
طلب، تمام سرمایه و تکلیف ما
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه اول یا سی و چهار، اول رمضان 1437 ) به تبیین « طلب، تمام سرمایه و تکلیف ما » میپردازیم.
در محرّم و صفر امسال، بحث شیطانشناسی را آغاز کردیم تا شناخت دشمن، ما را در شناخت دوست، قویتر کند. آیات سجدۀ فرشتگان و سجده نکردن ابلیس را بررسی کردیم و اوصاف ابلیسی را در هوای نفس خود جستجو نمودیم. از دوگانگی وجود انسان گفتیم و دانستیم که آیات قرآن، انسان را دارای دو بُعد روحانی و خاکی میدانند. دیدیم که این هردو، پیوسته به حقّاند، یکی بی واسطه و دیگری با واسطه؛ و ارتباط آنها در تعیّن نفس آشکار میشود.
از ماجرای آدم در جنّت اسماء گفتیم و اینکه او با نزدیک شدن به درخت منهیه، اتصال خود به بُعد خاکی را دید و اتصالش به روح برایش کمرنگ شد. این گونه بود که هبوط کرد و هبوط، او را به توبه کشاند. در توبه هم متوجه حقیقت انسان کامل شد که جلوۀ جامع اسماء الهی است؛ لذا راه برگشت را به روشنی پیدا کرد.
جنّت اسماء، عالم جمال بود و آدم در آنجا متوجه بُعد جلالش نبود. اما ابلیس، او را متوجه این بُعد کرد و او فهمید با جامعیت و تعدیل جمال و جلال است که به کمال میرسد. منتها دید که این کمال در او به نحو اقتضاست و همین اقتضا، او را صاحب اختیار میکند تا برگزیند که نفسش را در کدام مسیر به ظهور و تعین برساند. به هر حال به محض اینکه آدم به ابلیس «بله» گفت، ابلیس کنار رفت و آدم ماند با میل و هوای خودش، یا همان شیطان که دیگر از او جدا نشد.
پس هردو بُعد وجود انسان برای تعین نفس او مهم هستند و نمیتوان هیچ کدام را نادیده گرفت. چنانکه دنیا و آخرت را نمیشود از هم جدا کرد و کسی که نتواند دنیای خود را آباد کند، آخرتش هم آباد نخواهد بود. بنابراین برای تعین نفس باید به هردو بُعد وجود خود اهمیت دهیم. پاسخ قرآن دربارۀ چیستی روح، این است: "وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی..."[1]؛ یعنی روح از عالم امر است و طبق آیات دیگر: "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"[2]؛ یعنی امر پروردگار، اینگونه است که به محض اراده، ایجاد میکند. پس برای روح نیز خواستن، مساوی است با شدن.
ما در دنیا چیزی جز خواستن نداریم. برای همین است که گفتهاند: راه صعود و عروج، تغییر نگاه و مبادی میل قلب است. چون خواست روح، خواست قلب است، نه ظواهر و دعاهای لفظی؛ و اگر سالها "إِيَّاكَ نَعْبُدُ" بگوییم، اما قلبمان خواستی جز خدا داشته باشد، توحید و بندگی حق در وجودمان محقّق نمیشود. چون روح است که نفس را تعین میدهد، اگرچه با ابزار تن؛ و وقتی روح طالب خدا نباشد، نفس هم تعین الهی نمیگیرد.
پس محوریترین تکلیف ما طلب است، طلب برای تعین روحانی و الهی نفس. اگر این طلب را در درون خود یافتیم، همۀ اعمالمان به جای خود مینشیند و درست تعین میگیرد. اما اگر اسیر هوی شدیم و طلب دیگر در دل پروراندیم، از شیطان دستور میگیریم و آن وقت هر عملی انجام دهیم، ما را به جایی نمیرساند. فرقی هم نمیکند که آن طلب دیگر چه باشد؛ باطل و حرام باشد، دنیای مباح باشد یا حتی طمع بهشت و ترس از جهنم.
تمام انسانیت ما، به خواستنهای ماست و اصلاً در دنیا آمدهایم، تا بتوانیم بخواهیم؛ که خواستن، همان و ظهور استعداد، همان. یعنی هر میل و طلبی که در قلب ما ظهور پیدا کند، بلافاصله استعداد وجودمان در همان زمینه، تعین میگیرد؛ "كُنْ فَيَكُونُ". راه گریزی هم نیست. پس اگر ما با این همه کمالطلبی به جایی نرسیدهایم، معلوم میشود آنکه خواسته، هوای نفس ما بوده است، نه روح و قلبمان؛ و عباداتمان نیز حرکت تن بوده، نه بندگی روح.
ما به دنیا آمدهایم تا پیوستگی روح و جسم را به تعادل برسانیم که هرکدام بتوانند کارشان را درست انجام دهند و نفس را به تعین انسانی یا همان عالم امر برسانند. فروع دین و عبادات نیز برای ظهور همین اصل، واجب شدهاند. اعمالی که از تن و طبع آدمی ناشی شود، زمان و مکان دارد و تابع قوانین ناسوت است. اما روح، زمان و مکان نمیخواهد، فقط طلب صادق میخواهد. و برای رسیدن به کمال نفس، این دو بُعد باید با هم حرکت کنند.
ما در فعل باید با زمان پیش رویم. اما در طلب، زمان نیست. لذا حتی اگر سالها به راه خطا برویم، هر زمان طلبمان را برگردانیم، روحمان به سوی ظهور اسماء الهی برمیگردد. هرچند اصلاح تعین نفس، زمان میبرد؛ اما اگر هم در دنیا نشود، در برزخ، مسیر برگشت را طی میکنیم. با این همه، افسوس که ما خود را فقط در زمان و سال و ماه و روز و شب میشناسیم و از بُعد دیگرمان که ظهور خدا و مظهر "كُنْ فَيَكُونُ" است، غافلیم!
وقتی روح را نشناسیم و با اختیار از آن اطاعت نکنیم، نفس، بال پروازش را از دست میدهد و زمینگیر میشود؛ به بیان دیگر، پای روح در گِل ماده فرو میرود و سالها دنبال خواستههای مادی میدود؛ از این به آن و از آن به دیگری، تا شاید به مطلوبش برسد. اما بعد از سالیان عمر که میخواهد محصول بگیرد، میبیند هیچ ندارد؛ "هَباءً مَنْثُوراً"[3]! آن وقت نمیتواند بگوید: خواستم و نشد؛ چون اگر میخواست خواست حقیقیاش را دنبال میکرد، حتماً میشد و اکنون که نشده، معلوم است فقط با ذهن و زبانش و براساس علم حصولی خواسته، نه با روح و دریافت قلبی.
دعا برای فرج هم اگر اثر ندارد، به همین دلیل است که ما حتی امام زمان(عجّلاللهفرجه) را هم برای خود میخواهیم، نه برای خدا! دیگر برگردیم. رفتن از دنیا، ناگهانی است؛ مرگ، خبر نمیکند. خود را بسنجیم؛ مبادا با این همه شنیدن معارف، هنوز امیال، غم و غصهها، دلهرهها و شادیهایمان برای دنیا باشد. ببینیم طلبهایمان چقدر عوض شده؟ خودمان هم همان قدر تغییر کردهایم. البته نه در شرایط عادی؛ بلکه در مشکلات باید ببینیم چقدر نسبت به خوش و ناخوش دنیا بیخیال شدهایم و فقط در پی جلب رضایت محبوبیم؛ "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ"[4].
آنکه طالب خدا باشد، دیگر هیچ ترس و نگرانی ندارد. البته اگر هم ترس ما از این باشد که مبادا حرکتی کنیم که خدا و اولیائش از ما ناراضی نشوند، نشانۀ تغییر است؛ یعنی به سوی طلب خدا رفتهایم. ولی ما اغلب از این میترسیم که چه خواهد شد و چه از دست خواهیم داد و...! این یعنی طلبمان خدا نیست و اگر هم چیزی از او بخواهیم، معلوم نیست محقّق شود. طلب صادق یعنی او را بخواهیم و از طلبهای دیگر، دست بکشیم.
باید نفس خود را مکلّف کنیم به طلب کمال؛ و کمال انسان، رسیدن به خداست، نه شئون دنیا و نه حتی انجام عبادات تا جهنم نرود یا داشتن اخلاق نیکو تا بهشت برود. اینها هیچ کدام مقصد نیستند؛ بلکه عواملی هستند که ما را به مقصد میرسانند. یعنی طلب نفس را درست میکنند؛ تا کمال را نه در این محدودیتها، بلکه در بینهایت لقاء حقتعالی ببیند.
برخی میگویند انسان در این دنیا به کمال نمیرسد. اما در مکتب شیعه، دنیا مزرعه آخرت است و انسان همین جا و در همین قالب تن باید به کمال برسد. اصلاً کمال انسان در همین دوگانگی است و او همین جا میتواند از محدودیتها رها شود. خداوند فرموده: "إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَليفَةً"[5] و خلیفۀ کامل او در زمین هست؛ که اگر نبود، زمین نابود میشد. اما ما باید خودمان خلیفه شویم، تا بتوانیم او را بشناسیم؛ وگرنه ببینیم هم، نمیشناسیم!
در فرهنگ شیعه، بهترین کار برای انسان، در دنیا کامل شدن است. اگر هم طلبش ضعیف بود و در دنیا نشد، کارش به برزخ میکشد. اما کسانی که کلّ طلبشان را دنیا کردهاند و دنیا، معنای هستیشان شده، در برزخ هم به کمال نمیرسند و خلود در جهنم خواهد داشت. هرچند تعداد این افراد، بسیار اندک است.
آری؛ پیچیدگیهای روح و اسرار هستی ما خیلی شکوهمندتر از دنیاست و خوشیهای دنیا در برابر زیباییهای آن، هیچ است. شرف آدمی، به روح اوست و اگر او طلب روح را که ظهور اسماء الهی است، نیابد، هر کاری بکند، ضایع میشود. اما اگر جایگاه خود را بشناسد، «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» و هیچ چیز مشغولش نکند. شناخت درست خود نیز یعنی اینکه هردو مقتضی وجودش را در نظر بگیرد. هم ببیند که چقدر فقیر و نیازمند است و هم اینکه وقتی با خداست، چقدر غنی و بینیاز است. به بیان مولا(علیهالسلام) در مناجات مسجد کوفه: "أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلَّا الْغَنِیّ".
دیدن ضعف خود در دنیا، کار سختی نیست. در پیری، بیماری، ضعف جسمی، خستگی؛ اینکه از حشرۀ کوچکی مثل سوسک میترسیم، یا یک سردرد ما را از پا میاندازد؛ یا حتی اینکه هر روز تصمیم به تغییر میگیریم، اما دوباره همانیم که بودیم! اینها همه از ضعف ماست. اما وقتی به روح و دلمان نگاه میکنیم، هیچ یک از اینها برایمان غصه نیست؛ اصلاً دیگر ضعف و جهلی نیست که برایش غصه بخوریم. میبینیم روحمان چه وسعتی دارد که فرشتگان در مقابلش خادماند و حیلۀ شیطان نیز آنجا ضعیف است.
ما حقیقت کمال را در وجودمان داریم. اشکالمان این است که آن را نمیشناسیم و نمیپذیریم؛ چون کمال را در جسم و ماده و دنیا میبینیم و در همین جهت نیز تلاش و تکاپو داریم. البته منظور، فعل نیست؛ چون در عالم وظیفه، خیلی کارها باید انجام دهیم و باید با دنیا تعامل داشته باشیم. اما اگر افکار، شادیها و غمهای خود را در طول شبانهروز روی کاغذ بیاوریم و بررسی کنیم، میبینیم که مطلوبات قلبمان چیست و دنبال چه چیزهایی میگردیم.
ما در میدانهای مختلف، احوال گوناگون داریم: شادی، امید، گریه، دعا، حتی ترس و اضطراب. اینها مهم نیست و اشکال ندارد. مهم این است که در هر حالی که هستیم، خدا را ببینیم و طلب کنیم. باید ببینیم دلمان کجاست؛ با خدا یا دنیا. این به ما میگوید که تعین نفسمان چیست. مثلاً اگر فرزندمان بیمار است، آیا قلبمان ناآرام است و احساس بیپناهی میکنیم، یا اینکه به یاد امام حسین(علیهالسلام) و علیاصغرش هستیم و طلب قرب و رضای او را داریم.
اگر از روح، غافل و غرق دنیا شویم، غصههای دنیا برایمان بزرگ میشود؛ حال آنکه دنیا همین است و اینها نباید ما را آزار دهد. طلب روح ما، ذات خداست؛ یعنی اینکه روح در جامعیتش به تعیّن برسد، نه اینکه فقط فعل و صفت خدا را در عبادت و اخلاق ظهور دهد. اصل، این است که روح، ذات خدا را بیابد؛ عبادت و اخلاق نیز برای رسیدن به ذات است. پس در انجام آنها باید خواست خدا را ظهور دهیم. بگذاریم ارادۀ او کار کند و خود را نبینیم. او خواسته ما دوستش بداریم؛ پس همین خواست او را ظهور دهیم، نه خواست خود را که میخواهیم دوستش بداریم! در آن صورت، طبق آنچه او گفته، به وظیفهمان عمل میکنیم و هیچ گاه نه کوتاهی میکنیم و نه میگوییم: به دلم نچسبید!
اعمال و اخلاق، مثل مواد شوینده برای تزکیه و تطهیر باطن هستند. انبارکردنی نیستند؛ فقط پاک میکنند و وقتی پاک کردند، دیگر حساب و کتاب معنا ندارد که بگوییم: «من اینقدر نماز و روزه دارم، اینقدر متخلّق به اسماء شدهام و...!» اگر اینها را انبار کنیم و صِرف اعمال را سرمایۀ خود بدانیم، دلمان در همینها اسیر میشود و از قرب خدا بازمیماند.
پس به مدد طلب و عشق، با عبادت و اخلاق، دل را خالص و پاک کنیم و کمالجو شویم. بدانیم روح، دریای بینهایتی است که جز با ذات، آرام نمیشود؛ "...أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[6]. هرچند رسیدن به آنجا صبر میخواهد.
[1]- سوره إسراء، آیه 85 : و از تو دربارۀ روح میپرسند؛ بگو: «روح از امر پروردگارم است.»
[2]- سوره یس، آیه 82 : امر او فقط اين است كه هرگاه چيزی را اراده كند، به آن میگويد: «باش»؛ پس آن بیدرنگ موجود میشود.
[3]- سوره فرقان، آیه 23 : غبار پراکنده!
[4]- سوره حدید، آیه 23 : تا بر آنچه از دستتان رفت، غصه نخورید و بر آنچه به دستتان رسید، سرخوش نشوید.
[5]- سوره بقره، آیه 30 : همانا من در زمین، خلیفهای قرار میدهم.
[6]- سوره رعد، آیه 28 : آگاه باشید، همانا قلبها به ذکر خدا آرام میگیرند.
نظرات کاربران