با انسان کامل است که انسان به میزانی از بیداری می‌رسد که می‌تواند زیبایی خدا را در آیینۀ تمام‌نمایش تماشا کند، و این اوج کمال و لذت انسان است و رسیدن به عقل مستفاد هم یعنی همین!

شاید انسان در ابتدای راه، طلبکارانه حرکت کند؛ ولی آرام‌آرام‌ چشم دل به‌گونه‌ای باز می‌شود که فقط ناظر مشاهده‌گر هستی است، و به جایی می‌رسد که به قول شاعر:

قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا / که دهانشان بسته باشد از دعا

عقل، نقطۀ امتیاز انسان از حیوان

مشهد هفتم، شرح فراز دیگری از سخن امام‌ کاظم(علیه‌السلام) است که می‌فرماید: ای هشام خداوند کسانی را که تعقل نمی‌کنند ذم کرد و فرمود: "إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ"[1]؛ و هنگامی که به آن‌ها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!» می‌گویند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.» آیا اگر پدران آن‌ها، چیزی نمی‌فهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آن‌ها پیروی خواهند کرد)؟!

کسانی در این فراز مورد مذمت هستند که به دنبال کسب معقولات نیستند. البته منظور از عقل در اینجا عقل جزئی که صرفاً برای امور جزئی دنیا به‌کار می‌آید، نیست و کسانی که در همین عقل ماندند، مانند بهائم هستند و وارد عالم انسانی نمی‌شوند.

منظور از بهائم حیوانات اهلی هستند که از طبیعت به خوبی استفاده می‌نمایند و در اینجا همان رتبۀ حیوانیت است که ممکن است انسان عبادت هم داشته باشد اما در این رتبه بماند، در این صورت بهشتی هم که وارد می‌شود، بهشت حیوانی است که در آن خبری از دیدار معشوق نیست! و فقط استفادۀ از نعمت‌هایی است که بنابه فرمایش قرآن کریم: "أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا"[2] است.

شاید برای ما سخت باشد که بدانیم انسانی که به عقل مستفاد نرسد، مانند بهائم است. و بگوییم چطور کسی که در دنیا عباداتش را انجام داده و فقه دینش را هم کامل مواظبت کرده، مانند حیوان اهلی است و در آخرت در درجات پایین بهشت جا دارد؟ برای اینکه این مسئله برایمان جا بیفتد به یک مثال توجه می‌کنیم. یک مادر را در نظر بگیریم که فرزند خود را از نطفگی در بطن خود پرورش داده، به دنیا آورده و در کودکی همراهی‌اش کرده تا همۀ ابعاد او رشد کند و مهارت‌های مورد نیازش را هم به او آموزش داده است. حالا اگر این فرزند از صبح تا شب فقط راه برود یا فقط بخوابد یا فقط بخورد و...، در این صورت مادر به او اعتراض خواهد کرد.

اگر فرزندش مثلاً بگوید «شما خودت به من یاد دادی و تشویق کردی که راه بروم، پس چرا الآن اعتراض می‌کنی؟»، مادر خواهد گفت من همۀ امور زندگی را جامع به تو یاد دادم، تا در هر مرحله بتوانی به سلامت عبور کنی نه اینکه در یک رتبه بمانی! این مثال برای ما روشن می‌سازد که ماندن انسان در یک رتبه از کمال، عین نقص است و انسانیت بی‌نهایتی است که توقف ندارد. درست است که انسان باید نمک طعامش را هم از انسان کامل بخواهد ولی این در مرتبۀ نازلۀ طبیعت است و برای حرکت در مسیر سعادت لازم است که انسان به عقل برسد. و جلورفتن در مسیر عقل، به آسانیِ ماندن در طبیعت نیست!

در آیۀ مورد بحث آمده که «ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.» اگر به دین‌داری خودمان نگاه کنیم می‌بینیم که ما هم چنین دین‌دارانی هستیم؛ یعنی همان دینی که آباء و اجدادمان داشتند ما هم بر همان پای می‌فشاریم و نمی‌خواهیم خود را به رتبه‌های بالاتر بکشانیم. اجداد ما عموماً دین‌داری‌شان در فقه بود و بس! فقه برای انجام فروع دین لازم است، اما در شناخت اصول دین کافی نیست و برای همین است که خداوند می‌فرماید: "وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"[3] زیرا ممکن است که انسان علی‌رغم نمازخوان بودن، جهنمی باشد، چون معرفت به اصول دینش ندارد. این دین، همان دین موروثی است که امروزه دیگر نمی‌توان به فرزندان انتقال داد؛ زیرا نسل امروز می‌خواهد با تعقل، دینش را بپذیرد  و تا آن معرفتِ براساس عقل را به او ندهیم، از ما نمی‌پذیرد.

منظور از آباء در آیه، فقط پدران نَسبی نیستند، بلکه گذشتگان و بزرگانی که از آن‌ها علم، یا سیره و روشی مانده که دیگران از آ‌ن‌ها پیروی می‌کنند، می‌توانند، پدران معنوی انسان‌ها باشند. بنابراین هر راه و روش و دانشی را که از دیگران می‌گیریم، باید براساس تحقیق و عقل باشد، و حق نداریم بدون تعقل، نسبت به اعتقاد یا عملمان تعصب داشته باشیم.

متأسفانه بازار تقلیدهای کورکورانه در میان متعصبین گرم است. حتی گاهی اهل علم هم خودشان از گذشتگان فقط تقلید می‌کنند، بدون اینکه محک عقل را به میدان بیاورند. برای مثال وقتی امام‌خمینی(رحمة‌الله‌علیه) بازی شطرنج را با احکام خاص خودش حلال کردند، عدۀ زیادی نظرشان نسبت به امام تغییر کرد، زیرا معتقد بودند حکمی که گذشتگان داده‌اند، نباید تغییر نماید! امام‌خمینی(رحمة‌الله‌علیه) همچنین تأکید داشتند بر اینکه فقه ما باید پویا باشد. فقه پویا یعنی فقه جهانی، یعنی فقه ما باید سؤالات کافران و مشرکانی که به عقل اصالت می‌دهند، را بتواند جواب دهد.

آیۀ مذکور دلالت دارد بر اینکه دین و مذهب و روش زندگی را باید با تحقیق و برپایۀ دلیل و عقل انتخاب کرد، نه براساس تقلید از گذشتگان! این آیه دربارۀ یهود نازل شده وقتی که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایشان را با برهان و دلیل عقلی به اسلام دعوت نمود. پس آیه در رابطۀ با کفار و مشرکین نیست، بلکه روی سخنش با هر اهل‌ کتابی است که دین خود را براساس تقلید از گذشتگان برگزیده است.

وقتی انسان در فقه هم از کسی تقلید می‌کند لازم است ابتدا براساس دلیل عقلی بداند که او حق است. پس در فروع دین نیاز نیست خود انسان فلسفۀ تک‌تک احکام را بداند و بعد به آن‌ها عمل کند. بلکه همین‌که با روش‌هایی که گفته شده، یک مرجع را انتخاب کرد، از او تقلید می‌کند. اما نکتۀ قابل توجه در آیۀ فوق این است که انسان یک بُعد ریشه‌ای و عمیق دینش، اصول دین هستند که آن‌ها را نمی‌تواند با تقلید بپذیرد، بلکه وظیفه دارد که با دلیل و برهان عقلی به آن‌ها دست پیدا کند.

اگر کسی همان‌ طور که در فروع دینش تقلید می‌کند، اصول دین را هم تقلیدی بپذیرد، او مانند بهائم است. نه اینکه حیوان است، بلکه انسانی است که در رتبۀ حیوانی‌اش، یعنی خیال مانده است. زیرا افق تمییز انسان از حیوان، عقل است و وقتی انسانی در دین خود فقط تقلید می‌کند، کافر نیست، اما به رتبۀ انسانی هم وارد نشده است.

این مطلب در زندگی بسیاری از کسانی که دین را فقط در تقلید فقه خلاصه کرده و اهل تحقیق و عقلانی زندگی‌کردن نیستند، می‌توان دید. زیرا انواع مشکلات و گرفتاری‌هایی که شأن انسانی یک فرد نیست در زندگی‌شان وجود دارد؛ تکبر، عجب، سوء‌ظن، بداخلاقی، غیبت، سخن‌چینی، چشم‌وهم‌چشمی، کینه و... که ریشۀ همه‌شان شهوت و غضب است و دین، انسان را از همۀ آن‌ها نهی کرده، در زندگی ایشان دیده می‌شود. درحالی‌که عقلانی زندگی کردن به انسان مؤمن، قدرت می‌دهد که در مقابل شهوت و غضب که دو ویژگی نفس حیوانی هستند، بایستد.

اینکه گاهی می‌بینیم انسان‌های به‌ظاهر مؤمنی را که در اصول دینشان، مثل توحید هر روز دنبال سخن تازه‌ای از یک منبع جدید هستند، و این نشان می‌دهد که اصول را با تحقیق نپذیرفته‌اند. اصول دین را باید با مجاهده، تلاش و تحقیق به دست آورد، نه اینکه از زبان این‌وآن شنید و بدون تعقل قبول کرد.

نکتۀ دقیقی که در آیه هست اینکه این آیه در ادامۀ آیۀ 168 آمده که انسان را از متابعت وسوسه‌های شیطان نهی می‌فرماید: "وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ"[4] پس بین پیروی از وسوسه‌های شیطان و پیروی چشم‌بسته از آباء فرقی نیست. این نکته را در زندگی خود به وضوح می‌بینیم که هیچ‌گاه دین موروثی نتوانسته ما را از وسوسه‌های شیطان حفظ نماید! اما زمانی که با تعقل حرکت کردیم، با قدرت جلوی وسوسۀ شیطان ایستاده‌ایم.

در آیۀ مورد بحث، قوی‌ترین دلیل وجود دارد بر اینکه داشتن بصیرت و برهان در دین، واجب است. و بزرگان دین به تأسی از قرآن کسانی را که بدون دلیل، اصول دین را می‌پذیرند مانند حمار دانسته‌اند: "مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا"[5]. پس لازم است انسان برای قبول هر مطلبی، ابتدا آن را با فطرت خود که متصل به عقل است، بسنجد آن‌گاه بپذیرد که در این‌صورت هیچ قدرتی نمی‌تواند نظر او را برگرداند.[6]

 

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 170.

[2]- سورۀ بقره، آیۀ 25.

[3]- سورۀ ماعون، آیۀ 4.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 168.

[5]- سورۀ جمعه، آیۀ 5.

[6]- مطالب مشهد هفتم از کتاب شرح اصول الکافی، ج1، صص327- 328 آورده شده است.

 



نظرات کاربران

//