
آشتی با خود
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 103، 12 رمضان 1441) به تبیین موضوع «آشتی با خود» میپردازیم.
کیفیت پناه بردن از شرور به خداوند و کلمات تامهاش را با تبیین سورۀ مبارکه فلق عرض کردیم و به بیان انفسی "وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ"[1] رسیدیم. با اینکه بیان آفاقی آیات به بیرون از ما برمیگردد؛ اما درحقیقت مراتبی از مراتب ماهیت یا اعراض ماهیت خودمان هستند که باید از این اعراض به خدا پناه ببریم.
چون اعراض قابل نفی و اثبات نیستند. اثباتشان به ثبوت جوهر است، از سوی دیگر اصلاً چیزی نیستند که بخواهیم نفیشان کنیم. بنابراین باید پناه ببریم؛ یعنی آنها را در وجوه مبادی عالی و ربانی خودشان فانی و نفس[2] را حاکم کنیم.
اگر نفس بما هو عقل حاکم نشود؛ امارةبالسوء میشود؛ یعنی اگر روزی هزار بار معوذتین را برای خودمان بخوانیم، از آنجایی که نفس امّاره حاکم است، موجب انفعال خارجی میشود. اما اگر در درون، مبادی عالی را بیابیم و این معوذتین را به آنها ربط بدهیم و اهداف و انگیزۀ تمام اینها را به دست نفس بدهیم تا به عقل ببرد، به پناهگاه امن الهی بار خواهیم یافت؛ چراکه در این وادی، رحمت الهی بر غضبش غالب است.
در جلسه قبل از قوای مادی و نباتی صحبت شد، حال ببینیم که ظهور عوارض حیوانی در ما چگونه است و از عوارض حیوانی به چه کیفیت به خدا پناه ببریم.
تبین عوارض حیوانی از "وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ" آغاز میشود. در حقیقت حسد، حاکمیت قوای حیوانی؛ یعنی شهوت و غضب در انسان است.
در تفسیر این آیه ملاصدرا مشخص میکند که اصل حسد از کجا آمده است. در این بخش دو دشمن با یکدیگر برخورد میکنند؛ یعنی قوۀ خیال که آخرین رتبۀ حیوانی و اولین رتبۀ انسانی است؛ بدن و نفس هر دو میگویند: «میخواهم»، درست هم میگویند؛ چون نفس حیوانی اراده دارد حرکت کند و نفس انسانی نیز اراده دارد انتخاب کند. نفس میخواهد از جسم بیرون بیاید؛ لذا دارای اراده و حرکت است.
درست مثل ارتباط ما و فرزند است. ما فرزند را از عدم تعین و عدم تشخص، که نطفه است، پرورش میدهیم. تمام آنچه ندارد و معدوم[3] است؛ مثل چشم و گوش و دست و قوا را نُه ماه در شکم، با تعذیه و حرکت به عالم خارج میآوریم و میبینیم که بعد از متولد شدنش هرچه ما داریم او نیز دارد. آرامآرام به او یاد میدهیم که خودش بخورد، راه برود، فکر کند، سؤال کند و... . همه چیز به او میدهیم. بعد که همه چیز به او دادیم، مقابل ما میایستد و میگوید، همان که تو داری من هم دارم. عقل دارم پس خودم انتخاب میکنم، دست دارم پس خودم حرکت میدهم، پا دارم پس خودم میروم و... . با اینکه میتوانستیم بگذاریم در نطفه بماند؛ اما الان ایستاده میگوید، عقل و فکر خودم میرسد، حرکت و اراده دارم. بله اراده دارد و راست هم میگوید. ولی نمیداند ارادهاش را چگونه به نفع و ضررش تمام بکند؛ اما مادر این را به خوبی میداند. اینجاست که نزاع پیش میآید.
داستان ما با بُعد حیوانیمان
داستان ما با بُعد حیوانیمان این است؛ نفس ناطقه به دستور و با احاطۀ عقل این قوا را انشاء میکند؛ اما همین که قوای حیوانی فعال شدند و به آن درجۀ تشخیص اراده و درک ارادۀ خودشان میرسند، سرکشی نسبت به نفس را آغاز میکنند.
درست همان جایی که ذهن با قلب در شهوت و غضب درگیر میشود، حسادت رخ میدهد. ریشۀ حسادت اینجاست و در واقع جزء قوای ما و لازمۀ حرکت است. «تا کدامین غالب آید در نبرد» در نبردی سهمگین میان قلب و ذهن میگوییم: «چرا ذهن من از قلبم کم بیاورد؟ چرا من هرچه قلبم بگوید گوش دهم؟ خب ذهن من قدرت تحلیل دارد! من خودم تشخیص و قدرت تحلیل دارم». صغری و کبری میچینم و راحت نتیجهگیری میکنم و حکمِ سود و ضرر را صادر میکنم. این توجیهات از تواناییهای قوای شهوت و غضب ماست که گوش به فرمان شیطان است.
در نزاعهای درونی بین قوای حیوانی و انسانی؛ یکی میگوید: «عاقبت بین باش. ما همین الان را فقط نداریم، ابد هم داریم». دیگری میگوید: «چه کسی از ابد خبر آورده است؟ من اگر الان این کار را بکنم فردای من چه میشود؟»
او میگوید: «فردایی در کار نیست. ابدیت است. همین که امروزت را داده فردا هم میدهد. نگران نباش!» و
ما اینگونه با خودمان دشمن هستیم و مدام در حال جنگ.
تا با خودمان صلح نکنیم، از میان برداشتن حسود بیرونی و ظالم بیرونی، اوضاع را ردیف نمیکند. باید با خودمان به صلح و آرامش برسیم. مشکلات بیرونی و فشارها همه ریشۀ درونی دارند: از ماست که بر ماست. خود را بیابیم، دشمن بیرونی هرگز ضررش به ما اصابت نمیکند.
اغلب معوذتین را میخوانند و فوت میکنند تا گرگ و عقرب نیاید، فلان دشمن بمیرد! فوت میکند به صورت طرف تا چشم زخمش برود. غافل از اینکه از خود باید پناه برد. "قُلْ أَعُوذُ"[4]؛ یعنی «من پناه میبرم»؛ یعنی از قوای خود به خود، از کثرت به وحدت و از وهم به عقل باید پناهنده شویم.
زمانیکه دل نسبت به کسی پر از حقد و کینه باشد، اگر او نگاه معمولی هم کند از آن نگاه برداشت بد میشود. درست مثل کاسۀ نجاستی که با وجود تابش نور و حرارت خورشید یا وزش نسیم از او بوی بد به مشام میرسد، درحالیکه این بو مال خورشید و نسیم نیست؛ بلکه از آن نجاست است.
محال است درون ما پاک باشد از بیرون لطمهای به ابدیت ما بخورد. البته ممکن است به قوای حیوانی ما لطمه بخورد؛ زیرا این قوا جزء بقا نیستند. ولی جوهر وجودی هرگز لطمه نمیخورد. امکان ندارد کسی که درونش شن و ماسۀ رذیله ندارد از کسی متنفر باشد. مگر دستور خدا باشد که آن هم تنفر نیست و برائت است. محور حبّ و بغضها نباید شخصی باشد و به خاطر ابدیت و حق باید رها شد. اگر ضرر دنیوی هم رسید به خدا که پناه ببریم، خودش به بهترین شکل الهی جبران میکند.
در طول تاریخ نیز شاهد این هستیم که در نزاع بین قوای حیوانی و انسانی با دست خودشان سی و چند سال راهبر دوراندیش، را خانهنشین کردند. چون محبت و بغضشان به علی(علیهالسلام) و حضرات معصومین(علیهمالسلام) شخصی بود. امروز نیز همچنان تاریخ در این حبّ و بغضهای شخصی در جلوهای دیگر ادامه دارد.
در حیوانیت خیال و وسواس کار میکند. شخصی که در خارج یا درونش دچار وسواس شده است، نفس حیوانی او را تحریک میکند و از او کار میکشد و توجّه او را خلاف نفس ناطقه سوق میدهد. پس تا در درونمان وسوسه نداشته باشیم، در بیرون از وسوسه کننده خبری نیست. «اول ای جان دفع شرّ موش کن / وانگهی در جمع گندم کوش کن»[5]
اینها اصول هستند، امروز علم روانکاوی و کیهانی این اصول را به دنیا عرضه میکنند و به مدیتیشنهایشان افتخار میکنند. درحالیکه این اصول و ریشۀ آنها در معارف غنی توحیدی آمده است و از آن غفلت داریم.
همیشه سعی کنید مثبتبین باشید. از فکر بد، وسواس، سوءظن، کینه و... باید رها شویم؛ چراکه وسواس در "صُدُورِ النَّاس"[6] است؛ یعنی در «صدر» که همان لایۀ سطحی قلب است که با بعد حیوانی ارتباط دارد. یا به عبارتی در نفس است، منتها در نفس امّاره که فقط حواسش به سود و ضرر جزئی و اقبال و ادبار جزئی دنیاست.
جالب است بدانیم که هیچ قلبی با هیچ چیزی جنگ ندارد؛ حتی قلب کافر. منتها آنقدر لایۀ صدرش را بتونآرمه کرده که نور قلب نمیتواند بیرون بیاید. قلب کافر خراب نیست؛ بلکه مرض دارد و نور اسماء، جمال، زیبایی و خلوص از آن بیرون نمیآید.
اما در اصحاب قلوب هرچه وسوسهکننده از بیرون آنها را وسوسه کند هیچ اثری نمیگیرند؛ نه محبّت دیگران وسوسهشان میکنند، نه بغضهایشان.
این معارف و اجرای آن، تمرین هم نمیخواهد، نگاه که درست شود، قلب فعّال میشود؛ زیرا قلب فقط با معقولات و بصیرت فعّال میشود. برای فعال شدن قلب باید روی بصیرت و فهم درست و تفقّه کار کرد. قلب که درست شود، صدر نیز خودبهخود شهاب و نور میدهد.
اگر میخواهید ماهیت را به خدا وصل کنید باید اعراض ماهیت را کنار بیندازید. آن هم در نگاه نه در بیرون. چون ماهیت و وجود یکی است. باید در قلب خدا را دید که البته در آن چیزی هم غیر از خدا نیست.
برای این رهایی دانستن این مطلب کافی است که شرور آخرت اشدّ از شرور دنیاست. همانطور که بارها گفتهایم آتش این دنیا هفتاد مرتبه شسته شدۀ آتش آخرت است. همانطور که بین خیراتش هم با خیرات دنیا هیچ نسبتی نیست و خیراتش بسیار بیشتر از خیرات دنیاست. زیرا آنجا سرشار از لطافت است و ادراک قویتر میشود.
از سوی دیگر عالم عقل فسحت دارد و بهشت طبقات دارد، لذّات نیز طبقات دارد؛ یعنی لذّت مقرّبین، ابرار، اهل جبروت، ملکوت، ملائکه، انبیاء و اولیاء، تالیتلوهایشان، با هم یکی نیست و هر کدام در مراتب، لذّات خاصی دارند. اما همهشان در رتبۀ خود جمال و جلال و عظمت و زیبایی خدا را میبینند.
همانطور که اینجا لذت یک کرم با مورچه یا لذت یک گربه با شیر در خوردن و آشامیدن یکی نیست؛ ولی همه از طبیعت لذت میبرند. عذاب و خیرات آخرت هم اینگونه است.
پس به این نتیجه میرسیم که باید استعاذه از شرور اخروی داشته باشیم. به خدا پناه ببریم از اینکه سمت گناه یا حرام برویم. اما عادت کردهایم در برابر هر شرّ دنیایی به خدا پناه ببریم؛ از شرّ آزار دیگران، اتفاقات طبیعی و بیماری و... . فراموش کردهایم که باید جلوی ضرر ابدی را بگیریم.
این خاصیت جسم و جسد و حیوان متخیلۀ رو به صدر و دنیاست. لذا باید او را ریاضت شرعی و ورزش به آداب الهی داد وگرنه اگر او را به حال خود رها کنیم، از منبع خیر و نور دور میشود و برای سیر شدن خود، دنبال حبّ و بغضهای حیوانی و مشرکانه میرود.
اما راه میانبر همیشگی عشق به خداست، که زمانیکه در دل آمد، جایی برای عشق حیوانی نمیماند؛ یعنی برای لذت عقلانی هیچ جایی در عالم دنیا نیست. جایگاه آن عالم عقل است، عالم عقل در عالم ماده تعین و تشخص ندارد؛ یعنی با عشق به خدا، بیتشخص عاشق میشوی. میبینی که همه را دوست داری بدون لذت. همه چیز برایت زیباست، بدون اینکه عضو خاصی یا مدرکۀ خاصی لذت ببرد. این عشق الهی همان غذای معنوی و غذای جان ماست که با همان جان دیده و چشیده میشود نه با حواس دنیایی.
[1] - سورۀ فلق، آیۀ 5.
[2] - منظور نفس بماهو مرتبۀ نزول عقل است.
[3] - عدم مطلق وجود ندارد؛ منظور عدم تعین و تشخص است.
[4] - سورۀ فلق، آیۀ 1. سورۀ ناس، آیۀ 1.
[5] - مثنوی معنوی، دفتراول.
[6] - سورۀ ناس، آیۀ 5.
نظرات کاربران