
گریز از زلیخا
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هشتاد و چهارم، 29 صفر 1438) به تبیین موضوع «گریز از زلیخا» میپردازیم.
از معضلات بزرگ بشر در قرن بیست و یکم گفتیم و اینکه چطور توجه و گرایش به ماده، او را از روح و معنویت غافل کرده است. راه رهایی را نیز برگشت به معنا و یافتن تاریخ وجودش معرفی کردیم. دیدیم امروز همۀ ابعاد زندگی بشر، در سلطۀ قدرت درآمده و سیاست، اقتصاد، علم و حتی فرهنگ جهان را قدرتمندان اداره میکنند. البته قدرت، از نیروهای فطری انسان است؛ اما وقتی در مسیر عدالت قرار نگیرد، همان میشود که امروز شده است.
روشن است که ما نمیتوانیم علم و صنعت و تکنولوژی را در طیف گستردۀ جامعه کنار بگذاریم. اما اگر میخواهیم انسان باشیم، چارهای نداریم جز آنکه جلوههای مدرنیته را در جهت معنویت به کار گیریم. علاّمه جعفری(رحمةاللهعلیه) این پیام را از بیانیۀ کانادا نقل میکند، با این امید که به گوش جان خودکامگان و لذتپرستان برسد:
«استفاده از علوم و تکنولوژی واجب است؛ ولی این دو تنها به شرطی در نیل به اهداف فوق (آرمانهای حیات طبیعی و حیات معقول) موفق خواهند شد که علم و فرهنگ، دست به دست هم دهند و به درک هرچه بهتر این اهداف و طرحریزی روش واحدی برای فایق آمدن بر چندپارچگی که به نابودی ارتباطات فرهنگی انجامیده است، کمک کنند.»[1]
در غیر این صورت، آیندۀ دنیا به دست علم و تکنولوژی میافتد! در همین جامعۀ خودمان ببینیم؛ زمانی که علاّمه این سخنان را میفرمود، رایانه چه نقشی در زندگی و سرنوشت ما داشت و امروز چه نقشی دارد؟ اگر آن روز میگفتند میشود با یک دکمه، هزاران اطلاعات را یکجا به دست آورد، باور نمیکردیم. اما امروز تمام زندگیمان به دست جعبهای بیشعور افتاده که فقط به بُعد ناسوتی انسان إشراف دارد! کمکم به سمتی میرویم که حتی شعورمان را نسبت به نحوۀ بهرهبرداری از طبیعت، از ما میگیرند؛ چه رسد به شعورمان در اخلاق و اندیشه.
آیا هیچ عاقلی میتواند این سرنوشت شوم را توجیه کند؟ اگر امروز این سیر را متوقف نکنیم، دور نیست زمانی که خودمان هم به انسانهای ماشینی تبدیل شویم. اما آیا بشر اینقدر ضعیف است که نمیتواند از اسارت آنچه خودش ساخته، رها شود؟! ما امروز نه میتوانیم خودمان را تربیت کنیم، نه فرزندانمان را. ما نمیتوانیم به آنها بچشانیم که در وجودشان چه گوهری دارند؛ چون در وجود خودمان برتر از رایانه و فضای مَجازی پیدا نمیکنیم. برای همین هم هست که برخی آگاهانه و برخی بدون فکر و همراه سیر دنیا، اسیر و شیفتۀ سازندگان رایانه میشویم و میخواهیم پاسخ تمام نیازهایمان را از آن بگیریم؛ حال آنکه رافع حقیقی تمام نیازهای انسان در درون اوست.
البته گفتیم مشکل، آن دستگاه خارجی نیست. مشکل این است که از «خود» رها نمیشویم؛ که اگر میشدیم، عبور از رایانه و فضای مَجازی و هر مانع دیگر برایمان سهل بود. درواقع سودجویی، لذتطلبی و جهل است که همچون غل و زنجیری گریبان انسان را میفشرد و او را چنان مات و مبهوت تکنولوژی میکند که نتواند در مقابل آن هیچ حرکتی از خود نشان دهد. اما بدانیم هرچه غل و زنجیرها فشار آورند، از وجود خود انسان که علت تامّه باشد، قویتر نیستند. زیرا حتی همان ابزاری را که او را اسیر کرده، خودش با فکر و اراده و طلبش ساخته است. پس اگر اراده کند، میتواند چیزی بسازد که تمام زنجیرها را بگسلد و او را از بدترین حجاب که «خود» است، برهاند. البته نه در عالم ماده؛ بلکه در درون خود، عوالم و لذتها و خوشیهایی دارد که اگر آن را بیابد، از هر اسارتی رها میشود.
گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستیات بگرایند
آنکه راه میرود و میرسد، «من» حقیقی ماست. اما آنکه نیست و در توهّممان با آن حرکت میکنیم، «خود» و خودیِ ماست که باید کنارش بزنیم. در دنیای امروز، روح و جان ما مثل یوسفی است که در قصر زلیخا یعنی دنیای مدرن و پستمدرن گیر افتاده است. این زلیخا سالیان سال ما را به سوی خود دعوت کرده و ما نپذیرفتهایم. اما دیگر تمام قصر را آیینهکاری کرده تا هر طرف رو میکنیم، او را ببینیم. تمام درهای قصر را نیز بسته تا ما را به اطاعت از خود مجبور کند؛ چنانکه حتی در جانماز و زیارتگاهها نیز رها نیستیم و حضور خدا و امام را نمییابیم.
واقعاً امروز در خانههای ما همه چیز آیینۀ غرب است؛ اگرچه شعار «مرگ بر آمریکا» میدهیم. حتی تسبیحی که با آن ذکر میگوییم یا چادری که بر سر میکنیم، از غرب میآید! غرب میخواهد ما را از یوسف وجودمان غافل کند تا همه جا نشانههای او را ببینیم. تمام راهها را هم به رویمان بسته و اگر هم نخواهیم از این چادر استفاده کنیم، گزینۀ دیگری نداریم. همینطور در سایر کالاها و نیز فرهنگها و... ما را در بنبست گیر انداخته است.
گر زلیخا بست درها هر طرف / یافت یوسف هم ز جنبش، منصرف
باز شد قفل و در و شد ره، پدید / چون توکل کرد یوسف، برجهید
گرچه رخنه نیست عالم را پدید / خیره، یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و در پیدا شود / سوی بیجایی، شما را جا شود
یوسف در آن قصر آیینهکاری چه کرد؟ او هرچه درِ بسته دید، بیشتر دوید. یکی دوتا آیینه و قفل نبود که بشکند و تمام. لذا انرژی خود را برای شکستن آنها تلف نکرد؛ بلکه «من» حقیقی وجودش را دید و صادقانه جهد و تلاشش را بیشتر کرد؛ به بیان قرآن: برهان پروردگارش را دید[2]. زلیخا و قصرش تماماً جمال بود؛ منتها جمال کاذبی که بطنش برای یوسف، جلال بود. یوسف همان جلال صادق را پذیرفت و به زندان رفت تا اسیر جمال کاذب زلیخا نشود.
امروز هم با این همه آیینه و قفل نمیشود کاری کرد. اما حداقل، درونمان از این وضع، ناراضی باشد و فشار بکشد؛ یعنی جلال صادق را بپذیرد تا شیفتۀ جمال کاذب نشود و به آن میل و گرایش نداشته باشد. یوسف از جمال کاذب به جلال صادق فرار کرد و دوید تا درها برایش باز شد. ما هم اگرچه از شرایط بیرونی دنیا گریز نداشته باشیم، اما دست خودمان است که روحیه و میلمان را عوض کنیم. اگر بخواهیم و بسوزیم و بکوشیم، راه برایمان باز میشود؛ منتها به این شرط که در طلب و توکل و توسل، صدق داشته باشیم؛ "...أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ"[3].
آمدی اندر جهان، ای ممتحن / هیچ میبینی طریق آمدن؟
تو ز جایی آمدی، وز موطنی / آمدن را راه دانی هیچ؟ نی!
مشتری خواهی به هر دم پیچپیچ؟ / تو چه داری که فروشی؟ هیچ هیچ!
اگر امام زمان(عجّلاللهفرجه) را میخواهیم، اگر دنبال آرامش و معنویتیم، حتی اگر دنیای خوب و حسنه میخواهیم، باید بهایش را بپردازیم و برای رسیدن به آن جمال حقیقی، از موانع جلالی عبور کنیم. پس عمر را هدر ندهیم. در بیانیه آمده امروز مهلت بشر، کم است و اگر تعلّل کند، باید بهای سنگینتری برای بقا بپردازد. اما همانطور که علاّمه فرموده، این مهلت امروز کم نشده؛ بلکه بشر از روزی که پا به زمین گذاشته، فرصت معیّن داشته است. اما چون این را نفهمیده و از فرصتش استفاده نکرده، زیاد تلفات داده است.
بیایید ما مراقب فرصتمان باشیم. از کسی توقع نداشته باشیم؛ حتی اطرافیانمان. همه، این سخنان را نشنیدهاند. اما مطمئن باشیم اگر ما درست حرکت کنیم، قطعاً نورش به دیگران هم میرسد و آنان نیز روشن میشوند. لازم نیست جمع کثیری باشند. همین که گروهی حقیقت خود را بیابند و بفهمند نوعِ بودنشان انسانیت است، کافی است. چنانکه در روایات آمده: حضرت حجت(عجّلاللهفرجه) فقط با 313 یار فرمانده، قیام میکند. در تصور ما نمیگنجد که این تعداد اندک بتواند در مقابل دنیای باطل امروز، کاری کند؛ اما میتواند، چون این گروه اندک، کسانی هستند که حیات درونی، نوعیت انسانی و «من» حقیقیشان را یافتهاند و آگاهانه مدیریت امور خود را به او سپردهاند.
البته به هر حال، دین و دنیای انسان و ارتباط او با خدا و خلق و دنیا را همین مدیر درونی مدیریت میکند و اینجاست که هم دنیا و هم آخرت، زیبا و حسنه میشود. اما کسی که «من» حقیقی را نشناسد، در توهم ذهنی، «خود» را مدیر امورش میبیند و به شقاوت میرسد.
حیران شدهام که میل جان با «من» چیست؟ / واندر گل تیره، این دل روشن چیست؟
عمری است هزار بار «من» گویم و من / «من» گویم و لیک میندانم «من» چیست!
[1]- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج22، ص195. البته بیانیه، راه این ارتباط فرهنگی را پذیرش واقعیت چندمذهبی بودن میداند. این مسئلهای است که امروز به عنوان پلورالیسم دینی مطرح میشود؛ برخلاف دیروز که میخواستند مذهب را به کلی نفی کنند. اما حقیقت، آن است که جهان به سوی یکمذهبی شدن پیش میرود تا درنهایت، حقیقت اسلام، کل جهان را فرا گیرد.
[2]- اشاره به آیۀ 24، سورۀ یوسف : "وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْلا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ..."؛ به راستی زلیخا قصد او کرد و او هم قصد زلیخا میکرد، اگر برهان پروردگارش را نمیدید.
[3]- سورۀ غافر، آیۀ 44 : امر خود را به خدا میسپارم، همانا خدا بر بندگانش بیناست.
نظرات کاربران