
قرب یعنی درک قرب!
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ دوم ،سوم رمضان 1436) به تبیین موضوع «قرب یعنی درک قرب!» میپردازیم.
گفتیم حقتعالی به نحو تکوینی، به تمام بندگان نزدیک است؛ و این مسئله از آن جهت اهمیت دارد که انسان تا این قرب و نزدیکی را درک و باور نکند، نمیتواند در سیر صعودی و تشریعی، به قرب حق برسد. درک درست رابطۀ نزدیک خدا به تمام موجودات و به ویژه انسان، شرط نتیجه دادن راه سلوک برای عبد است که او را به غایت کمالش میرساند.
آیات قرآن، کیفیت قرب حقتعالی به بندگان را تبیین میکند تا بفهمیم او چگونه با ماست. برخی از این آیات عبارتاند از:
1. رابطۀ احاطی، یعنی خداوند به تمام موجودات، احاطۀ کامل دارد:
"أَلا إِنَّهُمْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ مُحیطٌ"[1]
شیء یعنی هرچه موجود است؛ هرچند ناچیز باشد مثل ناخن و موی سر. خداوند حتی به کوچکترین چیزها که آنها را در نظر نمیگیریم، احاطه دارد؛ و چه شیرین است این گونه خود را در احاطۀ حق دیدن.
2. رابطۀ قیّومی: "اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیّ الْقَیّومُ"[2]
هرچه هست، قائم به حقتعالی است. هر موجودی که حیات دارد، به قیّومیت اوست و هیچ موجودی نیست که خودش برجا باشد و متّکی به خدا نباشد. هر موجودی در بُعد تکوین وجودش، این قیّومیت را مییابد -وگرنه هستیاش از هم میپاشید-؛ و به همین دلیل در سیر صعود نیز در مقابل خدا، خاضع است و کرنش دارد: "وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیّ الْقَیّومِ..."[3]. همۀ موجودات حتی انسانهای کافر هم در تکوین وجودشان این خضوع را دارند و مییابند که از خود، هیچ ندارند؛ تا آنجا که حتی جسمشان را نیز نمیتوانند هرگونه و هرقدر میخواهند، نگه دارند.
3. رابطۀ معیّت: "...هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ"[4]
وقتی خداوند بر همۀ ما احاطۀ ذاتی دارد، پس همواره با ما معیت هم خواهد داشت. امیرالمومنین(علیهالسلام) این معیت و همراهی را به زیباترین وجه توصیف میکنند: "مَعَ كُلِّ شَیءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ، وَ غَیرُ كُلِّ شَیءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ"[5].
4. رابطۀ خالقیت: "ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَیءٍ فَاعْبُدُوهُ..."[6]
موارد قبل، جلوات قرب ذاتی حق بود؛ اما رابطۀ خالقیت، تجلی قرب فعلی خدا به بندگان است. خداوند پس از بیان قرب ذاتی، دستور تشریعی به بندگان نمیدهد؛ اما اینجا در خالقیت، دستور عبودیت میدهد. چون قرب ذاتی، در تکوین است و در تکوین، خطا و عصیان نیست. تمام هستی در مقابل خدا خاضعاند؛ «هر گیاهی که از زمین روید، وحدهُلاشریکَله گوید». اما در مقام فعل، اینگونه نیست. خداوند در عالم فعل، به ظهوراتش اذن فاعلیت داده و بندگان به اذن الهی، سمیع، بصیر، قادر، خالق، فاعل و... هستند. اینجاست که بنده، فاعلیت را از خود میبیند و حقتعالی را فراموش میکند. به همین دلیل، خداوند پس از بیان قرب فعلی، مسیر صعود را هم بیان میکند تا بندگان بتوانند حضور و ظهور فعلی او را بیابند. مثل اینجا که میفرماید: «اگر مرا به خالقیت شناختید، بندگیام کنید».
5. رابطۀ حفظ: "...إِنَّ رَبِّی عَلى كُلِّ شَیءٍ حَفیظٌ"[7]
"حفیظ"، صفت مشبهه است که بر ذاتی بودن و استمرار، دلالت دارد. همۀ ما در زندگی، این رابطه را به نوعی درک کردهایم. مثلاً در مورد نوزادان و کودکان نوپا، بارها دیدهایم که معجزهآسا از خطرات نجات یافتهاند و دریافتهایم که این جز به مراقبت مداوم خدا نبوده است. بارها مطمئن شدهایم که اگر خدا نبود، ما هیچکاره بودیم و نمیتوانستیم فرزندمان را از آب و گل درآوریم! اما این ادراک حفیظ بودن خدا، برایمان ملکه نشده و زود یادمان میرود. لذا دوباره سلامت و عافیت و امنیت را از اسباب و علل میبینیم؛ فکر میکنیم پول و پارتی و همسر و پدر و... ما را حفظ میکنند و خدا را از یاد میبریم.
6. رابطۀ ملکوتی: "فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ."[8]
خداوند در عالم فعل، به ظهوراتش اذن مظهریت داده؛ اما چون اینجا امکان فراموشی و خودْ دیدن هست، با این تسبیح، یادآوری میکند که فاعل ذاتی فقط خداست و بنده اگر قدرتی دارد و کاری میکند، خداست که این قدرت و اختیار را به او داده؛ و ملکوت و باطن همه چیز، به دست اوست، نه به دست هیچ کس. پس بنده باید هرگونه فاعلیت مستقل را از خود نفی کند و خدا را نیز از هر نقص و خطای مُلکی، تسبیح و تنزیه نماید.
البته ما به فاعلیت خدا معتقدیم. اما اگر واقعاً در عالم این اعتقاد بودیم و خود و اسباب و علل را فاعل نمیدیدیم، این قدر اسیر و درگیر آنها نمیشدیم و آرامش و نشاطمان به آنها وابسته نبود.
علاوه بر اینها، خداوند با انسان، رابطۀ مالکیت، رابطۀ ربوبیت، رابطۀ عبودیت و رابطۀ نوری دارد.
حال که با جلوات قرب خدا به بنده آشنا شدیم، میخواهیم شناخت دقیقتری از معنای واژۀ قرب داشته باشیم. متأسفانه ما به سبب انس به عالم ماده، اغلب واژهها را ناسوتی معنا میکنیم و حتی به مفاهیم معنوی، رنگ ماده میزنیم؛ در حالی که این معانی، نه معنای حقیقی آن الفاظ، بلکه لوازم معنای آنهاست.
مثلاً وقتی با وزن و میزان در آیات قیامت مواجه میشویم، فوراً ترازوی مادی و وزن کردن اجسام، در نظرمان مجسّم میشود! و چون به ماده انس داریم، معنای حقیقی این واژه را نمییابیم.
واژۀ "قرب" هم همینطور است و غالباً از قرب، تصوری جز نزدیکی جسمانی نداریم. به همین دلیل، ما محبین امام زمان(روحیلهالفداء) قرب را در دیدن امام میدانیم و چلّهها میگیریم تا او را ببینیم. حال آنکه دیدن، از لوازم معنای قرب است، نه حقیقت قرب. امام قبل از قرب ناسوتی، "لَمْ یَخْلُ مِنَّا" و "مَا نَزَحَ عَنَّا"[9] است. اگر این قرب را پیدا کنیم، مییابیم که او به ما نزدیک است و کارش را میکند، چه او را ببینیم، چه نبینیم؛ چون هدف از قرب، افاضۀ فیض است. اما اگر از وجودش که حد و مانعی ندارد، نتوانیم فیض بگیریم، چگونه از حضور ناسوتیاش فیض بگیریم؟
ما دربارۀ قرب خدا نیز برداشت درستی نداریم. معتقدیم خدا با ماست و جسم ندارد؛ اما این اعتقاد، در سلوک و حرکتمان جایی ندارد. ما وقتی "قربةًإلیالله" میگوییم، واقعاً میخواهیم فاصلۀ دو چیز را کم کنیم؛ خدایی که در عوالم برتر است و خودی که اینجا در دنیا نشسته و میخواهد به او نزدیک شود! این درواقع، نزدیکی زمانی و مکانی است؛ اگرچه خودمان غیر از این ادعا کنیم! برای همین است که عباداتمان ثمر نمیدهد و ظهور اسماء را نمییابیم.
گفتهایم که هستی، حقّ است و ظهوراتش؛ و دوگانگی وجود ندارد. او اول و آخر و ظاهر و باطن است و به هرجا رو کنیم، اوست؛ "...فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ..."[10]. پس چه فاصلهای را بین خود و او، میخواهیم و میتوانیم برداریم؟! منظور از قرب، این است که توهم استقلال را از خود و غیر برداریم و این قدر "من" و "او" نبینیم؛ باور کنیم که فقط اوست و بقیه، ظهوراتاند. تمام هستی، در قبضۀ احاطۀ خداوند و عین ربط و تعلق به اوست و جدایی در کار نیست. پس این دوریها چیست؟ فقط یک توهّم و نگاه غلط یعنی خود را مستقل دیدن؛ این هم در حوزۀ اختیار ماست، نه در وجود و تکوین.
در وجود، همۀ ما تکویناً خاضع هستیم و حتی کسی که خدا را معصیت میکند، از نظر وجودی بندۀ اوست. به عنوان مثال، کار چشم و بندگی آن، دیدن است و جز دیدن، کاری نمیکند. پس معصیت کجاست؟ آنجا که بنده، این دیدن را از خدا نداند و آن را در مسیری که خود میخواهد، به کار گیرد. در تکوین، ظهور اسم "بصیر" خداست که میبیند؛ اما در تشریع، خدا میگوید: "این را ببین، این را نبین". پس آنکه تخلف میکند و حرام میبیند، خلاف قرب تکوینی حرکت نکرده؛ اما معصیتش و انتخاب سوئش، خلاف قرب تشریعی است.
پس قرب بنده به حقتعالی، در گروی فهمیدن این مطلب است که گردش چشم از خداست؛ ولی جهت این گردش به اذن الهی، به اختیار بنده است و سعادت و شقاوت او را این انتخاب، رقم میزند که چشم را به کدام جهت بگرداند.
حال ببینید چقدر فرق میکند که راه صعود را با معرفت به قرب برویم، یا بی معرفت!
[1]- سوره فصّلت، آیه 54 : آگاه باش که آنها از دیدار پروردگارشان در تردیدند. آگاه باش که او بر هر چیز، احاطه دارد.
[2]- سوره آلعمران، آیه 2 : الله، معبودی جز او نیست، زنده و پاینده است.
[3]- سوره طه، آیه 111 : و وجهها در برابر خدای زندۀ پاینده، خاضع میشود.
[4]- سوره حدید، آیه 4 : هرجا باشید، او با شماست و به آنچه میکنید، بیناست.
[5]- نهجالبلاغه، خطبه 1 : با هر چیز است، نه به نحو همنشینی؛ و غیر هر چیز است، نه به نحو دوری و جدایی.
[6]- سوره انعام، آیه 102 : این است الله، پروردگار شما؛ معبودی جز او نیست؛ او آفرینندۀ هر چیز است، پس او را بپرستید.
[7]- سوره هود، آیه 57 : و پروردگار من نگهبان همه چیز است.
[8]- سوره یس، آیه 83 : پس منزّه است آنکه ملکوت هر چیز به دست اوست و به سوی او بازمیگردید.
[9]- عباراتی از دعای ندبه : او هرگز از ما خالی نیست؛ از ما غایب نمیشود.
[10]- سوره بقره، آیه 115.
نظرات کاربران