
محرّم و شیطان
جلسه اول «شیطان شناسی» ( اول محرم 1437 ) به تبیین « محرم و شیطان » می پردازیم.
وقتی جریان جنگ در کربلا با قساوت و بیرحمی دشمن پیش رفت، یاران امام حسین(علیهالسلام) همه شهید شدند و امام، تنها ماندند. لذا برای وداع با امام سجاد(علیهالسلام) این بازماندۀ ولایت، به خیمۀ ایشان رفتند. امام سجاد(علیهالسلام) پرسیدند: «کار شما با این قوم به کجا رسید؟» و حضرت در جواب، این آیه را تلاوت کردند:
"اسْتَحْوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّیطانِ..."[1]
شیطان بر آنان چیره شد، پس خدا را از یادشان برد؛ آنان حزب شیطاناند!
آیه میگوید آنان یاد خدا را فراموش کردند. پس کافر و منافق نبودند که از ابتدا باطل را انتخاب کرده باشند؛ بلکه این استیلای خاص شیطان، مربوط به کسانی است که قدم در راه حق گذاشتهاند، ولی در دام شیطان گرفتار میشوند. مثل کوفیان که اسلام و ایمان را انتخاب کرده و برای امام، دعوتنامه نوشته بودند؛ اما به دلیل حاکمیت شیطان، خود را حق و امام را باطل دیدند و لذا کمر به قتل آن باطل بستند! همان کاری که ابنملجم با قصد قربت کرد و کاری که همسر امام حسن(علیهالسلام) برای نجات دین انجام داد!
آری؛ وقتی شیطان حاکمیت پیدا کند، حق از یاد میرود و روزنهای برای تشخیص باطل نمیماند. لذا انسان، حق را باطل و باطل را حق میبیند؛ و کار به جایی میرسد که با اعتقاد به اسلام و محبت امام حسین(علیهالسلام) حزب شیطان میشود و به خسران ابدی گرفتار میگردد.
حال آیا این خطر جدی، ما را هم تهدید نمیکند؟ نباید از خود بپرسیم: شیطانی که مدام او را لعن میکنیم، چیست و کجاست؟ چرا این همه با او بیگانهایم؟ که بدون شناخت دشمن درونی، هرچه با دشمن بیرونی بجنگیم، پیروز نمیشویم!
روایت شده رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) در روز اول محرّم که آغاز سال قمری است، دو رکعت نماز به جا میآوردند و دعایی را سه بار میخواندند. ابتدای دعا چنین است:
"اللَّهُمَّ أَنْتَ الْإِلَهُ الْقَدِيمُ وَ هَذِهِ سَنَةٌ جَدِيدَةٌ فَأَسْأَلُكَ فِيهَا الْعِصْمَةَ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ الْقُوَّةَ عَلَى هَذِهِ النَّفْسِ الْأَمَّارَةِ بِالسُّوءِ وَ الِاشْتِغَالَ بِمَا يُقَرِّبُنِي إِلَيْكَ يَا كَرِيمُ."[2]
پروردگارا، تو اله قدیم هستی و این، سال جدید است. پس در این جدید از تو، عصمت در برابر شیطان و قدرت در برابر این نفس امّاره میخواهم و نیز اشتغال به آنچه مرا به تو نزدیک میکند، ای کریم.
اله قدیم، به ذات واجبالوجود اشاره میکند که بوده، هست و خواهد بود و برای او زمان پیشینی که نبوده باشد و زمان پسینی که شده باشد، معنا ندارد. جلوات یعنی مراتب ظهور حق هم همیناند و آغاز و انجام ندارند. اما فعل جلوات خدا، حادث است. بر این اساس، فعل ما هرلحظه جدید است، اما باقی به بقای آن قدیم؛ یعنی صورتش در زمان از بین میرود، چون زمان هم حادث است؛ اما اثرش در وجودمان میماند و تا ابدیت همواره با ماست. پس هرچه از ما سر زند حتی پلک زدن یا یک خیال و خاطرۀ کوتاه، در حقیقت وجود ما ثبت و جاودانه میشود.
پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) در ابتدای ماه محرّم، در ارتباط این دو مرتبۀ قدیم و جدید، از خدا عصمت از شیطان را طلب میکنند. گویی در این ماه، دست شیطان باز است، آن هم در مقولۀ دین و باطل نشان دادن حق، نه در بیدینی! در این ماه حتی در گریه بر اباعبدالله(علیهالسلام)، عزاداری، سیاهپوشی و نذری دادن هم خطر نفوذ شیطان در ابعاد مختلف ریا، نفاق، خودبینی و... هست. اینها پناهگاه است؛ اما در محرّم، استعاذه و پناه بردن کافی نیست؛ چون شیطان در خود پناهگاه هم حضور دارد و برای گمراه کردن، آماده است. پس باید به دنبال عصمت و اعتصام بود.
اعتصام یعنی وصل این جدید به آن قدیم در راه خیر. کسی که به عصمت رسیده، تمام اعمال خود را به خیر در وجود قدیمش جاودانه میکند. پس در تکتک کارها باید از خود بپرسیم چرا و به چه انگیزهای؛ اگر دستمان را تکان میدهیم، اگر رو برمیگردانیم، اگر سلام میکنیم یا میگذریم، اگر سخنی را میگوییم یا نمیگوییم، اگر جایی میرویم یا نمیرویم و...، باید ببینیم برای چه؛ زیرا نیت و انگیزۀ ماست که اثر ابدی فعلمان را تعیین میکند.
پس محرّم، فقط ماه عزاداری نیست؛ تکلیف ما در این ماه، رها شدن از شیطان، به وسیلۀ شناخت او و ارتباطش با نفس امّاره است. با نگاهی به آیات قرآن در این زمینه، با دو تعبیر مختلف «ابلیس» و «شیطان» مواجه میشویم. میخواهیم بدانیم فرق این دو چیست و چرا در آیات مربوط به پس از هبوط، فقط صحبت از شیطان است.
طبق آیات، انسان، ظهور حقّ است که با موجودیت خاکی، قابل شده تمامیت روح کبری را که ولایت است، بپذیرد؛ خدا از روح خود در او دمیده و تمام اسماء الهی را به امانت، به او تعلیم داده است. این همان پیوند حادث و قدیم است که هرگز جدایی ندارد. تا اینجا نه خبری از ابلیس هست و نه از شیطان. فقط خداست و آدم؛ و خطری نیست.
پس از این، خدا مجرّدات را به سجده بر آدم، امر میکند. اما چرا زمین و آسمان، مأمور به سجده نشدند؟ چون خدا قبلاً عناصر ماده را در قالب بدن خاکی آدم جمع کرده بود و آنها برای پذیرش اسماء، قابل شده بودند. حالا نوبت مجردات بود؛ مجردات محض یعنی فرشتگان و شبه مجرد یعنی جنّ که از مادۀ لطیف یعنی آتش خلق شده است. فرشتگان، همه بر آدم سجده کردند، اما ابلیس سرپیچی کرد؛ و اینجا تازه پای او به میان میآید: "...فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ..."[3].
«ابلیس» سجده نکرد و از درگاه الهی رانده شد؛ منتها تا روز برانگیخته شدن، مهلت گرفت که بندگان را گمراه کند.
پس از آن، آدم و حوّا در بهشت اسماء ساکن شدند و رها از هر نقص و تضاد حتی سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی، غرق نعمت بودند. فقط قرار بود به درخت منهیه نزدیک نشوند. اینجا بود که «شیطان» برای اولین بار وارد صحنه شد؛ آدم و حوّا را فریب داد و باعث هبوط آن دو از جنت اسماء شد؛ "فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فیهِ..."[4].
پس اولین عصیان و سرکشی آدم، با نقشآفرینی شیطان آغاز شد، نه ابلیس. چون ابلیس قبلاً هبوط کرده بود و اینجا آدم و حوّا با شیطان به زمین آمدند؛ شیطانی که مشخصهای ندارد جز همراهی با آدم! بر خلاف ابلیس که موجودی عینی بود و مابهازای خارجی برایش معرفی شده بود.
آدم، آدم بود و ما همۀ انسانها بنیآدمیم و از نوع آدم. پس این، قصۀ وجود همۀ ماست و شیطان با همۀ ما همراه است. اما آیا او را میشناسیم؟ یا فقط لعنش میکنیم و میگذریم؟
گفتیم قصه؛ اما فکر نکنیم قصه یعنی داستان! در لغتنامۀ جامع التحقیق، ذیل مادۀ "قصص" آمده:
«اصل قصه، روایتِ واقعیتی جاری و ضبطشده است، به وسیلۀ خواندن یا شنیدن؛ منتها طبق واقع است.»
پس قصههای قرآن، واقعیاتی جاری از وجود انسان است که ثبت و ضبط شده و هرگز پاک نمیشود. اموری است که در عالم حقیقت اتفاق افتاده و باید در ناسوت هم به ظهور رسد. ابلیس و آدم و مَلک، افسانه نیستند؛ واقعیتاند و همواره با ما. همان طور که فرعون و نمرود و یوسف و ابراهیم، افسانه نیستند. قرآن هم برای ما قصه نگفته که فقط بخوانیم و به ذهن بسپاریم. این آیات و این قصهها باید در زندگی ما ایفای نقش کنند و ما باید با همینها زندگی کنیم و مأنوس شویم.
*****
زمانی که امام حسین(علیهالسلام) دوساله شدند، رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) به سفر رفتند. در قسمتی از راه ایستادند و در حالی که اشک میریختند، آیۀ استرجاع خواندند: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ". از دلیلش پرسیده شد؛ فرمودند: «جبرئیل به من خبر داد از سرزمینی در شطّ فرات که به آن کربلا گفته میشود؛ در آن، فرزندم حسین پسر فاطمه کشته میشود.» گفته شد: چه کسی او را میکشد؟ فرمودند: «یزید؛ و انگار قتلگاه و مدفن حسین(علیهالسلام) را میبینم.»
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) پس از بازگشت غمگین از این سفر، از منبر بالا رفتند و خطبه خواندند؛ در حالی که حسن و حسین(علیهماالسلام) کنارشان بودند. پس از خطبه، دست راست خود را بر سر امام حسن(علیهالسلام) و دست چپشان را بر سر امام حسین(علیهالسلام) گذاشتند، سر به آسمان بردند و گفتند:
«خدایا، من بنده و رسول تواَم و این دو، پاکترین خاندان و بهترین فرزندانم هستند که آنان را در امتم خلیفه میگذارم. جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین کشته میشود؛ خدایا، در شهادت او برکت قرار ده و او را از سادات شهدا بگردان؛ و در قاتل او برکت قرار نده.»
پس مردم در مسجد به گریه و ضجّه افتادند؛ حضرت فرمودند: «آیا بر او گریه میکنید، اما به یاریاش نمیروید؟!»[5]
[1]- سوره مجادله، آیه 19.
[2]- مفاتیحالجنان، اعمال شب و روز اول محرّم.
[3]- سوره بقره، آیه 34 : پس سجده کردند، مگر ابلیس.
[4]- سوره بقره، آیه 36 : پس شیطان، آن دو را به خطا واداشت و از آنچه در آن بودند، بیرون راند.
[5]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص17-18.
نظرات کاربران