
ماهیت شرور
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 94، 3 رمضان 1441) به تبیین موضوع «ماهیت شرور» میپردازیم.
آیا شر و بدی از سوی خداست؟!
در رابطه با خیر و شر، سه دیدگاه وجود دارد: در دیدگاه اول آنچه ما شر و بدی میدانیم، از خدا نیست و شرور مبدأ دیگری جز خدا دارند. همان که در دین زرتشت «اهریمن» نامیده میشود. اما قائل شدن به دو مبدأ با توحید در تعارض است.
در دیدگاه دوم یعنی دیدگاه متکلمین، شر امری نسبی است. یعنی پیشامدها از نظر ما شر است و هر شری نسبتی از خیر دارد. در این دیدگاه شر، مبدأ جدایی از اهورا ندارد.
در دیدگاه سوم، خیر و شر هر دو وجودی و جمال و جلال الهی در مسیر تربیت ما هستند.
انسان موحد نه برای شر مبدأ جدایی در نظر میگیرد و نه آن را نسبی میداند. باور به اینکه هر پیشامدی از سوی خداست، توحید عمیق میطلبد. بیشتر ما نمیتوانیم همه پیشامدها را به خدا نسبت دهیم. خصوصاً آنچه را که ظلم جور و بدی میدانیم. در حالی که خداوند خود فرموده است که همه وقایع از سوی من است: "قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"[1]
خلقت بر اساس معلوم است و معلوم بر اساس حکمت و مصلحت. پس هر مصیبتی که به ما میرسد مطابق استعدادهای خود ما برنامهریزی شده است.
ما در گرفتاریها نوعاً یا دیگران را مقصر میدانیم یا محیط و شرایط را و نمیفهمیم گرفتاری ما چه ربطی به خدا دارد! به همین دلیل خودمان حساب و کتاب و تدبیر میکنیم و تدبیرهای ما معمولاً اوضاع را پیچیدهتر میکند. اگر خداوند مدبّر است، پس تدبیر ما از کجا میآید؟
حضرت نوح فقط یک جا تدبیر کرد و هنگام طوفان به خدا گفت: «پروردگارا! این که غرق میشود فرزند من است؛ او را نجات بده!» خداوند به او هشدار داد که «مبادا با این تدبیر از جاهلان باشی! درست است که او فرزند توست؛ اما من میخواهم هلاکش کنم!» قطعاً کلام نوح در مقام دعا بود نه این که بخواهد به خدا اعتراض کند؛ اما همین مقدار تدبیر هم شایسته پیامبر خدا نیست.
جریان خضر و موسی به ما صبر و دخالت ندادن تدبیرهای شخصی را میآموزد. خضر، عامل پیاده کردن خواست خداست. در زندگی ما هم خداوند خواست خود را با عوامل گوناگون اجرا میکند. چون دست خدا را در پیشامدها نمیبینیم، اسباب و علل را عامل اتفاقها میدانیم. به همین دلیل اینقدر برای ما سؤال پیش میآید و اینقدر چون و چرا میکنیم.
اگر مشکلی برای ما پیش بیاید، آن را از جانب خدا نمیدانیم. در حالی که دقیقاً از جانب خداست! هدف او این است که با این اتفاق رشد کنیم. اما رشد نمیکنیم؛ چون تحمل نداریم و بر اساس برداشت خود از از سود و زیان تدبیر میکنیم.
در توحید باید رها شد. یعنی هر اتفاقی که میافتد باید بیفتد و ما باید تدبیر خدا را در آن اتفاق پیدا کنیم. اما نوعاً چون ثروت، همسر، فرزند و حیات را مال خود می دانیم، خودمان تدبیر می کنیم تا راحتی و لذت مادی ما لطمه نخورد و همه چیز سر جای خودش باشد. آیا خدا به ما تضمین داده که همه چیز در زندگی مطابق میل ما خواهد بود؟ در این صورت بندگی و شریعت معنا نداشت و هر جور می خواستیم زندگی می کردیم. خداوند اراده مطلق را در دنیا به ما نداده است. اگر در دنیا به سلامتی از میادین جمال و جلال الهی عبور کنیم، در آخرت اراده مطلق را به ما خواهد داد.
آنچه ما را از عروج بازمیدارد این تفکر است که نباید لطمۀ مادی بخوریم! آیا ما از انبیا و اولیا برتر هستیم که آنها باید به انواع بلاها دچار شوند و ما نشویم؟! میبینیم که پیامبر یتیم به دنیا میآید؛ مادرش را در کودکی از دست میدهد؛ سرگین بر سرش میریزند؛ منافقین او را احاطه کردهاند و مأمور به سکوت است و... ابتلائات را حق او میدانیم؛ اما تا خودمان دچار مشکل میشویم چون و چرا میآوریم و میخواهیم هر جور شده با تدبیر خود آن بلا را دفع کنیم. حتی اگر به گناه بیفتیم. اما پیامبر چون عبد بود میدانست هیچکدام از این اتفاقات، بدی و ظلم نیست؛ بلکه خیر است. پس اجازه میداد که خداوند امورش را تدبیر کند. با اینکه قدرت، ثروت و محبوبیت تدبیر کردن مادی را داشت. او قبل از پیامبر شدن «محمد امین» بود؛ اما دست تدبیر خود را بست. خداوند هم از رهگذر ابتلائات گوناگون او را به مقام محمود رسانید.
ما زمین و آسمان را به نفع سود و زیان شخصی خود تدبیر میکنیم. آنها هم تن به این تدبیر نمیدهند؛ چون بر اساس ارادۀ الهی میچرخند. پس ما به هزار گناه و گرفتاری دچار میشویم. انتظار بخشش و بهشت هم داریم!
دعای موحدین این است که دست تدبیر خودی کوتاه شود: "وَ خِرْ لِى فِى قَضائِكَ وَ بَارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ حَتَّى لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَلا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ"[2]
و خیر در قضایت را برایم اختیار کن و به من در تقدیرت برکت ده تا تعجیل آنچه را تو به تأخیر انداختی نخواهم و تأخیر آنچه را تو پیش انداختی میل نکنم.
کسی که تدبیر امورش را به خدا می سپارد، وقتی دچار مشکل میشود به جای مقصر دانستن دیگران و کینه گرفتن از آنها، سپاسگزارشان میشود. چون باعث شدهاند در میادین امتحان خدا را ببیند و رشد کند.
مثلاً دختری برای ازدواج خود معیارهایی دارد و چند صفت ظاهری و باطنی را برای همسر خود بیشتر میپسندد. این معیارها تشخیص او از سود و زیان است. حال به هر دلیل همسر او مطابق با این معیارها نیست. اخلاق، ایمان و ظاهر شوهر یا خانوادۀ شوهر کاملاً آن چیزی نیست که او میخواهد. انسان موحد این شرایط را میدان امتحانی از جانب خدا میبیند و به دنبال انجام وظیفه الهی است.
انسان موحد وقتی که با شرور مواجه میشود جنبۀ مثبت و خیر آن را میبیند. چرا ما اینقدر منفی باف هستیم؟!
نه تنها در شر خیری نمیبینیم؛ بلکه خیر را به دست خود شر میکنیم. اینکه کسی همسر بدی دارد، شر نیست؛ به شرط آنکه بتواند جنبۀ خیر را از این اتفاق بیرون بکشد. بیماری شر نیست؛ اگر از رهگذر آن رشدی صورت پذیرد.
سختیهایی که به ما میرسد نشانۀ ظالم بودن خدا نیست. او با جلال خود وجود خیر را در ما میپروراند تا جمال را ظهور دهیم. ما اعتقاد داریم که همه چیز از خداست. پس چرا اصرار داریم همه چیز را خودمان مدیریت کنیم؟ اگر واقعاً چنین اعتقادی داریم، بگذاریم او مدیریت کند و دست جمال و جلالش را نبندیم. سپردن همۀ امور به دست خداوند هم جز با استعاذه ممکن نیست.
درک عزّ ربوبی و ذلّ عبودی
ملاصدرا معتقد است که استعاذه کامل نمیشود جز با علم و حال و قال. یعنی انسان در ابتدا افق وجود را که حق است به درستی بشناسد و بداند ماهیت وجودش هیچ است و تنها با اتصال به حق معنا پیدا میکند. قلب چنین فردی متواضع و خاشع میشود. کسی که خود را هیچ بداند، هیچ حساب و کتابی برای بود و آثار بود خود باز نمیکند و به دنبال پناهگاه که حق است، میگردد. در اینجا زبان هم با قلب همراه میشود.
ملاصدرا میفرماید: «وقتی بنده این سه مرحله را شناخت، برای او آشکار میشود که مهمترین اصل در استعاذه، علم بنده به نفس خود و ربوبیت خداست. کسی که عزت ربوبی باری تعالی و ذلت عبودی خود را درک نکند استعاذه او صحیح نیست.»[3]
طبق بیانات ایشان، آنچه از بنده صادر میشود علم باشد یا عمل در دو باب است و آن نهایت عجز است.[4] هر اتفاقی که میافتد یا بر وفق مراد ما هست یا نیست. انسان موحد میداند که در هر دو عاجز است. در آنچه دارد از خرجش عاجز است و در آنچه ندارد از دفعش.
این عجز و حاجت شدید، انسان موحد را به سوی خدا و پناه بردن به او میکشاند. کسی که فقر خود را دریابد و به خدا پناه برد، الله که غنی و حمید است، او را بینیاز میکند.[5]
ما به زبان "أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ"[6] میگوییم؛ اما انصافاً در کدام تصمیم خودمان کنار نشستیم و ریش و قیچی را به دست خدا دادیم؟!
در جایی که ما رسم عبودیت را به جا نیاوردیم و با تدبیر خود پیش رفتیم، خداوند با مهربانی خرابی تدبیرمان را اصلاح کرد. حال اگر عبد باشیم چه میکند؟ اگر ما در تصمیمات فقط بندگی کنیم، خداوند هم یک عمر ما را بیمه میکند.
طبق بیان ملاصدرا کسی که عجز خود را دریافت، میفهمد که چقدر به خدا نیاز دارد. رفع شبهات، وسوسهها، برداشتهای غلط و شک و تردید جز به استعاذه ممکن نیست و اصل فطرت و قوانین کفایت نمیکند.[7] چون انسان میتواند قوانین را توجیه کند و به آن تبصره بزند. همین توجیهات به ظاهر عالمانه، امت پیامبر را هفتاد و سه فرقه کرد. بنیانگذاران این فرقهها همه عالم بودند. پیروانشان ایمان قوی به فرقه خود دارند. هیچ کدام مشترک نیستند. بلکه عابد و مؤمناند. هیچ کدام مشروب را حلال نمیدانند یا خدا و پیامبر و قرآن را انکار نمیکنند. به حق بودن خود یقین دارند و فرقههای دیگر را انکار میکنند؛ اما درگیر شک و وسوسه و شبهه هستند. ما شیعه هستیم؛ اما از صبح تا شب به رنگ هزار فرقه درمیآییم و بر اساس سلیقۀ خود دین را توجیه میکنیم و به قوانین تبصره میزنیم تا امورمان را تدبیر کنیم.
ملاصدرا میفرماید: «چه بسیار هستند محققین و عالمان مشهور به فضل که تمام عمر در یک شبهه مانده و به جواب نرسیدهاند و در عین حال گمان بردند که به آن علم یقین دارند.»[8] حال که احوال علما چنین است وای به حال ما!
خداوند خطاب به پیامبر میفرماید: "قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ"[9]
اصلاً فکر کردهایم که چرا خداوند به پیامبر امر کرده است که از شیطان رجیم به او پناه برد؟ در حالی که پیامبر در علم و عقاید بالاترین رتبه را دارد و فطرت و عقل او سالمتر از همه است.
پیامبر به معنای واقعی عبد است هرکس خود را بیشتر عبد بیند، شدت احتیاجش به خداوند بیشتر است و کسی که عجز خود را بیشتر درک کند دائم به خدا پناه میبرد. به همین دلیل استعاذه در این آیه مطلق است و مقید به حالت مخصوص نیست. یعنی لباس استعاذه نباید آنی از تن تو بیرون بیاید.
به بیان ملاصدرا هر چقدر مقام انسان بالاتر باشد شیطان در او قویتر و فریبدهندهتر است. به لطایف الحیل وارد میشود تا فرد را گمراه کند و گمراهی در این حالت نیز از هدایت و راه حق بسیار دور است. پس هر چه مقام فرد بالاتر میرود باید استعاذۀ او به درگاه حق بیشتر شود.
رمضان بهترین فرصت است تا با تضرع از خداوند بخواهیم ما را به سپر استعاذه مجهز کند تا در محاصرۀ شکها و شبهات خود را به او بسپاریم تا قدرت تشخیص تکلیف را به ما عطا فرماید.
[1] - سوره نساء، آیه 78.
[2] - دعای امام حسین(علیهالسلام) در روز عرفه.
[3] - تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص5: "إذا عرفت هذا ظهر لك انّ العمدة في الاستعاذة باللّه هو علم العبد بنفسه و بربّه.
فما لم يعرف أحد عزّة الربوبيّة و ذلّة العبودية لا يصح منه الاستعاذة باللّه"
[4] - همان.
[5] - سوره فاطر، آیه 15: "يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ"
[6] - سوره غافر، آیه 44: من كار خود به خدا وامىگذارم.
[7] - تفسیر القرآن الکریم، ج1، ص6.
[8] - همان: فكم من الأكياس و المحقّقين و العلماء المشهورين بالفضل و البراعة رأيناهم قد بقوا في شبهة واحدة طول عمرهم و لم يعرفوا الجواب عنها و ظنّوا علما يقينيا و برهانا جليا.
[9] - سورۀ مؤمنون، آیات 97 و 98: بگو: پروردگارا! از وسوسههاى شيطانها به تو پناه مىآورم و پروردگارا! به تو پناه مىآورم از اينكه [شيطانها] نزد من حاضر شوند.
نظرات کاربران