28 صفر - ضلالت

ضلالت

 

در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ سی و سوم ،28 صفر1437) به تبیین موضوع «ضلالت» می‌پردازیم.

آیۀ 60 سورۀ نساء را مرور کردیم و دانستیم هر میلی که خاستگاهش غرایز باشد و صرف‌نظر از چارچوب وجود ارضا شود، طغیان است. درحقیقت، منشأ طغیان، هوای نفس است و نهایت این طغیان، گمراهی است؛ "وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً". حال ببینیم ضلال چیست.

ضلال یعنی گمراهی؛ اما نه در مقابل هدی و هدایت، بلکه در مقابل "اهتدا"[1]. هدایت از جانب خدا و پیوسته برای همگان جاری است؛ هدایت، ذاتی خداوند است و هرگز قطع نمی‌شود؛ مشکل در پذیرش هدایت است، یعنی اهتدا. هرکس مهتدی نشود، به ضلالت می‌افتد و گمراه می‌شود. درواقع اضلال، به اولین موجود مختاری برمی‌گردد که خواست مظهر اسم "مضلّ" باشد؛ یعنی ابلیس و در ناسوت، هرکس که مسیر هوای نفس را برگزیند.

در سیر نزول، همه، اسماء را پذیرفته‌اند. ولی در سیر صعود، مستعدّ و قابل‌اند که آنچه را پذیرفته‌اند، در فعل و صفت و اندیشه‌شان ظهور بدهند یا ندهند. اینجاست که پای شیطان به میان می‌آید و تنها اوحدی از انسان‌ها مظهر می‌شوند. اما بقیه، اسیر هوای نفس و شئون شخصی و جزئی خود می‌شوند و در غایت سیرشان نیز به جای اینکه مظهر اسماء خدا باشند، تعیّن نازلی را که خودشان به نفسشان داده‌اند، می‌بینند.

پس خدا اسم "مضلّ" دارد، اما به تبع اختیار قابل که آنچه را پذیرفته، نمی‌خواهد ظهور دهد. مانند بیماری که آب را می‌نوشد و به معده و روده‌اش وارد می‌کند؛ اما به جای اینکه سلول‌هایش حیات بگیرند، دچار دل‌درد می‌شود. درواقع اضلال، همان نپذیرفتن هدایت است؛ نه اینکه خدا فی‌البداهه کسی را گمراه کند. بنده می‌تواند هدایت را نخواهد و طبق آنچه دلش می‌خواهد و خودش تشخیص می‌دهد، عمل کند. اما او که ذات مستقل از خدا ندارد، چگونه می‌تواند خواست و تشخیص مستقل داشته باشد؟ مثل اینکه ما اراده کنیم دستمان بسته شود، اما دست بخواهد باز بماند!

تنها خداست که می‌تواند بخواهد یا نخواهد، و آنچه می‌خواهد، بکند؛ "فَعَّالٌ لِما يُريدُ"[2]. اما ظهورات نمی‌توانند مستقل از او باشند و اگر خود را مستقل ببینند، دچار توهّم شده‌اند. این توهّم، عینیت خارجی ندارد و ساختۀ ذهن است. با این حال، اثر خود را می‌گذارد و جان انسان را گرفتار می‌کند. امروز مانع ظهور خوبی‌ها و ترک بدی‌ها می‌شود و قدرت تصمیم‌گیری درست را از او می‌گیرد. اما در وسعت قیامت، تعین خارجی پیدا می‌کند و همچون غل و زنجیری به پا و گردن انسان، مانع حرکت و بهره‌مندی او در بهشتی می‌شود که می‌داند جای او بوده است.

همین امروز باید جانمان را از این سلاسل و اغلال رها کنیم و اگر بخواهیم، می‌توانیم؛ وگرنه فردا خبر از رهایی نیست و باید حسرتِ بهشت و انسی را بکشیم که نمی‌توانیم از آن بهره ببریم.

پس اصل معنای ضلالت، نپذیرفتن هدایت است؛ اما از لوازم این معنا خطاست. معلوم است کسی که هدایت را نپذیرفته، در جهل می‌ماند و لنگ‌لنگان می‌رود تا راه را گم می‌کند و به جای اینکه به مقصد برسد، به درۀ شیطنت پرتاب می‌شود؛ همان طور که اگر کسی نور را نخواهد و در تاریکی برود، سرش به دیوار می‌خورد و می‌افتد. بعد هم می‌گوید خدا کرد؛ در حالی که هرکس سرنوشت خود را با انتخاب‌هایش می‌سازد، نه به جبر الهی.

خدا به ما همه چیز داده و ما را با سرمایۀ انسانیت به ناسوت فرستاده؛ اما پس از این، کار با خودمان است که هدایت الهی را بپذیریم یا گمراه شویم. مثل فرزندی که پدرش به او سرمایۀ کافی داده و زمینه را برایش فراهم کرده؛ اما او می‌تواند این سرمایه را بجا خرج کند یا اینکه آن را هدر دهد. اگر سرمایه را در بازار درست بریزد و سود کند، برای خودش است و اگر نه، خودش ضرر کرده است؛ "مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها"[3].

آن‌که هدایت پذیرفته و شیطان را تسلیم خود کرده، در هر شرایطی صراط مستقیم را می‌یابد. چنان‌که برای یوسف، زندان با کاخ فرقی نداشت و در هردو، راه هدایت را یافت، بی آنکه قدمی کج بگذارد. ولی ما اگر عمر خود را بررسی کنیم، به سختی حتی یک شبانه‌روز می‌یابیم که توانسته باشیم ثابت بر صراط مستقیم بمانیم و در هیچ میدانِ فعل و صفت و اندیشه نلغزیم. برای همین است که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: «ای‌کاش می‌شد هر ده نفر از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم»[4]؛ چون آن‌ها در همان تاریکی باطلشان می‌دوند و لااقل دنیا را به دست می‌آورند؛ ولی شما در نور هدایت هستید و باز تلوتلو می‌خورید!

خداوند به پیامبر خود می‌فرماید: "قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ"؛ یعنی: بگو که از هواهایشان تبعیت نمی‌کنی؛ وگرنه گمراه می‌شوی و دیگر مهتدی نیستی. چرا؟ چون هوی، عینیت خارجی ندارد و نوعی وجود ذهنی است که انسان می‌سازد و روحش از آن متأثر می‌شود. متأسفانه امروز دارایی ما همین وجودهای ذهنی شده که از آن‌ها پیروی می‌کنیم و خودمان هم می‌بینیم چگونه بر جانمان غل و زنجیر می‌شود؛ لذا هرچه می‌خواهیم از زیبایی‌های وجودمان بهره ببریم، نمی‌توانیم و هرچه تلاش می‌کنیم، از جایمان تکان نمی‌خوریم. کار را خودمان برای خودمان سخت کرده‌ایم و بعد می‌گوییم: سخت است، نمی‌توانم! چون نفسمان به این وضع عادت کرده است. تنها راه نجات، این است که دست در دست ولی دهیم و بدون چون و چرا و تبصره و توجیه، بگذاریم او آلودگی‌ها را پاک کند.

اضلال، مراتب دارد و هرکس ممکن است در رتبه‌ای از هدایت فاصله گیرد.

- ضلالت در اعتقاد: "وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ."[5]

هرکس کفر را به ایمان تبدیل کند، به‌تحقیق از راه درست گمراه شده است.

البته کفر، عینیت بیرونی ندارد و در عالم خارج هرگز ایمان به کفر تبدیل نمی‌شود؛ چون خدا هست. پس کفر و اعتقاد به بی‌خدایی، جز توهّم ذهن ناآگاه نیست و انسان، تنها در شرایط ناسوت و در تعین جزئی خود می‌تواند کافر شود.

- ضلالت در صفت: "فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ."[6]

پس وای بر قلب‌هایی که برای ذکر خدا سخت شده‌اند؛ آنان در گمراهی آشکارند.

اصالت قلب، با ذکر خداست و هیچ یادی غیر او نباید در دل باشد. یاد غیر خدا، حال دل را خراب می‌کند و از اسماء خدا غافلش می‌سازد. دلی که پر از غیر باشد و اتفاقات را براساس ذهنیات خود تحلیل کند و نتیجه بگیرد، دچار قساوت می‌شود و نمی‌تواند در میدان تصمیم‌گیری، به یاد خدا باشد. لذا در خاطرات دیروز و آرزوهای فردا، مدام برای خود می‌بُرد و می‌دوزد و اگر امروز از این افکار رها نشود، فردا از تنگیِ لباسی که برای جانش دوخته، فشار می‌کشد!

به عنوان مثال اگر کسی ده بار خطایی کرده باشد، ما بار یازدهم هم بدون هیچ دلیل و برهانی نتیجه می‌گیریم که کار همان فرد بوده است. یا از حرف کسی برداشت سوء می‌کنیم و در درون با او می‌جنگیم، در حالی که آن فرد اصلاً خبر ندارد. ما از این وجود ذهنی عذاب می‌کشیم و حتی اگر با یاد خدا خود را آرام کنیم، همان زجر کوتاه، کلی ما را از خدا دور می‌کند و باید راه جبران را برویم تا اثرش از وجودمان برود؛ اگرچه حلالیت بطلبیم و طرف مقابل هم ببخشد.

- ضلالت در فعل: "وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ."[7]

هرکس این کار را انجام دهد، به‌تحقیق از راه درست گمراه شده است.

شاید بیشتر گرفتاری در فعل، برای جوانان باشد؛ چون بزرگ‌ترها معمولاً نماز و روزه و حجّ و زیارت و حجاب و سایر فروع را راحت‌تر به جا می‌آورند. اما برخی جوانان می‌گویند تا خودمان دلیلش را نفهمیم، عمل نمی‌کنیم. در حالی که باید فروع را در همان حدّی که می‌فهمند، تعبّدی انجام دهند تا حقایق برایشان روشن شود و به معرفت برسند. وگرنه مثل این است که تشنه بگوید: تا نفهمم آب چیست، نمی‌نوشم؛ در حالی که تا آن موقع از تشنگی مرده است! باید آب را بنوشد؛ وقتی نوشید، خاصیت آن را با تمام وجودش می‌چشد. البته همان طور که آب را باید از دهان نوشید، عبادت هم باید از مجرای درست و به نیت قرب خدا و درک حقیقت باشد تا اثر کند.

نهایت آنکه در تکوین و اصل خلقت، ضلالتی نیست. ضلالت، نتیجۀ انتخاب‌های غلط انسان در سیر صعود است؛ چون خداوند به جبر، کسی را هدایت نمی‌کند و اگر کسی بخواهد راه هدایت را نرود، خدا مجبورش نمی‌نماید.

 


[1]- به طور کلی می‌توان گفت: فیض و آنچه از سوی خداست، لفظش هم مجرد است؛ اما وقتی به ابواب مزید یا مشتقّات می‌رود، حتماً به قابل‌ها مربوط می‌شود.

[2]- سوره بروج، آیه 16.

[3]- سوره إسراء، آیه 15 : هرکس هدایت پذیرد، برای خودش پذیرفته و هرکس گمراه شود، به زیان خودش است.

[4]- نهج‌البلاغه، خطبه 97 : "لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةَ مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي رَجُلًا مِنْهُم".

[5]- سوره بقره، آیه 108.

[6]- سوره زمر، آیه 22.

[7]- سوره ممتحنه، آیه 1.



نظرات کاربران

//