حاکمیت ظلم در عالم

حاکمیت ظلم در عالم، از نگاه «رنه‌گنون»

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 160، 20 محرم 1443) به تبیین موضوع حاکمیت ظلم در عالم، از نگاه «رنه‌گنون» می‌پردازیم.

بحثی که در جلسات گذشته و در ادامۀ بحث زهد در دنیا شروع کردیم، تبیین حاکمیت ظلم و جور در بعد جهانی آن است. برای اینکه به ضرورت این بحث آگاهی بیشتری پیدا کنیم، حدیثی از رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در این زمینه بیان می‌کنیم. ایشان می‌فرماید:

"الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً عَضُوضاً"[1]

خلافت بعد از من سی سال است سپس پادشاهی گزنده‌ای است (پر از ظلم و ستم است).

به نظر می‌رسد در این حدیث شریف، پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، 5 سال حکومت حضرت علی(علیه‌السلام) را هم به اسم خلافت عنوان کردند، حق هم همین است زیرا در این 5 سال، مردم که امام ‌علی(علیه‌السلام) را برای ولایت بر خودشان انتخاب نگرده بودند، بلکه آن‌ها بعد از اینکه از ستم سه خلیفه، به تنگ آمدند، خواستند که امام ‌علی(علیه‌السلام) هم خلیفه باشد برای دنیایشان، البته خلیفه‌ای که عادل است. درحالی‌که مردم باید امام(علیه‌السلام) را برای ولایت، تحت‌عنوان خلیفۀ الهی می‌خواستند که آن تجلی و ظهور ولایت حضرت حق‌تعالی از انسان کامل است.

این خلافت هم بعد از شهادت حضرت علی(علیه‌السلام) در زمان معاویه شکل پادشاهی به خود گرفت. حکومتِ شاهان در بنی‌امیه و بنی‌عباس ادامه پیدا کرد تا حکومت شاهانِ به ظاهر مسلمان در ایران؛ تا رسید به حکومت ولایت فقیه که انفجار نور است و تنها حکومت ولایت الهی است. اگرچه به دلیل کوتاهی مردم و حاکمیت فرهنگ غرب، آن طور که شایستۀ این حکومت ولایی بود، نتوانست در ابعاد مختلف زندگی مردم حاکم شود.

نفوذ فرهنگ غرب در اقتصاد و آموزش و پرورش و دانشگاه‌های ما قابل انکار نیست. و در این زمینه نقد حکومت‌های مختلفی که در نظام جمهوری اسلامی بر سر کار آمده‌اند، به معنی مخالفت با نظام ولایت فقیه نیست؛ بلکه به معنی دیدن کوتاهی ماست که به عنوان مردم، تحت حاکمیت فرهنگ غرب قرار گرفتیم و همین را هم از حکومت‌هایمان انتظار داشتیم!

آنچه در این بحث‌ها دنبال می‌کنیم همین است که آن حاکمیت ظلم و ستم را بشناسیم و بدانیم که تنها راه رهایی از این ظلمت و تاریکی، نور ولایت است که در نظام جمهوری اسلامی ایران، پرتوی از آن به نام ولایت فقیه بر ما تابیده و تلاش کنیم که از این روزنه، راهی برای رسیدن به نور حکومت جهانی حضرت حجت(عجل‌الله‌فرجه) باز کنیم و نگذاریم این روزنه هم بسته شود.

در این بررسی رسیدیم به معرفی شرق‌شناس و اسلام‌شناس غربی به نام «رنه‌گنون» که مسلمان شده و دربارۀ فرهنگ غرب که در درون آن بوده و به عینه آن را دیده، نظراتی دارد که به برخی از آنان در جلسۀ گذشته پرداختیم. در این جلسه نیز پاره‌ای از دیدگاه‌های ایشان را بررسی می‌کنیم.

او علم موجود در مراکز آکادمیک و دانشگاه‌ها را «نکبت‌بار» توصیف می‌کند و در خصوص همگانی کردن علم یا در دسترس گذاشتن علم برای همه می‌گوید: «این امر، یکی از عوارض بینش مبتنی بر حکومت عامه (دموکراسی) است و روی هم رفته عبارت است از گرایش به فرودآوردن دانش تا پایین‌ترین مرتبۀ هوش افراد. به طور کلی نشر ناسنجیدۀ تعلیمات که به یاری آن بعضی مدعی توزیع آن میان همه، آن هم به طور متساوی و با اشکال و روش‌های یکسان هستند، باعث گرفتاری‌های متعدد است که نشان دادن آن‌ها ابداً دشوار نیست.»

صحت این نظر را به روشنی در دنیای امروز می‌بینیم. کسانی که به گمان ما از سواد چندانی برخوردار نیستند و به شیوۀ بسیط‌تری نسبت به افراد ظاهراً باسواد زندگی می‌کنند، از روابط اخلاقی و اجتماعی سالم‌تری برخوردار هستند. «در این شکل آموزش کیفیت فدای کمیت می‌شود. راست است که آموزش غیرسنتی (مدرن) روی هم رفته هیچ دانشی به معنی حقیقیِ این کلمه را نشان نمی‌دهد و چیزی که کوچک‌ترین عمقی داشته باشد، منطقاً در بر ندارد، اما گذشته از بی‌معنی بودن و کارساز نبودن، آن‌چه این آموزش را نکبت‌بار می‌سازد، این است که خود را چنان می‌نمایاند که در واقع نیست و اموری را که از حد آن بیرون است، رفته رفته انکار می‌کند و به این ترتیب همۀ امکاناتی را که به مرتبۀ بالاتر تعلق دارند، نابود می‌سازد، چنان‌که گویی اصلاً برای این کار شوم ساخته شده است، زیرا «همسان‌سازی» جدید بالضروره مستلزم کینه‌ورزی نسبت به هر گونه برتری است.»

او اضافه می‌کند: «شگفت‌‌انگیزتر اینکه در عصر ما برخی گمان می‌کنند که قادرند آیین‌های دینی را از روی الگوی این آموزشِ غیر الهی، تشریح کنند.» او در این فقره به وضوح به دانشکده‌های الهیات مدرن کنایه می‌زند، دانشکده‌هایی که تحصیل علم دین در آن‌ها مستلزم تبدیل شدن دین به ابژه‌ای در کنار دیگر ابژه‌ها و تقلیل یافتن مطالعات ادیان به اسطوره‌شناسی و تاریخ‌پژوهی است و دانشمندان و دانشجویان آن‌ها، برخلاف محصلان و طلاب مدارس سنتی، هیچ الزامی به باور به ابژۀ تحقیق خود را احساس نمی‌کنند.

او سپس نسبت به رواج دین‌پژوهی دانشگاهی و نابودی مدارس علمی سنتی در شرق هشدار می‌دهد: «انحطاط دین در غرب و نابودی کامل آیین مربوط به آن، یعنی تعلیم ویژۀ خواص، به قدر کافی نشان می‌دهد که هر گاه روزی چنین بینشی در شرق نیز تعمیم یابد، چه عاقبت وخیمی خواهد داشت؛ این خطر چنان عظیم است که تا فرصت باقی است، خوب است نسبت به آن هشدار داده شود.»

متأسفانه می‌بینیم که این خطر در جامعۀ ما خود را نشان می‌دهد. بسیاری از کسانی که در رشته‌های به ظاهر دینی در دانشگاه تحصیل می‌کنند، اعتقادات دینی‌شان نسبت به آنچه قبل از ورود به دانشگاه بودند، کمتر شده است.

او اعتقاد دارد علم غیرسنتی (مدرن) تنها برای عوام و افراد سطحی ساخته شده است و این علم به سبب فقدان عمق، تنها با سطح سروکار دارد و در آن هیچ چیزی وجود ندارد که ارزش پنهان کردن داشته باشد. او می‌گوید «میان روحیۀ دینی و روحیۀ جدید هیچ‌گونه توافقی نمی‌تواند وجود داشته باشد و هر نوع گذشت به سود روحیۀ اخیر، بالضروره به زیان روحیۀ نخست خواهد بود، چه روحیۀ جدید اساساً عناصر تشکیل دهندۀ روحیۀ سنتی را نفی می‌کند.

او سپس به شرح دشمنی با راز می‌پردازد و می‌گوید: «این روحیه با کینه‌ورزی نسبت به راز و هر چیزی که کم و بیش به راز شباهت داشته باشد، همراه است. حقایق، از هر نوع که باشند طبعاً در برابر هرگونه همگانی شدن می‌ایستند. راز حقیقی و تنها رازی که افشای آن هیچ‌گاه ممکن نیست، فقط در امور «بیان‌ناپذیر» و بالتبع «انتقال‌ناپذیر» نهفته است و هر حقیقت متعالی بالضروره سهمی از بیان‌ناپذیری در خود دارد و معنی عمیق اسرار در رازآموزی (عرفانی) نیز اساساً در همین نکته پنهان است.»

او اعتقاد دارد روحیۀ جدید به علت خصلت هبوط‌یافتۀ خود از درک هرگونه «راز» عاجز است و لذا به انکار آن‌ها می‌پردازد، انکاری که به سرعت به فریاد خشم منتهی می‌شود، چنان‌که می‌بینیم روشنفکران مدرن که همان آزاد‌اندیشان دینی هستند، کمترین تحمل و بیش‌ترین خشونت را نسبت به امور دینی دارند.[2]

بحث دیگر رنه‌گنون در مورد انحرافات علم جدید به تخصصی شدن و شاخه‌پراکنی علوم مربوط می‌شود. او اعتقاد دارد گسترش قلمروی علوم، آن طور که عموماً تصور می‌شود به معنای عمیق شدن آن‌ها نیست، بلکه برعکس، علم در جهان جدید کاملاً سطحی شده است و فقط به تشتت در جزئیات افتخار می‌کند. از نگاه او تحلیل‌های علمی تلاش‌هایی طاقت‌فرسا؛ اما بی‌ثمرند و حتی یک گام بشر را به شناخت حقیقی نزدیک نمی‌کنند.

او می‌گوید: «چرا علوم تجربی در تمدن جدید گسترشی یافته‌اند که هرگز در هیچ تمدن دیگری نداشتند؟ دلیل این است که این‌ها علوم دنیای محسوس، دنیای ماده و هم‌چنین علومی هستند که به مستقیم‌ترین نحو برای کاربردهای عملی مناسب‌اند. بنابراین، گسترش آن‌ها که همپای آنچه به خوبی «خرافۀ واقعیت‌ها» می‌توان نامید، پیش می‌رود، در توافق کامل با تمایلات جدید است، درحالی‌که در اعصار قبلی ممکن نبود که آن اندازه فایده در آن‌ها بیابند که آن‌ها را صرفاً به خاطر خودشان آن‌قدر دنبال کنند که از مرتبۀ بالاتر غافل شوند.»

او اعتقاد دارد، علوم تجربی به شرط اتصال به اصول، نوعی ارزش نظری واقعی کسب می‌کنند و این چیزی است که علم جدید به کلی فاقد آن است.[3]

آنچه ایشان دربارۀ رشته‌های فراوان تخصصی در دانشگاه‌ها می‌گوید ما به وضوح در فرزندان خودمان که در این رشته‌ها در دانشگاه‌ تحصیل کرده‌اند می‌بینیم. امروز اگر پایۀ اعتقادی فرزندمان محکم نباشد با رفتن به محیط دانشگاه در ورطۀ خطرناکی قرار می‌گیرد که نه تنها نمی‌تواند برای خودش و دیگران سودمند باشد، بلکه همان باورهای ضعیف را هم از دست می‌دهد.

این سخن به معنای مخالفت با علم‌اندوزی نیست؛ بلکه به این معنی است که فرزندانمان را با چشم باز و آگاهی کامل به محیط و رشته‌های مختلف دانشگاهی به دانشگاه بفرستیم، نه به این دلیل که همرنگ جماعت شویم!

عالم ماده عالم کثرت و تزاحم است. در این عالم علوم درعین اینکه مراتب کشفی دارند، پایدار نیستند. و این مطلب در جهان امروز برای همه روشن است، زیرا هر چند وقت یک بار یک نظریۀ علمی، یا یک اختراع جدید در دنیا مورد توجه قرار می‌گیرد و همه به آن رو می‌آورند؛ اما بعد از گذشت زمانی، ورق برمی‌گردد و اشتباه بودن آن نظریه و مضر بودن آن اختراع در همه جا تبلیغ می‌شود.

رنه‌گنون آفات فیزیکی علوم جدید، نظیر آلودگی هوا، آب و خاک، از بین رفتن جانداران، بحران محیط زیست و سلاح‌های مخرب را نیز نوعی خطر واقعی تلقی می‌کند، اما تهدید حقیقی علم جدید را در جایی دیگر می‌داند. از نگاه او بزرگ‌ترین خطر علم مدرن آن است که به جهت کاربردهای عملی مشهود خود و این که این جنبه‌های کاربردی به سرعت جزئیات زندگی عوام‌الناس را زیر‌و‌رو می‌کنند و مردم تأثیر آن‌ها را به نحوی مستقیم لمس می‌کنند، می‌تواند عوامی که به ریشه‌های مختلف این علم آگاهی ندارند را فریب دهد و اعتقاد به راستی و درستی خود را به یک «اعتقاد جزمی» تبدیل کند.[4]

از نگاه او فیلسوفان جدید از چیزی جز ساختارهای راسیونال[5] و یا فرضیات تخیلی و ظنون شخصی تبعیت نمی‌کنند و تمام این برداشت‌ها نیز به حوزۀ «فیزیک» یا به عبارتی به حوزۀ طبیعت مربوط‌اند و حتی اگر به مسئله‌ای اشاره کنند که واقعاً به مرتبۀ مابعدالطبیعی تعلق داشته باشد، شیوه‌ای که با آن این مسئله را بررسی می‌کنند و با آن مواجه می‌شوند آن را به سطح مابعدالطبیعۀ دروغین تقلیل می‌دهد و از هر راه حل معتبر و واقعی جلوگیری می‌کند. در واقع به نظر می‌رسد که گویی فیلسوفان بسیار بیش‌تر به «ایجاد مسائل» هر قدر هم که تصنعی و موهوم باشند، علاقمندند تا به حل آن‌ها؛ و این فقط یکی از جنبه‌های عشق نامعقول به تحقیق برای تحقیق است، یعنی عشق به بی‌حاصل‌ترین فعالیت در حوزه‌های جسمانی و ذهنی.[6]

او اعتقاد دارد در دنیای جدید «فهمیدن» از کانون دغدغه‌ها خارج شده است و «یاد گرفتن» و یا «حفظ کردن» جای آن نشسته است. او می‌گوید مدرنیته برداشت لفظی و کتاب‌زدۀ از آموزش را جایگزین «تفکر» کرده است و به همین منوال «حافظه و ذهن» جانشین «قوۀ عاقله» شده است. در این آموزش، هدف فقط انباشتن مفاهیم ناچیز و نامتجانس است و در آن کیفیت کاملاً به پای کمیت ذبح شده است و در این امر نیز همانند دیگر شئونِ تمدن جدید با تشتت در کثرت مواجه هستیم.[7]

او در بخشی از کتاب خود این پرسش را مطرح می‌کند که «چرا همه یا اکثریت قابل توجه نمایندگان تفکر جدید، هنرمندان، متفکران و فیلسوفانی که باعث پیدایش تمدن مدرن شده‌اند، یهودی یا یهودی الاصل هستند؟» از نگاه او این‌که افرادی چون اینشتین، فروید، برگسن، اسپینوزا، دکارت، گالیله، نیوتن، لوتر، خانواده مدیچی و دیگر چهره‌های کلیدی و بنیان‌گذار علوم جدید یهودی یا یهودی الاصل و یا به شدت متأثر از آموزه‌های یهود هستند، مسئله‌ای حساس و خطرآفرین است که کمتر کسی تا کنون جرئت کرده است به شکلی عمیق به آن بپردازد. از نگاه او تمام تأثیراتی که یهودیان در فلسفه، علم و هنر مدرن داشته‌اند یک وجه اشتراک دارد و آن این است که موادی که در علم و تحقیق خود با آن سروکار دارند و یا به مطالعۀ آن‌ها می‌پردازند را به کمیت صرف، آن هم در پست‌ترین سطح آن تنزل می‌دهند و با دیدگاه کیفی سر ستیز دارند.[8]

ما در آیات قرآن به روشنی می‌بینیم که روحیۀ بنی‌اسرائیل را روحیۀ مادی معرفی می‌کند. از سوی دیگر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «امّت من سنّت بنى اسرائيل را مرتكب خواهند شد به طورى كه قدم جاى قدم آنان مى‏گذارند و تير به همان جا كه آنان زدند مى‏زنند، وجب‏ به وجب و ذراع به ذراع كارهاى آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا كه اگر آن‌ها داخل سوراخ حيوانى شده باشند اينان نيز همراه آنان داخل مى‏شوند.»[9]

جا دارد ما به این مسئله می‌اندیشیدیم که روحیۀ بنی‌اسرائیل چه روحیه‌ایست و چگونه به مسلمانان منتقل می‌شود و منظور رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از این حدیث، چیست. البته امام خمینی(رحمةالله‌علیه) این حرکت را با انقلاب ایران شروع کرد و این روحیه را به ما شناساند. ما هم در ظاهر با شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» او را همراهی کردیم، اما به عمق آن فکر نکردیم. اگر این تعمق و تفکر را داشتیم اجازه نمی‌دادیم روحیۀ صهیونیسم در فرهنگ ما رسوخ کند!

مشکل ما با اسرائیل و آمریکا فقط مشکل سیاسی نیست، بلکه مشکل اعتقادی است. نگاه آن‌ها به دین که با نگاه یک مسلمان فرق می‌کند، نگاه مادی است که کیفیت را فدای کمیت می‌کند. این بینش در عین ناآگاهیِ ما، در نگاه ما هم وارد شده است.

رنه‌گنون اغلب پس از توضیح مفصل و نقد فلسفی مبانی تمدن مدرن، به سراغ محصولات پدیدآمده از آن در زندگی روزمره و سبک زندگی جدید نیز می‌رود. تندترین انتقادات او از این پدیده‌ها متوجه انقلاب صنعتی، اصالت پیدا کردن صنایع فلزی، تکنولوژی مدرن و روح شیطانی نهفته در آن است. او اعتقاد دارد روحیۀ «همسان‌ساز» تمدن جدید به شدت میل دارد تا افراد را به سوی زندگی «همگانی»، «عادی»، «روزمره» و «مرسوم» سوق دهد و علاوه بر آن‌که تلاش می‌کند مردم را دائماً در اشکال توده‌وار گرد هم آورد، حتی می‌خواهد آن‌ها را در کندوهایی شیشه‌ای به نام آپارتمان سکونت دهد و حتی شیوۀ تغذیۀ آن‌ها را هم به صورت اشتراکی مدیریت کند.

او سپس توضیح می‌دهد که چرا در دنیای مدرن هرگز چیزی به نام «خانه» ساخته نشده است و سازه‌هایی که امروزه مردم در آن زندگی می‌کنند بیش‌تر نوعی «ماشین مسکونی» است تا خانه. او اعتقاد دارد کسانی که می‌توانند سبک زندگی مدرن را تحمل کنند، افرادی هستند که به مرتبۀ مادون بشری و حتی مادون حیوانی، به مرتبۀ حشراتی نظیر زنبوران و مورچگان فروافتاده‌اند.[10]

او در سیطرۀ کمیت تأکید می‌کند که به دنبالۀ همۀ فراورده‌های تمدن جدید باید صفت «قلابی» یا «دروغین» را اضافه کرد: علم قلابی، دین قلابی، طبیعت قلابی، استراحت قلابی، خانۀ قلابی و... .[11]

رنه‌گنون در بحث از علامات فرارسیدن آخرالزمان یا «عصر گناه»، جانشین شدن فلز به جای سنگ در ساختمان‌ها را، هم‌چنان که در مراحل قبل‌تر، سنگ جانشین چوب شده بود، علامت پیشرفته‌ترین مرحلۀ سیر نزولی ادوار کیهانی می‌داند. فلز، چنان‌که پول، در تمدن غیرسنتی از تمام جنبه‌های مثبت خود که قبلاً واجد بود تهی شده است و جز نقشی حقیقتاً شوم و شیطانی نمی‌تواند ایفا کند.[12]

از نگاه گنون، «صنعت» مدرن، کاربرد عملیِ به تمام معنا کمّیِ علمی است که آن علم هم به تمام معنا کمّی است. از این منظر، صنعت جدید نمایندۀ تام و تمام غلبۀ کمیت بر کیفیت است. از نگاه او، صنایع جدید، و از همه بالاتر، «ماشین» که مهم‌ترین نماد و اصلی‌ترین محل افتخار تمدن جدید است تنها ابزارهای شیطان برای شلوغ کردن بی‌مورد جهان و موانعی بر سر راه رشد معنویت هستند. از نگاه او آموزش تکنسین‌ها و مهندسان جدید نه آموزش، که نوعی بدآموزی است و در این فرایند آن‌ها تنها همانند ماشین‌هایی تنظیم می‌شوند که کاملاً از اعمال اراده و ابراز وجود عاجزند و تنها باید در خدمت ماشین‌ها باشند و افعالی یک‌شکل را تکرار کنند.

از دیدگاه گنون، ماشین، ابزاری تکامل یافته و محصول پیشرفت به‌هنجار بشر نیست. او تأکید می‌کند که هدف جهان جدید، تبدیل کردن انسان‌ها به ماشین است. اولین مرحله به خدمت در آمدن انسان برای ماشین‌هاست و مرحلۀ بعد این است که خود آن‌ها تبدیل به ماشین شوند و از تمام صفاتی که طبیعت انسانی‌شان را تشکیل می‌دهد تهی شوند و تنها برای هدفی از پیش معلوم شده کار کنند: «تولید زنجیره‌ای»[13]

او افزایش دخالت‌های اداری در امور بشر، حتی عادی‌ترین امور زندگی روزانه، جنون آمارگیری و انباشته کردن اعداد و هم‌چنین جنون ثبت احوال را از نتایج انجماد عالم می‌داند.

تیزترین لحن گنون در انتقاد از بینش اجتماعی و سیاسی تمدن جدید به صحنه می‌آید. او دموکراسی به معنای حاکمیت ارادۀ مردم بر سرنوشت خودشان را توهمی مضحک می‌داند. او می‌گوید دموکراسی تنها به یک دلیل سادۀ ریاضی توهم است: بالاتر ممکن نیست از پایین‌تر نشأت بگیرد، زیرا بیش‌تر ممکن نیست از کمتر به وجود بیاید. این یک یقین مطلق ریاضی است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را باطل کند و البته او همین استدلال را بر علیه ماتریالیسم نیز به کار می‌گیرد و ارتباط دموکراسی را با دیدگاه ماتریالیستی و در نهایت سیطرۀ کمیت ارتباطی محکم و معنادار می‌داند.

او می‌گوید طرفداران دموکراسی همیشه به سفسطه‌گری می‌پردازند و ضرورت دموکراسی را «القا» می‌کنند، نه «اثبات». او نشان می‌دهد که رواج پدیدۀ «حرّافی» و استفاده از کلمات پرطمطراق، توهم فکری پدید می‌آورد و تأثیری که سخنوران بر مردم دارند، خصوصاً در این رابطه شاخص است. او اضافه می‌کند که فرایند القا در عرصۀ سیاسی مدرن شبیه فرایندی است که متخصصان هیپنوتیزم از آن استفاده می‌کنند.[14]

رنه‌گنون گروه‌های مختلف غرب‌ستیز را که با استفاده از مذاهب، مکاتب و چارچوب‌های مدرن نظیر اندیشۀ ملی‌گرایی و ناسیونالیسم، استعمارستیزی، مارکسیسم و علم‌گرایی تصور می‌کنند که در حال مبارزۀ استقلال‌طلبانه با غرب هستند را ساده‌لوحانی می‌داند که نتیجۀ نهایی کار آن‌ها تنها منفعت رساندن بیش‌تر به غرب است.

او می‌گوید یک فرد دین‌دار می‌تواند براساس امکان در ظاهر آزادی‌خواهانه‌ای که مدرنیته فراهم کرده است، به اصالت ماده معتقد نباشد و خود را دین‌دار بداند، اما کار عملی خود را به گونه‌ای پیش ببرد که با کار کسی که پیرو مسلَّم مذهب مادی است هیچ تفاوتی نداشته باشد و با وجود این‌که در ظاهر به ماتریالیسم بی‌اعتقاد است، سهم خود را در ساختمان علم مادی ایفا می‌کند و از این طریق، جریان ضدسنت موفق می‌شود که حتی افرادی که تا اندازه‌ای از روحیۀ سنتی برخوردارند را در جهت اهداف خود پیش ببرد. او اعتقاد دارد مدرنیته همه را فریب داده است و افراد، چه دین‌دار و چه بی‌دین، عملاً به جایی رسیده‌اند که رفتارهای کاملاً یکسانی دارند و تفاوت دین‌داران از بی‌دینان تنها تأثیرات واقعی ناچیز و اندکی به جای می‌گذارد.[15]

گنون، مهلک‌ترین شکل مبارزه با غرب را شیوه‌ای می‌داند که در آن شرقی‌ها تلاش می‌کنند با دست‌یابی به مظاهر قدرت غرب، خود را با نگرش غربی دربارۀ «ترقی» و «پیشرفت» تطبیق دهند. او دربارۀ طبقۀ تحصیل‌کردگان شرقی که تلاش می‌کنند راه استقلال در برابر غرب را دست‌یابی به ابزارها، الگوی معاش و علوم مدرن معرفی کنند، می‌گوید: «آن‌ها می‌خواهند همین اندیشه‌ها (اندیشه‌های قدسی و دینی) را در شرق از بین ببرند و در عین حال، شرق «متجددشدۀ‌» خود را در غرب به نمایش بگذارند، شرقی که با نظریه‌هایی که در اروپا و آمریکا به آن القا شده تطبیق یافته است. آن‌ها که عوامل قسم‌خوردۀ کشنده‌ترین صورت از میان تمام صورت‌های تبلیغات غربی‌اند تنها برای شرق خطرناک‌اند و نه برای غرب که صرفاً انعکاسی از آن هستند.[16]

او تأکید دارد که گاهی اوقات کسانی که به گمان خود با شیطان در ستیز هستند به سادگی و بدون آن‌که ابداً متوجه شوند به هیئت بهترین خدمت‌گزاران او درمی‌آیند. او هشدار می‌دهد که همه چیز تمدن و روحیۀ مدرن، تصنعی و تقلبی است، با این همه اجتناب کامل از تلقینات عالم جدید کار بسیار دشواری است.[17]

گنون اعتقاد دارد در شرایط فعلی در تمدن غرب هیچ کانون شناخته‌شده‌ای که علم قدسی و الهی را در هیئت کامل و دست‌نخوردۀ آن محافظت کرده باشد، وجود ندارد. [18]

 


[1]- عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص125.

[2]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، صص97-101.

[3]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص74.

[4]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص139.

[5]- راسیون که در عصر مدرن اساس راسیونالیسم دکارتی و مبنای فلسفه جدید قرار گرفت صورت ابزاری و محاسبه گر و استیلا جو و خود بنیاد عقل جزئی (عقل منقطع از وحی) است.

[6]- بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، تهران، حکمت، 1389، ص86.

[7]- بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، تهران، حکمت، 1389، ص107.

[8]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص263.

[9]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏28، ص14 : "لَتَرْكَبُنَّ أُمَّتِي سُنَّةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ حَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْراً لَدَخَلُوا فِيهِ مَعَهُم‏."

[10]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص102.

[11]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص231.

[12]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص177.

[13]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، صص61-70.

[14]- بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، تهران، حکمت، 1389، صص109-112.

[15]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص117.

[16]- بحران دنیای متجدد، ترجمه حسن عزیزی، تهران، حکمت، 1389، ص150.

[17]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص240.

[18]- سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمۀ علی‌محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص160.

 



نظرات کاربران

//