
یک روز برای او
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هفتاد و دوم، 3 صفر 1438) به تبیین موضوع « یک روز برای او » میپردازیم.
حضرت علی(علیهالسلام) در وصیت به کمیل میفرمایند:
"سَمِّ كُلَّ يَوْمٍ بِاسْمِ اللَّهِ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ."[1]
هر روز را به اسم الله، نشان بگذار و برتری ده، که حول و قوّهای جز به او نیست، و بر الله توکل کن.
روز یعنی مجموعهای از ساعات و دقایق که شامل لحظات بسیار میشود. پس یعنی هرلحظه باید بسمالله بگوییم؟ این که ممکن نیست؛ چون در ناسوتیم و باید به امور ظاهری هم برسیم. منظور این است که در دل و وجود، هرلحظه را به یاد خدا باشیم و به نام او نامگذاری کنیم. سمه، داغ زدن است و سموّ، برتری و رفعت. اگر داغ اسم او بر دلمان خورده باشد، نمیتوانیم هر کاری بکنیم؛ چون دل نمیآید.
در میدانهای ناسوتی، هرجا ممکن است اسمی از حق در میان باشد. پس اگر با اسم جامع «الله» برویم، همه جا و در تمام حرکات، تصمیمات و افکار میتوانیم با او باشیم؛ چه در عفو، چه ستّاری، چه صبر، چه سکوت، چه فریاد، چه خوردن، چه گرسنگی، چه سختی، چه آسانی و... . چون ارتباط ما افراد و پدیدههای بیرونی براساس حالات درونیمان شکل میگیرد و در تمام این حالات، اسم خدا حضور دارد. آیا این خیلی سخت است که در خشم و محبت، گریه و خنده، غم و شادی و هر احساس و اندیشه، او را ببینیم، نه خود را؟
بیایید فقط یک روز این روایت را تمرین کنیم و به مناسبت هر فعلمان اسمی از اسماء حق را به میان آوریم؛ در تمام پیشامدهای ریز و درشت و حتی سلام و احوالپرسیها. هیچکدام را «خود» ما نکنیم، یعنی خود را نبینیم؛ بلکه به اسم «الله» بکنیم. درواقع یک روز را عمیق و با تفقّه زندگی کنیم؛ ببینیم برای چه میخوریم، میخوابیم، حرف میزنیم و... . ببینم واقعاً که هستیم، کجای کاریم و چقدر توانمندیم مظهر اسماء خدا شویم؛ آن هم نه مفهومی، بلکه در حقیقت ببینیم که هیچ نیرو و حرکتی جز به او نیست و بر او توکل کنیم. اگر بتوانیم یک روز واقعاً در تمام لحظات، للّه باشیم و برای او کار کنیم، مطمئن باشید کار تمام است و از فردای آن روز، دیگر کنار مینشینیم و با قدم خودی کار نمیکنیم. اما کجاست چنین خداباوری و خدابینی؟
ممکن است بگوییم ما که نمیتوانیم مصداق اسماء الهی را پیدا کنیم! شاید هم حق داشته باشیم؛ لذا حضرت در ادامه میفرماید:
"وَ اذْكُرْنَا وَ سَمِّ بِأَسْمَائِنَا وَ صَلِّ عَلَيْنَا وَ اسْتَعِذْ بِاللَّهِ بِنَا، وَ ادْرَأْ بِذَلِكَ عَنْ نَفْسِكَ وَ مَا تَحُوطُهُ عِنَايَتُكَ؛ تُكْفَ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ."
و ما را یاد کن، به نام ما نامگذاری کن، بر ما صلوات فرست و با ما به خدا پناه بر؛ و با آن خودت و آنچه را مورد توجهت است، حفظ کن؛ تا شرّ آن روز از تو کفایت شود.
فرض کنید میدانیم چیزی به نام آب هست، اما هرگز آب ندیدهایم؛ آیا با گفتن نامش سیراب میشویم؟ ما نسبت به «الله» همینیم و جز مفهوم از آن نمیدانیم، چون آن را به ظهور نرساندهایم. باید با مصداقش برویم که ائمه(علیهمالسلام) در جزئیات زندگی، فعلیت آن را نشان دادهاند و حتی لحظهای با نظر به خود، کار نکردهاند. آنان همۀ میادینی را که ما در حیات ناسوتی و درگیری غرایز به آن مبتلا میشویم، طی کردهاند؛ از مقام و ریاست گرفته تا مظلومیت، ثروت تا فقر، سلامت تا بیماری، سکوت تا قیام و... . پس اگر خدا را به طور فطری در مفهوم میشناسیم، ظهور او را میتوانیم در مصداق ائمه(علیهمالسلام) ببینیم و با آنان راه برویم.
صلوات بر ائمه(علیهمالسلام) نیز یعنی پاره کردن حجابها، توجه و توسل به مقام قدسی آنان و قدسی شدن در همراهی و نزدیکی آنان. اینگونه میتوانیم به واسطۀ آنها به خدا پناه بریم. آن روز که علی(علیهالسلام) این روایت را فرمود، آغاز بمباران تاریخی شیطان بود و او خواست پناهگاه امنی برای زنده ماندن به حیات انسانی معرفی کند. امروز نیز آثار انفجار آن بمب به اوج خود رسیده و ما بیش از هر زمان به این پناهگاه نیاز داریم.
اما راستی چرا برای رسیدن به خدا، باید با آنان حرکت کنیم؟ حضرت ادامه میدهد:
"يَا كُمَيْلُ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلّیاللهعلیهوآله) أَدَّبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، وَ هُوَ أَدَّبَنِي، وَ أَنَا أُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُوَرِّثُ الْأَدَبَ الْمُكَرَّمِينَ. يَا كُمَيْلُ، مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُهُ وَ مَا مِنْ سِرٍّ إِلَّا وَ الْقَائِمُ(عجّلاللهفرجه) يَخْتِمُهُ... يَا كُمَيْلُ، لَاتَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا، تَكُنْ مِنَّا. يَا كُمَيْلُ، مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ."
ای کمیل، همانا پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) را خدای عزّوجلّ تأدیب کرده و او مرا تأدیب نموده؛ من نیز مؤمنان را تأدیب میکنم و میراث ادب را به بزرگواران و اهل کرامت میرسانم. ای کمیل، همۀ علوم را من آغاز میکنم و همۀ اسرار را حضرت قائم(عجّلاللهفرجه) ختم میکند... . ای کمیل، جز از ما نگیر، تا از ما باشی. ای کمیل، هیچ حرکتی نیست که در آن، نیازمند معرفت نباشی.
واقعاً مگر میشود با مفهوم و بدون معرفت مصداق، به جایی رسید؟ اما کمیل در کنار حضرت علی(علیهالسلام) بود و میتوانست از او بگیرد؛ ما چه کنیم که امام ظاهر را نمیبینیم؟ باید به حقیقت وجود امام که شخص نیست و هرگز نمیمیرد، متصل شویم؛ حقیقتی که در تمام هستی و در جان هریک از ما جاری و حاضر است و کمیل نیز از او میگرفت. هرچند گفتیم جسم ظاهری امام نیز روحانی شده و آثار وجودی دارد.
به فرمایش حضرت، اگر معرفت را تنها از ائمه(علیهمالسلام) بگیریم، از آنها میشویم. البته هرگز انسان کامل نمیشویم. انسان کامل فقط همان چهارده نور مقدساند. بقیه تنها میتوانند "مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ"[2] شوند؛ مانند سلمان و شاید کمیل و مقداد و ابوذر و... . اینان کسانی هستند که کمال آنها فوق انسانهای زمان خودشان است. اما هرگز نمیتوانند خود را همردیف معصوم ببینند.
ما هرگز نمیتوانیم از نردبان انسان کامل، بالا رویم. اما او همیشه پایین میآید تا ما را بالا بکشد. همانطور که فرزند، شبیه پدر و مادر است؛ اما هرگز در هویت وجودش عین آنها نمیشود. چون در رتبهای، والدین بالفعل بودند و او بالقوه؛ و آنها او را به دنیا آوردند و بزرگ کردند.
ما نیز به واسطۀ ولایت آمدهایم. بعد هم در رتبه و مرحلهای مرتکب گناهانی شدهایم. پس وقتی توبه کردیم، نمیتوانیم خود را معصوم بدانیم. او همواره معصوم بوده و هیچگاه به دنیا نظر نکرده و جز حق ندیده است؛ چه رسد به اینکه مرتکب گناه شده باشد. ولی ما با هزار فراز و نشیب، تازه میتوانیم به عصمت نسبی برسیم، آن هم به کمک معصوم. پس نگوییم او بشر است و ما هم بشریم. اینجا "لَايُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ"[3] است.
حضرت پس از آنکه موارد متعددی از نحوۀ ظهور اسماء در میادین زندگی را بیان میکنند، میفرمایند:
"يَا كُمَيْلُ، إِذَا وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ فِي صَدْرِكَ، فَقُلْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ الْقَوِيِّ مِنَ الشَّيْطَانِ الْغَوِيِّ وَ أَعُوذُ بِمُحَمَّدٍ الرَّضِيِّ(صلّیاللهعلیهوآله) مِنْ شَرِّ مَا قُدِّرَ وَ قُضِیَ."
اى کمیل، هرگاه شیطان در سینهات وسوسه افکند، بگو: پناه میبرم به خداوند صاحب قدرت از شیطان گمراه، و پناه میبرم به محمد(صلّیاللهعلیهوآله) که خدا از او راضی است، از شرّ آنچه مقدّر و حکم شده است.
صدر، وجههای از قلب است که رو به ماده دارد؛ درواقع ابزار قلب و ظرف معناست و شیطان، تنها در این رتبه میتواند وارد شود، نه در رتبۀ عالی قلب که وصل به روح و وجود است. حضرت میفرماید نه تنها به خدا، بلکه به رسولخدا(صلّیاللهعلیهوآله) نیز پناه برید؛ زیرا پناه بردن به خدا، بدون پناه بردن به انسان کامل که با ظهور اسماء الهی، مصداق عینی پناهگاه شده، استعاذهای مفهومی است که ایمنی و مصونیت ندارد.
"يَا كُمَيْلُ، إِنَّ لَهُمْ خُدَعاً وَ شَقَاشِقَ وَ زَخَارِفَ وَ وَسَاوِسَ وَ خُيَلَاءَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ قَدْرَ مَنْزِلَتِهِ فِي الطَّاعَةِ وَ الْمَعْصِيَةِ... أُمْنِيَّتُهُمْ أَنْ تَكُونَ مَعَهُمْ غَداً، إِذَا اجْتَثُّوا فِي الْعَذَابِ الْأَلِيمِ."
ای کمیل، همانا آنها (شیاطین) نیرنگها، کفها، زینتها، وسوسهها و خودبینیهایی دارند، برای هرکس به اندازۀ منزلت او در طاعت و گناه... . آرزویشان این است که فردا وقتی در عذاب دردناک میافتند، با آنان باشی.
یعنی تا ابدیت از ما دست برنمیدارند؛ امروز با این پنج سلاح حمله میکنند و در سکرات میکوشند عقایدمان را از ما بگیرند. منظور از کف، غرایز، امیال، اموال و سایر وابستگیهای دنیوی است که هرکدام میتواند دستاویز شیطان برای نفوذ به ما باشد. جالب اینجاست که حربههای شیطان فقط برای اهل معصیت نیست و فقط با گناه، گمراه نمیکند؛ بلکه او میتواند پای طاعات ما نیز بنشیند و همه چیز را آلوده سازد. مگر اینکه به اسم الله و پناهگاههایی که او برایمان قرار داده است، پناهنده شویم.
آری؛ تا انسان کامل را پیدا نکنیم، رهایی از شرّ شیطان فقط خیال و توهم است، حتی اگر دیگر گناه نکنیم و قلبمان گواهی دهد؛ چون نفس را نشناختهایم و نمیدانیم نفس، بدتر از گناه، ما را در مهلکه میاندازد. درحقیقت، مخالفت خدا یعنی خودْ دیدن و اطاعت خدا یعنی خودْ ندیدن.
خیلیها پاک از گناه و بسیاری رذایلاند؛ اما چون دست در دست ولی ندارند، اسیر نفساند. حتی اگر فقط کمی از خاطرات گذشته برایشان شیرین مانده باشد، معلوم نیست با کدام جاذبه، دوباره جانشان آلوده شود و دلشان به سوی دنیا رود. مثل معتادی که ترک کرده؛ اما اگر در جلسات حمایتی شرکت نکند و با حامی خود همراه نباشد، در اولین فرصتی که پیش آید، دوباره به اعتیاد رو میآورد و پاکی چندسالهاش را از دست میدهد.
"يَا كُمَيْلُ، إِنَّهُمْ يَخْدَعُونَكَ بِأَنْفُسِهِمْ؛ فَإِذَا لَمْ تُجِبْهُمْ، مَكَرُوا بِكَ وَ بِنَفْسِكَ بِتَحْسِينِهِمْ إِلَيْكَ شَهَوَاتِكَ، وَ إِعْطَائِكَ أَمَانِيَّكَ وَ إِرَادَتَكَ، وَ يُسَوِّلُونَ لَكَ وَ يُنْسُونَكَ، وَ يَنْهَوْنَكَ وَ يَأْمُرُونَكَ؛ وَ يُحَسِّنُونَ ظَنَّكَ بِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَتَّى تَرْجُوَهُ، فَتَغْتَرَّ بِذَلِكَ فَتَعْصِيَهُ، وَ جَزَاءُ الْعَاصِي لَظَی."
ای کمیل، همانا شیاطین، تو را با نفس خود میفریبند؛ پس چون اجابتشان نکردی، با تو و نفست مکر میکنند، به این طریق که امیالت را برایت تحسین میکنند و آرزوها و خواستههایت را به تو میدهند، برایت ظاهرسازی میکنند و دچار خودفراموشیات مینمایند، آنگاه تو را نهی و امر میکنند؛ و ظنّت را به خدای عزّوجلّ نیکو میکنند تا به او امیدوار شوی، پس مغرور گردی و او را معصیت کنی؛ و جزای گنهکار، آتش است.
شیطان ابتدا با جلوات بیرونی، ما را به گناه وامیدارد؛ اما اغلب نمیپذیریم. مثلاً معلوم است که حاضر نمیشویم حجاب را کنار بگذاریم یا نماز نخوانیم. اما او کوتاه نمیآید و این بار با جلوات درونی در نفس خودمان، ما را در دام خودبینی میاندازد. به قلبمان نگاه میکند تا ببیند چه چیزی از دنیا در آن داریم؛ همان را به ما اعطا میکند. او امیال و خواستههای ما را هرچه باشد، زیبا جلوه میدهد و آنگاه آرزهایمان را برآورده مینماید. ما هم که روز به روز، آرزوهای جدید داریم؛ اول، کودکی و جوانی خودمان و سپس آرزوهای دور و دراز برای فرزندان و نوههایمان و... . گاه این آروزها در امور دنیا مثل مال، مقام، خانه و ماشین است. اما فقط اینها نیست. حتی آرزوهای معنوی نیز وقتی خود را ببینیم، به دست شیطان میافتند.
پس شیطان فقط در کنار گناه فعلی و صفتی ما نیست، که اگر گناه نکردیم و اخلاقمان خوب شد، دیگر از خود مطمئن شویم؛ بلکه او در کنار شوق و اراده و مبادی میل ما نیز حضور دارد. باید قلب خود را جستجو کنیم و ببینیم چه میخواهد؛ که حتی اگر حلال باشد، باید مراقب باشیم. مثلاً وقتی دوست داریم هر مدل ظرفی که به بازار میآید، داشته باشیم، ممکن است از در و دیوار برایمان برسد. ما این را از خدا میبینیم و خوشحال میشویم که چقدر دوستمان دارد؛ میگوییم: «ما که تلاشی نکردیم، خدا خودش رساند!» شاید از دست دادنش هم ناراحتمان نکند. اما درواقع این، کار شیطان است که میخواهد ما را در آرزویمان نگه دارد، نه خدا!
شیطان، به آرزوها و ارادههای محدود ما را برایمان زیبا جلوه میدهد و ما را به آنها میرساند. مثلاً وقتی دوست داریم در فلان مجلس گناه شرکت کنیم، با این توجیه که دیگر این امور در ما تأثیر ندارد، پس از عمری مجاهده، ما را راهی آن مجلس میکند. اما در خواستها و آرزوهای نامحدود، دستش بسته است و نمیتواند کاری کند. برخلاف خداوند که در نامحدودی با ماست، نه در حدود؛ و بدن و امیال مربوط به آن، فینفسه ارتباطی به او ندارد. اگر در نامحدود به خدا امید داشته باشیم، محدودها هم فراهماند؛ اما اگر به محدود امیدوار شویم، از نامحدود بازمیمانیم و همین امید محدود، ما را به خدا و رحمت او مغرور میکند!
[1]- بحارالأنوار، ج74، صص268-269.
[2]- الكافي، ج1، ص401.
[3]- بحارالأنوار، ج26، ص269.
نظرات کاربران