
کشتی نجات
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ پنجاه و ششم، 4 محرّم 1438) به تبیین موضوع «کشتی نجات» میپردازیم.
دانستیم تنها راه جدایی از صف شیاطین و قرار گرفتن در زمرۀ انسانها، حرکت با حجت است. چنانکه پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) میفرماید: "أَنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ، كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ؛ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ"[1]؛ مَثل اهلبیت من در بین شما مانند کشتی نوح است که هرکس بر آن سور شود، نجات یابد و هرکس از آن تخلف کند، غرق گردد. مولانا به زیبایی این حدیث شریف را به نظم درآورده است:
بهر این فرمود پیغمبر که: من / همچو کشتیام به طوفان زَمن
ما و اصحابم چو آن کشتی نوح / هرکه دست اندر زند، یابد فتوح
چون که با شیخی، تو دور از زشتیای/ روز و شب، سیّاری و در کشتیای
در پناهِ جان جانبخشی توی / کشتی اندر، خفتهای، ره میروی
اگر حجت را در درون خود پیدا کنیم، همیشه سوار بر این کشتی هستیم و کشتی ما را با خود میبرد، حتی اگر خواب باشیم! اما اگر به ویژه در خوان محرّم نتوانیم نفس امّاره را در خود بشناسیم و به مقام عصمت از شیطان برسیم، هرگز سوار بر این کشتی نشدهایم.
مسکل از پیغمبر ایام خویش/ تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش
گرچه شیری، چون روی ره بی دلیل / خویشبین و در ضلالی و ذلیل
ما در اعتقاد از امام جدا نیستیم؛ او را میشناسیم و میدانیم فرزند کیست، کجا متولد شده، چه زمانی غیبت کرده و... . اما این امامشناسی چه کاربردی در زندگی روزمرهمان دارد؟ درست است که خیلیها همین اعتقاد را هم ندارند! ولی ما نیز در عمل، با امام نیستیم و بر علم و فنّ خود تکیه میکنیم. حا آنکه باید در زندگی عملی خود، حقیقت امام و حجت را بیابیم و این آن معرفتی است که اگر نداشته باشیم، گرفتار جاهلیتیم[2].
هین مپر، إلاّ که با پرهای شیخ / تا ببینی عون و لشکرهای شیخ
یک زمانی موج لطفش بال توست / آتش قهرش دمی حمّال توست
قهر او را ضد لطفش کم شمر / اتحاد هردو بین اندر اثر
ولایت، ما را با جمال و جلال خود تربیت میکند. روزی راه کمالات و کرامات را برایمان باز میگذارد و یک روز در میبندد. گاه غنای وجود را نشانمان میدهد و گاه فقر خودمان را، تا نه در آن مغرور شویم و نه در این ناامید. حجت را که پیدا کنیم، قهر و مهرش را عاشق شویم و برایمان فرق نمیکند. او با نفَس گرم خود که حرارت عشق دارد، ما را مستعد دریافت معارف میکند؛ همانطور که باغبان از خاک، گل و درخت میرویاند.
شاید بگوییم خیلی از این مطالب سنگین است و ما نمیفهمیم! اما باز هم نباید گمان کنیم برایمان فایده ندارد. نوزاد تا دو سال شیر مادر میخورد، بی آنکه درکی از خاصیت شیر یا آغوش مادر داشته باشد. اما همین خوردن، بدن او را میسازد و بزرگ میکند و وقتی که راه افتاد و حرف زد و...، خواص خود را نشان میدهد. معرفت نیز عصارۀ حقیقت و شیرۀ جان ولایت است که نه دو سال، بلکه پیوسته تا پایان عمر در کام ما ریخته میشود. شاید امروز نفهمیم؛ اما اگر با دل بیاییم و بمانیم، بالأخره کار خود را میکند و وجودمان را عروج میدهد. پس نگوییم بیفایده است؛ اگر در خواندن و شنیدن مداومت کنیم، ولایت، وجودمان را مستعد میکند.
مگر نگفتهاند در گوش نوزاد، اذان و اقامه بخوانید، کامش را با تربت امام حسین(علیهالسلام) بردارید و از کودکی او را به مجالس روضه و وعظ ببرید؟ او که چیزی نمیفهمد! آری؛ اما این کارها برای آن است که عشق و معرفت، آرامآرام به جانش وارد شود و شخصیتش را بسازد. اصلاً مگر حضرت آدم(علیهالسلام) همان وقتی که تعلیم اسماء شد، آنها را فهمید؟ که اگر فهمیده بود، به درخت منهیه نزدیک نمیشد!
آری؛ معرفت، مفهوم نیست که درکش هوش و گوش بخواهد، حقیقت است و دل میخواهد. پس حتی اگر به سختی بفهمیم، مثل غذایی است که کودک میخورد و در او اثر میکند، بی آنکه خودش بفهمد. اثر شنیدن معارف نیز زمانی روشن میشود که در میدان امتحان قرار گیریم و ببینیم چقدر رشد کردهایم، یعنی رشدمان دادهاند. آنوقت تعجب میکنیم که چطور توانستیم درست تصمیم بگیریم و راه درست را انتخاب کنیم؛ چون ولایت، دستمان را گرفته و راه برده است.
البته اگر جزئینگر باشیم، فکر میکنیم خودمان زحمت کشیدهایم. اما وقتی پردۀ جزئیات را کنار بزنیم، میبینیم حجت است که پیوسته خود را نه تنها برای شیعه، بلکه برای تمام انسانها و تمام هستی جاری کرده است. او به تدریج جان ما را مستعد درک و دریافت حقایق برتر میکند؛ طوری که دیگر نمیتوانیم دنبالش نرویم. فقط باید در اول راه، محکم بمانیم و با سختیها و نفهمیدنها پا پس نکشیم.
دربارۀ قرآن هم همین است. نگوییم: ما که نمیفهمیم، چرا بخوانیم! سفارش شده است حتی کسی که سواد ندارد، به سطور قرآن نگاه کند و صلوات بفرستد. چرا؟ چون حتی اگر با خواندن یا نگاه کردن به الفاظ آن انس بگیریم، حجت، ما را به مراتب بالاتر میبرد و کمکم وجودمان حقیقتش را دریافت میکند و به سوی انسانیت میرود تا آنچه را پیش از این نمیفهمیدیم، عیناً ببینیم. منتها شرطش این است که دست از انکار او برداریم.
دست ولایت، باز است؛ پس نباید فکر کنیم کاری از او برنمیآید. اگر بدانیم حجت کیست، دیگر جز دنبال وظیفه نیستیم؛ حتی به نتیجه هم فکر نمیکنیم. با این حال، یک روز چشم باز میکنیم و میبینیم به او رسیدهایم و همچون سلمان، از او شدهایم. درنتیجه بیش از پیش، عاشق و بیقرارش میشویم.
البته ما در اعتقاد، اینها را انکار نمیکنیم؛ حتی تعبدی هم میپذیریم. اما در عمل، یقین نداریم که اگر وظیفهمان را انجام دهیم و سر جای خود بنشینیم، او خودش همه چیز را ردیف میکند و ما را میبرد. حتی اگر هم زمانی خواستیم وظیفه را انجام دهیم و شرایط فراهم نشد، او خودش جبران میکند و اثرش را به وجودمان میدهد. خلاصه آنکه به قول مولوی:
در صف معراجیان گر بیستی/چون براقت بر کشاند نیستی
نه چو معراج زمینی تا قمر /بلکه چون معراج کلکی تا شکر
کافی است اوصاف حیوانی و نازل را کنار بگذاریم و با همان رتبۀ خود، در صف معراجیان بایستیم؛ یعنی در اندیشه و باورمان فقط او را ببینیم که هست. آنوقت چون مَرکبی رهوار، ما را بالا میکشد و به هستی میرساند. البته منظور، بالا رفتن در مکان و زمان نیست، با اینکه ظاهراً در فعل آغاز میشود؛ بلکه حرکتی جوهری و عروجی درونی است که در آن، مراتب وجود را طی میکنیم و تعین نفسمان عوض میشود. مانند نی که از خود خالی میشود تا شکر میگردد، یا غوره که انگور و یا جنین که طفل.
پس اگر ما با این همه رفتن نمیرسیم، اشکال از خودمان است که درست نمیرویم و با حفظ اوصاف نازل و خواستههای دانی میخواهیم حرکت کنیم. تقصیر را گردن جامعه و شرایط نیندازیم و دیگران را متهم نکنیم. حتی اینکه میگوییم لعنت بر شیطان، برای این است که خیال خود را راحت کنیم و زیر بار خطایمان نرویم. ما فکر میکنیم هرکس خطا کرده و به گناه افتاده، کار ابلیس بوده، نه خودش! اما اینطور نیست.
گفت ابلیسش: گشای این عقدهها / من مَحکم قلب را و نقد را
امتحان شیر و کلبم کرد حق / امتحان نقد و قلبم کرد حق
قلب را من کی سیهرو کردهام؟ / صیرفیام، قیمت او کردهام
نیکوان را رهنمایی میکنم / شاخههای خشک را برمیکَنم
ابلیس، محکی است که خدا به او مهلت داده تا انسانها را ارزیابی کند. مثل صرّافی که سکهها را قیمتگذاری میکند و نوع تقلبی را که عیار ندارد، روشن میسازد، نه اینکه سکهها را تقلبی کند! ابلیس هم جلوی پای ما طعمه میاندازد تا معلوم شود چهکارهایم. پس اگر فریب بخوریم و دنبالش برویم، تقصیر او نیست، خودمان را باید درست کنیم. راستی اگر او نبود، ما چطور به اقتضای آدمیت خود پی میبردیم و تعین آدمی میگرفتیم؟
تو گیاه و استخوان را عرضه کن / قوت نفس و قوت جان را عرضه کن
گر غذای نفس جوید، ابتر است / ور غذای روح خواهد، سرور است
نیک را چون بد کنم؟ یزدان نیام! / داعیام من، خالق ایشان نیام
خوب را من زشت سازم؟ ربّ، نهام / زشت را و خوب را آیینهام
سوخت هندو، آینه از درد را / کین سیهرو مینماید مرد را!
گفت آیینه: گناه از من نبود / جرم او را نه، که روی من زدود
ابلیس نمیتواند کسی را بد کند؛ اگر میتوانست، چرا انبیاء را بد نکرد؟ او فقط دعوت میکند و هرکس دعوت او را پاسخ دهد، معلوم میشود با اوست. پس بدی هیچکس تقصیر ابلیس نیست، تقصیر خودش است. آدم پس از جزیان وسوسه، این را پذیرفت و "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا"[3] گفت؛ پس توبه کرد و خدا او را برگزید. ما نیز اگر بپذیریم که گیر از خودمان است و حجت را بیابیم، به عصمت میرسیم و او را میبینیم که در ریزترین امور، چشم و دلمان را باز میکند و پایمان را در آنچه باید انجام دهیم، محکم میکند.
خشک گوید باغبان را: کای فتی / مر مرا چه میبری سر، بی خطا؟
باغبان گوید: خمُش ای زشتخو / بس نباشد خشکیِ تو، جرم تو؟
خشک گوید: راستم من، کژ نیام / تو چرا بی جرم میبُری پیام؟
باغبان گوید: اگر مسعودیای / کاشکی کژ بودی و تر بودیای!
جاذب آب حیاتی گشتیای / اندر آب زندگی، آغشتیای
باغبان، درختها را وامیرسد و آنها را که خشک شدهاند، میبرد؛ حال آنکه اگر کج بودند، اما به ریشه وصل مانده بودند، بریده نمیشدند. درخت اعتقاد و عمل ما نیز خشک است و آب حضور و تقوا و اخلاص ندارد. کجی را حجت، درست میکند، وقتی معرفت و حبّ علی(علیهالسلام)داشته باشیم. مشکل، سستی ریشه است.
متأسفانه ما خیلی هم اهل حرکت باشیم، وقتی اشتباه خود را میفهمیم، میگوییم: «خدایا، خودت مرا درست کن!» درحالیکه کار خودمان است و تا خودمان توبه نکنیم و جانمان برنگردد، درست نمیشویم.
[1]- بحارالأنوار، ج23، ص155.
[2]- بحارالأنوار، ج51، ص160 : "مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً"؛ هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.
[3]- سورۀ اعراف، آیۀ 23 : به خود ظلم کردیم.
نظرات کاربران