
با عقل یا وهم؟
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه هفتم ، نهم رمضان 1437 ) به تبیین « با عقل یا وهم؟ » میپردازیم.
دانستیم روح باید در حیات زمینی که مقتضی جمال و جلال است، بیاید و جسم را متروّح کند. اما ازآنجاکه مجرد تامّ است، نمیتواند مستقیماً جسم را تدبیر نماید. پس به واسطۀ نفس و عالم خیال که به بدن نزدیکترند، از عهدۀ این کار برمیآید. پیش از سنّ تکلیف، نفس با قوۀ خیال و وهم، تدبیر بدن میکند و چون خیال، کمال حیوانیت است، انسان در این سن، همان حیوان ناطق است که در منطق میگویند. اما پس از تکلیف و ورود به عالم شریعت، نفس باید با تجرد عقلانی خیال، بدن را بسازد و انسان را حیّ متألّه کند؛ یا به بیان قرآن، خلیفةالله و مظهر اسماء خدا در زمین.
عدهای با اینکه به سنّ بلوغ میرسند، خیالشان اسیر وهم میماند و لذا جوان و پیر هم که شوند، هنوز در عالم کودکی هستند. بدنشان رشد میکند، اما متروّح نمیشود؛ چون به عقل نرسیدهاند. بزرگ میشوند؛ اما حدّ حبّ و بغضشان همان است که بود. با این تفاوت که در کودکی، اسباببازیهایشان را دوست داشتند و با آنها زندگی میکردند، اما در بزرگسالی اسیر خانه، ماشین، شأن و شئون و... میشوند.
دیروز بازی کودکان در عالم واقعی بود و آنها در خیالشان واقعاً پدر و مادر، معلم صاحب خانه و ماشین و... میشدند و نقش بازی میکردند. اما بچههای امروز با وجود بازیهای کامپیوتری، هرچه را بخواهند، در عالم مَجازی میسازند. برای بزرگترها هم همین است و دنیای مَجاز به سویی میرود که کمکم انسان را از صحنۀ زندگی خودش خارج کند تا هیچ نقشی در آن نداشته باشد و هویتش تحت سلطۀ فرهنگ غرب درآید. این همان ظلم آخرالزمان است که نهایتاً به پوچی میرساند و با این همه، ما هنوز نمیفهمیم ریشۀ دشمنی غرب با ما، فوق سیاست و اقتصاد است.
با این سیستم، بیشتر انسانها کودکاند و قلبشان هنوز حیوان است، یعنی با خیال وهمانی زندگی میکنند؛ "وَ أَكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُونَ"[1]. دنیا برای آنان لهو و لعب است و در هر سنّی باشند، با آن بازی میکنند؛ فقط نوع بازیها و اسباببازیهایشان عوض میشود. در کودکی اگر عروسک میخریدند، خوشحال میشدند و در بزرگی اگر خانۀ بزرگتر یا لباس تازهای بخرند، صاحب فرزند یا عروس و داماد شوند، لقب دکتر و مهندس بگیرند و...؛ اگر هم هریک از اینها را از دست بدهند یا شأن و شئونشان زیر سؤال برود، ناراحت میشوند و این ناراحتی، مربوط به کودک درونشان است.
نفس انسان باید در عالم وسیع خلیفةاللّهی تعین بگیرد و با هیچ کم و زیاد دنیا، دچار قبض و بسط نشود. ولی ما با یک کلام محبتآمیز دیگران ذوق میکنیم و با برخورد سردشان دلگیر میشویم. اما مگر دیگران که هستند که دل ما را تنگ و گشاد کنند؟! این نشان میدهد که تحت تدبیر شیطان، تعین میگیریم؛ اگرچه شیعهایم!
باید خیال خود را تحت تدبر عقل درآوریم و بزرگ شویم، تا روحمان "كُنْ فَيَكُونُ"[2] بگوید؛ نه اینکه دنیا و بدن، امورمان را بگردانند. کسی که به آنجا برسد، جسمش لطیف و متروّح میشود و زشتیها و زیباییهای معنا را مثل ماده درک میکند. نجاست گناه را میبیند و بویش را حس میکند؛ لذا به آن نزدیک نمیشود. و روحیۀ ابلیسی را در همه جا میشناسد و آن را تسلیم خود میکند. به این ترتیب، کل هویتش میشود خلیفةاللّهی و اسماء خدا.
اما متأسفانه اغلب ما در بچگی ماندهایم و فقط تأثیرات عالم ماده را میفهمیم، با حواس پنجگانه. خلیفةالله، همه چیز را با خواصش میبیند و همواره تشخیص میدهد که رذیله و فضیله کدام است. ولی ما زشتی گناه و رذیله را فقط میدانیم. مثلاً میدانیم غیبت، بد است؛ اما هنوز غیبت میکنیم، چون عینیتش را نچشیدهایم و ندیدهایم که واقعاً خوردن گوشت برادر مرده است؛ که اگر میدیدیم، هرگز نمیتوانستیم غیبت کنیم. گناهان دیگر هم همین هستند و اگر ما هر بار پس از ارتکاب آنها پشیمان میشویم و باز تکرارشان میکنیم، از آن روست که نجاستشان را نمیبینیم. اما اگر باطنشان را میچشیدیم، حتماً به عصمت نسبی میرسیدیم. البته نه مانند معصومین(علیهمالسلام) که از آغاز پاک مانده بودند؛ بلکه از سنّ تکلیف به بعد، با حرکت درست و ورود به عالم عقل، خود را میساختیم.
به هر حال، قوۀ خیال است که بدن اخروی ما را میسازد؛ یا با وهم در تعین حیوانی یا با عقل در خلیفةاللّهی. اما اغلب انسانها به عقل نمیرسند و تا آخر عمر، از محسوسات تأثیر میگیرند. درست نمیاندیشند و تحلیل نمیکنند، فریب هر حرفی را میخورند و سود و زیانشان را با امور محسوس میسنجند و نگران و شاد میشوند. البته اگر زرنگ باشند، مردم به آنها میگویند: عاقل! اما عقل آنان همان وهم و عقل جزیی است که در عرفان سرزنش شده است.
با عقل جزیی حتی اگر دیندار باشیم، یکباره میبینیم دین و عبادت و نمازمان را هم با خیالات کودکانه و حبّ و بغض دنیا گرفتهایم و همۀ اعمالمان را بقچه کردهایم تا در آخرت، نتیجه بگیریم؛ درحالیکه اثر عمل را همین جا در وجود باید بگیریم. آن هم نه اینکه وقتی به کمالات معنوی رسیدیم، همه را آگاه کنیم؛ بلکه بگذاریم رنگ رخسارهمان از این رشد معنوی خبر دهد. خودنمایی، کار خیال است و پیامد آن، چشم و همچشمی حتی در امور معنوی!
بدانیم که اگر در این حد بمانیم و امروز به عقل نرسیم، فردا هم که انسان کامل یعنی مظهر عقل کل بیاید، نمیتوانیم او را بشناسیم و در عالمش وارد شویم؛ بلکه از آن عالم سراسر توحید میترسیم و قدرت تحملش را نداریم. البته نه بدن بد است، نه وهم و خیال. دنیا هم بد نیست؛ بلکه با نگرش عاقلانه، زیباترین جلوۀ الهی است که اسم جامع خدا در آن تعین گرفته و هر لحظه بودن در آن ارزشمند است. آنچه در ذمّ دنیا وارد شده، اسارت خیال در بند وهم، منفعل شدن از کم و زیاد دنیا و قضاوت و تصمیمگیری بر اساس محسوسات است. زیرا خیال باید از عقل تغذیه کند و تمام فضایل و رذایل را برای ما محسوس کند تا باطنشان را بچشیم؛ نه اینکه آنها را فقط ذهنی بفهمیم.
پس خیال، عامل قرب یا بُعد ما به انسانیت است و بر همین اساس، خواب عاقل، او را خلیفةالله میکند و باارزشتر است از شببیداری متوهّمی که فقط ذکر میگوید. خواب، عالمی است که در آن میتوان کار خیال را در محسوس کردن معقولها دید؛ و خواب عاقل، چنین است و او باطن امور را در خواب مییابد. ولی آنها که اسیر وهم شدهاند و در فراز و نشیب دنیا بالا و پایین میشوند، آرامش ندارند و افسردهاند؛ خواب راحت و نورانی هم ندارند و یا با قرص و دارو خود را نگه میدارند، یا با تنوعات دنیا سرگرم میشوند تا فرصت تفکر نداشته باشند.
بیدار شویم. هر حرفی را نپذیریم و به هر سازی نرقصیم، اگرچه به نام دین! خداوند میفرماید حتی در آیات وحی نیز تدبر کنید: "أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ"[3]؛ و تدبر یعنی عمیقاندیشی و در عالم آیات رفتن. ولی ما در عالم وحی و دین و بندگی نیستیم؛ فقط میدانیم و میخواهیم و چلّه میگیریم! اما این گونه به جایی نمیرسیم.
سنّ تکلیف یعنی زمانی که خیال، آماده است تا معقولات را بگیرد و برای انسان، محسوس کند. دانایی، کافی نیست. خیال باید نجاست حرام را بفهمد و به ما نشان دهد، تا نتوانیم به آن نزدیک شویم؛ نه اینکه فقط در علم بدانیم حلال و حرام چیست. وگرنه بالغ نمیشویم، مگر با مرگ که همه به بلوغ میرسند؛ و آن وقت میبینیم که در سفرهای پر از نجاست نشسته و غافل بودیم. اما دیگر کاری از دستمان برنمیآید و این بلوغ برایمان فقط حسرت میشود.
وقتی مبادی میل ما عوض نشده و خیالمان نمیتواند معقولات را به محسوس بکشاند تا بچشیم، معلوم است که هنوز بچهایم و با عبادات هم بازی میکنیم، اگرچه بزرگانه! خیال، روزنۀ قلب ماست؛ روزنهای دوسویه بین خلیفةاللّهی و حیوانیت که هردو بینهایتاند. لذا انسانی هم که به حیوانیت برسد، از حیوانات پیشی میگیرد و اگر آنها به خدّ غریزی خود قانعاند، شهوت و غضب انسان، سیری ندارد. انسانی هم که عاقل شود، در مکاشف، مشاهده و رویای صادقه، تا بینهایت میرود.
مثل ملیکهخاتون، شاهزادۀ روم، که حقایق معقولی چون حضرت محمد(صلّیاللّهعلیهوآله) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) را به محسوس کشاند و آنها در رویا از او خواستگاری کردند. درحالیکه اگر خیال او ذرهای متوجه زرق و برق اطرافش بود، هرگز به اینجا نمیرسید. او غرق ناز و نعمت بود و شرایط برایش آماده بود تا اسیر دنیا شود. اما در عوض، آن حقایق را دید و چنان به یقین رسید که همه چیز را رها کرد و بدون هیچ حساب و کتابی، تن به اسارت دشمنش داد تا از قصر خود به خانۀ گِلی امام هادی و امام عسکری(علیهماالسلام) برود؛ چون میدانست که آنچه در خواب دیده، صادق است.
حال ببینید ما باید به کجا برسیم که ولایت را با شیر مادر گرفتهایم، نه در خواب، و در محیط ولایی و شیعگی بزرگ شدهایم، نه در دامن قیصر روم. لااقل بوی بدیها را بفهمیم و ترک کنیم؛ نه اینکه هرچه در خواب میبینیم، از بس غرق محسوساتیم، آشفته باشد و معبّر هم نتواند تعبیرش کند! بیایید خود و خیالمان را به دست ولی و امام بسپاریم؛ آن هم نه در توهم که او را فقط برای رفع مشکلات دنیایمان بخواهیم.
قوۀ خیال، از قویترین ابزارهایی است که ابلیس با آن، ما را بیچاره میکند؛ حتی در عبادات. بسیاری از گناهان نیز نتیجۀ رها کردن خیال در سود و زیان شخصی است. از این رو شرط اول مجاهده، آن است که خیالمان را از آلودگیها و خیالات فاسد و شیطانی پاک کنیم و نگذاریم در شاخ و برگهای ماده و دنیا محصور شود.
یکی از جاهایی که میتوان خیال را در آن سنجید، نماز است. هرگاه خواستیم بدانیم آزاد شدهایم یا نه، دو رکعت نماز بخوانیم و ببینیم خیالمان در گرو عقل است یا در اسارت بدن است و مدام از این شاخه به آن شاخۀ دنیا میپرد. البته ممکن است در نماز، با عقل هم متوجه دنیا شویم. اما آنجا دیگر نه سود و زیان شخصی و فکر «چه کنم» و «چه خواهد شد»، بلکه باطن دنیا و زشتی و زیبایی آن است. پس باید به آن اهمیت بدهیم.
مثلاً وقتی در نماز به دلمان افتاد که از خطای شخصی بگذریم، باید بگذریم و او را ببخشیم. چون نماز، میزان است و صافترین آیینۀ وجود ماست که به هیچ وجه نمیتوانیم آن را توجیه کنیم؛ بلکه توجهمان در آن به هر سو باشد، به همان سو رهسپاریم.
[1]- اشاره به آیۀ 103، سورۀ مائده : و بیشترشان تعقل نمیکنند.
[2]- اشاره به آیۀ 82، سورۀ یس : "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"؛ امر او فقط اين است كه هرگاه چيزی را اراده كند، به آن میگويد: «باش»؛ پس آن بیدرنگ موجود میشود.
[3]- سورۀ نساء، آيۀ 82 : آیا در قرآن نمیاندیشند؟
نظرات کاربران