قرب، ظهور نقشۀ خدا
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ شانزدهم، بیست و چهارم رمضان 1436) به تبیین موضوع «قرب، ظهور نقشۀ خدا» میپردازیم.
خداوند به همۀ موجودات، نزدیک است و در تمام مراتب مخلوقات، با عینیت اسماء و صفاتش حاضر است. مثلاً نزدیکی خدا به بذر پرتقال، این نیست که آن را آفریده و خود، کنار نشسته و شاهد رشدش باشد؛ بلکه در تمام مراحل با اوست و وجود را به او افاضه میکند؛ سرنوشت آن هم، معلوم خداست که به ثمر مینشیند یا خیر. پس آنچه معلوم خداست، یک درخت کامل یا ناقص است (عین ثابت بذر)، نه صرفاً بذر یا مراتبی که باید بپیماید.
به همین ترتیب، عین ثابت ما نیز معلوم خداست و او میداند هرکدام، چه مسیری را طی خواهیم کرد و به کجا خواهیم رسید. خدا قرب و حضور احاطی و قیّومی بر همه دارد و هیچ چیز در پیشگاه او گم نمیشود؛ حتی یک خطور قلبی. اما آیا علم خدا به این موضوع، با اختیار ما میسازد؟ و اگر او همه چیز را میداند، پس ما چهکارهایم؟
برای روشن شدن مطلب، مثالی میزنیم. معلم باتجربه، از همان روز اول که شاگرد را میبیند، میداند او در امتحانات رد میشود یا قبول. به عبارت دیگر، نمرات شاگرد و قبولی و تجدیدی او برای معلم، معلوم است و معلم از همان اول، آخر کار را میبیند. اما بر اساس علم خود، اقدام نمیکند؛ یعنی راه تحصیل را به روی شاگرد ضعیف که میداند رد میشود، نمیبندد و اختیار درس خواندن یا درس نخواندن را از او نمیگیرد. مقتضای حکمت، این است که شرایط را آماده کند تا هرکس خودش این مسیر را برود و استعدادش برایش آشکار شود.
علم خداوند نیز با اختیار ما منافات ندارد. نمیتوانیم بگوییم اینکه در عین ثابت، نهایت کار هرکس مشخص است، یعنی خدا خواسته کسی به کمال و سعادت برسد و دیگری نرسد. همۀ بذرها، استعداد درخت سالم شدن را دارند؛ اما به اقتضای شرایط، برخی به ثمر نمینشینند. و برای انسان، اختیار هم جزء این شرایط است.
درواقع خدا، بیزمان میداند که ما چه میکنیم؛ حتی اولیاء خدا هم میدانند. اما از اول، کسی را محکوم و مجازات نمیکنند. چون ما باید استعدادمان را ظهور دهیم و برای اینکه بدانیم چه میشویم، نیاز به زمان داریم. ناسوت و زمان حیات دنیوی، فرصت ماست تا خود را ظهور دهیم. مثل سال تحصیلی که فرصت دانشآموز است تا در امتحانات، خود را ببیند و نشان دهد، نه فرصتی برای معلم تا او را بشناسد.
مهندسی که بنایی را طراحی کرده، لازم نیست صبر کند تا ساختمان ساخته شود و ببیند چه شکلی است؛ چون قبل از آن، نقشۀ ساختمان را در ذهنش کشیده و چون ساختمان را به شکل عینی در خود دارد، هرگز آن را فراموش نمیکند. با این حال، ساختمان باید در بیرون ساخته شود تا عینیت خارجی یابد و شبیه همان چیزی گردد که در ذهن مهندس بود.
ما هم در علم خدا هستیم و خدا نقشۀ کمالمان را کشیده است. اما برای عینیت گرفتن، نیازمند زمانیم و موظّفیم ساختمان وجود خود را طبق آن نقشه بسازیم؛ ولی اگر خدا را فراموش کنیم، نقشۀ وجودی هم از یادمان میرود: "وَ لاتَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ اُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ"[1]. آن وقت به جای اینکه انسانی رو به کمال شویم، نفس خود را به شکلهای دیگر و غیر انسانی خواهیم ساخت.
پس ما برای ساختن ساختمان وجودی خود، در درجۀ اول به آگاهی نیاز داریم. عملها و عبادات مثل نماز و روزه هم ابزار پیاده کردن آن آگاهی هستند. به بیان دیگر، آگاهی مثل در دست داشتن نقشه است و عبادات مثل مصالح ساختمانی و بنّا و کارگران ساختمان وجود ما هستند. منظور از آگاهی هم، علم حصولی و مفهومی نیست؛ بلکه علم حضوری است. اگر ما وجود خود را فقط با علم حصولی بشناسیم، حتی اگر همۀ مصالح را در اختیار داشته باشیم، از آنها درست استفاده نمیکنیم؛ چون نمیدانیم هرچیز را کجا بگذاریم.
قرب به خدا، یعنی فراموش نکردن خواستهها و نیازهای فطری و نقشۀ وجودی؛ وگرنه نفس طبق مشیت خدا ساخته نمیشود. اصل ساختار وجود ما، معرفت است؛ اما آنکه آگاهی و معرفت پیدا کرد، ابزار عبادت و دعا را کنار نمیگذارد، بلکه حتی خور و خوابش را نیز ابزار میبیند و با آن، وجود خود را میسازد. چگونه؟ با تدبیر تمام شئونش بر اساس شریعت؛ که برای همۀ ابعاد زندگی انسان، برنامه و آداب دارد. قدم اولش هم نیت است، یعنی آگاهی. چون اگر حواسش جای دیگری باشد، نقشه را خراب میکند؛ مثل شاگردی که به دلیل حواسپرتی سر کلاس و در جلسۀ امتحان، مردود میشود و بعد هم این مردودی را از معلم میبیند! مثل شیطان که گمراهی خود را به گردن خدا انداخت[2]. در حالی که معلم، درسش را داده و شرایط قبولی در امتحان را برای همه فراهم کرده است.
پس قرب بنده به خدا، یعنی همان را که خدا خواسته، بنده ظهور دهد؛ این میشود: "فَلْیسْتَجیبُوا لی". در ادامه، سه تعریف مختلف از قرب را مطرح میکنیم تا درست را از غلط بشناسیم:
1. در تعریف اول، قرب یعنی با اینکه انسان نمیتواند به کمال مطلق برسد، با رشد معنوی میتواند فاصلۀ خود و خدا را کم کند. مثلاً اگر خدا قادر و علیم است، او هم به طور مستقل در حد خود، قادر و علیم شود.
این نگاه، مربوط به انسانهای خداپرست است، نه کافر؛ اما توحیدی نیست، چون بنده را در مقابل خدا مستقل میبیند. فاصلۀ بنده با خدا، ذاتی است؛ یعنی خدا ذات دارد و بنده، مستقل نیست. این فاصله هرگز برداشته نمیشود و بنده اگر هم به علم، قدرت و سایر کمالات هم برسد، فقط ظهور اسماء خداست. پس نباید خود را به خاطرِ داشتن این کمالات، به خدا نزدیک بداند؛ مثل بنیاسرائیل که حتی خود را محبوب خدا میدانستند و معتقد بودند به دلیل این قرب، عذاب الهی به آنها نمیرسد[3]!
با این نگاه، سامری هم به خدا نزدیک شد و کاری کرد مردم به او ایمان بیاورند. در این دیدگاه، فرعون هم به خاطر قدرتش و قارون به خاطر ثروتش به خدا نزدیکاند. البته آنچه از اینان ظهور مییابد، علم و قدرت و کمال خداست؛ اما در مسیر نامناسب. مثل کسی که با علم خود، به جای خدمت به انسان، بمب میسازد. بسیاری از ما نیز تا به کمالی میرسیم، آن را از خود میبینیم؛ فقط دستمان باز نیست که مثل فرعون، "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى"[4] بگوییم.
2. تعریف دوم، قرب تشریفی است؛ به این معنا که فرد در اثر عبادت و مجاهده، به کراماتی برسد و مثلاً مستجابالدعوة شود. همانطور که برخی افراد به دلیل نزدیکی به بزرگان و شخصیتهای مهم، اعتبار و ارزش پیدا میکنند. اما این قرب تشریفی، فقط اعتبار است و انسان را نساخته است. ابزاری است که میتواند عشق خدا را در قلب زنده کند؛ اما خطرناک است، چون ممکن است خودی را در انسان، بزرگ کند و با غرور، عامل سقوط او شود.
3. تعریف صحیح قرب، آن است که فرد هرچه در مسیر کمال پیش میرود، فقر خود را بیشتر ببیند تا خدا بیشتر ظهور کند. این قرب، نتیجۀ آگاهی، اختیار و تلاش است و بنده باید با همۀ ابزارهایی که خدا به او داده، نقشه مهندسیشدۀ حقتعالی را ظهور دهد. این سه عامل باید توأم باشند تا انسان به فعلیت درست برسد؛ اما نقش آگاهی، مهمتر است و اگر فرد به معرفت برسد، دو عامل دیگر هم به دنبال آن میآیند و وجود او را میسازند تا بدون خودی، به قرب حق برسد.
وقتی روح به قرب خدا رسید، دیگر فراموشی ندارد و هرچه کمالات حق در او ظهور کند، عشقش به خدا قویتر میشود. این قرب، سیری است که زمان و مکان نمیشناسد و به شرایط جسمی، فقر و ثروت و... وابسته نیست. شرایط فقط زمینۀ سیر را فراهم میکنند. اگر شرایط مهیّا بود، باید از آنها استفاده کرد؛ اما نبودن شرایط، هیچ کس را از قرب بازنمیدارد و خدا کسی را، جز به قدر توانش تکلیف نمیکند: "لایكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها"[5]. مثلاً کسی که نمیتواند بایستد، باید نماز خود را نشسته بخواند و این به هیچ وجه، مانع قربش نمیشود. اما در آگاهی روحانی و سیر معنوی، همه تکلیف دارند.
اگر برای ما نماز نشسته با ایستاده فرق دارد و نشسته به دلمان نمیچسبد، برای این است که به ابزار وابستهایم. در حالی که قرب حقیقی، از سنخ معرفت و آگاهی است و ربطی به ابزار ندارد. روح، ورای ابزار، سیر میکند و این سیر، در هر شرایطی میسّر است. مثل کسانی که چون اسب و شمشیر نداشتند و پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) هم نمیتوانست آنان را تجهیز کند، از جهاد بازمیماندند و از این بابت، اشک میریختند[6]. آنان با اینکه در ظاهر جهاد نکردند، سیر معنوی داشتند و گناهی بر آنان نبود.
آری؛ با خدا بودن، بسیار آسان است؛ چون او از رگ گردن به ما نزدیکتر است، یعنی از خودمان به خودمان نزدیکتر. پس در هر شرایطی میشود او را یافت؛ و اگر او را بیابیم، دیگر قلبمان به هر کم و زیادی نمیلرزد و از خدا غافل نمیشود.
[1]- سوره حشر، آیه 19 : و نباشید از کسانی که خدا را فراموش کردند، پس خدا نفسهایشان را از یادشان برد؛ آنان فاسقاناند.
[2]- سوره اعراف، آیه 16 : "قالَ فَبِما أَغْوَیتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیمَ"؛ گفت: چون گمراهم کردی، در صراط مستقیمت به کمین آنها مینشینم.
[3]- سوره جمعه، آیه 6 ؛ سوره بقره، آیه 80 ؛ سوره آلعمران، آیه 34.
[4]- سوره نازعات، آیه 24.
[5]- سوره بقره، آیه 286.
[6]- سوره مائده، آیه 92.
نظرات کاربران