شناخت عوالم برتر از دنیا

 

شناخت عوالم برتر از دنیا

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 4، 25 ربیع‌الاول 1442) به تبیین موضوع شناخت عوالم برتر از دنیا می‌پردازیم.

حضرت حق‌تعالی تنها یک تجلی دارد به نام عقل کلیه و تمام موجودات، مراتب همین یک تجلی هستند. به عبارت دیگر نفوس همۀ انسان‌ها ظهورات نفس کلی هستند و نفس کلی ظهور عقل کلی است، پس عقل کلی بر همۀ نفوس که ظهورات خود او هستند، اشراف دارد. بنابراین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در سفر معراج جایگاه همۀ امت را در همۀ عوالم و در بهشت‌ و جهنم‌ و مراتب لقای الهی، مشاهده فرمود.

این مطلب را می‌توان با یک مثال روشن کرد. برای مثال اعضا و قوای انسان، ظهورات نفس او هستند و نفس بر همۀ ظهورات خود اشراف دارد. یعنی هرکس بر حال و جایگاه اعضای خود کاملاً آگاهی دارد و می‌داند چه عضوی در کجای بدن قرار دارد و چه وظیفه‌ای دارد و در چه حالتی از سلامتی یا بیماری است و...، همین طور نفس کلی بر ظهورات خود که همۀ نفوس جزئی انسان‌ها هستند، اشراف دارد.

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در سفر معراج، حرکت خود را از ناسوت شروع کردند و تا عوالم بالاترِ ملکوت و جبروت تشریف بردند؛ یعنی آن حضرت بر همۀ این عوالم اشراف دارند. پس ما در هریک از این عوالم که باشیم، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر ما اشراف دارد. برای مثال کسی که در ظاهر دین اسلام و در محدودۀ رعایت حلال و حرام ظاهری مانده، حرکت او فقط در همین ناسوت بوده و به سوی عوالم بالاتر حرکتی نکرده است. در این حال، اوج معراج چنین شخصی، همین ناسوت است و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همین رتبه بر او اشراف دارد.

کسی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اسوۀ خود می‌داند و می‌خواهد معراج داشته باشد، باید عوالم انسانی بالاتر از ناسوت را بشناسد و در حرکت خود، از ظاهر شریعت به سوی باطن آن قدم بردارد. رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید:

"الشَّریعَةُ أقوالِی وَ الطَّریقةُ أفعالِی وَ الحَقِیقةُ أحوالِی".

شریعت، اقوال من و طریقت، افعال من و حقیقت، احوال من است.

شریعت، پذیرفتن قول پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) یعنی قرآن و حلال و حرام آن است و کسی که سخن پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بپذیرد، اهل شریعت است. اما طریقت، حرکت با پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) براساس قرآن است و کسی که آنچه در شریعت به آن امر شده و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) انجام داده، انجام دهد و از آنچه در شریعت از آن نهی شده دوری کند، اهل طریقت است. پس در انجام دادن و ندادن کارها، ملاک، فعل پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و کسی نمی‌تواند براساس میل خودش، عبادتی را ابداع کند مثل آنچه در زمان خلفای سه‌گانه انجام گرفت.[1] و حقیقت، همان معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و اهل حقیقت کسانی هستند که جهان‌بینی آن‌ها، همان جهان‌بینی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و آنچه را آن حضرت دید، می‌بینند. در جهان‌بینی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مراتب نفسِ متصل و منفصل با هم اتحاد دارند. یعنی در این جهان‌بینی انسان معتقد است که می‌تواند در همین دنیا دیگر عوالم بالاتر را هم ببیند. پس بنا به فرمودۀ رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اگر شیاطین اطراف قلب انسان نباشند، او هم می‌تواند آنچه را ایشان ‌دیدند، ببیند.

کسی که اهل شریعت و طریقت و حقیقت است، می‌تواند دیگران را راهبری کند. اما گروهی که به این مراتب وارد نشده‌اند، بنا به فرمایش قرآن، در ردیف چهارپایان هستند:

"وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِک هُمُ الْغَافِلُونَ".[2]

به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آن‌ها قلب‌هایی دارند که با آن نمی‌فهمند؛ و چشمانی که با آن نمی‌بینند؛ و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند؛ آن‌ها همچون چهارپایان‌اند؛ بلکه گمراه‌تر! اینان همان غافلان‌اند!

حقیقت اسلام، توحید است. و بعثت همۀ پیامبران و فرستادن کتاب‌های آسمانی فقط برای دعوت به توحید است. امام صادق(علیه‌السلام) به خداوند عرضه می‌دارد:

"أَسْأَلُک بِتَوْحِیدِک الَّذِی فَطَرْتَ عَلَیهِ الْعُقُولَ وَ أَخَذْتَ بِهِ الْمَوَاثِیقَ وَ أَرْسَلْتَ بِهِ الرُّسُلَ وَ أَنْزَلْتَ عَلَیهِ الْکتُبَ وَ جَعَلْتَهُ أَوَّلَ فُرُوضِک وَ نِهَایةَ طَاعَتِک فَلَمْ تَقْبَلْ حَسَنَةً إِلَّا مَعَهَا وَ لَمْ تَغْفِرْ سَیئَةً إِلَّا بَعْدَهَا"

خداوندا تو را به توحیدی می‌خوانم که عقول را بر آن اساس خلق کردی و پیمان‌ها را گرفتی و پیامبران را فرستادی و کتاب‌ها را نازل کردی و توحید را اولین واجب و نهایت اطاعت خود قرار دادی و هیچ حسنه‌ای را نمی‌پذیری مگر اینکه با توحید باشد و گناهی را نمی‌بخشی، مگر بعد از توحید باشد.[3]

 

ضرورت شناخت نفس

علامه سیدحیدر آملی معتقد است در قرآن دو کلمه بیشتر نیامده است و آن دو کلمه عبارت‌اند از خدا و انسان. و سایر معانی و معارف و حقایق هر چه هست یا دربارۀ اسمای حسنای خداى سبحان و مظاهر اسما و صفات و افعال حضرت حق‌تعالى است یا مربوط به افراد و مراتب انسان و دربارۀ سیر تکاملى او در صعود و نزول است یا از قبیل درجات و درکات انسانى، یا در مورد سایر شئون و عوالم انسان است. آیات مربوط به انبیا(علیهم‌السلام) و افراد شیطانی در مقابل آنان و نیز مباحث مربوط به نبوّت و ولایت و معاد و اخلاق و احکام، همه براى انسان و مربوط به انسان است.

از آنجا که انسان مظهر اسم جلال و جمال الهى است، بنابراین قرآن فقط یک کلمه دارد و آن حق‌تعالى و مظاهر اوست. و به این خاطر همه جمیل و زیبا خواهند بود. عالَم، نظام احسن است، قرآن، احسن الحدیث است و انسان، احسن المخلوقین است. و این سه واحد یک حقیقت بیشتر نیستند؛ زیرا قرآن صورت کتبی انسان و عالم است، و عالم صورت تکوینی انسان و قرآن است، و انسان صورت نفسی عالم و قرآن است: "الرَّحْمَٰنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ"[4]

پس نباید در عالم و انسان و قرآن جز او را دید و جز او را نمى‌شود یافت و جز او را نمى‌شود خواند: "یا هُوَ یا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ".

برای شناخت او، آنچه اهمیت پیدا می‌کند، شناخت نفس است، زیرا: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ"، نفس آیینۀ رب است. نفس نور است و کسی که نفس را نشناسد، در ظلمت و تاریکی است. با تدبر در نفس، عظمتش شناخته می‌شود و کسی که عظمت نفس را بشناسد، خود را اسیر نیستی‌ها و توهمات نمی‌کند. همین است که قرآن بر شناخت نفس و جایگاه آن تأکید می‌فرماید:

"سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِی الآفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَىٰ کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ"[5]

به زودی نشانه‌های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن‌ها نشان می‌دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است؛ آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!

و می‌فرماید: "وَفِی أَنْفُسِکمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ"[6]

و در وجود خود شما (نیز آیاتی است)؛ آیا نمی‌بینید؟!

 

بهترین‌ها!

چگونه این طور نباشد در حالی که خالق انسان احسن الخالقین است: "ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ"[7] و انسان، احسن المخلوقین: "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ"[8]

همین طور در مسیر تربیت و سلوک انسان هم همه چیز احسن است. آیات متعدد قرآن کریم شاهد این سخن است. به نمونه‌هایی از این آیات اشاره می‌کنیم:

"اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتَابًا"[9]

خداوند بهترین سخن را نازل کرده است.

"وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ"[10]

و از بهترین دستورهایی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید.

"نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَینَا إِلَیک هَٰذَا الْقُرْآنَ"[11]

ما بهترین سرگذشت‌ها را از طریق این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو بازگو می‌کنیم.

بنابراین سزاوار نیست که انسان در اعمال و حالات مختلف خود در مسیر حرکتش به سوی کمال، به حَسَن اعمال اکتفا کند، بلکه شایسته است که احسن اعمال را انجام دهد و در انتخاب‌های خود، احسن انتخاب را داشته باشد و در گفتار و رفتار خود، احسن را برگزیند. به نمونه‌هایی از آیات قرآن در این زمینه اشاره می‌کنیم:

"الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلًا"[12]

آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می‌کنید.

"وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ"[13]

دین و آیین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کند، و نیکوکار باشد.

"صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً"[14]

رنگ خدایی و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟!

"وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ"[15]

و با آن‌ها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!

"الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ"[16]

همان کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروی می‌کنند.

"وَقُلْ لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ"[17]

به بندگانم بگو: سخنی بگویند که بهترین باشد!

"وَإِذَا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا"[18]

هرگاه به شما تحیّت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.[19]

 

 


[1]- برای مثال، خلیفۀ دوم جملۀ «الصلاة خیر من النوم» را به جای «حیّ علی خیر العمل» قرار داد یا در نحوۀ انجام وضو تغییراتی داد.

[2]- تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم في تأویل کتاب الله العزیز المحکم، ج۱، مقدمه، ص۲۹.

[3]- تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم في تأویل کتاب الله العزیز المحکم، ج1، نص، صص224-230.

[4]- سورۀ الرحمن، آیات 1 تا 3.

[5]- سورۀ فصلت، آیۀ 53.

[6]- سورۀ ذاریات، آیۀ 21.

[7]- سورۀ مؤمنون، آیۀ 14.

[8]- سورۀ تین، آیۀ 4.

[9]- سورۀ زمر، آیۀ 25.

[10]- سورۀ زمر، آیۀ 55.

[11]- سورۀ یوسف، آیۀ 3.

[12]- سورۀ ملک، آیۀ 2.

[13]- سورۀ نساء، آیۀ 125.

[14]- سورۀ بقره، آیۀ 138.

[15]- سورۀ نحل، آیۀ 125.

[16]- سورۀ زمر، آیۀ 18.

[17]- سورۀ اسراء، آیۀ 53.

[18]- سورۀ نساء، آیۀ 86.

[19]- تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم في تأویل کتاب الله العزیز المحکم، ج۱، نص، صص135-138.

 



نظرات کاربران

//