
فرق ما و امام
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هشتاد و هفتم ،3 ربیع 1438) به تبیین موضوع «فرق ما و امام» میپردازیم.
گفتیم انسانهای کامل، وجود و روحشان از نور خداست و خلقت و بدنشان از طینت ناب مخزون. اما شیعیان، روحشان از طینت ائمه(علیهالسلام)است و بدنشان از طینتی نازلتر. پس شرایطشان برای ظهور روح، از سایر انسانها فراهمتر است. در روایتی از ابوحمزۀ ثمالی آمده که امام باقر(علیهالسلام) فرمود:
"إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ؛ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا، لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا."[1]
همانا خداوند ما را از اعلیعلّیین خلق کرد و قلوب شیعیانمان را از آنچه ما را خلق کرد، آفرید و بدنهایشان را از چیزی پایینتر؛ پس قلبهای آنان هوای ما را دارد، زیرا از آنچه ما خلق شدهایم، خلق شده است.
پس دلیل اینکه ما در دریای ولایت هستیم، محبت قلبیمان به اهلبیت(علیهمالسلام) است. نه چون در جغرافیای ایران به دنیا آمدهایم؛ بلکه همواره و در تمام نقاط دنیا کسانی بوده و هستند که به شیعگی روی آوردهاند، با اینکه در جامعۀ شیعه و بین شیعیان متولد نشدهاند.
شاید گمان کنیم خدا برای ائمه(علیهالسلام) استثناء قائل شده و اگر ما را هم مثل آنان میآفرید، ما هم انسان کامل میشدیم. آری! اگر آنها در نحوۀ خلقتشان مجبور به بندگی شده بودند، واقعاً کمال نبود. اما مسئله اینجاست که جبری در میان نبوده و تمام شرایطی که دیگران در صعود برای انتخاب داشتهاند، آنان نیز داشتهاند و میتوانستهاند در دنیا غافل شوند؛ منتها اسیر این شرایط نشدهاند و همه جا حق را برگزیدهاند.
توضیح آنکه خداوند براساس معلومش خلق میکند، نه علمش. زیرا علم خداوند، حصولی و برآمده از مشاهدات یا جمعبندی دلایل نیست[2]؛ بلکه احوال همه به نحو حضوری و احاطی برای او معلوم است و او از ابتدا میداند هرکس چه راهی را برمیگزیند و در هر میدان چه میکند. لذا اگر ببیند بندهای آنچه را او داده، به نحو احسن استفاده میکند و ذرهای از نور وجود و اسماء را هدر نمیدهد، شرایط مناسبتری برایش فراهم میسازد.
مثل استادی که وقتی ببیند برخی از شاگردانش توجه و تلاش بیشتری در درس دارند و مشتاقتر و پیگیرترند، منابع بیشتری در اختیارشان قرار میدهد و حتی برایشان کلاس خصوصی میگذارد؛ چون تشخیص میدهد که آنان قابلیت درک بالاتر دارند و بدون تنبلی و حواسپرتی، هرچه را بگوید، میآموزند. ائمه(علیهمالسلام) نیز کسانی بودند که خدا در معلومشان میدید هیچ حجابی نمیگیرند و تحت هیچ شرایطی وجود را هدر نمیدهند؛ لذا استحقاق دارند که خلقت مادیشان هم خاص باشد. پس درواقع آنها استثناء بودند که خدا مستثنی خلقشان کرد؛ نه اینکه او آنها را مستثنی آفریده باشد و آنها به دلیل همین خلقت خاص، استثناء شده باشند.
همۀ ما پیش از خلقت، امتحان شدهایم و هرکس در هر رتبهای وجود را گرفته، یعنی آن را قبول کرده است. منتها چون همۀ عوالم برای خدا صرفنظر از زمان و مکان، حاضر است، امتحان در همۀ مراتب وجودمان بوده و اگرچه همه آنجا خدا را انتخاب کردهایم، او همان جا دیده که وقتی در تضادهای دنیا قرار بگیریم، بر سر پاسخمان نمیمانیم و آنچه را گرفتهایم، در حجاب میبریم؛ هرچند روحمان حجاب نمیگیرد و باز خدا را میخواهد.
اما انسانهای کامل، از پاسخشان معلوم بود که در هر شرایطی قرار گیرند، فقط خدا را میخواهند و در تمام مراتب وجودشان بندۀ محضاند. ما به دنیا که آمدیم، خاک را پسندیدیم و از خدا غافل شدیم؛ اما آنها به خاک، نظر نکردند و باز فقط خدا را خواستند. حتی انبیاء سلف نیز مثل آنها نبودهاند و همه وقتی در تضادها اختیار داشتهاند، دچار ترک اولی شدهاند. چنانکه آدم ،پای درخت منهیه نتوانست بر عهد خدا بماند؛ اما حسین(علیهالسلام) حتی در کربلا هم توانست و این از همان نوعِ "بَلَی" گفتنش معلوم بود.
البته وجود، کم و زیاد ندارد و همه، آن را یکسان گرفتهاند. مثل آب که یک قطرهاش با یک دریایش از نظر آب بودن، فرقی ندارد و هیچکدام «تر»تر از دیگری نیست؛ منتها یکی لیوان پر از آب است و یکی مخزن پر از آب. وجود هم برای همه یکسان است؛ اما رتبه دارد. ائمه(علیهمالسلام) در همان رتبهای که وجود را گرفتهاند، حجابی بر آن نگذاشتهاند و ما در همان رتبهای که گرفتهایم، حجاب گذاشتهایم. اختیار ما، در حجاب گذاشتن و نگذاشتن است؛ کمالمان نیز در همین است، نه در لیوان یا فنجان بودن. انسان کامل هم اگرچه حقیقت وجودش احدیت است، آنچه سبب برتریاش بر ما شده، بندگی محض و حجاب نگذاشتنش بر وجود بوده است.
ما در تاریخ و جغرافیای زمین میبینیم که چه کسی حجاب گذاشته و چه کسی توانسته بندۀ محض باشد. اما خداوند این را ورای زمان و مکان و در وجود هرکس دیده و لذا طبق آنچه معلومش بوده، خلقت حضرات را خاص قرار داده است. پس کمال معصومین(علیهمالسلام) به نوع خلقتشان نیست؛ بلکه به بهرهای است که از آن خلقت بردهاند و البته اگر در هر شرایط دیگری نیز قرار میگرفتند، همانقدر بنده بودند. نقص سایرین نیز نه در نوع خلقتشان، بلکه در حجابی است که گذاشتهاند و البته اگر هر خلقت برتری هم داشتند، باز حجاب میگذاشتند.
به بیان دیگر، وجود همه، ظهور حقّ است و پاک. یعنی از جانب حق، استثنائی در ظهور وجود نبوده که بگوییم تبعیض گذاشته است. همانگونه که سیب و گلابی، شکل و طعمشان با هم فرق دارد، اما هردو، نوع نباتاند و از این لحاظ تفاوتی ندارند. نوع بنیآدم نیز ظهور وجود را به تمامی گرفته است؛ منتها هرکس در رتبۀ خود. اما آنجا که این ظهور، مَظهر میخواهد و باید در قالب خلقت مادی قرار گیرد، حد و حجاب به میان میآید و تفاوت ایجاد میشود؛ چون مظهریت، براساس انتخاب خود فرد است. مثل نور که هرجا باشد، شعاع نور است؛ اما انعکاسش در شیشهها و اشیاء گوناگون فرق میکند.
ائمه(علیهمالسلام) از آغاز، مراقب مَظهرشان بودهاند و هرگز غلظت قالب را نگرفتهاند؛ یعنی به قالب، توجه نکردهاند و لذا به اختیار خودشان بدن متروّح دارند. مثل شیشهای که آنقدر شفّاف و لطیف است که هیچ فاصلهای با نور ندارد و مانع و حجابی در برابر آن نیست. اما ما از ابتدا به قالب و «من» جزئی یعنی «خود» توجه کردهایم و شیشههایمان حجاب و آلودگی گرفته است. آنها فقط روح را دیدهاند، اگرچه در تمام شئون زندگی حاضر بودهاند؛ ولی ما گاهی روح دیدهایم، گاهی خیال، گاهی بدن، گاهی دنیا، گاهی غیر و... .
در زیارت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) میخوانیم: "السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً"[3]. آنها صابر بودند، نه تنها بر سختیهای دنیا، بلکه بر حفظ وجود از حجاب خودی؛ و ما صابر نبودیم و حجاب گرفتیم؛ و این را خدا فوق زمان و مکان میدید. این، دلیل و معنای برتری ائمه(علیهمالسلام) است که اگر آن را درک نکنیم، نمیفهمیم چرا آنها مستثنی بودهاند.
ما اگر بخواهیم اصغری در راه خدا بدهیم، با اینکه روحمان میگوید بده، هزار چرتکه و حساب و کتاب داریم و هزار توجیه میآوریم؛ اما حسین(علیهالسلام) بدون هیچ تعلّل و حسابگری، اصغرش را به خدا تقدیم کرد. ما از بس حسینی نشدهایم و حسینی بودن را ندیدهایم، فکر میکنیم کار او غیرطبیعی است و میپرسیم چگونه ممکن است قالب را نبیند! حال آنکه خواست خدا و نوع خلقتش برای همۀ ما این است که در رتبۀ خود مانند حسین(علیهالسلام) باشیم. پس باید بپرسیم: چرا ما به قالب توجه میکنیم؟ اگر پاسخ این سؤال را بیابیم، فرصت داریم در پیمان الستی که هر لحظه از ما گرفته میشود، اشکال کارمان را برطرف کنیم.
چنین نیست که ما یک بار در الست، انتخاب کرده باشیم و مجبور باشیم تا آخر، تاوان آن انتخاب را پس دهیم؛ بلکه اعطای وجود، هرلحظه اتفاق میافتد و ما در هر اندیشه، خیال و فعلی به این سؤال، امتحان میشویم که: "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ". پس هرلحظه میتوانیم و ممکن است عوض شویم، خوبتر یا بدتر شویم یا به کلی تغییر جهت دهیم. اگر اینطور نبود، تربیت و ثواب و عقاب، بیمعنا میشد. تازه آنجا همه "بَلَی" گفتهایم؛ منتها اینجا یادمان میرود و فکر میکنیم خودمان کارهای شدهایم؛ غافل از اینکه اگر آنی اعطای وجود نشود، ما نیستیم. پس باید لحظه به لحظه، شعاعهای نور را ببینیم که اوست و هرگز در شیشه نمانیم.
"بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ"[4]؛ ما حق را میبینیم و میفهمیم که وجودمان "بَلَی" میگوید. اما از تعهد به آن، شانه خالی میکنیم و با توجیهات گوناگون میخواهیم خود را در مقابل خدا، خوب و موجّه نشان دهیم. غافل از اینکه به خودمان نمیتوانیم دروغ بگوییم و با این کار، صدق درونمان از بین میرود. درواقع ما با خودمان صادق نیستیم که با خدا و اولیائش و با باورها و اعتقاداتمان صداقت نداریم.
ائمه(علیهمالسلام) در تمام عوالمشان "بَلَی" گفتهاند و ما یک جا "بَلَی" میگوییم و هزار جا "أنَا"؛ نه چون خدا به ما چیزی کمتر از آنها داده، بلکه چون غفلت، خودبینی و توهّم استقلال داریم. حتی این هم که آنان در خاندان معصوم به دنیا آمدهاند، تأثیر و دخالتی در مقامشان نداشته است؛ چون در الست، هرکس صرفنظر از پدر و مادر و خانوادهاش، در مقابل حقّ است. پس علت تامّه، خود انسان و اختیار اوست و شرایطی که خدا برایش قرار داده، دلیل کمال یا نقص او نیست؛ بلکه انسان کامل در هر شرایطی قرار گیرد، متناسب با همان شرایط، درست و طبق کمالات الهی رفتار میکند؛ چنانکه عملکرد ائمه(علیهمالسلام) را در شرایط گوناگون دیدهایم.
تضاد و تزاحم، خاصیت ناسوت است، برای هرکس به شکلی؛ همانطور که خاصیت روح، پاکی و صداقت است. پس مشکلات و شرایط گوناگون، به هر حال پیش میآید و دلیل نقص یا کمال نیست. برخورد ما با آنهاست که برایمان گناه و نقص یا طاعت و کمال میآفریند. میتوانیم با هوای نفس با آنها روبهرو شویم و به خاطرشان گناه کنیم و غصه بخوریم؛ یا اینکه بپذیریم ناسوت همین است و بر قوانین ناسوتی صبر کنیم تا با سعۀ وجودی، در اوج مشکلات، آرام باشیم و با خدا، خود و دیگران درگیر نشویم.
علاوه بر این، گفتیم آنان روح ما هستند و ما پیکر آنان؛ و خانوادۀ آنها تمام هستی و تمام انسانها هستند، نه تنها خانوادۀ ظاهریشان. پس آنان به اذن حق، مسئول تربیت و ادارۀ امور همه هستند و ما با زخمی کردن روح خود، به آنان صدمه میزنیم. آنان حتی از جهنمهای برزخی ما فشار میکشند، بی آنکه خودشان در جهنم و فشار باشند! مثل اینکه وقتی دست فرزند بشکند، پدر و مادر، همه جایشان حتی بیشتر از خود فرزند، درد میگیرد؛ با اینکه دست خودشان نشکسته و سالم است. نوع درد آنها درد عشق است، نه درد جسمی.
[1]- الكافی، ج1، ص390.
[2]- علم حصولی، آگاهی از طریق بیرون است و تنها صورتی از معلوم را در ذهن، حاضر میکند؛ مثل اینکه کسی دربارۀ آتش، مطلب بخواند یا حتی از دور، دود و شعلهاش را ببیند. اما علم حضوری، آنجاست که معلوم به نحو عینی برای فرد، حاضر میشود؛ مثل اینکه نزدیک آتش برود و دستش گرمای آن را حس کند یا حتی در آتش بسوزد. «منِ» ما نیز بدون هیچ نشانۀ بیرونی، بر خودش إشراف دارد. علم خدا نیز چنین است و عین ذاتش است؛ نه اینکه برگرفته از بیرون باشد و مثلاً وقتی اتفاقی افتاد، او از آن باخبر شود.
[3]- سلام بر تو، ای آنکه خداوند پیش از آنکه بیافریندت، امتحانت کرده و تو را در آنچه آزموده، صابر یافته است.
[4]- سورۀ قیامة، آیۀ 14 : بلکه انسان بر نفس خویش بیناست.
نظرات کاربران