
شیطان و انبیاء
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ پنجاه و نهم، 8 محرّم 1438) به تبیین موضوع «شیطان و انبیاء» میپردازیم
پس از بحث طولانی که در محرّم و صفر و رمضان گذشته دربارۀ شیطان داشتیم و این چند جلسه نیز مختصر آن را با اشعار مثنوی مرور کردیم، وارد موضوع «شیطان و انبیاء» میشویم.
ابلیس ابتدا در مقابل آدم ایستاد و سجده نکرد؛ اما قسم خورد مانع ظهور اقتضای آدمیت در تمام بنیآدم شود. یعنی دشمن انسانیت شد و مهلت گرفت تا به همه حمله کند. تمام همّ او این است که ارادۀ الهی برای حاکمیت دین در زمین به ظهور نرسد. همواره نیز مانور داشته و بسیاری از مردم نیز به دنبالش رفتهاند؛ اما در باطن همیشه حق حاکم بوده است و حال ما باید ببینیم در حاکمیت ظاهری شیطان و حاکمیت باطنی حق، چه نقشی داریم و با کدام خط، همراهیم.
دشمنی شیطان با انبیاء، ابتدا با خود آنها بوده است. اما چون تیرش در آنها کارساز نبوده و حتی اگر هم ترک اولایی میکردند، زود به سوی حق برمیگشتند، از آنها ناامید میشده و سراغ امتشان میرفته است. لذا ازآنجاکه پیامبر اسلام(صلّیاللهعلیهوآله) حتی ترک اولی نداشته، شیطان تمام قوای خود را برای از راه به در کردن امت ایشان به کار گرفته است.
خداوند در آیۀ 52 سورۀ حج میفرماید:
"وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ."
هيچ پيامبری را پيش از تو نفرستاديم، مگر اينكه هرگاه آرزو میكرد، شيطان در آرزویش القا مینمود؛ پس خداوند القای شیطان را از بین میبرد، سپس آیات خود را محکم میکرد و او دانای حکیم است.
طبق این آیه، شیطان در آرزوی انبیاء نفوذ میکند؛ نه در شخص خودشان، آنگونه که در شخص ما نفوذ میکند. آرزوی انبیاء چیست؟ هدایت امت و به بیان دیگر، ظهور و استقرار دین خدا برای خلیفةالله شدن انسان در زمین. همانطور که آرزوی باغبان پس از کاشتن بذر، این است که بذرها ساقه، برگ و شکوفه دهند تا میوه شوند؛ و برای رسیدن به این آرزو زحمت میکشد و تلاش میکند.
اینجا نیز خداوند بذری به نام بنیآدم کاشته است که اقتضای آدمیت دارد و میتواند انسان شود؛ همانگونه که بذر، استعداد میوه شدن دارد. انبیاء هم باغبانانی هستند که این بذر به آنان سپرده شده و زحمتی که برای پرورش آن میکشند، همان دین است. پس دین، وسیلۀ انسانسازی است و هدف نهایی، ظهور انسانیت است؛ همانطور که زحمت باغبان و آبیاری و کود دادن و...، برای به ثمر رسیدن بذر است و او خاک بدون بذر را آب نمیدهد. منتها تفاوت اینجاست که بذر میوه در دست باغبان، مطیع است و نمیتواند سرپیچی کند؛ اما انبیاء با بذرهایی سر و کار دارند که مختارند و میتوانند علیرغم آرزو و تلاش انبیاء، میوۀ سالم آدمیت را ظهور ندهند. یعنی کار انبیاء، بسیار سختتر است.
پس آرزوی انبیاء، همان بود که خدا میخواست و برای اینکه بتوانند این آرزو را تحقق بخشند، خداوند توان و تخصص باغبانی اسماء را به آنها بخشید. آنان نیز پذیرفتند که با دین و شریعت، مسیر باروری وجود انسانها را فراهم کنند. اینجاست که شیطان میآید و در آرزوی پیامبران که برای مردم است، القا میکند: «بیهوده اینقدر زحمت نکش؛ نمیتوانی اینها را آدم کنی! ببین چقدر تو را به سخره میگیرند و به سختی میاندازند!»
شیطان میخواهد با این القائات، انبیاء را از مسیر رسالتشان منحرف کند تا در انجام وظیفۀ خود دلسرد و ناامید شوند. اما خداوند القای او را نسخ میکند؛ یعنی سیاهی شیطان را برمیدارد و به جایش سپیدی و نور حجت را مینشاند تا کید شیطان باطل شود. درواقع القائات شیطان همچون علفهای هرزی است که در خاک میروید تا رشد دانه را مختل کند؛ و خداوند آنها را با اقتضای اسماء و وجدان بیدار، وجین میکند.
اما چرا خداوند از ابتدا دست شیطان را باز گذاشته تا بخواهد برای مقابله با او، القایش را نسخ کند؟ آیۀ بعد یعنی آیۀ 53 سورۀ حج به این سوال پاسخ میدهد:
"لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ."
برای اینكه القای شيطان را فتنهای قرار دهد برای آنها كه دلهايشان بيمار است و آنها كه سنگدل شدهاند؛ و همانا ظالمان در مخالفت و دوری شديدند.
انسان، مختار است و خدا بنا ندارد کسی را به جبر، خلیفۀ خود کند. اختیار هم آنجا معنا مییابد که دو امر در کار باشد و بشود از بین آن دو، انتخاب کرد. وگرنه وقتی یک راه باشد، انتخاب و اختیار بیمعناست. پس اگر نور حجت و اسماء الهی هست، القای شیطان هم باید باشد؛ تا کسانی که دلشان بیمار یا مرده است، معلوم شوند. البته هیچیک از انبیاء، بیماردل یا سنگدل نیستند؛ اما امتهایشان چرا.
مثلاً اینکه ما فکر میکنیم چقدر ضعیفیم و آدم نمیشویم، القای شیطان است؛ و نسخ خداوند در مقابل آن، همان فطرت و وجدان بیدار ماست. وقتی برای اولین بار مرتکب گناه یا خطایی میشویم، احساس ناراحتی و عذاب وجدانی که پس از آن داریم، نسخ است؛ یعنی خداوند القای شیطان را کنار زده و ما را متوجه دردی کرده تا بفهمیم جانمان دارد بیمار میشود. اما اگر به این درد و ناراحتی اهمیت ندهیم و دوباره آن کار را تکرار کنیم، دچار فتنۀ شیطان میشویم و گناه برایمان عادی میشود، تا جایی که ارتکاب آن دیگر ناراحتمان نمیکند.
چه کسانی به فتنۀ شیطان دچار میشوند؟ بیماردلان و سنگدلان. بیماردل، کسی است که اگرچه اهل نماز و روزه باشد، اخلاقش خوب نیست، حسادت میکند، بینظم است و در کل، حلال و حرام و خوب و بد را به هم میآمیزد. اما سنگدل، کسی است که قلبش دچار قساوت شده و دیگر به کلی نور الهی را نمیبیند.
پس منظور از بیماری قلب در اینجا، گرفتن شریانهای قلب صنوبری نیست؛ بلکه قبول نکردن احکام تشریعی و تکوینی حقتعالی است، یعنی شک و چون و چرا نسبت به احکام دینی و واجبات و محرّمات، یا شکایت از قوانین و سنّتهای خداوند در خلقت و طبیعت. مثلاً اینکه برخی میگویند: «چه کسی گفته نماز بخوانیم»، «برای چه باید حجاب داشته باشیم»، «چرا از والدین و بعد همسر، اطاعت کنیم»، «خمس و زکات برای چیست» یا «از کجا معلوم که بهشت و جهنمی باشد»، همه نشان از بیماری قلب است.
ما مختاریم که آدمیت را انتخاب کنیم یا ابلیسیت را. منتها اگر بخواهیم شیطان را از خود برانیم، دچار ابتلای الهی میشویم؛ یعنی فشارهای ناسوتی که جسم، مال، فرزند، آبرو و سایر شئون دنیویمان را هدف میگیرد، اما در عوض، وجود روحانیمان را رشد میدهد. همانطور که انبیاء و اولیاء الهی به انواع بلاها مبتلا شدند: بیماری، جنگ، دشمنی مردم، تبعید، شهادت...؛ و تمام این ضربهها، وجودشان را در بُعد خلیفةاللّهی بالاتر برد.
اما کسانی که دنبال شیطان میروند، دچار فتنهٔ او میشوند؛ یعنی اگرچه به جسم و دنیایشان آسیبی نرسد، دین و شخصیتشان ضربه میخورد و آخرتشان نابود میشود.
دقت کنید؛ آیه فرموده فتنهٔ شیطان برای بیماردلان است، نه کسانی که فعلشان بیماری دارد. پس حتی یک معتقد نمازخوان هم ممکن است دچار فتنهٔ شیطان شود؛ آنجا که قلب سلیم نداشته باشد و راحتی دنیا را به هویت اسمائی و شخصیت خلیفةاللّهی خود ترجیح دهد.
بنابراین به طور کلی ابلیس در جلوۀ شیطان، در مسیر تلاش انبیاء برای هدایت مردم، کارشکنی میکند. اولین نمود او برای فریب خلیفةالله، در جنّت اسماء در مقابل حضرت آدم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) بود که شرح مفصل آن در اوایل بحث شیطانشناسی آمده است. پس از آن نیز در مقابل سایر انبیاء قرار گرفت که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
یکی حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) که فرمان الهی برای قربانی کردن فرزندش رسید. این فرمان، ابتلایی از جانب خدا بود که خدا میخواست با آن، قوای انسانی او را به ظهور رساند. ابلیس هم سه بار آمد تا مانع سلم ابراهیم شود و او را به فتنه بیندازد؛ اما ابراهیم تن نداد[1]. در جریان آتش نمرود نیز منجنیقی که با آن، حضرت را در آتش انداختند، به کمک ابلیس ساخته و استفاده شد و او میخواست خلیفۀ خدا را از بین ببرد[2]. اما نتوانست و خداوند آتش را بر آن حضرت، سرد و سلامت کرد. با عبور از این ابتلائات الهی بود که عالیترین رتبۀ انسانی یعنی امامت از حضرت ابراهیم ظهور پیدا کرد.
حضرت سلیمان(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) پیامبری بود که به گفتۀ قرآن، شیاطین را تحت تصرف خود داشت. اما شیاطین، کفر ورزیدند و کراماتی را که از او و یارانش دیده بودند، به عنوان سحر به کار بردند و به مردم هم آموختند؛ تا نگذارند راه خلیفةاللّهی ادامه پیدا کند[3]. حال آنکه کار سلیمان و یارانش ازجمله آصفبنبرخیا که تخت بلقیس را در چشم بر هم زدنی آورد، سحر نبود؛ بلکه شمّهای از قدرت ولایت بود[4].
حضرت ایّوب(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) نیز بندهای بسیار شاکر بود که ابلیس به او حسادت کرد و به خدا گفت که اگر نعمتهایش را از او بگیرد، او دیگر شکر نمیکند! خداوند نیز ابلیس را بر مال و فرزندان و بدن او مسلط کرد. ابلیس هم تمام اموال و فرزندان او را از بین برد و بدنش را سخت بیمار کرد تا او را از خدا دور سازد. اما باز نتوانست و ایّوب همچنان بندۀ شاکر و صابر حقتعالی ماند[5].
آری؛ ابلیس میدانست انبیاء الهی، بندگان برگزیده و محبوب و رهبران مردماند و اگر آنها غلط بروند، عدۀ زیادی دنبالشان راه میافتند و غلط میروند. برای همین، سعی داشت آنان را از خدا غافل کند.
[1]- وسائلالشيعة، ج14، ص264.
[2]- تفسير فرات كوفی، ص263 و بحارالأنوار، ج68، ص155-156.
[3]- سورۀ بقره، آیۀ 102.
[4]- به طور کلی انسان، این قدرت را دارد که بر اعضا و حتی قوایش مسلط شود و امیال و نیازهایش را کنترل کند. وقتی هم به اینجا رسید، به راحتی بر عالم بیرون نیز تسلط پیدا میکند و این، سحر نیست.
[5]- عللالشرائع، ج1، ص76.
نظرات کاربران