ارتباط انسان با افلاک

ارتباط انسان با افلاک

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 113، 17 ذی‌القعده 1442) به تبیین موضوع ارتباط انسان با افلاک می‌پردازیم.

انسانی که صاحب نفس جزئی است و رو به روحانیة‌البقا حرکت می‌کند اول باید وارد عالم روحانی افلاک شود. قبلاً گفته شد که نفس ناطقۀ جزئی ما یک ثابت سیال است، کون و فساد دارد؛ و حالا می‌گوییم که وجه ثابت ما افلاک و وجه سیال ما عناصر است. وجه ثابت یا همان کون، باقی به بقای نفوس افلاک است[1]. بنابراین شناخت افلاک، باعث می‌شود که قلب خود را از علایق نباتی و حیوانی دور کنیم. و تا این کار را نکنیم درکی از نفوس کلی خودمان نداریم. درک نکردن نفوس کلی مساوی است با درک نکردن نفس قدسیۀ کلیه، عقل کلی و نهایتاً نداشتن درک از "الله" و نرسیدن به سعادت.

افلاک الآن برای ما غیب است. و ارتباط با افلاک، ارتباط با غیب و مقام فرشتگی ماست. جناب میکائیل که فرشتۀ روزی است، روزی را در مراتب روزیِ افلاکی و روزیِ عناصری جاری و ساری می‌کند، روزی افلاکی را که "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ"[2] و همان ولایت است، بلاواسطه می‌دهد. ولی روزی زمینی را که مثلاً آب است، به‌واسطۀ فرشتگان زمینی. فرشتگان زمینی همان نفوس زمینی هستند. و ما اگر نتوانیم آن فرشته‌ها (نفوس فلکی) را بشناسیم در همین حاجات زمینی می‌مانیم!

نفوس یا فرشتگان آسمانی با هم نزاع ندارند و هرگز دستخوش مرگ و فساد نمی‌شوند. درحالی‌که در نفوس زمینی نزاع و فساد هست، نفوس انسانی ممکن است در رتبۀ نباتی یا حیوانی بمانند و این فساد است. فرق بین نفوس فلکی و نفوس زمینی یا عنصری این است که فرشتگان فلکی فعلیت دارند، بالقوه نیستند، و یکسره تابع عقل کلی‌اند. ولی نفوس زمینی هم بالقوه هستند هم بالفعل. چون بر نفوس ناطقۀ جزئیِ زمینی شهوت و غضب حاکم است. و تابع سود و زیان شخصی خود هستند.

پس جسمانیة‌الحدوث و روحانیة‌البقا؛ یعنی ای انسان زمینی! تو می‌توانی آسمانی شوی. شرطش این است که ابعاد زمینی‌ات را کنار بگذاری. جسمِ بدن زمینی ما چهار بُعد دارد[3]، که با حفظ و تعلق به این چهار بُعد هرگز کسی به آسمان نمی‌رود. عده‌ای این چهار بُعد را در همین حیات جسمانی برمی‌دارند؛ یعنی جسمشان را متروح می‌کنند. مثل جناب رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) که هفت آسمان را در سفر معراج با تمام موجوداتش طی طریق می‌فرمایند، و بقیه بعد از مرگ این ابعاد را بخواهند و نخواهند زمین می‌گذارند و به اجسام لطیف ملحق می‌شوند.

انسان با مردن وارد افلاک می‌شود و این قیامت صغرا یا برزخ اوست که به بهشت برزخی یا جهنم برزخی می‌رود: "وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ"[4]. تا زمانی که طبایع در زمین هستند جرم افلاک باقی است. وقتی طبایع در زمین رو به اتمام گذاشتند، جرم افلاک هم شروع می‌کند به مُردن. آن وقت انسان هم با افلاک می‌میرد و این قیامت کبراست.

حالا اگر انسان از این علایق عنصری (زمینی) نگذرد چه می‌شود؟ با مرگ جسد انسان در زمین می‌ماند، اما جسمش با حرکت نفس ناطقه، جسم لطیف‌تری شده به افلاک و آسمان‌ها می‌رود، و ابعاد چهارگانه را با خود نمی‌برد. حالا اگر این علایق نسبت به ابعاد را که اوجش شهوت و غضب است، با خود برده باشد، علاقه هست اما آنچه به آن علاقه دارد، نیست و این می‌شود عذاب و جهنم! اما اگر ارادۀ انسان در دنیا با نفوس افلاکی یکی بود، نفس در سعادت با جسم لطیف در عوالم نوری افلاکی و آسمانی سیر استکمالی خودش را با حرکت شوقی به‌طرف عقل ادامه می‌دهد. البته لذت و ألم عالم افلاک الآن برای ما قابل درک نیست!

غایت حرکت افلاک عقل است. فاعل حرکت افلاک همان نفس ناطقه‌ای است که مستقیم از عقل کلی نورش را می‌گیرد به افلاک می‌دهد. حرکتش هم دائمی و قطع‌نشدنی است. مرحلۀ ثابت ما نفس افلاک است. پس آن اعیان ثابتۀ ما افلاک‌اند هستند. درحالی‌که مثل ما از نظر جسمی محدود هستند. حتی یک فعل و انفعال خیلی ضعیفی هم دارند، و مثلاً اختلافی که در شبانه‌روز می‌افتد دلیل بر انفعال بسیار ضعیفی است که در حد فعلیت است. برعکس ما که انفعالمان این‌قدر قوی است که فرسنگ‌ها از فعلیت دور است.

ملاصدرا می‌گوید: خداوند ساز و کار آسمان را عظیم شمرده آن را واسطۀ روزی و پذیرفتن دعاها، برآمدن حاجات و خواسته‌ها قرار داده، آن را اصل و منشأ حرکات کلی و وقوع کائنات[5] و تولد نباتات و حیوانات قرار داده  است: "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ"[6]. مقصود کلی فلک، جوهر کامل عقلی است، اما مقصود جزئی‌اش جوهر نفسانی جزئی است.

آسمان (افلاک) دارای نفوس ناطقۀ کلی است که در محور عقل و نفس کلیۀ قدسیه حرکت می‌کند و فقط و فقط مشتاق لقای الهی است. افلاک با ارادۀ کلی، خودش را و با ارادۀ جزئی نفوس حیوانی ما را تدبیر می‌کند. پس ما می‌توانیم از ارادۀ جزئی عبور کنیم، به ارادۀ کلی افلاک متصل شویم و فقط و فقط قلبمان مشتاق لقای الهی باشد. اتصال به ارادۀ کلی افلاک در تعطیل کردن بُعد حیوانی نیست که نخورد، نخوابد و...، بلکه به این است که انسان توجهش را از جزئیات بردارد؛ مثل اینکه در اِعمال غضب، توجهش به جزئیات نباشد، بلکه به این توجه کند که چطور این غضب من را به عقل می‌رساند!

برای جسم افلاک چیزی به‌نام بیماری و برای نفس آن‌ها چیزی به‌نام لشگر جهل تعریف نشده است. لذا هم بدنشان یعنی جرمشان هم نفسشان هر دو در مسیر عقل مفارق‌اند و با حرکت وضعی خودشان آمادۀ شبیه‌شدن به عقل هستند. حالا به این ادراکات خودشان به حسب وظیفه ادراکات جزئی را هم ضمیمه می‌کنند که تدبیر نفوس جزئی ما را به عهده می‌گیرند.

بنابراین تمام تدبیرات ارادۀ جزئی نفوس افلاک به نفوس جزئی ما نو‌به‌نو به ادراک کلی افلاک می‌رسد و ما در آنجا ثبت و ضبط می‌شویم. علاوه بر آن که در رتبۀ متصل خودمان ثبت و ضبط می‌کنیم، منفصلش را هم می‌رویم می‌بینیم: "فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ. وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ"[7] اشکال، اوضاع، طبایع موجوداتِ در این عالم، هر لحظه نو می‌شوند و از این نو شدن آخرت برایشان پدید می‌آید. تا آنجایی که خداوند وارث آن می‌شود: "إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ"[8] این ارث تکوینی است که درحقیقت مالکش خدا می‌شود و گوهر اصلی اشیا که تشبه به عقل پیدا کردند ظهور پیدا می‌کند. لذا اینجا ارادۀ کلی آسمان هرگز قطع نمی‌شود.

طبیعت فلک، شخص واحدی است که وحدتی دائم و جامع دارد، به وحدت عقل که تدبیرکننده‌اش است. اگرچه برای او در هر آن تشخصی دیگر باشد؛ ولی دارای ذات واحدی است که باقی است و کهنگی و فساد از آن دور است. به عبارت دیگر مرتبۀ عقلی‌شان باقی است چون تضاد ندارد و مرتبۀ نفسانی‌شان در هر لحظه تجدد می‌گیرد. نظر ملاصدرا این است که در آیۀ "وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ"[9] نهرهای جاری در این آیه بر قوای افلاک حمل می‌شود.

دیدگاه ملاصدرا این است که تمام جهان از افلاک، ستارگان و بسائط و مرکباتش حادث به حدوث زمانی هستند. حکم حدوث در چیزهایی جاری است که حرکت جوهری در آن‌ها صدق می‌کند. افلاک هم حرکت جوهری دارند رو به سوی عقل. صور عقلی آن‌ها نزد خدا ثابت است؛ پس آن صورت ثابت ما که در نزد خدا باقی است صورت فلکی ماست نه نفوس جزئی ما.[10]

جناب صدرا در تفسیر سورۀ شمس قوای نفس انسانی را با افلاک بیشتر مأنوس دانسته بدین بیان که افلاک را انسان کبیر و انسان را انسان صغیر دانسته است.[11] در انسان چیزی مانند فلک و چیزی مانند فرشته وجود دارد که به وسیلۀ آن دو، صلاحیت آباد‌کردن دو جهان را پیدا می‌کند. با آن دو، شایستۀ خلافت و جانشینی خدا می‌شود. نخست در عالم پَست زمینی سپس در عالم زیبای آسمانی. در این تطابق می‌توان گفت همان‌طور که انسان کبیر آسمان دارد، انسان صغیر هم مغز دارد که هرچه افکارش معقولات باشد، به انسان کبیر نزدیک‌تر است. در این انسان کبیر، ستارگان به منزلۀ قوا، نجوم به منزلۀ حواس و خورشید به منزلۀ قلب انسان صغیر و... است.

بازگشت نفس انسان به سوی خدا از طریق افلاک است؛ به صورت ظلمانی یا به صورت نورانی. هرچه معرفتش نسبت به آفاق و انفس یعنی بساط هر دو جهان قوی‌تر باشد از مراتب دانی، فانی می‌شود، می‌رسد به مرتبۀ عالی. لذا یک قیامت صغری داریم که ورود به افلاک است، یک قیامت کبری داریم که با مرگ افلاک و رسیدن به عالم ابدیت و عقل است.

 


[1]- جرم افلاک هم مثل جسم ما از بین‌ رفتنی و فانی است ولی نفوسشان باقی است.

[2]- سوره ذاریات، آیه 22.

[3]- این چهار بُعد عبارت‌اند از: طول و عرض و عمق و زمان.

[4]- سورۀ مؤمنون، آیۀ 100.

[5]-  منظور از کائنات جو و حادث‌شده‌های جوی است که بدون امتزاج خاص عنصری هستند. برعکس موجودات أرضی که از عناصر متضاد عنصری هستند که همان موالید سه‌گانۀ جماد و نبات و حیوان هستند.

[6]- سورۀ ذاریات، آیۀ 22.

[7]- سورۀ زلزال، آیات 7و8.

[8]- سورۀ مریم، آیۀ 40.

[9]- سورۀ بقره، آیۀ 25.

[10]- مطالب این جلسه با توجه به دیدگاه ملاصدرا در کتاب اسرار‌الآیات، صص62-64 بیان شده است.

[11]- تفسیر القرآن الکریم، ج5، ص422.

 



نظرات کاربران

//