
من برترم!
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و سوم، 5 صفر1437) به تبیین موضوع « من برترم!» میپردازیم.
پس از بررسی اوصاف ابلیس در قرآن، سری هم به نهجالبلاغه میزنیم. حضرت علی(علیهالسلام) در خطبۀ 192 در بیان جریان سجده میفرماید:
"فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ، فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِأَصْلِهِ."
پس تمام ملائکه سجده کردند، مگر ابلیس که حمیت ورزید، به خلقتش بر آدم فخر فروخت و برای اصلش تعصّب به خرج داد.
"حمیت" از ریشۀ "حمی" به معنی گرما و حرارت است. ابلیس هم جن و از جنس آتش بود؛ حمیتش آنجا ظهور کرد که خلقت خود و نیز خلقت آدم را مستقل دید و به این نتیجه رسید که خودش از آدم، برتر است!
او با این صفتش در ما نیز کار میکند و در هر میدانی برای خود شأن خاص قائل شویم، ما را گیر میاندازد. بر این اساس، هرگونه فخرفروشی بر غیر، چه در مال، چه علم، چه عبادت، چه زیبایی ظاهری، چه زیبایی درونی، چه اوصاف انسانی، ریشه در حمیت شیطانی دارد که به تعصب و اعتراض میکشاند و مقتضی ابلیسی را در ما تعین میدهد.
و امروز دنیای ما در همۀ ابعاد پر از شأن و شئون است. شاید پیش از ازدواج، کمتر تشأّن داشته باشیم؛ اما همین که ازدواج میکنیم، از همسر و خانوادهاش انتظاراتی مطابق میل خود پیدا میکنیم. مادر که میشویم، فرزندمان را طبق شأن و میل خود تربیت میکنیم؛ نه آن طور که باید باشد. بعد هم مادرشوهر میشویم و واقعاً احساس برتری دوباره میکنیم و احترام بیشتر میطلبیم. به طور کلی به خود اجازه میدهیم با همه، بر اساس خودیهایمان رفتار کنیم و خواست خود را بر آنان غالب نماییم؛ توقع هم داریم آنان زیر بار شأن و شئون و خودیهای ما بروند!
البته خدا برای هرکس حقوقی قرار داده است. محبت، احترام، گذشت، تربیت و... حقوق الهی است. اما نباید فکر کنیم این حقوق به معنای برتری است و ما از دیگران طلبکاریم؛ بلکه بدانیم اگر کسی حقّ ما را ادا نکرد و به قدر تار مویی در دلمان تغییر ایجاد شد، حمیت است؛ در هر رتبه و هر میدانی که باشد. ما فکر میکنیم چون نماز و روزه داریم، در مقابل خدا "مَن، مَن" نمیکنیم؛ اما همین که به مظاهرش "أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ" میگوییم، در مقابل خدا ایستادهایم. مثل شیطان که گفت: من برتر از آدمم؛ اما درواقع از فرمان خدا سر پیچید و با خدا دشمنی کرد. پس حتی نماز اگر برای ما شأن شود و بخواهیم با آن بر کسانی که اهلش نیستند، تکبر کنیم و خود را برتر ببینیم، "وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"[1] است.
ما در مقابل هر مظهر خدا خشوع خود را از دست بدهیم و براساس آنچه خود تشخیص میدهیم، با او رفتار کنیم، در راه شیطانیم. حتی اگر شکوفه را هروقت خواستیم، از شاخه بکَنیم و نگذاریم سیر کمالش را تا آخر برود؛ چون فکر میکنیم شأنمان بالاتر است و خود را حاکم بر آن میبینیم! ما حتی نباید خود را برتر از شاگرد یا فرزندی که برایش زحمت کشیدهایم، ببینیم. تربیت، وظیفۀ ماست؛ اما اگر ذرهای خود را برتر ببینیم، کارمان جز تأثیر سوء ندارد. بگذریم از اینکه آن زحمات هم ظاهراً از ما بوده؛ اما بعدها که فکرش را بکنیم، میفهمیم نه تشخیص، نه توان و نه توفیقش از ما نبوده و همه را خدا کرده است. آن وقت جز حسرت نداریم. پس چه بهتر که همین امروز بفهمیم، تا راه جبرانش باشد.
راهش هم معرفت است. باید دریابیم که هرچه در دنیا هست و هر امتیاز و تمایزی با دیگران داریم، برای اختبار و ابتلاست تا یکی از دو اقتضای آدمی و ابلیسی را در درونمان انتخاب کنیم؛ همین. وگرنه خدا اگر میخواست، آدم را طوری میآفرید که همه برای او به کرنش افتند؛ به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام) در ادامۀ خطبه:
"لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ... لَفَعَلَ؛ وَ لَوْ فَعَلَ، لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ. وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ، تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُمْ."
اگر خدا میخواست، آدم را از نوری میآفرید که برقش چشمها را خیره و زیباییاش عقلها را مبهوت کند...؛ و اگر چنین میکرد، همه برای آدم خاضع میشدند و ابتلای ملائکه دربارۀ او آسان میگشت. اما خداوند مخلوقاتش را به آنچه اصلش را نمیدانند، مبتلا میکند تا بد و خوب، آشکار شوند و استکبار و خودبینی از آنان دور گردد.
و ما ذریّۀ همان آدمیم؛ ولی انتظار داریم همه درکمان کنند و در مقابل خواستههایمان سر تعظیم فرود آورند. در حالی که قرارِ هستی، این نیست و همه باید در مقابل یک حقیقت، کرنش کنند: خدا و آیینۀ جامعش انسان کامل. ولی ما برای یک نماز مستحبی، یک اخلاق خوب، یک خدمت کوچک به همسر یا فرزند، حتی برای لباسی که پوشیدهایم و بهتر از دیگران است، فخر میفروشیم و توقع احترام و اطاعت داریم! میخواهیم همه، خوبیهای ما را بفهمند و قدرمان را بدانند؛ اما خداوند نوع آدم را این گونه نیافریده و همۀ اسرار درون او و راز تفاوتهایش را آشکار نکرده است.
البته ناسوت و جامعۀ انسانی، قوانینی دارد و به هر حال، مرئوس باید از رئیس اطاعت کند؛ اما اگر نکرد، رئیس نباید ناراحت شود، مگر برای اینکه قانون اجرا نشده، نه برای خودش. باید حامی قانون باشد؛ نه اینکه در شأن و شئون خود تعصب داشته باشد و با هرکس که گفت: "بالای چشمت ابروست"، در درون و بیرون درگیر شود. حتی به جایی برسد که اگر مشکلی برایش پیش آمد، بگوید: چرا خدا به من نگاه نمیکند؟ چرا کارم را درست نمیکند؟ چرا آدمم نمیکند؟ و... . در حالی که خدا کار خود را کرده و فیضش جاری است؛ دیگر به خود ما مربوط است که چقدر بهره ببریم.
خدا اگر مخلوق یکبُعدی میخواست، ملائکه را داشت. اما انسان را جامع ابعاد آفرید تا خودش به کمال برسد و فقط برای او باشد؛ هرچند "من"های پیدرپی در طول زمان نمیگذارد انسان برای خدا و به فکر او باشد. خیلی اوقات ما فکر میکنیم اگر بندۀ خوبی هستیم، خدا باید بهترین شرایط را برایمان کند. ولی خدا اتفاقاً به خاطر خوبیمان، ما را در شرایط دیگری قرار میدهد. مثلاً با همسری بداخلاق ازدواج میکنیم تا تکبر و حس خودبربربینیمان از بین برود. ولی ما نمیپذیریم و در بهترین حالت میگوییم: اگر از او اطاعت کنم، متکبر میشود! در صورتی که اگر واقعاً دلمان برای او میسوزد و به فکر اصلاحش هستیم، باید خودی و تکبر را کنار بگذاریم، برایش دعا کنیم و وظیفهمان را انجام دهیم. نه اینکه بخواهیم او را آدم کنیم، حتی به این قیمت که خودمان از آدمیت دور شویم!
مردن از خودیها سخت است. ما نسبت به هیچ کس و هیچ چیز حقّ تکبر نداریم، حتی خودمان! اگر خودمان را هم به عنوان خود و مستقل از خدا ببینیم، تکبر است. نتیجۀ این نگاه، آن است که در عبادت هم خود را مستقل میدانیم و روحیۀ عبودیت و بندگی در برابر خدا نداریم. باید حق را ببینیم؛ همه چیز را هم از او ببینیم، حتی جلالهای ناسوت را. وگرنه نمیتوانیم خود را از عاقبت ابلیس، مصون بدانیم. حضرت علی(علیهالسلام)در ادامۀ خطبه میفرماید:
"فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ، وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَايُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ، عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ. فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؟ كَلَّا مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً. إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ؛ وَ مَا بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِمىً حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِينَ."
عبرت بگیرید از کاری که خدا با ابلیس کرد و به خاطر یک تکبر، عمل طولانی و تلاش سخت او را در 6000 سال عبادت که معلوم نیست از سالهای دنیا بوده یا آخرت، حبط کرد! پس بعد از ابلیس چه کسی با گناهی مثل گناه او سالم میماند؟ هرگز خداوند به دلیلی که برای آن، مَلکی را از بهشت خارج کرد، بشری را وارد بهشت نمیکند. همانا حکم او در اهل آسمان و زمین، واحد است و بین او و هیچ کس رابطۀ خاصی نیست که آنچه را بر همه حرام کرده، بر او مباح نماید.
خدا با هیچ کس پارتی ندارد و هرکس تکبر کند و خود را بزرگ ببیند، عملش حبط میشود؛ یعنی تأثیر متناسب خود را نمیگذارد و به جای صعود، سبب سقوط میشود. خدا ابلیس را با همان توهّم بزرگی که داشت، به زمین زد. ما هم اگر وصف ابلیس را داشته باشیم، عاقبتمان همان است. تازه حساب کار ما سختتر است؛ چون ابلیس را به ما شناساندهاند و اوصاف او برای ما فقط اقتضاست. پس اگر آگاهانه این اوصاف را به فعلیت برسانیم، اوج خسران است.
*****
در بزم شوم عبیداللهبنزیاد بودیم. او خطاب به امام سجاد(علیهالسلام) پرسید: «این کیست؟» گفتند: «علیبنالحسین.» گفت: مگر خدا علیبنالحسین(علیهالسلام) را نکشت؟» امام فرمود: «برادری به این نام داشتم که مردم، او را کشتند.» عبیدالله دوباره با وقاحت گفت: «خدا کشت!» و امام فرمود: «خدا جانها را میگیرد، هنگام مرگشان.» ابنزیاد نعره زد: «چطور جرئت میکنی جواب مرا بدهی؟! او را ببرید و گردنش را بزنید!»
حضرت زینب(سلاماللهعلیها) این را شنید؛ فرمود: «ای پسر زیاد! تو هیچ یک از ما را باقی نگذاشتی؛ پس اگر میخواهی او را بکُشی، مرا نیز با او بکُش!» امام به عمّهجانش فرمود: «آرام باش تا من با او سخن کنم.» آن گاه رو به ابنزیاد فرمود: «آیا مرا به قتل، تهدید میکنی؟ مگر نمیدانی کشته شدن برای ما عادی و کرامت ما شهادت است؟»
اینجا بود که ابنزیاد امر کرد همۀ اسرا را به خانهای در کنار مسجد ببرند.[2]
[1]- سوره ماعون، آیه 4 : وای بر نمازگزاران!
[2]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص162-163.
نظرات کاربران