
توهم، خوراک شیطان
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه چهارم ، پنجم رمضان 1437 ) به تبیین « توهم، خوراک شیطان » میپردازیم.
گفتیم شیطان با هوای نفس، در اراده و تصمیمات ما تأثیر میگذارد و از راه توهم بر ما مسلط میشود. او را به عالم عشق، راهی نیست؛ همانطور که در عقل، راه ندارد. اما میتواند در عالم خیال و وهم تصرف کند و این تصرف میشود هوی، که مانع شناخت خود و خدا و مانع نتیجه دادن بندگی میشود و نفس انسان را در توهم، به تعین میرساند.
البته همۀ اینها به اختیار خود انسان است و شرایط، فقط زمینۀ تعین او را فراهم میکنند. هر انسانی با بینشها و گرایشهای خود، نفسش را میسازد و لذا در ابدیت، سر سفرۀ خویش مهمان است؛ یا در خوان عشق و عقل یا در سفرۀ ابلیس که همان هوی و توهم است.
«وهم» عالم جزئیات است؛ عالمی واقعی که برای زندگی در دنیا به آن نیاز داریم. اما «توهم» آنجاست که واقعیتی عینی را با تصویری خیالی که بر اساس سود و زیان خود ساختهایم، محک بزنیم. مثل ابلیس که واقعیت آدم را ندید و به همین دلیل با وجود اعتقاد و باوری که به خدا و قیامت داشت، توهم بزرگی کرد و از درگاه الهی رانده شد. بعد هم مهلت گرفت تا با همین توهم، واقعگرایی و باورهای درست را از انسانها نیز بگیرد.
ما نیز اغلب نمیتوانیم با واقعیات ارتباط برقرار کنیم. به عنوان مثال، فرض کنید دوستی داریم که وقتی ما را میبیند، لبخند میزند و به گرمی سلام میکند. رفتار او این تصور را در ما به وجود میآورد که دوستمان دارد و از ما خوشش میآید. اما یک روز حتی جواب سلاممان را نمیدهد و از لبخند هم خبری نیست. ما هم گمان میکنیم حتماً مرتکب خطایی شدهایم که دیگر به ما توجه نمیکند. اگر هم بیتقوا باشیم، فکر میکنیم او خودش را گرفته و بیدلیل به ما کممحلی میکند. بعد هم از دستش ناراحت میشویم و رفتارمان را با او تغییر میدهیم.
درواقع ما طبق پندارهایی که از محبت و خوشاخلاقی داریم، لبخند او را دوست داشتن برداشت میکنیم و طبق تصور ذهنی خود از بیمهری و بداخلاقی، تغییر رفتارش را بیتوجهی میدانیم. اما این برداشتها همه، توهم است؛ چون واقعیت، هویت کلی اوست که ما نسبت به آن، إشراف نداریم. ضمن اینکه شاید او اصلاً متوجه حضور ما نشده و سلاممان را نشنیده باشد که بخواهد جواب دهد.
اینگونه است که بدون مدد عقل و وحی، نمیتوانیم واقعیت خارجی را دریابیم و اینجاست که فتنه رخ میدهد؛ گاه کدورت بین دو دوست و گاه هم جنگ جمل که باعث میشود مردی که دیروز به علی(علیهالسلام) معتقد بود، امروز با او بجنگد؛ چون بر اساس توهم پیش میرود و نمیتواند عقل را حاکم کند. پس باید مراقب باشیم پندارهای ذهنی و تأثیرات ژن، تربیت و محیط را در شناخت دین دخالت ندهیم؛ بلکه دین را متن زندگی قرار دهیم تا آثار توهمی را پاک کند.
وقتی دین، رنگ شئون ما را بگیرد، در مواردی که سود جزیی و شخصیمان در خطر باشد، نمیتوانیم واقعیت را ببینیم و با اینکه درست و نادرست را میدانیم، کاری میکنیم که با عقیده و باورمان ناسازگار است. به این ترتیب حبّ و بغض شخصی معیار میشود و چون هرکس طبق نظر خود عمل میکند، بین دینداران هم اختلاف میافتد؛ چون هرکدام دین را طوری میفهمند و طبق میل و نظر خود تفسیر میکنند و وقتی حق آشکار شد، میبینند که چقدر باطل فکر میکردند و پشیمان میشوند. در بُعد کلان نیز این اختلاف و مشاجره حتی به جامعه و جهان میکشد.
پس اعمال و عبادات ما مشکل ندارد. مشکل در باورهایمان است که باید از پیرایههای باطل و هوی خالص شود. آن وقت هرچه شک و شبهه و اختلاف بیندازند، ترسی نداریم؛ چون عقل را حاکم کردهایم و میتوانیم واقعیت را تشخیص دهیم. اما ما از همه چیز میترسیم و دعا میکنیم خدا امتحانمان نکند؛ غافل از اینکه ناسوت، دار امتحان است و دعای ما باید این باشد که خدا در امتحان، از فتنه و گمراهی حفظمان کند.
امام علی(علیهالسلام) در خطبۀ 50 میفرمایند:
"فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ، لَمْ يَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ، انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ؛ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ، فَيُمْزَجَانِ. فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَی أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی."
اگر باطل از مزاج حق، خالص میشد، بر طالبان پوشیده نمیماند و اگر حق از لباس باطل درمیآمد، زبان بدخواهان از آن کوتاه میشد. اما بخشی از این و بخشی از آن گرفته و آمیخته میشود و اینجاست که شیطان بر دوستانش چیره میگردد و کسانی نجات مییابند که حسن و نیکی از جانب خدا برایشان پیشی گرفته است.
حق، اصالت دارد، هست؛ اما لباس باطل پوشیده و برای شناسایی آن باید از ظاهر و صورت گذشت، از چرتکه زدنهای محدود در سود و زیان شخصی رها شد و در همه چیز، به وسعت دین و خدا و اسماء الهی فکر کرد. آفرینش خدا حقّ است؛ آنچه که ما هستیم نیز حقّ است. اما آنچه داریم، آنچه میبینیم، آنچه میپنداریم و آنچه میکنیم، لزوماً حق نیست. باطل، تصوری است ناشی از قیاس واقعیت با آنچه خود میپنداریم؛ مثل قیاسی که ابلیس بر اساس تصوراتش، بین خود و آدم کرد و پایۀ آن توهم را به نحو اقتضا در وجود انسانها نیز گذاشت.
البته گفتیم وهم از عوالم وجود ماست و ما بدون قبول جزئیات نمیتوانیم زندگی کنیم. اما آنجا که لباس باطل بپوشد، میشود توهم که خانمانسوز است! به عنوان مثال، ما باورهایی داریم که میدانیم حق است و عقل و قلبمان آنها را پذیرفته؛ اما هنگام عمل، نگران حرف و نظر و واکنش دیگران هستیم و از پیامدهای کارمان میترسیم. درحالیکه اگر لباس باطل توهم را از این باورهای حق بکَنیم، هیچ دشمنی و مخالفتی ما را از پا درنمیآورد و قدرتمندانه باورهایمان را به ظهور میرسانیم. نه اینکه آن قدر تعلّل کنیم، تا فرصت تمام شود و دیگر میدانی برای ظهور عقایدمان نباشد!
پس هرکس در صحنۀ عمل، هم هوای خود را داشته باشد و هم هوای خدا را، خوراک شیطان میشود؛ اگرچه گناه فعلی نداشته و اهل نماز و روزه هم باشد! که گناه فعلی نیز ناشی از نگاه غلط است. او خوبی را دوست دارد، اما آن خوبی که در زاویۀ خودش و اطرافیانش معنا دهد، نه خوبی در وسعت هستی را؛ از بدی نیز گریزان است، منتها براساس حبّ و بغض شخصی خودش. چنین کسی حقّ و باطل را به هم آمیخته و حقّ خالص ندارد. حبّ خود را در کنار حبّ خدا گذاشته؛ غافل از اینکه «هم خدا، هم خرما» نمیشود.
حبّ خدا، آنقدر وسیع است که همه چیز را در بر میگیرد. بغض او نیز چنان عمیق است که اگر در دل بیاید، جایی برای نگرانیها، دردها و بغضهای جزیی نمیگذارد. چنانکه در تاریخ خواندهایم حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) با آن همه فشار جسمی، هرگز از درد سینه و پهلو ننالیدند و تمام همّشان دین و ولایت بود. آنکه با واقعیت هستی زندگی میکند، اصلاً خود مستقلی نمیبیند که بفهمد برای آن «خود» چه چیز خوب است و چه چیز بد! بلکه تمام امور را در دایرۀ کلی دین و خدا و برای همه میبیند.
این اهل نجات، چه کسانی هستند؟ "الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی"؛ آنان که براساس عقل و در عالم احسنتقویم وجودشان حرکت میکنند. ولی افسوس که "أَكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُونَ"[1]! عاقلان، خود دانی را کنار گذاشتهاند و مثلاً برای فرزندشان حق را مفید میدانند، نه شأن خانوادگی و ارث اجدادی را. ولی آنان که با خود دانی زندگی میکنند، حاضرند فرزندشان برای تحصیل به مملکت کفر برود به هر قیمتی شده، امور دنیایش هیچ کمبودی نداشته باشد؛ اما اگر در دین و معرفت دچار کمبود شد، برایشان مهم و حیاتی نیست!
یکی دیگر از توهمهای ما این است که وقتی آیات فرعون و نمرود و بنیاسرائیل و... را میخوانیم، فکر میکنیم فقط برای کافران است و ما هرگز در موقعیت آنها قرار نمیگیریم. درحالیکه به عنوان مثال، فرعونیت همان خودبینی و خودخواهی است کا ما نیز داریم! برعکس، آیات ایمان و نماز و بندگی را خاص خود میبینیم و فکر میکنیم همانیم!
اما بدانیم وقتی خود را ببینیم، نمیتوانیم حقّ خالص را بپذیریم و میخواهیم با خودمان هماهنگ باشد و ما را از موقعیتی که دوست داریم، تکان ندهد. برای اینکه بتوانیم حقّ و باطل را بشناسیم، به جای خودبینی و غیربینی باید حقیقت را ببینیم. نشانۀ حقیقتبینی نیز این است که اهل هوی نباشیم؛ براساس حقایق قرآن تصمیم بگیریم و قضاوت کنیم، نه حواس پنجگانه؛ و به حق عمل کنیم، اگرچه به ضررمان باشد. به قول مولوی:
چون که من، من نیستم، این دم ز «هو» است / پیشِ این دم، هرکه دم زد، کافر، اوست!
جمله ما و من به پیش او نهید/ ملک، ملک اوست؛ ملک، او را دهید
چون فقیر آیید اندر راه راست / شیر و صید شیر، خود، آنِ شماست
بنده با هرچه دارد، مال خداست و اگر ملک خدا را به خود او واگذار کند، خدا میتواند کار را درست کند. ولی ما در میدان حق، خود و شئونمان را به دست او نمیدهیم و مدام چرتکۀ سود و زیان میرنیم که: «اگر بکنم، این میشود و آن میشود»! این، توهم است. وقتی حق را باور داریم، باید نه خود را ببینیم و نه دیگران را؛ فقط حق را ببینیم و آن را عملی کنیم. اگر در ظهور عقاید حقّ خود قاطع باشیم و البته درست برخورد کنیم، دیگران هم میپذیرند و کمکم به راه میآیند؛ اما اگر خودمان عقیدهمان را زیر پا بگذاریم، دیگران هم برای عقایدمان ارزش قائل نمیشوند.
البته لازمۀ حرکت، سعۀ صدر است که باعث تأثیرگذاری روی دیگران میشود. با تنگیِ درون نمیتوانیم برویم. باید اقیانوس شویم تا هیچ ضربهای تکانمان ندهد و هیچ آلودگی، ناپاکمان نکند. اما شرطش رهایی از شیطان است.
حضرت علی(علیهالسلام) در خطبۀ 121 میفرماید:
"إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّی لَكُمْ طُرُقَهُ وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ؛ فَاصْدِفُوا عَنْ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ وَ اعْقِلُوهَا عَلَى أَنْفُسِكُم."
همانا شیطان، راههای خود را برای شما همواره میکند و میخواهد گرههای محکم دینتان را یکییکی بگشاید و جماعتتان را به تفرقه و سپس فتنه بکشاند. پس، از وسوسهها و زمزمههای او روی گردانید، نصیحت را از کسی که به شما هدیهاش میدهد (یعنی خالصانه و بیچشمداشت، خیرتان را میخواهد)، بپذیرید و آن را به جانهایتان ببندید.
با این دستاندازی شیطان است که حتی اعضای یک خانواده، سلیقه و فکرشان با هم متفاوت میشود و نمیتوانند با هم کنار بیایند. این یک اصل است که هرجا دو انسان معتقد، اختلاف نظر داشتند و هرکدام مصرّ بودند که فقط خودشان حقّاند، بیشک پای شیطان در میان است و فتنهای برپاست.
کار شیطان، همین است که نگاه انسان را از وسعت دایرۀ کلنگری به زاویۀ جزیی خود بکشاند. او نه تنها در بیرون و بین افراد گوناگون، بلکه در درون انسان نیز تفرقه میاندازد و او را دوتا میکند: جسم و روح، دنیا و آخرت، هوی و دین! یعنی از عالم زیبای وحدت و مقام جمعی جمال و جلال، جدایش میسازد. برای همین است که در هر میدان به جای حقبینی و همّ واحد، هزار فکر و خیال و حساب و کتاب میکند که چه میشود و چه نمیشود!
آری؛ ما برای برقراری آرامش، به وحدت و جامعیت نیاز داریم و ابتدا باید قوای جسمی و روحی خود را به تعادل برسانیم، تا بتوانیم در بیرون هم متحد باشیم. از افکار پراکنده و بیجا بپرهیزیم و نگذاریم قلبمان با ذهنیتهای نادرست و توهمها مشغول شود؛ که این، مقدمۀ موحد شدن است.
[1]- سوره عنکبوت، آیه 63 : بيشتر آنها تعقل نمىکنند!
نظرات کاربران