تعریف جسم

تعریف جسم

 

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 105، 7 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع تعریف جسم می‌پردازیم.

در جلسه قبل وارد بخش دوم از فراز اول حدیث عقل از فرمایشات حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) به هشام شویم و مسئلۀ جسم، نفس و کیفیت حرکت افلاک را بررسی کنیم. امام‌ کاظم(علیه‌السلام) در چند فصل از این حدیث شریف به آیات آفاقی اشاره فرمودند. همین‌طور بخش عمده‌ای از آیات قرآن در رابطه با آفاق است و حق‌تعالی انسان را با نشانه‌های آفاقی به عقل دعوت می‌فرماید. بنابراین برای کسی که می‌خواهد در شناخت توحید حقیقی حرکت کند، لازم است که علاوه‌ بر معرفت نفس ناطقۀ جزئیۀ خودش به نفس افلاک و کیفیت ارتباط نفس افلاک با عقل، شناخت داشته باشد.

نفس، حقیقت نوری و مرتبۀ نازلۀ عقل است که از جسم حادث می‌شود؛ یعنی اسماء الهی که در عقل در وحدت و اندماج هستند؛ از جسم به کثرت ظهور می‌کنند و در آن به تعین و تشخص می‌رسند. پس قبل از بررسی نفس، از جسم افلاک صحبت می‌کنیم.

در بررسی جسم، ابتدا دو مطلب را بیان می‌کنیم؛ اول اینکه بدانیم جسم، آن شیء سه‌بُعدی نیست و دوم اینکه جسم تعلیمی را از جسم طبیعی بازشناسیم.

تعریف متداول جسم، در اذهان این است که «جسم»، چیزی است که دارای سه بُعدِ طول و عرض و عمق باشد، اما این تعریف، در دیدگاه قرآنی درست نیست. در قرآن، ما نزول اجسام را از عوالم بالا در داستان‌های مختلف، می‌بینیم که با نظریۀ سه‌ بُعدی‌ بودن جسم تناقض دارد؛ مثلاً نزول فرشته بر حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها)،[1] یاری‌ رساندن ملائکه در جنگ[2]، ظهور دو فرشتۀ هاروت و ماروت[3]، مهمان‌هایی که بر حضرت ابراهیم وارد شدند[4] و... . در این آیات صحبت از جسم‌هایی است که دیده می‌شوند و سه بعدی نیستند.

جسم طبیعی و جسم تعلیمی یک حقیقت‌اند در دو جلوه؛ مانند وجود و ماهیت که در بیرون، هرگز نمی‌توانیم آن‌ها را از هم جدا در نظر بگیریم، و فقط در تحلیل ذهنی می‌توانیم ماهیت و وجود را جدا کنیم. «جسم طبیعی» جسمی است که ابهام دارد[5] و به آن «جسم کلی» هم می‌گوییم. «جسم تعلیمی» همان است که جسم طبیعی را تعین می‌دهد و از ابهام درمی‌آورد. به عبارت دیگر اگر ما امتداد جسمی را به‌طور مطلق و مبهم در نظر بگیریم، بدون اینکه تعین به تناهی یا لایتناهی داشته باشد، بدون اینکه مساحت داشته باشد یا نداشته باشد به آن‌ می‌گوییم «جسم طبیعی». ولی اگر با قید تناهی یا مساحت درنظر بگیریم به آن‌ می‌گوییم «جسم تعلیمی». جسم تعلیمی از انواع کمّ است، که بر جسم طبیعی عارض می‌شود (جسم طبیعی جوهر است) جسم طبیعی شناخته ‌شده نیست و بُعد خاصی ندارد.

در ادامۀ بحث جسم، نگاهی گذرا به برخی نظرات بزرگان در این زمینه می‌اندازیم. از نظر افلاطون سه نوع عالم وجود دارد؛ نوع اول که عالم ایده‌ها یا مُثُل است. پیوسته است و می‌ماند، نه می‌زاید نه از میان می‌رود. نه دیدنی است نه با حواس دریافتنی است و فقط می‌توانند با تفکر خردمندانه و عاقلانه آن را دریابند. نوع دوم را عالم محسوسات می‌داند که پیوسته در تغییر است و از عالم ایده‌ها بهره‌مند می‌شود. در این عالم، محسوسات سایۀ ایده‌ها هستند. نوع سوم هم که پذیرندۀ صور است، هیچ نقشی در هستی ندارد، مگر اینکه صورت بپذیرد. (همان «هیولا» است)

در دیدگاه ارسطو عالم محسوس از سه جوهر تشکیل شده؛ ماده، صورت و جوهر مرکب از این دو تا که همان جسم است. ارسطو جزء کسانی که دخالت جوهر روحانی را در ماهیت جسم انکار می‌کند. او برای بررسی جسم به مطالعۀ در طبیعت می‌پردازد و معتقد است صورت، مقوّم ذات و درون شئ است نه امری ماورائی. این نظر مقابل نظر افلاطون است که می‌گوید این‌هایی که ما به‌عنوان جسم در عالم ماده می‌بینیم، از ایده‌ها و مُثلی که در عالم بالاترند تقلید می‌کنند.

ابن‌سینا بحث از جسم را هم در مبحث طبیعیات و هم در اللهیات بررسی می‌کند. او جسم را مرکب از ماده و صورت می‌داند و می‌گوید اجسام هم خصوصیاتی دارند که به واسطۀ آن دارای بُعدند و در این خصوصیات بالفعل هستند. هم خصوصیاتی که به‌وسیلۀ آن تغییر می‌کنند، و در آن‌ها بالقوه هستند؛ یعنی یک فعلیتی دارند که نسبت به فعلیت بَعدی قوه است، یک قوه‌ای دارند که نسبت به فعلیت قبلی فعل است. در نگاه او جسم جوهری است که امکان فرض ابعاد سه‌گانه در آن وجود دارد. تأکید وی‌ بر‌ ذکر «امکان فرض» بیانگر آن است که ابعاد بالفعل شرط جسمیت جسم نیست، بلکه همین مقدار‌ که‌ امکان‌ فرض ابعاد سه‌گانه وجود داشته باشد آن جوهر جسم است.

ملاصدرا جایگاه بحث از جسم را در الهیات می‌داند و نه در طبیعیات. در دیدگاه ملاصدرا اگر معرفت انسان به درجات عالی برسد، عالم را واحد یگانه‌ای می‌داند که در آن فاعل و غایت یک حقیقت است که آن حقیقت به جهت تأثیرش در اشیا و سرایت نور او در موجودات مراتب پیدا می‌کند. از این رو علم به هر امر کلی یا جزئی تعلق بگیرد علم الهی و الهیات است.

ملاصدرا مثل ابن‌سینا جسم را جوهری متصل می‌داند که قابل انقسام غیرالنهایه است نه دارای اجزای بالفعل. دیدگاه اختصاصی و ویژه فلسفۀ متعالیه صدرایی با‌ توجه‌ به‌ مبانی خاص وجود شناختی او قابل تبیین است. رویکرد خاص‌ وی از مبانی ذیل سرچشمه می‌گیرد:

۱ـ اصالت وجود و منشئیت آثار از ناحیه آن.

۲ـ تشکیک وجود.

۳ـ‌ ارتباط‌ وجودی میان علت و معلول و علم علت وجودی به معلول.

صدرالمتألهین‌ وجود را اصیل و منشأ اثر و آن را واحدی ذو مراتب می‌داند. در سلسله مراتب‌ وجودی‌ مرتبۀ‌ شدید و قوی علت مرتبۀ ضـعیف‌تر اسـت. این سلسله از جانب علیت‌ به‌ مرتبه‌ای‌ از جلالت و رفعت منتهی می‌شود که به جمیع مراتب احاطه دارد و ذره‌ای‌ از‌ مراتب‌ دیگر از او مغفول نمی‌ماند. از سوی دیگر از جانب معلولیت سلسلۀ وجودی به‌ مراتب‌ قاصری مـی‌رسد کـه هیچ نحوه حضوری از ذات نزد ذات باقی نمی‌ماند؛ بلکه‌ ذات‌ از‌ ذات غائب است. ملاصدرا از این امر به «وجود امتدادی» تعبیر می‌کند. وجودی که دارای‌ ابعاد مکانی و زمانی می‌باشد. مراد او از وجود امتدادی، صورت جـسمانی اسـت.‌ چنین‌ وجودی‌ پیچیده در عدم است و حضورش آمیخته با غیبت است.[6]



[1]- سورۀ مریم، آیۀ 17.

[2]- سورۀ انفال، آیۀ 9.

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 102.

[4]- سورۀ حجر، آیۀ 51.

[5]- منظور از ابهام، عدم تعین و تشخص است.

[6]- استفاده شده از مقاله «ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان»، شهیدی،سعیده سادات، مجله حکمت سینوی، بهار و تابستان ۱۳۸۴٫شماره۲۸و۲۹.

 



نظرات کاربران

//