انسان امروز، اسیر نیازهای کاذب

انسان امروز، اسیر نیازهای کاذب

 

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 158، 16 محرم 1443) به تبیین موضوع انسان امروز، اسیر نیازهای کاذب می‌پردازیم.

در جلسات گذشته بیان شد که بعد از قرون وسطی، انحطاطی در اروپا در عالم مسیحیت به نام رنسانس و نهضت اصلاح دینی آغاز شد و گسست قطعی از روح سنتی را به ارمغان آورد و در کل حوزه‌های روابط و مناسبات انسانی مؤثر بود.

اگرچه رنسانس را نوزایی و تولدی جدید می‌دانند، اما درواقع رنسانس مرگ حقیقت و نفی عقلانیت بر پایۀ وحی بود. عقل حقیقی به اسارت عقل جزئی و وهم درآمد. تنها چیزی که در رنسانس عزت یافت اومانیسم است. اومانیسم نگرشی است که در آن، اساس تمام ارزش‌ها به خواستِ نفس اماره یا عقل جزئیِ بشر تعلق می‌گیرد.

در این نگرش همۀ آدمیان علاقمند هستند که همه‌چیز را به‌صِرف دلخواه خود تقلیل دهند و هر اصلی که رتبۀ بالای انسانی است کنار گذارند. و انسان (مرحلۀ دانی) علت فاعلی و غایی همه چیز است. یعنی هدف همه چیز تنها ارضای نیازهای موجودی به‌نام انسان در وجه مادیِ طبیعتش است. نیازهایی که گاه نیازهای اصیل و واقعی نیست، بلکه نیازهای تصنعی است.

این نگرشِ انسان‌مدار خودبه‌خود نیازهای تصنعی را ایجاد کرد؛ یعنی انسان‌ها دچار نیازهایی شدند که نه ارتباط به نیازهای بدنشان داشت، نه ارتباط به نیازهای روحی‌شان؛ نیازهای تصنعی که دیگر نمی‌توانستند ارضایش نکنند. و برای ارضای آن امکانات کاذبی لازم بود که در طبیعت وجود نداشت، پس درصدد فراهم کردن آن امکانات برآمد.

و اکنون این بحران که نه‌تنها در اروپا بلکه در همۀ دنیا فراگیر شده، روند نزولی دارد. و این دوره، دورۀ پایانی اسمای جلالی است. و زمان تحقق وعدۀ الهی است که به دست منجی موعود اتفاق می‌افتد:

"یَملَأُ الأرضَ عَدلاً وَ قِسطاً کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً". بالاترین ظلم انسان به نفسش این است که خودش را در عالم حیوانی‌ و در عالم ماده‌اش محدود کند و بخواهد تمام نیازهای ماده‌اش را برآورده کند که خود‌به‌خود نیازهای کاذب هم به آن اضافه می‌شود.

نیازهای کاذب را در یک نمونۀ عینی می‌توانیم ببینیم؛ وقتی یک نفر از روستا به شهر می‌آید و می‌خواهد در شهر زندگی کند، نیازهایی برایش پیش می‌آید که نمونۀ روشن نیاز کاذب هستند. نیاز او به مسکن، لباس، ازدواج، حتی ابزار منزل و نوع آن‌ها، عوض می‌شود. معلوم می‌شود این‌ نیازها، کاذب هستند. زیرا او در روستا زندگی می‌کرد و هم از سلامتی جسمی و هم سلامتی روانی برخوردار بود. پس آنچه برایش در عین سلامتی و خوشبختی نیاز نبود و فقط با آمدن به شهر به‌عنوان نیاز مطرح شده، کاذب است. این نیازهای کاذب را مدرنیته در همۀ جوانب برای ما ایجاد کرده و نیازهای جدیدی هم آن‌به‌آن و تازه‌به‌تازه به آن افزوده می‌گردد.

آنچه ما در زندگی ائمه(علیهم‌السلام) و در سخنان و سیرۀ ایشان می‌بینیم و خصوصاً آنچه غیبت امام ‌زمان(عجل‌الله‌فرجه) به ما نشان می‌دهد این است که در این سیستمی که ما پذیرفته‌ایم، ائمۀ معصومین(علیهم‌السلام) جایی ندارند. کدام سیستم؟ اینکه ما پذیرفته‌ایم یک موجود مادی هستیم و باید از طبیعت هرچه خواستیم؛ اعم از نیاز واقعی و کاذب آن طور که دلمان خواست استفاده کنیم!

این سیستم غلط، نشان‌دهندۀ همان عصر تاریکی است که به تحلیل اندیشمندان، مکاتب وحیانی و غیروحیانی به وقوع آن تصریح کرده‌اند. این عصر تاریک که به نظر می‌رسد ما در اوج آن زندگی می‌کنیم، زمان غلبۀ ظلم و جور در عالم است. امروز نیازهای کاذب، آن‌به‌آن با تعرض به طبیعت، ایجاد می‌شود. تعرض به طبیعت هم انسان را از اصل خودش در طبیعت، و افلاک و مراتب بالاتر وجودش دور می‌کند.

گذشتگان ما وقتی به وضعیت دنیای آن روز نگاه می‌کردند و حاکمیت ظلم را بر دنیا می‌دیدند گمان می‌کردند زمان ظهور امام ‌زمان(عجل‌الله‌فرجه) نزدیک است، و فکر نمی‌کردند ممکن است شرایطی مثل آنچه ما الآن می‌بینیم پیش بیاید. ما هم نمی‌دانیم حاکمیت ظلم و جور در دنیا برای فرزندان ما چگونه خواهد بود! چه بسا وضعیت زندگی بشر خیلی بدتر از این که امروز ما می‌بنیم بشود! و فرزندان ما اگر بینش درست و عقیدۀ محکمی در ذیل یک معرفت درست نسبت به حقیقتِ وجود نداشته باشند، نمی‌توانند مقاومت کنند.

مادرهای ما که تا حدی بسیط و سالم‌تر از ما زندگی کردند، توانستند محبت وجود را در دل‌های ما نگه دارند، اما امروز که ما زندگی‌مان از بساطت خارج شده و در انبوه نیازهای کاذب قرار گرفتیم و روحیۀ غرب را پذیرفته‌ایم، به سختی می‌توانیم روحیۀ سالم را به فرزندانمان منتقل نماییم. یعنی برای اینکه عاقل باشیم باید خیلی قوی‌تر از مادرهایمان و مسلح به براهین، دلایل، فطرت و مسلط به نوع ارتباط صحیح با بچه‌های زمان خود باشیم.

امروز دنیا در عصر تاریک است. هیچ نوری نیست. دنیا روح ندارد؛ برای همین است که انسان‌ها آرامش ندارند. البته در مملکت ما به برکت خون شهیدان، نور هست، هرچند موانع برای اینکه جلوی این نور گرفته شود زیاد است؛ اما به برکت انقلاب اسلامی، و وجود محرم و صفر و ماه مبارک رمضان و همین ظواهر دین که در اینجا وجود دارد، جامعه روح دارد. اگرچه قرار بود جامعۀ ایران نور اسلام را به تمامی به دنیا منعکس کند و دنیا را نورانی نماید، ولی متأسفانه ما غفلت کردیم و با ندیدن آبِ ولایت، در امواج قرار گرفتیم. امواج روشنفکریِ جدید، بسیاری از باسوادها و سرمایه‌داران و ما را با خود برد.

در ادامۀ بحثمان می‌خواهیم دربارۀ «توسعه» صحبت کنیم. ابتدا توسعه در معنای غربی‌اش را بررسی می‌کنیم، بعد می‌پردازیم به اینکه آیا در دین هم توسعه داریم یا نه!

واژۀ توسعه در فارسی به معنی وسعت‌دادن و فراخ‌کردن آمده است. تعریف‌های مختلفی از واژۀ توسعه بیان شده است، به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم. در فرهنگ آکسفورد توسعه (develope) به‌معنای رشد تدریجی در جهت پیشرفته‌شدن، قدرتمند‌شدن و حتی بزرگ‌تر‌شدن است. در زبان انگلیسی توسعه بیشتر به‌معنای ظهور آمده و مفهوم خوبی، بدی در آن نهفته نشده است. مثلاً ظاهر‌کردن فیلم عکاسی را هم با همین واژه می‌گویند.

برخی گفته‌اند توسعه مفهومی هنجاری است و ابعاد مختلفی از ارزش‌ها و رفتارها در آن می‌شود تعریف کرد. تنها یک تعریف اجمالی برای توسعه وجود ندارد. ابهامات و نارسایی‌هایی که در تعریف این واژه وجود دارد ناشی از خود ماهیت توسعه است که ماهیتی ارزشی، هنجاری و نسبی دارد. به عبارت دیگر توسعه مفهومی است که هر گروه و جامعه‌ای معنا و ارزش مورد نظر خودش را از آن استنباط می‌کند.

توسعه در فرآیند اومانیزم به‌معنی سرعت در فرآیند حرکت به‌سمت زندگی‌ سعادت‌مندانه است. اما زندگی سعادت‌مندانه‌ای را که توسعۀ اومانیزم معرفی می‌کند، تعرض به عالم طبیعت و تخریب عالم طبیعت برای ارضای نیازهای کاذب است.

یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های توسعهٔ مدرن، عقلانیتی است که از سوبژکتیویسم دکارت گرفته شده؛ یعنی توسعه در فرآیند حرکت انسان برای ارضای عقل جزئی‌ یا نفس اماره و توهم هوامدارانه. این توسعه علاوه بر اینکه معنویت را از انسان امروزی گرفته، دنیا و طبیعت را هم از او گرفته است. انسان مدرن حتی کسانی که در جاهایی از زمین زندگی می‌کنند که بهترین و زیباترین طبیعت را دارند، فرصت استفادۀ از این طبیعت و لذت بردن از آن که یک نیاز صادق است را ندارند. برای اینکه برای خود نیازهای کاذبی تعریف کرده‌اند که تا بخواهند به آن‌ها برسند، فرصتی برایشان نمی‌ماند که از هوا و غذا و محیط طبیعی سالم استفاده کنند!

پس انسان مدرن تعریف جدیدی از توسعه ارائه می‌دهد که معیار و ملاک فرآیند سرعت در سعادت‌مندی، توهم‌ها و هوس‌های انسان است. حقیقتِ انسان مدرن، تسلط بر اُبژه است. یعنی تمام هستی باید در خدمت انسان باشد. شاید گفته شود قرآن هم همین را می‌گوید؛ می‌گوید ای انسان، تمام هستی در خدمت توست. بله، اما کدام انسان؟ انسانی که رو به قرب خدا می‌رود. خدا تمام هستی را منقادش کرده که در مسیر قرب به خدا مصرف کند.

نیاز اصلی انسان رسیدن به قرب خدا و بقاست و بقا یعنی قرب به خدا. و خداوند طبیعت را مسخر انسان نمود تا او را به بقا برساند. حتی نیاز حیوانیِ انسان هم باید در مسیر این نیاز اصلی پاسخ داده ‌شود. اما مدرنیته این نیاز حیوانی را به نیاز شیطانی تبدیل می‌کند؛ نیاز شیطانی همان توهم است. مثلاً توهم اینکه به خانۀ بزرگ با اتاق‌های متعدد و انواع وسایل راحتی و مدرن نیاز داریم. اما این‌ها نیاز ما نیست. چرا که وقتی داریم می‌بینیم هیچ استفاده‌ای از آن‌ها نمی‌کنیم!

البته مدرنیته خیلی قوی‌تر از این مثال‌ها بر ما تأثیر گذاشته است. چنان‌که می‌بینیم آن‌قدر بر جان ما تأثیر داشته که امروز نماز که معراج ماست و باید سال‌های نوری ما را سیر دهد، نمی‌تواند هیچ حرکتی در ما ایجاد کند.

دکارت می‌گوید ما باید اربابان زمین شویم. عالم باید با منِ سوژه هماهنگ شود. نظام طبیعیِ عالم باید آن‌قدر تغییر کند که در مقابل خواستِ من، یک مردهٔ بی‌جان شود و من بتوانم هر گونه دخل و تصرفی در او بکنم.

امروز نظام طبیعت چنان تغییر کرده که برای مثال یک میوه که باید خدا را به انسان نشان دهد، دیگر این‌طور نیست؛ زیرا برای پرورشِ آن میوه، همۀ عوامل، تحت تأثیر هوس‌های انسان قرار دارند. عواملی از قبیل آب، هوا، کود و...، و هیچ کدام طبیعت اولیۀ خود را ندارند!

در اندیشۀ دینی برترین رتبهٔ عقل، عقل کل یا عقل قدسی است که ریشه در وحی الهی دارد. و عقل ابزاری، در خدمت عقل قدسی است. انسان با عقل قدسی است که می‌تواند رابطۀ صحیحی بین متصل خودش و منفصل (طبیعت) برقرار نماید. عقل ابزاری وقتی می‌تواند رابطۀ انسان با طبیعت را درست تدبیر کند که در خدمت عقل قدسی باشد؛ وگرنه عقل ابزاری به تنهایی، انسان را اسیر هوی و هوس خود می‌کند! و این نقدی است که بر مدرنیته وارد است، زیرا مدرنیته عقل را همان عقل ابزاری یا عقل جزئی می‌داند که ‌امروز نه‌تنها طبیعت، بلکه خود انسان را هم اسیر امیال و هوس‌های او کرده است.


 

 



نظرات کاربران

//