
جسم روحانی
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه ششم ، هفتم رمضان 1437 ) به تبیین « جسم روحانی » میپردازیم.
دانستیم همۀ عوالم وجودی ما زیبا و از خدا هستند؛ اما از خیال به بعد، قدرت انتخاب داریم و میتوانیم در بُعد سعادت یا شقاوت به تعین برسیم. لذا اگر خیال، ارتباط ما با هستی را در قالب سود و زیان شخصی معنا کند، گرفتار توهم میشویم و در دنیا که کفشکن هستی است، میمانیم. البته روح و عقل همواره در فعلیت خود میمانند؛ اما در تعین شخصی ما ظهور پیدا نمیکنند و در عوض، شیطان با هوای نفس، کار خود را میکند و نفس ما امّاره میشود.
عالم عقل، ظهور روح یعنی ظهور تمام زیباییهاست که به واسطۀ آن، خدا پرستیده و بهشت كسب میشود[1]. اما همین عقل که قسیم جنت است، قسیم نار و جهنم نیز میتواند باشد. همان گونه که قرآن برای مؤمنان، شفا و رحمت است و برای ظالمان فقط خسران[2]. اما چگونه ممکن است؟
باران، هم به سبزهزار میرسد، هم به شورهزار و هم به لجنزار؛ و در یکی سبب آبادی میشود، در یکی بیتأثیر است و در دیگری فقط بوی تعفّن به جا میگذارد. با اینکه باران در هرسه زمین، زلال و پاک است و ذاتش تغییر نمیکند. یا نور خورشید به همه جا میتابد؛ هم به لاشۀ متعفّن و هم به گل محمدی. اما نه در لاشه، بدبو میشود و نه در گل، خوشبو؛ بلکه بوی خوب یا بوی بد، از آن چیزی است که نور بر آن میتابد.
عقل هم حقیقتی است که مراتب دارد و ما هر انتخابی بکنیم، در همان مسیر سبب رشدمان میشود. عقل هرگز آلوده نمیشود؛ ولی چون در مراتبش تعین میگیرد و این تعین به اختیار انسان است، میتواند در مسیر سعادت و عقل کلی مورد استفاده قرار گیرد، یا در مسیر شقاوت و توهم شیطانی. اگر انسان بخواهد در مرحلۀ عالی وجودش به تعین برسد، عقل، تقوا را در او تقویت میکند و به بهشتش میرساند؛ اما اگر بخواهد در رتبۀ دانی و با محسوسات تعین بگیرد، عقل، او را در مرتبۀ خیال و وهم پیش میبرد و به فجور میرساند؛ مثل اینکه آفتاب، بوی تعفّن لاشه را بیشتر و پخش میکند.
پس همان طور که گفتیم، کار ما فقط طلب است؛ باید مبادی میلمان را اصلاح کنیم و محبوب و مطلوبمان را بیابیم. دیدیم که اقتضای ابلیسی در بشر، منشأ ظهور اسم «مضلّ» با تمام آثارش است. از سوی دیگر، اقتضای آدمی نیز منشأ هدایت اوست که در رسالت انبیاء و کتب آسمانی امتداد یافته است. اما بیشتر انسانها با ابلیس در وادی «هوی» رفتند و تنها اندکی، راه «هُدی» را پذیرفتند. تا اینکه عصر رنسانس و اوج ظهور علوم مادی رسید و با نفی وحی و دین، عقل در رتبۀ جزیی مادی توقف کرد و راه برای حضور پررنگ شیطان، هموار شد.
عملکرد غلط کلیساها نیز در بریدن بشر از غیب و ملکوت، بیتأثیر نبود. در آن زمان، صاحبان کلیسا و کنیسه، مردم را به خود دعوت میکردند و دین را به استخدام دنیایشان درآورده بودند. دین در دست آنان بازیچۀ قدرت شده بود و فطرتها چنین دینی را نمیپذیرفتند. اما چون دین درست را هم نیافتند، معنویت و غیب را یکسره کنار گذاشتند و هوای نفس را به جای دین و خدا، معبود خود گرفتند. اسرائیل و آمریکا خود را خدای همه دیدند و خواستند به همه جا مسلط شوند. از آن زمان به بعد، تمام پیشرفتها از طریق عقل جزیی بشری و متعلق به دنیا بود. زیرا انسان به جای اینکه دنیای خود را صرف وجود و تعین انسانی خود کند و به مبدأ وصل شود، همه را صرف سود و زیان شخصیاش کرد و در این زمینه به پیشرفت رسید. اما چه پیشرفتی؟!
به عنوان مثال، انواع دستگاهها برای تشخیص و درمان بیماریها ساخته شد؛ اما واقعاً امروز بیماران، راحت شفا نمییابند؛ برخلاف دیروز که بسیاری از بیماریها تنها با نفَس قدسی یک ولیّ خدا شفا مییافت. چرا؟ چون آن زمان به غیب وصل بودند، معنا در بینشان حاکم بود و همین اعتقاد معنوی، کارها را درست میکرد؛ از گناه میترسیدند، آرامش داشتند و دعاهایشان مستجاب بود. اما از رنسانس به بعد، دیگر چنین نماند. انسان، اتصال خود به ریشۀ غیب را از یاد برد و غرق در فروع و ظواهر شد. تا امروز که همه چیز دارد؛ اما سرگردان است و آرامش ندارد! در بُعد جهانی نیز دولتها با زور و سیاستهای غلط میخواهند خود را برپا نگه دارند و ملتها از ترس اینکه دنیایشان را از دست دهند، سلطۀ ظالمان را میپذیرند و تحمل میکنند. حتی اگر قوانین را رعایت میکنند، از ترس مجازات و جریمههای سنگین است، نه بر اساس تعهد، اخلاق و فطرت انسانی. چون فراموش کردهاند که برای چه به دنیا آمدهاند و زندگی میکنند:
"وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ."[3]
خداوند نمیفرماید که عقل و روح از یاد آنها میرود؛ بلکه آنان نفس خود را فراموش میکنند و نمیفهمند چگونه آن را در جهت کمال تعین دهند. به جسم و لباس و خانه و اموال خود اصالت میدهند و هرچه میکنند، برای این ظواهر است. اما اینها خواستۀ فطریشان نیست و لذا هرچه میدوند، به آرامش نمیرسند، چون دنیا سیرابشان نمیکند.
درواقع آنان از غیب میبُرند و اسیر ظاهر دنیا میشوند؛ به تبع، خدا نیز از یک سو امامشان را به غیبت میبرد و از سوی دیگر، هرچه را در بُعد دنیا میخواهند، بر سرشان میریزد و فرصت میدهد که به خواستهشان برسند.
چنین فردی در اثر انتخاب خود، دیگر نمیتواند تعین انسانی بگیرد؛ بلکه حتی دنیا و طبیعت را نیز به استضعاف میکشاند. چون طبیعت برای برآوردن نیازهای توهمی آفریده نشده و بهرهبرداری نادرست و بیرویه از آن، به فساد دامن میزند؛ به فرمایش قرآن: "ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ"[4]. پس این خودفراموشی، فراموش کردن شئون مادی خود نیست؛ بلکه فراموشی ارتباط نفس با عقل کلی است که موجب میشود انسان، ارزشهای روح و عقل را با ضدارزشهای متنوع جایگزین کند و در عوضِ اندکی آسایش و خوشی، شخصیتش را بدهد.
نتیجه آنکه امروز جهان پر شده از انبوه اطلاعات فرعی و حاشیهای، آن هم در دنیای مَجاز! هرچه بشر بخواهد، در اینترنت هست و با یک دکمه میتواند دنیایی از تنوع را پیش روی خود داشته باشد. این همه دانستنیهای مَجازی که همه دنیایی است و فقط هوی و هوس انسان را تحریک میکند، حتی مغز او را نیز تنبل و ناکارآمد کرده و دیگر اجازۀ تفکر به او نمیدهد. پس باید آگاه شویم و به جوانانمان نیز آگاهی دهیم؛ وگرنه در این دنیای باز و بی در و پیکر، با زور و محدودیت نمیتوان کار از پیش برد؛ چون هر کاری کنیم، باز راه دیگری برای دسترسی وجود دارد.
پس در این دنیای پرهیاهو، ما به عنوان مادر، چه جایگاهی در تربیت فرزندمان داریم؟! میخواهیم غذای سالم به او بدهیم؛ اما آنقدر غذاهای متنوع ناسالم میبیند، که نمیتوانیم. یا در شهوت، آنقدر راههای ارضای غریزه پیش پایش است، که نمیتواند به یک ازدواج سالم تن دهد و راضی باشد. ظلمی که گفتهاند آخرالزمان را پر میکند، همین اسارت و بردگی اندیشههاست. البته این سیستم هم رو به فروپاشی میرود؛ اما اینکه چقدر دوام آورد، به این بستگی دارد که امتها تا کجا آن را قبول کنند و چقدر با معرفت نفس، انسانیت خود را به ظهور برسانند.
نتیجۀ این دنیای کثرتی اطلاعات، تفرقه و اختلاف، دوری از صفات انسانی و فروپاشی انسان و جهان و طبیعت است. چنانکه میبینیم دیگر طبیعت هم محصولات خوب و سالمی نمیدهد؛ فقط متنوع میدهد! محصولاتی که مخرّب جسم و روحاند و انسان را به توهم میکشانند. حتی از هوای خوب و سالم هم دیگر خبری نیست. درحالیکه هرچه در هستی است، وامدار حضرت حقّ است و ما باید از طریق ارتباط با خدا، با آنها رابطه داشته باشیم.
به این منظور باید ابتدا معرفت به نفس پیدا کنیم. هم روح خود را با تمام اوصافش بشناسیم که بیواسطه به خدا وصل است، هم ولایت را پیدا کنیم که در آغاز خلقت به آن گواهی دادهایم. درواقع ما نه فقط به شریعت، بلکه به ربوبیت تکوینی و تشریعی خداوند در جلوۀ انسان کامل "بَلی"[5] گفتهایم. پس اگر ریشۀ روح و ولایت را بشناسیم، تمام شاخ و برگها و ظهورات آنها را نیز میشناسیم؛ مثل اینکه باغبان اگر بذر را بشناسد، برگ و گل و میوهاش را نیز میشناسد.
در شناخت روح، دانستیم که انسان به واسطۀ روح میتواند به خدا نزدیک شود و حقایق را بفهمد. روح است که میتواند جسم را به تعین کمالی در جمال حقتعالی برساند. منتها این حقیقت باعظمت در عالم ناسوت، حدّ بسیار گرفته و اگر آن را نیابیم، به جای عقل با خیال و وهم زندگی میکنیم. اولیاءالله که با عقل رفتهاند، بوی حرام و غیر خدا را به راحتی تشخیص میدهند. ولی ما که عقل را خاموش کردهایم، نمیتوانیم!
روح انسان، همۀ کمالات و اسماء الهی را بالفعل دارد؛ اما جسم او فقط قالب این کمالات است و اسماء برایش استعدادند. پس به تنهایی نمیتواند آنها را درک کند. باید عقل در آن به ظهور برسد، تا درست درک کند؛ وگرنه هرچه چشمش ببیند، گوشش بشنود و...، نادرست است و نه دنیا را چنانکه هست، میبیند، نه آخرت و نماز و عبادت را.
درواقع نفس انسان، بین کمالات و ابعاد قوی روح و حدود و ابعاد جسم قرار گرفته و به همین دلیل، مقتضی کمال و نقص، نور و ظلمت، و سعادت و شقاوت است. کمالش آن است که به وسیلۀ معرفت، چنان متحول شود که حتی ابعاد ضعیف جسم نیز سرشار از قوای نورانی روح گردد؛ همان جسم متروّح که اولیاءالله دارند و حتی پس از مرگ نمیپوسد.
حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) از ماه و خورشید و ستاره گذشت و به خدا رو کرد؛ یعنی دید که محسوسات، هیچ ندارند و به عقل رسید. اینگونه بود که آتش بر او سرد شد. خدا با نیرویی بیرونی، آتش را خاموش نکرد؛ بلکه بدن ابراهیم، روحانی و عاقل شده و اوصاف الهی پیدا کرده بود. لذا با اینکه خاصیت آتش، سوزاندن است و خاصیت جسم، سوختن، جسم او در آن آتش نسوخت. حتی چاقو نیز در دست او روحانی شد و در ماجرای ذبح اسماعیل از کار افتاد.
ما قرار نیست ابراهیم بشویم! اما لااقل خودمان بشویم و وقتی چیزی را از دست میدهیم یا فقط گم میکنیم، نسوزیم؛ تازه نه جسممان، بلکه قلبمان در ابتلائات زندگی نسوزد. حداقل باورهایمان را نسوزانیم و وقتی باور حقّی داریم، خلافش عمل نکنیم. نگذاریم شیطان، همه چیزمان را بسوزاند و با جهل و گناه، شخصیت خود را نسوزانیم. بدانیم ظهور این سوختنها، فردا میشود جهنم؛ همانطور که ظهور نسوختنها میشود بهشت.
اولین قدم برای رها شدن از محدودیتهای قالب، عمل به شریعت است؛ اما به شرط ولایت. شرط رسیدن به روحانیت در خیال و جسم، این است که با اسوههای انسانیت یعنی چهارده معصوم(علیهمالسلام) همراه شویم و همه چیز را از آنان ببینیم، تا هیچ چیز، ما را نسوزاند و گناه و شیطان بر وجودمان تسلط پیدا نکند؛ نه فقر برایمان بیدینی آورد، نه ثروت به طغیان بکشد، نه علم سبب عُجب شود و نه ابتلائات دلمان را زیر و رو کنند.
جسم متروّح، همانگونه که بوی فساد غذا را میفهمد، بوی حرام و گناه را نیز میفهمد و نجاست آن را تشخیص میدهد؛ و همانطور که صدای مادی را میشنود، صفا و آرامش درونی آن را نیز از آلودگی غنا و حرام تشخیص میدهد. اما جسم ما اینطور نیست. شاید زشتی و تلخی گناه را در دیگران ببینیم؛ اما در خودمان نمیبینیم. مثلاً وقتی دیگری غیبت کند یا تهمت بزند، قبحش را میچشیم؛ اما خودمان به راحتی غیبت میکنیم. اینگونه است که در آتش هوای نفس میسوزیم و لذا نماز هم که میخوانیم، اثر و بهره نمیگیریم.
کمال یعنی بر خود مسلط شدن و جسم آگاه داشتن. ما به دنیا آمدهایم جسممان را روحانی کنیم تا معنا را درک کند، همان طور که ماده را میفهمد. عبادات نیز باید این اثر را در ما بگذارند و قلبمان را از دنیا جدا کنند، تا قالبمان قوی شود و قدرت تشخیص پیدا کند. این راه برای حضرت ابراهیم آسان بود؛ چون از ابتدا درست انتخاب کرده بود. اما برای ما سخت است، چون اول باید آنچه را ساختهایم، خراب کنیم و بعد آباد نماییم.
به هر حال تا هستیم و در ناسوتیم، راه برایمان باز است و میتوانیم به تجرد و عقل انسانی برسیم و بدنمان را با روح، متحد کنیم. آن وقت، نفس ما میشود مظهر ربوبیت روح، که با حاکمیت روح، دنیایمان را تدبیر میکند و جسممان را مظهر کمالات روح میسازد؛ و همین مظهریت، بدن اخروی ما میشود که در ابدیت با آن محشور میشویم و با همان، زندگی میکنیم. اما اگر نفس، حاکمیت روح را نپذیرد و در توهم بماند، با بدنی غیر انسانی محشور میشویم.
[1]- الکافی، ج1، ص11 : "[العَقلُ] مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَان".
[2]- سورۀ إسراء، آیۀ 82 : "وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً".
[3]- سورۀ حشر، آیۀ 19: و همچون كسانی نباشید كه خدا را فراموش كردند، پس خدا آنان را به خودفراموشی گرفتار كرد و آنان فاسقاند.
[4]- سورۀ روم، آیۀ 41 : به سبب دستاوردهای انسانها، فساد در خشکی و دریا آشکار شد.
[5]- اشاره به آیۀ 172، سورۀ اعراف : "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلٰی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ"؛ و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّهشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت که: «آیا پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری، شهادت دادیم؛» تا مبادا روز قیامت بگویند: «ما از این، غافل بودیم.»
نظرات کاربران