عمل، ظهور محبت
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ بیست و دوم، دوازدهم ذی القعده 1436) به تبیین موضوع « عمل، ظهور محبت» میپردازیم.
دانستیم اوج کمال انسانی، مظهر ولایت شدن است. اما مظهریت، مراتب دارد. مثل دانه که استعداد درخت شدن دارد؛ اما هر دانه، ممکن است در یکی از مراتب ریشه، جوانه، ساقه، برگ یا میوه متوقف شود. بر این اساس، انسانها سه دسته میشوند:
عدهای با زندگی در دنیا، فقط به کمالات حیوانی و نباتی میرسند؛ یعنی کمالاتی که در حیوانات و گیاهان هم هست، منتها به نحو پیشرفته و متمدّن. اوج این کمالات، اکتشافات و اختراعاتی است که امروز بشر از دل ناسوت بیرون کشیده است. البته هر کمالی حتی این کمالات ناسوتی، به یُمن ولایت است. اما کمال حقیقی انسان، این نیست.
دستۀ دوم، افرادی هستند که به کمال نباتی و حیوانی قانع نمیشوند و آن را مقدمهای برای کمال انسانی میدانند؛ اما آن قدر در این مقدمه و مسیر، درجا میزنند که فرصت تمام میشود و در دنیا به کمال لایق خود نمیرسند. به همین دلیل باید پس از مرگ، در عالم برزخ که عذاب و فشارش شدیدتر از دنیاست، سیرشان را ادامه دهند.
دستۀ سوم هم آنان هستند که تمام مراتب را در جهت کمال انسانی به کار میگیرند و میخواهند هرچه را خدا داده، به پای خودش بریزند؛ همان صاحبان ولایت خاصه که رشدشان، از حیات قلب آغاز میشود و با رسیدن به تکلیف، قلبشان حرکت کمالی و بندگی را شروع میکند، نه فقط بدنشان. آنان از اصول آغاز میکنند، نه فروع؛ یعنی مهمتر از اینکه نماز بخوانند، دنبال معرفت و یافتن کسی هستند که برای او نماز میخوانند و نمازشان را با معرفت و عشق به او برپا میدارند.
اینان چهارده معصوم(علیهمالسلام) هستند که به مظهریت اتمّ و اکمل رسیدهاند و کمال انسانی برای سایرین، در گرو رسیدن به ولایت آنان است. اولین جرقۀ کمال انسانی، زمانی است که ایمان در قلب بنشیند؛ یعنی اول، قلب باید تکان بخورد. بدون ایمان قلبی، هرچه عمل داشته باشیم، منافقیم و روزی نفاقمان آشکار خواهد شد. آن وقت میفهمیم که با ریا و سالوس و برای دیدن مردم، نماز خواندهایم؛ چون نمازمان با حرکت قلب و معرفت درونی آغاز نشده است.
پس پایینترین مرتبۀ ولایت، جذبۀ قلبی است، نه حرکت رفتاری. اسلام اصیل، از شناخت آغاز میشود و به عمل میرسد؛ برخلاف سقیفه که عمل بدون شناخت است و لذا درخت وجود را به بار نمینشاند. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) سیزده سال در مکه به مردم، معرفت داد و وقتی آنان با جذبۀ درونی یافتند که باید بندۀ خدا باشند، در مدینه چارچوب عملی فروعات را به ایشان عرضه کرد.
درواقع اینجا فروعات، ظهور جذبه و عشقی هستند که در قلب آمده است. مثل اینکه وقتی نطفه در رحِم مادر میرود، محبتش در دل مادر میافتد و مادر به دلیل علقه به فرزند، مراحل بارداری، زایمان و شیردهی را بدون اینکه به او آموزش داده باشند، طی میکند و سختی ویار و درد و شببیداری را با عشق، پشت سر میگذارد. جذبۀ ولایت هم وقتی آمد، دیگر تعلیم نیاز نیست و فقط چارچوب عملی را در فقه ارائه میدهند.
ایمانی که در قلب بتابد، فرد را به تسلیم و اطاعت میکشاند و نمازی که در پی این ایمان و اطاعت باشد، هرگز دچار ریا نمیشود. چون به اجبار پدر و مادر و جامعه نبوده؛ بلکه برای کسی خوانده شده که فرد در قلب، حضورش را احساس کرده است. لذا هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند این نماز را از او بگیرد. آنکه حرکت را از قلب آغاز کند، شاکلهاش آرامآرام خدایی میشود و مردم از تمام حرکات و سکناتش به یاد خدا و معنویت میافتند. او دیگر براساس همان شاکله بندگی میکند، نه براساس حرف و نظر دیگران و نه حتی از ترس جهنم و به طمع بهشت.
توجه درونی او به حق، چنان در ظاهر نمود پیدا میکند، که نه تنها از گناه، بلکه از فکر گناه هم دست میکشد. اما اگر این جرقه از دل شروع نشود و عبادت فقط در فعل باشد، فرد به راحتی گناه میکند؛ چون کسی را مراقب خود نمیبیند. او میتواند نماز بیحضور بخواند و با ریا، مالش را انفاق کند یا به کسی خوبی کند که در دل از او متنفّر است! اما کسی که به معرفت رسیده، چنین نیست. او دیگر نه اسیر است، نه آزاد؛ بلکه در قید آزادی است که تمام هستی، او را نشان میدهند. این یعنی بنده، که عمل و ایمانش یکدیگر را تقویت میکنند و او را به سوی مظهریت میبرند.
ما محب هستیم و جذبۀ اولیه را داریم. اما تا شیعه نشدهایم، خطر تهدیدمان میکند. اصل خطر و انحراف ایمان هم، ترک عمل نیست؛ بلکه اگر هم عملی ترک شد، باید دنبال بیماری قلب و نقص معرفتمان بگردیم و ببینیم ریشهاش چیست که در این فعل یا صفت، کم آوردهایم. در تاریخ خواندهایم؛ خوارج هم علی(علیهالسلام) را دوست داشتند. اما چیزهایی از او میخواستند که خدا نمیخواست؛ و اینجا بود که محب، مبغض میشد!
پس به هوش باشیم و برای محبت و ایمانمان، علت مُبقیه پیدا کنیم. بقای ایمان ما، تضمینشده نیست؛ و تضمینش به حرکت قلب است، نه زیادی نماز و روزه. هرچند حرکت قلب، عمل و عبادت را هم رشد میدهد و فرد را به دقت و مراقبه میکشاند؛ تا جایی که حتی مستحبات را برای خود واجب میشمرد؛ چون فرد حضور را قویتر درمییابد.
وقتی قلب سیر خود را کامل کرد، به سرّ میرسد. صاحب سرّ، انسانی ولایی است که در بین دوستان و آشنایان هم غریب و ناشناخته است. چنین فردی به حکمت میرسد و قدرت تشخیص پیدا میکند؛ اسرار بر او عیان میشود و در هر خوشی و سختی، میفهمد چه سهمی از ولایت بردارد و چگونه به قرب حق برسد.
البته قبل از رسیدن به کمال نهایی، فراز و فرود زیاد است. سالک، زیاد زمین میخورد؛ چون زمین خوردن، اقتضای قالب و بُعد حیوانی اوست. اما اگر قلبش حرکت کرده باشد، ولایت، دستش را میگیرد و او را بلند میکند. برخلاف قلبی که زنده نیست و نماز هم بخواند، تاثیر ندارد؛ "وَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ"[1].
راستی که انسان، موجود شگفتی است! چهبسا آنکه به درجاتی از کمال رسیده، ناگهان سقوط میکند؛ یا آنکه عمری گناه کرده، با یک جذبۀ ولایت، همه را میشوید و به درجات عالی میرسد. گاه بیایمان میمیرد، کسی که یک عمر به نماز و روزه مشغول بوده؛ و گاه باایمان از دنیا میرود، کسی که دو رکعت هم نماز نخوانده است!
اما ما کجا و دامان ولایت کجا! عصر غیبت است و دلتنگ و بیقرار امام میشویم؛ چه کنیم؟
***
روایت است که حضرت صاحبالأمر(عجّلاللهفرجه) فرمودند: هرکس خواست با توجه به ما، به خدا رو کند، زیارت آلیاسین را بخواند. زیارت هم فقط لفظ نیست؛ بلکه عوالمی در آن نهفته و معرفی حقیقت ولایت در وجود است. پس با این راهحلّی که امام دادهاند، باید بفهمیم که اگرچه «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»؛ اما قرار نیست ما خرما را داشته باشیم؛ باید دانه را داشته باشیم تا با آن به خرما برسیم؛ و دانه یعنی معرفت به حقیقت ولایت در وجود.
"سَلَامٌ عَلَى آلِ یس. السَّلَامُ عَلَیكَ یا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیاتِهِ."
"دَاعِیَ اللَّهِ"؛ امام، دعوتکننده به اسم جامع الله است. پس ارتباط با او، باید ما را مظهر "الله" یعنی جامعیت اسماء و صفات کند؛ و شیعه اگر دلتنگ شد، باید جامع شود، نه فقط در فعل و صفت، بلکه در حقیقت ولایت که در قلب اوست.
"رَبَّانِیَّ آیاتِهِ"؛ آیات خدا ربوبیت دارند و ما نمیتوانیم خودمان آنها را بفهمیم. باید به کسی وصل شویم که مظهر این آیات شده و تمام نشانههای خدا را به ظهور رسانده است. باید ببینیم او چگونه مظهر شده؛ ما هم در همان مسیر قدم برداریم. چگونه به او وصل شویم؟
"السَّلَامُ عَلَیكَ یا بَابَ اللَّهِ"؛ او دری است که به روی همه باز است. از آن سو هیچ بخل و منعی نیست و نمیتوانیم بگوییم ما را رها کرده و به ما نگاه نمیکند؛ که اگر نگاه او نبود، اصلاً نبودیم و نمیدیدیم و نمیفهمیدیم.
"السَّلَامُ عَلَیكَ فِی آنَاءِ لَیْلِكَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ"؛ همیشه و در تمام لحظات باید دنبال او باشیم. وگرنه یک جا مأموم او باشیم و یک جا امام خود، نمیتوانیم مظهر ولایت شویم.
"السَّلَامُ عَلَیكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ"؛ او علت مبقیۀ ایمان است که اگر نباشد، ایمان در معرض تزلزل است.
"السَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ"؛ آن کس که حقیقت این سلام برسد، دیگر سردرگم نیست که بکند یا نکند، بخورد یا نخورد، برود یا نرود و...؛ چون همواره از امام میخواهد راه درست را برای او تبیین کند؛ نه اینکه پای نفس خود و حرف و نظر دیگران را وسط بکشد. اما مگر ما امام را میبینیم که از قرائت و تبیینش الگو بگیریم؟
نمیبینیم؛ اما او یک وجود همگانی است که در تمام هستی حضور دارد. این سلام به ما میگوید: از فکر ظاهر، رها شو؛ به درون برو، که آنجا امام هرلحظه میخواند و تبیین میکند. وقتی ماندهای و نمیدانی چه کنی، "خود" را کنار بگذار و در درون به او سلام بده؛ مطمئن باش که راه برایت باز میشود.
"السَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ... حِینَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ... حِینَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ... حِینَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ"؛ این یعنی تمام اعمال و عبادات ما باید تابع امام باشد. درست مثل نمازجماعت که مأموم همراه با حرکت امام به رکوع و سجود میرود و حتی اگر به اشتباه، زودتر سر از رکوع یا سجده بردارد، باید دوباره برگردد و با امام برخیزد.
"السَّلَامُ عَلَیكَ حِینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِی"؛ یعنی با امام، صبح و شام کنیم. صبح که بیدار شدیم، لحظهای بنشینیم و به او سلام دهیم؛ نه فقط به لفظ، بلکه با سلم درونی. دیگر نگران هیچ چیز نباشیم؛ او مراقب همه چیز هست. هر اتفاقی هم بیفتد، در گناه به رویمان بسته میشود. آن وقت، شب هم آزاد و رها، با دلی سرشار از عشق و تسلیم و رضا به خواب میرویم. نه اینکه با فشارهای عصبی و با خیالِ خاطرات روز و تحلیلها و نتیجهگیریهای سطحی به رختخواب رویم و صبح و شب، فقط به فکر این باشیم که چه بخوریم، چه بپوشیم و چه بپزیم؛ یا اگر از کسی کینهای داریم، فکر کنیم چگونه جوابش را بدهیم تا تلافی کرده باشیم و دلمان خنک شود!
اما انتهای زیارت،که شهادت است؛ ازجمله شهادت به اینکه:
"أَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لَا رَیبَ فِیهَا"؛ غیر از رجعت کلی که هنگام ظهور اتفاق میافتد و از اعتقادات ضروری شیعه است، امام، رجعت دیگری هم دارد و آن این است که هروقت ما از او غافل میشویم و حضورش یادمان میرود، او دوباره برمیگردد و یادش را در دلمان مینشاند؛ تا کجرویهای خود را جبران کنیم. یعنی امام، پیوسته به ما رجوع میکند و اگر این بازگشت اتفاق نمیافتاد، معلوم نبود کجا بودیم و در چه انحرافاتی دست و پا میزدیم.
منتها شرطش این است که استارت حرکت را زده باشیم؛ یعنی همان جرقّۀ قلب. ماشین انسان و بهویژه شیعه، شاسیبلند است، بلند تا خدا؛ باید استارت را بزند و شروع کند. آن وقت، ماشین روشن میشود و دیگر نگرانی ندارد؛ تا بینهایت میرود، یعنی شوق قلب، بینهایت وسعت میگیرد. اما بدون استارت، ماشین حرکت نمیکند.
[1]- سوره ماعون، آیه 4 : وای بر نمازگزاران!
نظرات کاربران