
عشق و شوق
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 96، 5 رمضان 1441) به تبیین موضوع «عشق و شوق» میپردازیم.
به فرمایش جناب ملاصدرا[1] در علوم عقلیه ثابت شده است که موجودی نیست که ممکن باشد و وجوب ذاتی نداشته باشد مگر اینکه جهتی از کمال را داراست و جهاتی از فقر را؛ یعنی در جنبۀ کمال، وحدت دارد و در جنبۀ فقر، کثرت.
تمام این موجودات از نفوس افلاکی گرفته تا نفوس ناطقۀ جزئیه در وجه کمال و نیز وجوه فقرشان، عشقی دارند برای رسیدن به کمالشان. این عشق، در آنها شوق ایجاد میکند تا در طلب محبوبشان حرکت کنند. لذا عشق و شوق به کمال و گریز از نقص، در تمام مراتب موجودات، سریان دارد.
هر یک از موجودات، رتبهای از کمال را دارند و عشقشان هم رسیدن به همان رتبه است. مثلاً شوق نبات، رسیدن به رتبۀ حیوانیت است. یا افلاک نهایتاً یک شوق کلی برای رسیدن به مرتبۀ عقلانی خودشان و عشق و شوقی جزئی برای پرورش اجسام دارند. اما انسان موجودی است که اطوار گوناگون دارد: از جمادی حرکت میکند و به نباتی میرسد و سپس مراتب حیوانی، بشری، عقل هیولانی، بالملکه و فعال را طی میکند. با این حساب انسان، عاشق و طالب یک مرتبه نیست و به یک صورت، قانع نمیشود؛ بلکه به دریافت صور بینهایت و تمام مراتب وجود، عشق و شوق دارد. چه در لذات دنیوی مثل جاه و مال که اگر حاکمیت تمام دنیا را هم داشته باشد سیر نمیشود و به دنبال فتح سیارات دیگر است و چه در مقاصد اخروی مثل علم و حال که هرچه بالاتر رود باز هم طلب مراتب بالاتر را دارد و اشتیاق و حرصش بیشتر میشود.
همچنانکه حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: "مَنهومان لایَشبَعان، مَنهومُالعلمِ و مَنهومُالمالِ"[2]؛ دو گرسنه هستند که هرگز سیر نمیشوند؛ گرسنۀ علم و گرسنۀ مال. همان ضربالمثل معروف که میگوید: از نخورده بگیر، بده به خورده؛ چون کسی که خورده، میداند خوردنی چه لذّتی دارد.
بنابراین انسان تنها موجودی است که مراتب نامحدود دارد. خدا هم در عطایش دست بسته ندارد و هر چه انسان بخواهد به او میدهد. اگر دنیا را بخواهد برای او در طبیعت، تنوع فراوان قرار داده است. اگر هم آخرت را بخواهد مراتب مختلف رضوان و لقاء و ... را برایش فراهم کرده است.
از سوی دیگر انسان در عین نامحدودی، حدّ وجود است و در تمام مراتب، عشق و شوقش خالی از نگرانی و اضطراب نیست. به گونهای که قبل از رسیدن به مطلوبش، شوق وصال و بعد از رسیدن هم بقای وصال، اضطراب را به جانش میاندازد.
در کل، عالم امکان، خالی از نقص و قصور و آفت نیست. باید این خاصیت دنیا را قبول کنیم و بپذیریم که نمیتوان آرامش حقیقی را در این عالم جستجو کرد. وگرنه با مردن نزدیکانمان ما هم میمیریم؛ با بیماریشان مریض میشویم؛ با دیدن دارایی دیگران و نداری خود، دچار حسادت میشویم و خلاصه همواره در عذابیم.
آرامش و کمال حقیقی نه در دنیا که تنها در ماوراء عالم امکان و در محضر الهی محقّق میشود که معدن سرور و خیر و نور است. تنها با این بینش است که در سختیهای وصل و فراق راحتیم. چون میدانیم در دنیا نمیتوانیم به مقصد برسیم و مقصد را ماوراء دنیا قرار میدهیم که فنا در آن راه ندارد.
آنجایی که خواستهای ما در آن توقف میکند و دیگر بیش از آن چه داریم نمیخواهیم و فراقی هم در کار نیست جایی است که خلیفۀ خدا و مثل او شویم. اما نه اینکه مانند او صاحب ذات شویم؛ بلکه اذن استفاده از ذات او را بیابیم. همچنانکه در حدیث قدسی آمده است: "عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی"[3]؛ بندۀ من مرا اطاعت کن تا تو را مثل خودم قرار دهم. ظهور اتم و اکمل این خلیفگی هم تنها در قیامت است که صِرف فعلیت و اراده میشویم و جریانات قصور و نقص کنار میرود و دیگر نگرانی در کار نیست.
اما به هر حال ما در دنیا زندگی میکنیم و نمیتوانیم باب التذاذات مباح دنیایی را کاملاً به روی خود ببندیم. در این صورت، راهی برای شیطان باز کردهایم تا ما را به دام التذاذات توهمی و حرام بیندازد. همچنانکه برخی از راهبان مسیحی که بعضی از حلالها را بر خود حرام کردهاند بیشتر از دیگران دچار انحرافات جنسی و حقهبازی برای جمع مال غیرمشروع و... شدهاند و رفع شهوتشان در خوردن و ازدواج و... شیطانی شده است.
بنابراین باید از دنیا استفاده کنیم؛ ولی نه به عنوان مقصد؛ بلکه به عنوان مسیر. در این صورت، دنیا فینفسه مطلوب ما قرار نمیگیرد و شوق و ارادهمان صرفِ مطلوب حقیقیمان میشود.
با درک خاصیت نقص و قصور دنیا اگر آرزوی وصل به امام زمان(عجل اللهفرجه) را به عنوان ظهور حق داشته باشیم هرگز انتظار نداریم که در دنیا بتوانیم اتم و اکمل به آن برسیم. لذا حتی اگر در دوران حکومت حضرت هم زندگی کنیم میدانیم التذاذ ما در عالم ابدی در لقاء خدا و البته در جلوۀ امام، کامل خواهد شد و نگران مردنمان هم نخواهیم بود. اگر هم در زمان ظهور حضرت، زنده نباشیم باز هم یقین داریم که قطعاً به طلبمان میرسیم. چون اگر طلب رسیدن به امام، در ما ایجاد شده باشد اراده و حرکت هم به دنبالش هست و محال است به هدفمان نرسیم.
پس نگران چه هستیم؟ چون همانطور که گفتیم تمام عوالم هستی، تحقّق پیدا کرده و عوالم بهشت رضوان و لقاء و ... و نیز مراتب جهنم، همین الآن به لحاظ حق ساخته و آماده شده است. فقط باید عالمی را به عنوان مقصد انتخاب کنیم. بخواهیم و نخواهیم شوق رسیدن به آن مرتبه در ما ایجاد میشود و به سمت آن حرکت میکنیم.
همانطور که در همین دنیا اگر بخواهیم به مشهد برویم نیازی نیست شهری به نام مشهد را بسازیم. چون این شهر در عالم خارج، ساخته شده و هست. کاری که ما میکنیم این است که مسیرمان را انتخاب کنیم و بلیط هواپیمایی را بگیریم که ما را به مشهد برساند.
پس ما به دنیا نیامدیم که مقصدمان را بسازیم. آمدیم تا خودمان را به لحاظ مقصدمان شناسایی کنیم و در مسیر مقصد قرار بگیریم.
بنابراین باید سنگهایمان را با خودمان وابکَنیم. چه میخواهیم؟ میخواهیم انسان بشویم یا در حیوانی و نباتی بمانیم؟ خدا مسیر هر یک از اینها را برای ما فراهم کرده است. اگر مقصد انسانی را میخواهیم باید در آن مسیر حرکت کنیم و اگر حیوانی را میخواهیم به مسیر حیوانی قانع شویم. اما بدانیم نمیشود هر دو را با هم جمع کنیم. چون در عالم امکان این دو مسیر با هم تضاد بسیار دارند.
براساس همین تضاد، در هر مسیری که انتخاب کردهایم با موانعی روبهرو خواهیم شد. به هرحال، برای رسیدن به مقصدمان ناگزیریم تبعاتش را هم به جان بگیریم. همچنان که اگر مشهد میرویم نباید انتظار داشته باشیم بوی بهارنارنج شیراز به مشاممان برسد! همانطور که اباعبدالله(علیهالسلام) در مسیر لقاء، هزاران بلا را به جان خریدند. چون در نفس خودشان یافته بودند که خدا خواسته ایشان را کشته ببیند. لذا شوق و ارادهشان به این خواست خدا تعلّق یافته بود و به توجیهاتی که دیگران پیش پایشان میگذاشتند توجهی نداشتند.
گفتیم عشق، شوق میآورد و شوق، اراده و حرکت را به دنبال دارد. پس امکان ندارد خدا را بخواهیم ولی اراده و شوق نفسمان به طرف خدا نباشد. پس با خودمان بازی نکنیم و نفاق را کنار بگذاریم. آری؛ نفاق. همین که به ظاهر، خدا را میخوانیم ولی مطابق امیال نفسمان حرکت میکنیم معلوم است گرفتار نفاق هستیم؛ با اینکه فطرتمان هنوز زنده است و با کفر فاصله داریم.
"وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ"[4]؛ و چون به اهل ایمان برسند گویند: ما ایمان آوردیم و وقتی با شیاطین خود (که همان نفسشان است) خلوت کنند گویند: ما با شماییم، جز این نیست که (مؤمنان را) مسخره میکنیم.
انسان منافق، به گمان خود قربة الی الله کار انجام میدهد؛ ولی هزاران توقّع در محبّتها، انفاقها و خیراتش نهفته است و اگر پاسخ خوبیهایش را با بدی بگیرد دچار ضیق و تنگی میشود. درحالی که «کاری که برای خدا باشد انسان را دچار ضیق نمیکند».
با این حساب، کارمان این است که بدون ذرّهای نفاق، همه چیز را برای خدا و وجه باقی خود بخواهیم؛ از علم و عبادت گرفته تا خوردن و خوابیدن. اینجاست که اگر در مسیر حرکت، یکی از این شئونات از دستمان برود به اضطراب و ناراحتی نمیافتیم.
اما زندگیهای ما پر از اضطراب است؛ اضطراب حال و آینده. وقتی سلامتیم نگران این هستیم که نکند بیمار شویم. وقتی خانه داریم در اضطرابیم که دزد وسایلمان را نبرد. وقتی بچهدار میشویم نگرانیم که اتّفاقی برای فرزندمان نیفتد و... . وقتی همه چیز سر جایش است چرا اضطراب آینده را داریم؟! فعلاً در راه خدا از آنها استفاده کنیم. اگر در آینده هم به اقتضای دنیا دچار نقصی شدند وظیفهمان را در قبالشان انجام میدهیم. پس چه جای نگرانی و اضطراب؟ مانند کسی نباشیم که برای رسیدن به مقصدی سوار هواپیما میشود و مدام نگران است که نکند هواپیما سقوط کند!
تنها زمانی میتوانیم از این اضطرابها رها شویم که به ربّ رحیم رجوع کنیم و قلبمان را به ذکر او مطمئن کنیم. اگر در شدائد به غیرخدا امید داشته باشیم از قرب خدا دور میشویم و نمیتوانیم از مسیر حرکتمان هم لذت ببریم و مدام در حیرت و نگرانی و اضطراب خواهیم بود. چطور غیرخدا میتواند در سختیها به داد ما برسد، درحالی که این شدائد را خدا به اقتضای زندگی دنیایی ما قرار داده است؟!
اینجاست که اهمیت استعاذه و پناه بردن به خدا روشن میشود و میفهمیم که باید هر لحظه از شیاطین درونمان که همان فناها، اضطرابها و نگرانیهاست به خداوند پناه ببریم؛ خدایی که در محضرش الم و هجران و اضطراب، راه ندارد.
[1]- تفسیرالقرآنالکریم، ج1، ص8.
[2]- نهجالفصاحه، حدیث2748، ص722.
[3] - الجواهرالسنیه، ص361
[4] - سورۀ بقره، آیۀ .14
نظرات کاربران