
مهربانترین
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هشتاد و نهم ،8 ربیع 1438) به تبیین موضوع «مهربانترین» میپردازیم.
در ادامۀ بحث طینت، به روایت دیگری میرسیم که میفرماید:
"مَنْ عَادَى شِيعَتَنَا فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانَا؛ لِأَنَّهُمْ مِنَّا، خُلِقُوا مِنْ طِينَتِنَا. مَنْ أَحَبَّهُمْ فَهُوَ مِنَّا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَلَيْسَ مِنَّا. شِيعَتُنَا يَنْظُرُونَ بِنُورِ اللَّهِ وَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رَحْمَةِ اللَّهِ وَ يَفُوزُونَ بِكَرَامَةِ اللَّهِ."[1]
هرکس با شیعیان ما دشمنی کند، با ما دشمن است و هرکس با آنان دوست باشد، به ما محبت کرده است؛ چراکه آنان از ما هستند و از طینت ما خلق شدهاند. هرکس آنان را دوست بدارد، از ماست و هرکس دشمن آنان باشد، از ما نیست. شیعیان ما به نور خدا نظر میکنند، در رحمت خدا میگردند و به کرامت او رستگار میشوند.
"مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا يَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَااغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَايَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِهِ؛ وَ لَايَغِيبُ عَنَّا أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا أَيْنَ كَانَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ أَوْ غَرْبِهَا؛ وَ مَنْ تَرَكَ مِنْ شِيعَتِنَا دَيْناً فَهُوَ عَلَيْنَا وَ مَنْ تَرَكَ مِنْهُمْ مَالاً فَهُوَ لِوَرَثَتِهِ."
هریک از شیعیان ما بیمار شود، به بیماری او بیمار میشویم و هرکدام غمگین شود، با غمش غمگین میگردیم و هرکدام شاد شود، به شادی او مسروریم. هیچیک از شیعیانمان در شرق یا غرب زمین از ما غایب نمیشود و هرکدام بدهی و وامی از خود بگذارد، پرداخت آن به عهدۀ ماست؛ حال آنکه اگر مالی بگذارد، برای وارثانش است.
در ادامۀ روایت، نماز، زکات، حج، روزه، ولایت و برائت، اوصاف شیعه معرفی شده و آمده که آنان اهل ایمان، تقوا و ورعاند و میتوانند به قدر دو قبیلۀ بزرگ را شفاعت کنند. خداوند نیز برای تکریم آنان شفاعتشان را میپذیرد.
اما مدّ نظر بحث ما، همان قسمت روایت است که شدت نزدیکی و اتصال شیعه به امام را بیان میکند. اینکه دل و روح ما پیکر اوست و ما با نیات، انگیزهها و اوصافمان میتوانیم به او ضربه بزنیم. البته روح او هرگز ضربه نمیخورد؛ ولی هر تعلق، سوءظن، حسد، کینه و... که در قلب ما باشد، مثل ضربهای است که روح ما یعنی پیکرۀ او را به درد میآورد. مثل اینکه اگر بدن ما لطمه ببیند، درد و فشارش را نفس ناطقه میکشد تا آن را ترمیم کند و سلامتش را بازگرداند. مادران، این را خوب میفهمند؛ چون مادر با فرزندش رابطۀ ولایی دارد و اگر مثلاً فرزند غذا نخورد، دیر برسد، بیمار شود یا حتی گناه کند، او درد میکشد. این برای فرزند، عجیب و بیمعناست؛ دیگران هم به مادر میگویند: «به خاطر او، خودت را از بین میبری!» اما این، سنّت است و مادر نمیتواند مراقب و به فکر فرزندش نباشد.
این، عاطفه است که از فطرت و وجود برمیآید و پایدار است؛ نه احساس ناپایدار و مربوط به غریزه و بُعد حیوانی. تازه عاطفۀ امام نسبت به امت، بسیار بالاتر از عاطفۀ مادری برای فرزند است. او به کمترین گرد و غباری که بر دل ما بنشیند، غمگین میشود. همین که وقتی خطا میکنیم، دلمان قبض میگیرد و مضطرب و نگران میشویم، نشان از شدت قبضی است که به پیکرۀ امام وارد کردهایم و تنها بویی از آن به ما رسیده است!
برای همین محال است شیعه گناه کند و دچار اضطراب و فشار نشود. همچنین اگر خالصانه خوبی کند، امام است که از خوبی او خوشحال میشود و درنتیجه دل او هم بسط میگیرد. البته ازآنجاکه این رابطه وجودی است، قطعاً بیش و پیش از آنکه به فعلمان بنگریم، باید مراقب قلبمان باشیم و هرگز نگذاریم از کسی یا چیزی تنگ شود. حتی اگر به حکم وظیفه یا برای تربیت کسی لازم بود تندی کنیم و داد بزنیم و...، اجازه ندهیم وارد دلمان شود. چون اگر فعل به خطا رود، نفس ناطقه آن را جبران میکند؛ اما اگر خطا و بیماری به نفس ناطقه رسید، دیگر دست روح کبیر که ولایت است، در اصلاح و درمان ما بسته میشود و او از وضع ما غم میخورد.
البته بدون نگاه درست، ما هم مثل همان فرزندیم که محبت مادر را نمیفهمد و نمیتوانیم باور کنیم که درد ما برای امام هم درد است. میگوییم: «من گناه کردهام؛ او که انسان کامل و معصوم است، به من چه کار دارد؟!» حال آنکه در هر مقطع تاریخ و هر جای دنیا باشیم، ولایت، رتبهای از وجود است که گرفتهایم و در آن رتبه، ولی با ماست. او همان «منِ» ماست و ما باید این را بیابیم تا بتوانیم معصومانه زندگی کنیم. ولی اغلب اگرچه اینها را میفهمیم، نزدیکی و محبت امام را نمیبینیم. لذا وقتی دچار قبض میشویم، به این نمیاندیشیم که الآن امام از خطای ما و ضربهای که به قلب خود زدهایم، چه میکشد؛ بلکه فقط دنبال رفع قبض خودمان هستیم.
امامت امام، هدایت از بیرون است؛ اما ولایتش فوق اینهاست و غم و شادی روحی و وجودی ما به او مربوط است. شادی روح ما به عنوان شیعه و پیکر امام، در اقبال آخرت و عشق است، یعنی عواطف فطری که در قلب و مربوط به وجود، کمال، معنا، ابدیت و فهم معقولات است، نه سرخوشیهای احساسی دنیا. هرچند خوشی و ناخوشی جسم ما نیز او را خوشحال و ناراحت میکند. امام تکتک ما را در هویتمان میبیند؛ نه اینکه لزوماً در همۀ لحظات، جزئیات زندگی و قد و قامتمان را نظارت کند. وگرنه با شرم حضور چگونه میخواستیم امور روزمرهمان را بگذرانیم؟
او همواره حاضر است و اگر ما لحظهای غفلت یا قهر کنیم و ارتباط روحمان با او ضعیف شود، او دنبالمان میگردد که: «این شیعهام کجاست؟» و مثل اینکه جزئی از پیکرش بخواهد جدا شود، بسیار تلاش میکند تا ما را در مسیر ولایت نگه دارد. حتی واسطههایی از جنس خودمان میفرستد تا زبانشان را بفهمیم و برگردیم. مثل مادری که سراغ معلم یا دوست فرزندش میرود و میگوید: «فرزندم زبان مرا نمیفهمد یا حتی نسبت به من سوءظن پیدا کرده؛ شما با او صحبت کنید تا متوجه خطایش شود و برگردد.»
خواندیم که در ادامۀ روایت آمده: امام، قرض شیعیان ناتوان را بر عهدۀ خود میداند. امروز هم این وظیفه بر عهدۀ تکتک شیعیان است. اتحاد قلوب فقط با هم بودن ظاهری و حتی فکر یکسان نیست؛ بلکه غم و شادی مشترک است. ولی متأسفانه اغلب ما از حالِ هم بیخبریم و رفع مشکلات یکدیگر برایمان مهم نیست، حتی اگر این مشکلات به اختلاف و مشاجره بین شیعیان بینجامد. در حکومت امام زمان(عجّلاللهفرجه) جیب همه، یکی است[2] و هرکس نیاز داشته باشد، دست در جیب برادر مؤمنش میکند و نیازش را برمیدارد؛ کسی هم اعتراض ندارد. اما امروز واقعاً نمیشود اینطور عمل کرد و حتی فهمش هم سنگین است.
در تمثیل ماهیها و صیّادان از مولوی گفتیم: ماهی نیمعاقل وقتی فهمید که باید همراه عاقل میرفته تا نجات یابد، ناامید نشد و خود را به دام صیادان نسپرد؛ بلکه خود را به مردن زد تا کسی در صیدش طمع نکند. امروز هم اگرچه عصر غیبت امام و طبق روایت، صبر بر دینداری مثل نگه داشتن آتش در کف دست است[3]، ما نباید از پا بنشینیم و دنبال انواع تخدیر برویم؛ بلکه حتی اگر شده، تنهایی برخیزیم و خود را از سیل فتنهها نجات دهیم.
ما هم اگر میخواهیم از شرور بیرونی تأثیر نپذیریم، باید مثل آن ماهی عمل کنیم. نه اینکه از زندگی در دنیا بمیریم و همه چیز را کنار بگذاریم، بلکه به هیچ چیز دل نبندیم تا شکارچیان انسانیت، در شکارمان طمع نکنند. نگوییم: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»! نگوییم: «شأن و موقعیتم همین است و نمیتوانم طور دیگری عمل کنم.» امروز شیطان آمده و تمام تورهایش را انداخته؛ آن هم برای مؤمنان و شیعیان که در آباند. او ما را در احساساتمان بازی میدهد؛ ما هم به خاطر فرزند و همسر و مال و مقام و... به بازی او تن میدهیم.
ما میدانیم اسیر شیطان شدهایم و از امام عقب ماندهایم؛ اما باز خود را به مردن نمیزنیم تا زرق و برق دنیا و نیز سختیهایش برایمان بیتأثیر باشد. اشکال از روحیه و قلبمان است. باید خود را در دریای ولایت رها کنیم و با اختیار، ارادهمان را به دست او بدهیم، تا در تور هیچ صیادی نیفتیم. دنیا را رها نکنیم؛ اما مراقب باشیم انگیزههایمان در هیچ کاری، تور و دام نباشد. اگر خود را درست به او -نه به دست روزگار- بسپاریم، انگیزهمان را هم درست پیدا میکنیم و دیگر نمیتوانیم با هر انگیزهای عمل نماییم. این همان مردن قبل از مرگ است؛ به قول معروف: "مُوتُوا قَبلَ آن تَمُوتُوا".
وقتی در دست ولایت، جان دادیم، او به ما انگیزه میدهد و برایمان تصمیم میگیرد؛ نه اینکه به انگیزۀ حفظ دنیا کار کنیم و عمرمان را در همراهی با سیستم دنیا هدر دهیم، تا به جای اینکه دنیاداران از اندیشه و رفتار درست ما تأثیر بگیرند، ما در دام آنها بیفتیم و از افکارشان متأثر شویم؛ یعنی آنقدر به سازشان برقصیم که ما را سفیه و سبک بینگارند. بالأخره باید یک جا از خود قاطعیت نشان دهیم تا بفهمند در راه عقلیم و دنبالمان بیایند. وگرنه مثلاً تمام وقت و انرژی خود را برای فرزندمان میگذاریم، اما او به جای اینکه جذب حق شود، هرچه میخواهد، میکند و ما را نیز به راه باطل خود میکشاند. یا اینکه ثروتمان زیاد میشود؛ اما سود وجودی ندارد و در بندگی یاریمان نمیکند.
البته قطعاً این مرگ هم سکرات و احتضار دارد و ما به اختیار خود، دردش را میکشیم. سخت است و باید غربت، تنهایی، سرزنش و سایر مشکلات را بپذیریم تا نگذاریم هیچ جلوۀ دنیا، تور شکارمان شود. ما نیمعاقلیم و باید به سمت تکمیل خود برویم، نه اینکه آن نیمه را هم که داریم، از دست بدهیم. اما وقتی با سیستم شیطانی دنیا همراه میشویم، چه فرقی داریم با جاهلی که میماند و در دام میافتد؟
امواج دریا، فراز و نشیب دارد و اگر بخواهیم حقیقتاً زنده بمانیم، نمیتوانیم راحت باشیم. هم درد بیدردیِ جاهلان را داریم که چگونه صید میشوند و هم خودمان برای رسیدن به دریا، در سختی میافتیم. اما اگر تحمل کنیم، یکباره میبینیم در آغوش ولایتیم و روحمان به آرامش رسیده است.
آری؛ هرجا که ما از صراط مستقیم ولایت به افراط یا تفریط برویم، امام نگران میشود و فشار میکشد. اما آیا تا به حال، او را اینگونه شناخته و درک کردهایم؟ اگر این حقیقت را نیابیم، معلوم است معنای انسانیت را نفهمیدهایم. درنتیجه حبّ و بغضها، ارتباطات، مهربانیها، ازدواجها، تربیتها و سایر شئونمان نیز خدشهدار شده و سالم نیست. البته نباید ناامید شویم و از حرکت بایستیم؛ بلکه اینها را میگوییم تا بفهمیم و پشیمانی و حسرت، استارت حرکتمان شود که با انگیزه و نشاط بیشتری دنبال جبران برویم.
مولوی در میان جریان ماهیها، ماجرای دیگری نیز دربارۀ حسرت و افسوس غلط نقل میکند که خالی از لطف نیست. ماجرای مرغی که به دام صیادی افتاد و به او گفت: «تو که با گاوها و شتران و... سیر نشدهای، با منِ کوچک نیز سیر نخواهی شد. آزادم کن تا به تو سه پند ارزشمند دهم. یکی را الآن میگویم، یکی را وقتی رهایم کردی و یکی را وقتی به لانۀ خود رفتم.» صیاد هم پذیرفت و مرغ، او را پند داد:
«آنچه بر دست است، این است آن سخن: / که محالی را ز کس باور مکن»
بر کَفش چون گفت اول پند زفت / گشت آزاد و بر آن دیوار رفت
گفت: «دیگر بر گذشته غم مخور / چون ز تو بگذشت، زان حسرت مبر»
بعد از آن گفتش که: «در جسمم کتیم / ده دِرم سنگ است یک درّ یتیم
فوت کردی درّ، که روزیات نبود / که نباشد مثل آن درّ، در وجود»
مرد که این را شنید، همچون زنی که درد زایمان دارد، به خود پیچید و افسوس خورد. مرغ گفت: «مگر نگفتم بر گذشته، افسوس مخور؟ و مگر نگفتم محال را باور مکن؟ وقتی من خودم اینقدر وزن ندارم، چطور ممکن است گوهری به آن سنگینی در درونم جا شود؟ پس چرا این محال را باور کردی و افسوس خوردی؟!» مرد به خود آمد و از پرنده خواست پند سوم را بگوید؛ اما پرنده «گفت: آری، خوش عمل کردی بدان / تا بگویم پند ثالث، رایگان؟»
گاه ما نیز همینقدر عامیانه و نه عاقلانه فکر میکنیم و زود فریب میخوریم. مثلاً تا کسی ادعای ارتباط با امام زمان(عجّلاللهفرجه) را میکند، باورمان میشود و اصلاً نمیاندیشیم که آیا او وزنش را دارد یا نه. خطاهای دیگری نیز داریم. حال اگر امروز بفهمیم، فرصت جبران داریم. اما اگر فرصتها را از دست بدهیم، حالمان در سکرات، مثل همین صیاد است که از حسرت گذشته، همچون زن حامله به خود میپیچید و کاری از دستش برنمیآمد.
علاوه بر این، ما بر چیزهایی حسرت میخوریم که ارزشش را ندارند؛ گوهرهایی که نیستند و ما هست انگاشتهایم. دنیا را گوهر دیدهایم و وقتی دیگران به آن میرسند، حسرتش را میخوریم. لازم نیست کسی به ما گوهر تعارف کند؛ کل حیات دنیوی همین است و هر خوشی که از نداشتنش غصه بخوریم و به داشتنش شاد شویم، حسرت بیهوده است. ما که میدانیم بدن و دنیا گذراست و نیز تمام احساسات و حبّ و بغضهای از تولد تا مرگ؛ پس چرا باز غم و شادیاش را داریم؟ ما با پندهای دنیا میتوانیم به بقا و کمال برسیم و راضی و آرام شویم؛ اما نه در ظاهر دنیا که بقایش محال است. پس بر محال، افسوس نخوریم و در آخرت هم اگر حسرتی داریم، دنبال جبرانش برویم.
[1]- صفات الشيعة، صص3-4.
[2]- بحارالأنوار، ج52، ص372 : "يَأْتِي الرَّجُلُ إِلَى كِيسِ أَخِيهِ فَيَأْخُذُ حَاجَتَهُ، لَايَمْنَعُهُ".
[3]- نهجالفصاحة مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلّیاللهعلیهوآله)، ص799 : "يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِينِهِ، كَالْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَ".
نظرات کاربران