
ادبار جهل
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه یازدهم ، چهارده رمضان 1437 ) به تبیین « ادبار جهل » میپردازیم.
دانستیم حقیقت عقل و جهل، همان دو بُعد آدمیت و ابلیسیت هستند که خدا به هردو، فرمان ادبار و اقبال داده؛ عقل، هم ادبار کرده و هم اقبال؛ ولی جهل فقط ادبار را پذیرفته است. ادبار و اقبال عقل یعنی هم به ما اذن تعین داده و هم کمک میکند تا از محدودیتهای تعین رها شویم. عقل کل، یکی است؛ اما وقتی سریان پیدا میکند، صاحب افراد جزیی میشود، یعنی تمام تعینات. مانند خورشید که یکی است، اما در بینهایت شعاع طلوع میکند. پس چه ناداناند در و دیواری که با هم بجنگند که: «خورشید به من تابیده و به تو نه، یا به من بیشتر تابیده، یا اصلاً خورشید من قویتر است!» و آن کلی را در کثرت توهمی خود بکشانند.
گفتیم وهم کل نیز ظهور تنزیلی عقل در ناسوت یا همان عقل جزیی است. بر خلاف توهم که ارتباط جزیی و شخصی با خود و عالم، بدون در نظر گرفتن آن کلّی است. تمام مشکل ما هم همین جاست؛ وگرنه وهم کل به خودی خود، زیباست. طبق روایت، جهل هم ادبار کرده و ادبار جهل، پایین آمدن وهم کل در آیینههای اوهام جزیی است. این پایین آمدن هم زیبا و لازمۀ رشد و کمال است.
ناسوت، پر از انواع میوهها، گلها، پرندگان، حیوانات و... است. اینها همه، تعینات جزیی و ظهور روح کلی هستند؛ اما بودنشان زیبا و لازم است. بد، آنجاست که به تعینها اصالت دهیم و آنها را جز در محور حق بخواهیم. اصل وهم، محدود است؛ اما اگر آن را در تعین جزیی خود محدودتر کنیم، ظلمات میشود؛ بر خلاف اصلش که نور است، اگرچه کمسو، مانند نور شمع در برابر خورشید.
زیباترین عالم در هستی، همین ناسوت پر از جزییات است. کفشکن هستی است؛ اما خدا آن را برای تکمیل نقشۀ خلقت ساخته است. این عالم، استعداد جامع مراتب را در خود دارد و انسان در آن میتواند به تعین خلیفةاللّهی برسد؛ تعینی که سعه گرفته و همۀ هستی، زیر پایش است و چون میبیند که تمام مراتب کلی و جزیی با اوست، دیگر «من، تو، او» برایش معنا ندارد و نمیتواند جزییات را با هم قیاس کند.
اما کسی که به این نگاه نرسد، در ادبار جهل، اسیر توهمات میشود و کارش به قیاس و جمع و تفریق سود و زیان شخصی میکشد. درصورتیکه ناسوت برای همه است و کافی است. ولی ازآنجاکه مردم، نگاه کلی ندارند و نفع جامعه را در نظر نمیگیرند، ناسوت نمیتواند نیاز همه را درست و سالم برطرف کند. مثلاً وقتی عدهای به طمع سود بیشتر، باغها را نابود میکنند تا برج بسازند، همه را از هوای سالم محروم میکنند. یا وقتی برای کسب درآمد بیشتر، از خاکها و کودهای شیمیایی و گلخانههای مصنوعی استفاده میکنند، دیگر از میوههای طبیعی و لذیذ، خبری نیست.
پس این محدودیتها و خرابیها نه با ناسوت، بلکه به زیادهخواهی انسانها برمیگردد و نتیجهاش آن است که عقل در این ناسوت نمیتواند به تعین برسد؛ پس انسانها نیز ظهور خلیفةالله نمیشوند. بارها گفتهایم آنکه در دنیا درست زندگی نکند، در آخرت هم زندگی درستی نخواهد داشت. ما هر روز چندین بار این دعا را در قنوت میخوانیم: "رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ "[1]؛ یعنی شرط ایمنی از عذاب، هم دنیا و هم آخرت نیک است.
دین اسلام هرگز نمیپسندد که انسان، فقیر و ناتوان باشد، ولی جانماز آب بکشد! دنیای غیرحسنه، سبک زندگی غلط است، نه صِرفِ داشتن و زندگی کردن. مشکل، نگاه غربی و سکولاری است که بر زندگیهای ما حاکم شده است. اینکه غرق تجمل شدهایم؛ رفاه و حتی سلامت را فقط برای خوشگذرانی خود میخواهیم و فکر و ذکر و نگرانیمان در همین فضاست. کمکم زیباییهای بکر و طبیعی را کنار گذاشتهایم و اصلاً آنها را زیبا نمیبینیم. زیبایی جسم را نیز در مدل و اندازهای میدانیم که سینما و تبلیغات غرب برایمان جا انداخته؛ و اگر جسممان با آن الگو تفاوت داشته باشد، به سختترین جراحیها تن میدهیم تا کاملاً مطابق آن شویم. این دنیا نمیتواند ما را از عذاب حفظ کند. در عمق وجودمان هم میدانیم که آرام نیستیم و غم و شادی حقیقی نداریم. اما توجه نمیکنیم.
امروز ناسوت به هم ریخته و کسی هم که میخواهد سالم زندگی کند، نمیتواند. تنوع فرهنگها، کالاها، مدها و پیشرفت تکنولوژی و علم، چنان غوغایی از جزییات به پا کرده که واقعاً به وهم کلی رسیدن و درست زندگی کردن، سخت است. البته اگر آثار تبعی این وضع به ما برسد و مانعمان شود، خدا جبران میکند. اما آنچه خود پذیرفته و انتخاب کردهایم، آثارش را خودمان باید متحمل شویم.
اینها همه از آن روست که جهل، ادبار کرده، اما شیفتۀ اوهام جزیی شده و دوباره به خدا برنگشته است. تا امروز که کل جهان را فراگرفته و انسانها را آدمآهنی کرده و از تعین انسانی خارج نموده است. ادبار جهل، ظهور ادبار ابلیس یا همان انتشار ذرّیهاش در هوای نفس انسان است. ابلیس مانند فرشتگان، "لِلَّه" بود؛ اما لیاقت اشراق "إِلَيْهِ راجِعُون" را از دست داد و امر خدا را نافرمانی کرد. پس درواقع ادبارش نیز نه اطاعت حق، بلکه طبق میل و هوای خودش بود. درنتیجه با این ادبار، از بارگاه حق، دور و رانده شد، هویتش از حق، محجوب گشت و در تنگنای طبیعت فرو رفت.
ما نیز در ادبار جهل ماندهایم و دنیا را به عنوان ابزاری برای قرب حق نمیخواهیم. حتی در زیارت یا حجّ خانۀ خدا، قلبمان به او برنمیگردد. در نماز هم برنمیگردیم که تنها با او سخن بگوییم: "إِيَّاكَ نَعْبُدُ". تنها راه بازگشت، این است که عقاید و نگاهمان را از پیرایهها خالص کنیم. وگرنه فردا که امام برای احیای دین و تجدید فرایض و سنن بیاید، نمیتوانیم بپذیریم. باید جایگاه خود را به عنوان انسان بیابیم و حفظ کنیم و همرنگ شرایط نشویم. وگرنه فردا به چیزی تبدیل میشویم که نمیخواهیم آن باشیم؛ همان گونه که امروز تغییراتی کردهایم که واقعاً دوست نداشتیم آن گونه باشیم.
سقیفه، دیروز بود؛ عاشورا نیز. اما هستی جاری و ساری است و حقیقت دیروز، امروز هم جریان دارد. جسم ما در مکان و زمان آن وقایع نبوده است. ولی افکار، عقاید، روحیات و خصوصیاتمان چطور؟ امروز باید ببینیم در آن میادین، کجاییم.
استفاده از کثرات، حرام نیست، بلکه میتواند عبادت باشد؛ اما اگر برای رسیدن به وحدت استفاده شود، نه رعایت شأن و شئون. دنیا از آخرت جدا نیست و مقدمۀ آن است. ما در این بین، کجاییم؟ آدم از وهم کل به عقل کل برگشت و تمام حجابها را کنار زد. ما نیز باید برگردیم و وجه قلبمان را از طبیعت بکَنیم و به آخرت بکشانیم تا همه چیز و همه کارمان برای خدا باشد. البته فقط در فعل نمیشود؛ در نگاه باید لله باشیم. وگرنه ذرهای خودی و کار برای غیر خدا یا اینکه در عمل به وظیفه، نگران شأن و شئون و مال خود باشیم، میراث ابلیس است و همان عذاب نار میشود که گفتیم. زیرا خودبینی و خودخواهی، همچون مس گداخته است که یک قطرهاش هم میسوزاند. اما اگر این ریشه را زدیم و بُعد آدمیت وجودمان فاعل افعالمان شد، دیگر گناه فعلی هم از ما سر نمیزند.
پس ما که زحمت را میکشیم و تلاش میکنیم؛ لااقل از خود رها شویم و همان تلاش را لله بکنیم. بگذاریم رهایمان کنند. با انسلاخ قلب از دنیاست که همه چیزمان لله، و ادبار جهل به اقبال عقل تبدیل میشود. اما اگر با هوای نفس پیش رویم و خیالمان اسیر وهم و عقل جزیی شود، با عقل به تضاد میرسیم.
برای اینکه بتوانیم تشخص عقلانی پیدا کنیم، باید پیوسته با معقولات معرفتی -نه فقط علم حصولی- در ارتباط باشیم. وگرنه نفسمان نقش خیالات باطل و اوهام پست را میگیرد و به دنیا مشغول میشود، حتی با نماز و روزه و وجهش رو به دنیاست، حتی در زیارت!
ما تا کنون راه درازی را به خطا رفتهایم. اکنون این را یافتهایم و به خدا اعتراف میکنیم؛ میگوییم که علیرغم آنچه امروز هستیم، دوست نداریم پیرو شیطان باشیم. اما چون خودمان نمیتوانیم، کار را به او میسپاریم. همان گونه که آدم وقتی به ظلم خود پی برد، اعتراف کرد و از خدا طلب غفران نمود. البته راحت نبود؛ بلکه سیصد سال گریست و بندگی کرد تا بالأخره به نور ولایت، توبهاش پذیرفته شد.
ما نیز اگر بخواهیم، وجودمان هر لحظه اقبال به سوی حق دارد و میتوانیم برگردیم. اما نه با اتّکا به علم و اعمال و خوبیهای «خود»مان؛ که اینها تا به سمّ خودی آلوده باشند، کاری برای اقبالمان نمیکنند. باید مدام "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا" بگوییم و با صدق، نه به شعار و نه با ترس اینکه چه خواهد شد، خود و تمام شئون خود را دربست در اختیار او بگذاریم تا هرطور لازم است، پاکمان کند و ما را برگرداند تا در لشکر جهل نمانیم.
[1]- سورۀ بقره، آیۀ 201 : پروردگارا، به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت نيز نيكى مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگاه دار.
نظرات کاربران