.jpg)
ریشۀ محکم
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه دوازدهم ، پانزدهم رمضان 1437 ) به تبیین « ریشۀ محکم » میپردازیم.
از خلقت عقل و جهل گفتیم و اینکه هرکدام 75 لشکر دارند. اکنون میخواهیم بگوییم حقیقت عقل و جهل، از جنودشان جدا نیستند؛ بلکه هرکدام عین جنودشان و درواقع ریشهای هستند که کلی شاخ و برگ دارند. عقل، تجلی بالفعل روح است و در ماست؛ فقط باید آن را به ظهور و تعین برسانیم تا لشکریانش در همه چیزمان جاری شوند، یعنی عقلانی زندگی کنیم. مثل اینکه وقتی آب میخوریم، در تمام سلولهایمان جاری میشود. لشکر جهل نیز همین است.
مثل این است که سرمایه را با سودش به ما دادهاند. سودش هم در وجود ماست و برای انبار کردن نیست. پس کار، آسان است و فقط باید استفاده کنیم؛ نه اینکه لازم باشد سرمایه را به کار بیندازیم و تازه سود کنیم. اگر این را بدانیم، خودمان عین عقل و جنودش میشویم؛ بی آنکه برای خود، حسابی باز کنیم و خوبیهایمان را به شماره آوریم. در غیر این صورت، همان میشود که میخواهیم با کمیت عمل و فروع، سود کنیم و خود را طلبکار خدا میبینیم.
در جهل هم سرمایه، مساوی است با زیان. آن سرمایه را در هر بازاری به کار بیندازیم، زیان کردهایم. با لشکر جهل، نماز هم بخوانیم، سود ندارد و نظر خدا را جلب نمیکند. پس باید از این ریشۀ خراب دوری کنیم. نه اینکه اصلش را بپرورانیم و برای رهایی از زیان، فقط شاخ و برگهایش را کنار بزنیم.
عقل، خودش عین بندگی است، نه ابزار سود و به دست آوردن. خدا با ماست در نگاهش، شنیدنش، اوصافش و...؛ تمام اسمائش بالفعل با ماست، فقط تعین ندارد. ولی ما معرفت نداریم و از این سود جاری، بهره نمیبریم. عقل با لشکرش در ما هست، کسب کردن نمیخواهد؛ خودمان باید عاقل شویم. مثلاً باید خودمان عفوّ شویم؛ نه اینکه دربارۀ عفو بخوانیم و هربار منتظر باشیم میدانی پیش بیاید تا عفو کنیم. وگرنه در هزار میدان هم عفو کنیم، بالأخره در هزار و یکمی اتفاقی پیش میآید که نمیتوانیم بگذریم؛ چون خودمان عفوّ نشدهایم.
وقتی خوبی، عینیت و ملکۀ ما باشد، اصلاً یادمان نمیماند به چه کسی خوبی کردهایم، که بخواهیم بر او منت بگذاریم. اما اگر به نیت سود، خوبی کنیم، نه تنها به رخ دیگران میکشیم، بلکه کمکم در مقابل خدا هم میایستیم و از او هم طلبکار میشویم. با این نگاه منفعتطلبانه، تا دین و خوبی به سودمان باشد، دین داریم و خوبی میکنیم. اما اگر به اقتضای ناسوت، باد و طوفانی بیاید، دیگر نمیتوانیم. اگر هم آفتی به شاخ و برگمان برسد، توان مقابله نداریم؛ درحالیکه اگر هوای ریشه را داشتیم، آفتها نگرانمان نمیکردند، چون ریشه، شاخ و برگ را هم ترمیم میکند.
شاخههایی که زیاد بار میدهند، سنگین میشوند و اگر ارتباطشان با ریشه محکم نباشد، با باد و طوفان میشکنند؛ آن وقت میگویند: "يا لَيْتَنی كُنْتُ تُراباً"[1]؛ ایکاش از ریشهمان در خاک جدا نمیشدیم! اعمال خوب و عبادات هم باید اتصال ما را به ریشه محکم کنند. اما خوبیهای ظاهری و مستحبات بدون بینش قوی و عقلانیت درونی[2]، مثل همین بار اضافی هستند که وجود ما را سنگین و از ریشه جدایمان میکنند. آن هم در دنیای امروز که لحظه به لحظهاش باد و طوفان است و از هر طرف، ابتلاهای گوناگون میرسد. باید بارهای اضافی را بریزیم و در عوض، ریشه را تقویت کنیم. همان کاری که با شاخههای سست ولی پربار میکنند، تا بتوانند اصل شاخه و میوههایش را با ریشه حفظ نمایند.
این بارهای صوری و اضافی سبب میشود ما در میدان امتحان، راحت بشکنیم. مثلاً زود ناراحت شویم و از جزییات، دلمان بشکند؛ اسمش را هم بگذاریم لطافت روح! درحالیکه اولیاء خدا هرچه مبتلا شوند، محکمتر میشوند و هرچه لطیفتر، قویتر. همچون سرورشان امام حسین(علیهالسلام) که عزیزانشان را دادند و نه تنها به شهادت رسیدند، حتی تا قطعهقطعه شدن پیکرشان پیش رفتند؛ بی آنکه ذرهای در عشق خدا سست شوند.
ما را چه شده که به هر بهانه، فکر میکنیم به کمال رسیدهایم؟! کمال در ماست، در همۀ انسانها هست؛ فقط باید به اختیار، آن را ظهور دهیم. اصل اختیار هم در شاخ و برگ نیست. اگر با معرفت، ریشه را انتخاب کنیم، مطمئن باشیم شاخ و برگهای سالم، قوی و پربار، خودشان به ظهور میرسند. چنانکه وقتی دین را پذیرفتیم، در فعل باید از فقیه تقلید کنیم و تابع باشیم؛ اما در کمال و عمل، تقلید در کار نیست، خودمان هستیم. «ما»ییم که حزب شیطان میشویم یا حزب رحمان. اگر عقل را ظهور دهیم و ببینیم کمال هم ظهور خداست، نه مال ما، هر عملمان ما را به او نزدیک میکند. اما اگر جهل را ظهور دهیم، عبادتمان هم کمال نیست و نور فطرت را خاموش میکند. تا جایی که از شئون توهمی و کمالاتی که بر خود بار کردهایم، آن قدر سنگین شویم که حتی با کمترین حرف یا اشارۀ دیگران میشکنیم!
باید بگذاریم باغبان، «من»هایی را که برای خود ساختهایم، هرس کند؛ پس از تیزی تیغش نترسیم و فرار نکنیم.
انسان تا وقتی بر اساس فطرت الهی خود عمل میکند، وجهۀ نفسش رو به عالم نورانی است و همه کار را با ریشۀ عقل میکند، نه طبق هوای نفس. لذا نقوش عالم غیب که از جنس معارف حقّانی است، در وجود او ظاهر میشود. ولی ما به جای اینکه دنبال حقیقت باشیم و درون و خیال خود را پاک کنیم تا اسرار هستی و حقایق قرآن را بفهمیم، فقط شاخ و برگها را زیاد میکنیم. غافل از اینکه آخرالزمان، طوفانیترین زمانهاست و نه آلودگیهای شیمیایی، بلکه امواج و اشعههای الکترونیکی، ما را احاطه کرده و بمبهای عالم مَجازی تهدیدمان میکند. چارهای نداریم جز اینکه جان خود را به سوی عالم غیب برگردانیم، از نگاه به سود و زیان شاخ و برگها بگذریم و با معرفت، مراقب ریشه باشیم.
اگر خود را فقط در سود و زیان شخصی در محدودۀ تولد تا مرگ بشناسیم و دیگران را بر همین اساس، دوست یا دشمن خود ببینیم، آیینۀ نفسمان کدورت میگیرد و از روحانیت و عقل، محجوب میشود. آن وقت، تمام مشغولیتمان میشود عالم ماده. برخی هم که فکر میکنیم حبّ دنیا را از دل کندهایم و نمیخواهیم بپذیریم دنیایی هستیم، خود را با تسبیح و سجاده و زیارت و کتاب و کمک به مردم و... تخدیر میکنیم!
نشانهاش هم عدم ظهور عقل در ماست؛ اینکه با تمام عباداتمان، در تصمیمهای درست خود قاطع نیستیم. چارچوبی از شریعت برای خود گذاشتهایم و در همان مشغولیم؛ به هیچ وجه هم حاضر نیستیم ذرهای از این مخدّر را از دست بدهیم، حتی به قیمت تضییع حقوق دیگران. برای خود، شئون معنوی قائلیم: عابد، عالم، قاری، حافظ قرآن، اهل منبر...؛ و به احدی اجازه نمیدهیم این عناوین را از ما بگیرد! مثلاً اگر سخنرانیم، فکر میکنیم ماییم که مردم را هدایت میکنیم و اگر منبر را از ما بگیرند، همه گمراه میشوند!
اما مگر دین مال ماست؟ آزاد شویم. همه چیز مال اوست؛ شاخ و برگ را ریشه داده و اگر ببیند شاخهای رو به فساد است، خودش آن را میگیرد. نگران چه هستیم؟ وقتی عقل با ماست، همۀ ظهوراتش هم همه جا با ما هستند. اگر یکی از لشکریانش به باطن رفت، دیگری ظاهر میشود. چه فرقی دارد؟ آنکه مشغول ظاهر نماز است، وقتی باید نشسته بخواند، به دلش نمیچسبد. اما عاقل، این محاسبات را ندارد، همه جا به تکلیف عمل میکند و اسیر ظاهر نیست. خدا هم همین نماز را از او قبول میکند.
عبادت بدون ریشۀ عقل، مثل این است که شاخ و برگ عقل را بگیریم و به ریشۀ جهل، پیوند بزنیم! ثمرهاش مثل میوههای گلخانهای امروزی است که ظاهرشان فریبنده است، اما عطر و طعم و خاصیت ندارند. لذا طبق فرمایش امام راحل(قدّسسرّه): شیطان بر چنین فردی حاکم میشود و درنتیجه، «حقايق و معارف الهی و آنچه از عالم نور و طهارت و قدس است، در ذائقۀ او تلخ و در سامعهاش سنگين و ناگوار آيد و آنچه از عالم ظلمات و عقايد باطل و اوهام كاذب و... است، در كامش شيرين و در ذایقۀ روحش گوارا و خوشايند آيد.»[3]
به این ترتیب آیینۀ جانش زنگار میگیرد و کدورت اوهام نمیگذارد حقایق و معارف را بفهمد. حتی قرائت قرآن هم برایش سنگین است، چه رسد به درک معنا و مفهوم آن. خود را بنگریم! یکی از دلایل اینکه ما به عالم عقل نرسیدهایم، عدم انس با قرآن است؛ اینکه نمیتوانیم آن را زنده ببینیم و با آن زنده شویم. حتی با لفظش انس نداریم و تا چند آیه میخوانیم، خسته میشویم. مفهومش هم برایمان سنگین است و بحثهای علمی و عرفانی آیات را اصلاً درک نمیکنیم. درنتیجه، آیات آفاقی و انفسی را هم نمیبینیم و نه خود و نه هستی را آیۀ خدا نمیدانیم.
آری؛ وجود انسان همواره میدان جنگ دو طایفۀ عقل و جهل است؛ «تا کدامین غالب آید در نبرد». پس از هبوط، نفس انسان، اول، دنیا را میبیند. برای همین، مقام اول او وهم است و تا به بلوغ نرسیده، خیالش بر همان اساس حرکت میکند. اما اگر از سنّ بلوغ به بعد، تحت تربیت عقل درنیاید، شیطان بر او حاکم میشود. البته ممکن است ژن، تربیت، محیط و سایر شرایط، آثار منفی بر او گذاشته باشند. اما از سنّ بلوغ، قوای عقل کاملاً در خدمت او هستند تا وهم را تحت تسلط خود درآورند. فقط باید بفهمد که به بلوغ رسیده است.
بلوغ، آغاز حرکت نیست. بلوغ یعنی رسیدن. ما در بلوغ، به عقل رسیدهایم؛ فقط باید آن را بچشیم و ظهور دهیم. یعنی خلیفةالله بودن و بندگی خود را درک کنیم و تمام اوصاف خدایی را در عینیت خود ببینیم. پس نباید بلوغ را سنّ «تکلیف» بدانیم. چون اگر بدون درکِ آن رسیدن، فروعات را به تکلیف و جبر و با سختی انجام دهیم، ماندگار نیست و ممکن است با تغییر فضا و شرایط، همه را کنار بگذاریم. هستند والدینی که به فرزندشان معرفت نمیدهند، شخصیتش را به او نمیشناسانند و حقوقش را رعایت نمیکنند، اما نماز و روزه و حجاب را به او تحمیل میکنند. چنین فرزندی نه تنها دین را درست درک نمیکند، بلکه از پدر و مادرش هم کینه به دل میگیرد و دچار خلأ میشود.
با این همه، باز هم تکلیف از هیچ کس ساقط نیست. چون تا قبل از مرگ، هرکس بخواهد، هرلحظه میتواند بالغ شود و برگردد؛ هرچند اگر دیر شده باشد و فرصت جبران پیدا نکند، باید ادامۀ مسیر را در برزخ برود.
[1]- اشاره به آیۀ 40، سورۀ نبأ : ایکاش خاک بودم!
[2]- یک نمونه از خوبیهای غیرعاقلانه، این است که با هر کسی و تحت هر شرایطی متواضع باشیم. تواضع از لشکریان عقل است؛ اما اگر عاقل باشیم، عقل نمیگوید همه جا تواضع داشته باش، بلکه معیار میدهد و براساس آن ممکن است گاهی لازم باشد تندی کنیم. چنانکه مظهر مجسّم عقل، پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) فرمودهاند: تکبر با متکبر، عبادت است. (الحكم الزاهرة، ص578)
[3]- شرح حديث جنود عقل و جهل، صص115-116.
نظرات کاربران