
پایتان نلغزد!
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ شصت و ششم ، 23 محرّم 1438) به تبیین موضوع « پایتان نلغزد!» میپردازیم.
خواندیم که پیامبراکرم(صلّیاللهعلیهوآله) در خطبۀ غدیر، پس از معرفی حضرت علی(علیهالسلام) به عنوان ولیّ و وصیّ و خلیفۀ خود و بیان ویژگیهای این جایگاه، خطاب به همۀ حاضران و غایبان اعمّ از سیاه و سفید، برده و آزاد، عرب و عجم و... فرمود: «ابلیس با حسد، آدم را از بهشت خارج کرد؛ مراقب باشید شما به علی(علیهالسلام) حسد نورزید که در آن صورت، اعمالتان حبط میشود و پایتان میلغزد.»
اصل دینداری، استقامت و ثبات قدم است؛ که اگر نباشد، معلوم نیست عاقبت انسان چه شود و آیا در دین باشد یا نه. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) هم در اینجا هشدار میدهند که هرکس در امر ولایت، ذرهای حسد داشته باشد یا انکار کند، قدمهایش در تمام اعمالی که داشته و دارد، خواهد لغزید.
این جمله، خطاب به مسلمانانی بود که از حجّ ابراهیمی در همراهی پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) برگشته بودند. برخی از آنان مهاجرین بودند که تمام زندگیشان را در مکه رها کرده و با پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) به مدینه هجرت کرده بودند. برخی نیز انصاری بودند که تمام زندگیشان را وقف کمک به مهاجرین و وقف اسلام کرده بودند. به علاوۀ مسلمانان دیگری که همه به رسالت ایمان آورده و متشرّع بودند. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) به همین مسلمانان فرمود که: «اگر به علی(علیهالسلام) حسادت ورزید، دیر یا زود پایتان میلغزد و همۀ آنچه کردهاید، بر باد فنا میرود؛ حتی مصاحبتهای دائمتان با من در این همه سال، سودی به شما نمیرساند!»
اگر اینطور نیست، پس همان کسانی که آن روز بودند و دیدند و شنیدند، در کمتر از سه ماه بعد که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، چه شدند؟ کجا رفتند؟ آنها که در غدیر با علی(علیهالسلام) بیعت کردند. همه هم از ابتدا قصد مخالفت نداشتند و از سر تظاهر، دست بیعت ندادند. اما پایشان لغزید! حتی امثال زبیر هم که تا سقیفه با علی(علیهالسلام) ماندند، بعدتر پایشان لغزید.
آنوقت ما امروز چه اطمینانی به خود داریم که در میدانهای آخرالزمان نلغزیم؟ پس لااقل دردمند شویم و مراقب باشیم. خود را بپاییم که در هر میدان، وقتی دست ولایت را میبندیم و نمیگذاریم به ظهور رسد، چطور پایمان میلغزد و میافتیم! تازه ما هنوز در ابتلائات جزئی و شخصی هستیم و در حقیقت کلی دین، امتحان نشدهایم. ابتلائات ما، حرف و حدیث مردم و نهایتاً فقر و بیماری و از دست دادن است و ما که در همین جزئیات دنیا سستیم، چگونه میخواهیم از پسِ امتحان کلی دین برآییم که امتحان در تمام زوایا رو به محور دین است؟
حضرت در ادامۀ خطبه فرمود: «آدم با یک خطا هبوط کرد، با اینکه برگزیدۀ خدا بود؛ پس شما چه؟ که شمایید و دشمنان خدا از شما هستند!» دشمن خدا کیست؟ نیروهای شیطانی در درون هر فرد و نیز آنها که خودشان شیطان شدهاند، در جامعه. پس هیچکس نه باید فکر کند خودش از شیطان، رهاست و نه اینکه جامعهاش خالی از شیطان است.
خاستگاه آدم، جنّت اسماء بود. او آنقدر به خدا نزدیک بود که زود شیطنت را فهمید و توانست توبه کند. ولی همۀ ما با اینکه در رتبۀ خود برگزیدهایم و خاستگاه ما نیز جنّت اسماء است، از هزار و یک واسطه و علل إعدادی گذشتهایم تا به اینجا رسیدهایم. پس خیلی بیشتر باید مراقب باشیم تا شیطان، ما را به تفرقه نیندازد.
"إِنَّهُ لَايُبْغِضُ عَلِيّاً إِلَّا شَقِيٌّ، وَ لَايَتَوَالَى عَلِيّاً إِلَّا تَقِيٌّ، وَ لَايُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ، وَ فِي عَلِيٍّ وَ اللَّهِ نَزَلَتْ سُورَةُ وَ الْعَصْرِ."
همانا کسی بغض علی(علیهالسلام) را ندارد، مگر شقی؛ و کسی ولایت او را ندارد، مگر متّقی؛ و به او ایمان نمیآورد، مگر مؤمن مخلص؛ و به خدا سوگند، سورۀ عصر دربارۀ علی(علیهالسلام) نازل شده است.
سورۀ عصر میفرماید: جز اهل ایمان و عمل صالح، بقیه خسرانزدهاند؛ و طبق این خطبه، ایمان به ولایت علی(علیهالسلام) است که اگر نباشد، انسان دچار خسران میشود. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) فرموده: فقط باتقوایان، اهل ولایتاند و ولایت یعنی پیدرپی بودن و تبعیت؛ که حاکمیت ولیّ و نصرت و محبت دوطرفه را در خود دارد. حقیقت ولایت، همان است که در زیارت جامعۀ کبیره میخوانیم: "مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي". ولایت بی محبت و نصرت، وجود ندارد؛ اما محبت و نصرت بی ولایت، ممکن است. خیلیها علی(علیهالسلام) را دوست دارند و تبعیت نمیکنند. اما آنکه ولایت علی(علیهالسلام) را پذیرفته، نمیتواند هرچه خودش خواست، بکند و به اختیار خود حتی پلکی بر هم زند؛ چه رسد به خودرأیی در تصمیمات مهم زندگی. کسی که ولایت داشته باشد، امکان ندارد علی(علیهالسلام) بر او حاکم نباشد و یاریاش نکند و او نیز یار علی(علیهالسلام) نشود، عاشق علی(علیهالسلام) نباشد و عشق را از او نگیرد.
هیچکس نیست که فطرتاً بتواند علی(علیهالسلام) را دوست نداشته باشد. پس خیلی به خود نبالیم که محبّیم. حبّ علی(علیهالسلام) مفطور تمام انسانها، بلکه در وجود تمام موجودات است. همه، او را دوست دارند؛ فقط شرایط ظهور این محبت برای ما آمادهتر است. اصل، آن است که از محبت به ولایت برسیم. ولایت، زمان برنمیدارد. این خطبه نیز برای زمان و مکان خاصی نیست. چون از وجودی صادر شده که همواره در تمام هستی جاری است؛ "أسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ"[1]. پس ما همیشه مخاطب این خطبهایم.
اما واقعاً این خطبه در کجای زندگی ما جا دارد؟ کجا به این میاندیشیم که اگر علی(علیهالسلام) جای ما بود، چه میکرد تا ما هم همان را بکنیم؟ اگر به این نوع زندگی، عادت و انس داشتیم، برایمان ملکه میشد که همه جا او را ظهور دهیم. این، سرّ ولایت است. ما با خدا خیلی فاصله داریم. برای همین او علی(علیهالسلام) را گذاشته تا از جنس خودمان باشد و بتوانیم سیرۀ ناسوتیاش را هم ببینیم و بشناسیم.
این درک ولایت حتی به خواندن تاریخ هم نیست. اگر اهلش باشیم، یک توجه درونی کافی است. معرفت که باشد، همین که توسل کنیم و بخواهیم، حق را نشانمان میدهد و بعد ارادهاش را حاکم میکند؛ چون ولی است و ولایت، حاکمیت دارد. اینگونه به عصمت رسیدن، سخت نیست؛ چون هادی در وجودمان است. اما ما نمیخواهیم به او جا بدهیم! چهبسا در میادین میآید و درِ قلبمان را میزند تا هدایت و یاریمان کند؛ اما نمیپذیریمش، چون حساب میکنیم که اگر با او برویم، به خودمان و فرزند و زندگیمان ضرر میرسد.
اصلاً ما امامی را که بخواهد از ما چیزی بگیرد، نمیشناسیم! انتظار داریم اگر طبق دین رفتیم، حتماً دنیایمان ردیف شود. حال آنکه وقتی قرار بر تربیتِ وجود است، خیلی از سختها برایمان پیش میآید تا ساخته شویم. ولایت به کلیات و ساختار ابدی ما نظر دارد. ممکن است در مسیر تربیت ولایی، دنیایمان لطمه ببیند تا ابدیتمان محفوظ بماند؛ هرچند وقتی ضرری به ابدیت نرسد، دنیایمان هم تأمین میشود. اگر این را درک نکنیم، نمیتوانیم اهل ولایت باشیم. چنانکه طلحه و زبیر ابتدا با ولایت رفتند؛ اما بعد که ولایت، جاه و مقامطلبیشان را ارضا نکرد، تا ابدیتشان را سالم نگه دارد، پا پس کشیدند و ولایت را رها کردند.
شاید بگوییم: «خب همان نماز و روزه را داشته باشیم تا به بهشت برویم؛ دیگر چرا خود را به این همه سختی بیندازیم؟ ولایت باشد برای خاصّان!» اما مسئله اینجاست که علی(علیهالسلام) در دل ما جا دارد و هرچه کنیم، نمیتوانیم بیخیال ولایت و محبتش شویم!
"مَعَاشِرَ النَّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُكُمْ رِسَالَتِي وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ."
ای مردمان، هرآینه خدا را گواه گرفتم و رسالت او را به شما رساندم؛ و بر عهدۀ رسول، جز ابلاغ روشن نیست.
تا اینجا که میترسید، ابلاغش پنهان بود. اما در غدیر، ولایت را به ابلاغ روشن و مبین معرفی فرمود و اینجا بود که رسالت الهی را به تمامیت رساند.
"مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ... النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيَّ مَسْلُوكٌ ثُمَّ فِي عَلِيٍّ- ثُمَّ فِي النَّسْلِ مِنْهُ إِلَى الْقَائِمِ الْمَهْدِيِّ."
ای گروه مردم، حقّ تقوای الهی را به جای آرید و جز در حال اسلام نمیرید. مردمان؛ به خدا و رسولش ایمان آورید و نیز به نوری که با او نازل شده است. نور از خدای عزّوجلّ در درون من است و سپس در علی و نسلش تا قائم(علیهمالسلام).
این جملات، خطاب به کسانی بود که به خدا و رسول، ایمان آورده و مسلمان شده بودند؛ وگرنه با پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) همراه نمیشدند و به حج نمیرفتند. پس معلوم میشود اسلام آوردن فقط به گفتن شهادتین نیست. شرط مسلمانی، این است که حقّ تقوای الهی را در ولایت علی(علیهالسلام) رعایت کنند. ایمان نیز زمانی کامل میشود که به نور ولایت که عینیت مجسّم قرآن است، ایمان آورند.
اما زمانه به سویی میرفت که خیلیها به این نور، پشت کنند و پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) با این پیشبینی، اتمام حجت کرد تا بعدها نگویند: «چرا زودتر نگفتی»! با این همه، تقریباً تمام آن جمع هزاران نفری، در کمتر از چند ماه، به نور ولایت پشت کردند! نوری که در جان پیامبر و علی و فرزندانش(علیهمالسلام) نهادینه شده و پیوسته در اشراق است؛ پس هرگز غروب ندارد و با وجود این نور، هیچکس در هیچ زمان و شرایطی، برای رشد و کمال خود، هیچ عذر تقصیری ندارد و نمیتواند بگوید شرایط و اطرافیان و... فریبش دادند و مانع حرکتش شدند.
"لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنَا حُجَّةً عَلَى الْمُقَصِّرِينَ وَ الْمُعَانِدِينَ وَ الْمُخَالِفِينَ وَ الْخَائِنِينَ وَ الْآثِمِينَ وَ الظَّالِمِينَ مِنْ جَمِيعِ الْعَالَمِينَ."
همانا خدای عزّوجل، ما را بر کوتاهیکنندگان، معاندان، مخالفان، خائنان، گنهکاران و ظالمان از تمام جهانیان، حجت قرار داده است.
ولایت از زمان آدم، با تمام پیامبران در سرّ بوده و از زمان خاتم، با حضور اوصیاء نبی در زمین، علنی شده است. یعنی هم حقیقت ولایت، در درون همه هست و هم جسم ولی در بیرون. به همین دلیل، راه عذر بسته است و هیچ مقصّری نمیتواند به درگاه خدا حجت آورد که خطا و گمراهیاش تقصیر شیطان، ژن، محیط و... بوده است.
حال با این همه اتمام حجت، آیا ما خود را به آسیایی که محورش علی(علیهالسلام) است، سپردهایم یا امور زندگی را به میل و اختیار خودمان میچرخانیم؟ او خود فرموده: "أَنَا قُطْبُ الرَّحَی"[2]؛ و پیوسته آسیای هستی را میگرداند. هستی نمیتواند با او مخالفت کند؛ ولی ما مدام نظر و عقل و قدرت خود را پیش میکشیم و رشتۀ کارمان را از دستش میگیریم. مشکل ما این است که در کلیات اعتقادی، علی(علیهالسلام) را میشناسیم و قبول داریم؛ اما در جزئیات زندگی خود، او را نمییابیم و لذا با دست «خود»مان گرههای زندگی را باز میکنیم.
اینگونه است که یک عمر با عشق علی(علیهالسلام)، ولی با اندیشه و حبّ و بغض خود و سنجش سود و زیان مادیمان زندگی کردهایم و خطاها و گناهان را به گردن ژن و محیط و اطرافیان انداختهایم. حتی اگر هم بفهمیم، اغلب آنقدر شهامت نداریم که جان آلودهمان را در پیشگاه او بگذاریم تا تطهیر و درمانش کند؛ چون نگرانیم که چه میشود و میترسیم برای تطهیر و درمان، شئون دنیاییمان آسیب ببیند.
ما معاند و خائن نیستیم؛ اما با اینکه میدانیم ظلم کردهایم و تقصیرکاریم، هرگز با یقین، خود را به امام عرضه نمیکنیم. حال آنکه اگر با یقین و بی ترس، به حقیقت و بی تعارف، اعتراف کنیم و از عواقبش نترسیم، حتماً دستمان را میگیرند. همانگونه که بیمار سرطانی، خود را با یقین به پزشک حاذق میسپارد تا او هرچه لازم بود، بکند و نجاتش دهد. در میدان ولایت نیز حتماً برای همۀ ما پیش آمده که وقتی از خود و غیر بریدهایم و با صدق و یقین خواستهایم، گره کارمان را گشودهاند و ما دیدهایم.
این، کرامت نیست؛ بلکه یقین به نزدیکی ولایت است. عجیب هم نیست و همه میتوانند؛ چون حقّ و ولایت را در وجودشان دارند. عجیب، آن است که ما خود را نمیشناسیم و نمیتوانیم! لازم هم نیست شخص ولی در کنارمان باشد. اگر به یقین برسیم و دست خودی را کنار بزنیم، برای او همه چیز، شدنی است. اما ما میپنداریم کار به دست خودمان است؛ و قطعاً به اقتضای دست ما، خیلی از کارها نشدنی است!
بدن ما مال ماست و اگر درد بگیرد یا بیمار شود، خود ما دنبال تسکین و درمانش میرویم. اگر هم خطایی از آن سر بزند و خلاف ارادۀ ما رفتار کند، چون مستقل نیست، میتوانیم خطایش را اصلاح و جبران کنیم. به همین ترتیب، همۀ ما اعضای پیکرۀ ولایتیم و اگر این رابطه را درک کنیم و خود را به او بسپاریم، سرپرستمان میشود و همه چیزمان را به بهترین نحو اداره میکند. ما به رابطۀ خود و اعضای بدنمان شک نداریم؛ اما دربارۀ تأثیر ولایت در وجود، مردّدیم و امام، منتظر است تا به یقین برسیم و برای او جا باز کنیم.
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در ادامه فرمودند: "أَفَإِنْ مِتُّ أَوْ قُتِلْتُ «انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ»[3]."
پس اگر من بمیرم یا کشته شوم، شما به گذشتۀ جاهلیتان برمیگردید؟ حال آنکه هرکس برگردد، به ضرر خودش است و هرگز ضرری به خدا نمیرسد و خداوند به زودی شکرگزاران را جزا خواهد داد.
اما آنها پس از رحلت پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) برگشتند! ظاهرشان مثل عصر جاهلیت نشد؛ ولی هرکدام به رأی و اندیشۀ خود بازگشتند، خود را صاحبنظر دیدند و به خود حق دادند جامعۀ مسلمین را خلاف فرمان خدا اداره کنند. با اینکه پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) فرموده بود مسئلۀ هدایت و ولایت، به بودن شخص خاصی نیست؛ بلکه اگر ایشان هم برود، حقیقت ولایتش ساری و جاری است و مردم، بی ولیّ و بی خدا نیستند، حتی آنان که بعدها میآیند و اصلاً ایشان را نمیبینند. در هر زمان، هرکس با ولایت باشد، هر عملی انجام دهد، او را پیش میبرد و خطا هم کند، اصلاح میشود؛ چون او را پیدا کرده و خود را ظهور او یافته است. اما هرکس با ولایت نباشد و به فقرش پی نبرده، خود را به طور مستقل، توانمند ببیند، دست ولایت را در وجودش میبندد.
"مَعَاشِرَ النَّاسِ، لَاتَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ إِسْلَامَكُمْ، فَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يُصِيبَكُمْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ."
ای مردم، اسلامتان را بر خدا منّت نگذارید؛ که بر شما خشم میگیرد و عذابی از نزد او به شما میرسد.
اگر خود را به خاطر عمل به ظاهر دین، مسلمان و دیندار ببینیم، مولا و اربابمان را از یاد میبریم! چنانکه آن قوم با اسلامشان علی(صلّیاللهعلیهوآله) را از خلافت مسلّمش کنار گذاشتند، نه با شرک و کفرشان! پس بنگریم که آیا با نماز و روزه و بندگی خود در محضر حق، حاضریم یا با کنار گذاشتن «خود»؟ منّت گذاشتن فقط به زبان نیست. اگر خدا را که هست، نبینیم و چشممان به خودمان باشد، یعنی گمان کنیم که خودمان بهتر میدانیم و احکام الهی را بر اساس سود و زیانمان توجیه و تفسیر نماییم، بر خدا منّت گذاشتهایم.
[1]- زیارت جامعۀ کبیره.
[2]- نهجالبلاغه، خطبۀ 119 : من قطب و محور آسیا هستم.
[3]- سورۀ آلعمران، آیۀ 144.
نظرات کاربران