
اعلامیۀ غدیر
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ شصت و پنجم ، 21 محرّم 1438) به تبیین موضوع « اعلامیۀ غدیر » میپردازیم.
دانستیم تنها پیامبری که شیطان نتوانست حتی لحظهای او را بلرزاند و بلغزاند، پیامبرخاتم(صلّیاللهعلیهوآله) بود. لذا شیطان با تمام قوای خود سراغ امت ایشان رفت تا بلکه آنان را از راه به در کند. جریان جنگ بدر را گفتیم و اکنون میخواهیم ردّ پای شیطان را در غدیر و سقیفه دنبال کنیم. امروز عباراتی از خطبۀ غدیر را میخوانیم تا به اصل بحث برسیم. جریان غدیر را بسیار شنیدهایم که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) همه را یک جا جمع کرد و خطبهای ایراد فرمود. ابتدایش حمد الهی و بیان اوصاف توحیدی حق بود؛ تا به اینجا رسید که:
"لَايَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعَايَنَةٍ وَ لَا يَجِدُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ مِنْ سِرٍّ وَ عَلَانِيَةٍ إِلَّا بِمَا دَلَّ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَفْسِهِ."[1]
نه کسی با دیدن به وصف او میرسد و نه کسی از سرّ و آشکار مییابد که او چگونه است؛ مگر به آنچه خداوند بر خود دلالت کرده است.
یعنی خداوند را تنها با صفات و اسمائش میشود شناخت؛ که صفات او عین ذاتش است. او عین علم، قدرت، عدل و... است. آنکه عالم، قادر، عادل و... باشد، ممکن است گاهی از او جهل، ضعف، ظلم و... نیز ظهور کند؛ مثل ظهور این اسماء الهی در انسان که مثلاً انسان عالم و قادر، ممکن است خیلی چیزها را نداند یا بر خیلی کارها قدرت نداشته باشد. اما علم و قدرت و سایر اوصاف خدا مطلق است و هرگز نقص برنمیدارد.
"أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الشِدَّةِ وَ الرَّخَاءِ، وَ أُومِنُ بِهِ وَ بِمَلَائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ؛ أَسْمَعُ أَمْرَهُ وَ أُطِيعُ وَ أُبَادِرُ إِلَى كُلِّ مَا يَرْضَاهُ... لِأَنَّهُ اللَّهُ الَّذِي لَايُؤْمَنُ مَكْرُهُ وَ لَايُخَافُ جَوْرُهُ."
او را حمد و سپاس میگویم در آسانی و سختی، گرفتاری و عافیت؛ و به او و ملائکهاش و کتابها و پیامبرانش ایمان دارم؛ امرش را میشنوم و اطاعت میکنم و به هرچه رضای اوست، مبادرت میورزم... او خدایی است که از مکرش ایمن نتوان نبود؛ اما هرگز ظلم و جور ندارد که کسی از ظلم او بترسد.
"أُقِرُّ لَهُ عَلَى نَفْسِي بِالْعُبُودِيَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ أُؤَدِّي مَا أَوْحَى إِلَيَّ، حَذَراً مِنْ أَنْ لَا أَفْعَلَ، فَتَحُلَّ بِي مِنْهُ قَارِعَةٌ لَايَدْفَعُهَا عَنِّي أَحَدٌ، وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ. لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لِأَنَّهُ قَدْ أَعْلَمَنِي أَنِّي إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ مَا أَنْزَلَ إِلَيَّ، فَمَا بَلَّغْتُ رِسَالَتَهُ؛ وَ قَدْ ضَمِنَ لِي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْعِصْمَةَ وَ هُوَ اللَّهُ الْكَافِي الْكَرِيمُ."
بر خودم بندگی او را اقرار میکنم، به ربوبیتش گواهی میدهم و آنچه را بر من وحی کرده، به جا میآورم؛ از بیم اینکه اگر چنین نکنم، عذاب کوبندهای بر من میرسد که هیچکس هرقدر هم باهوش و قوی باشد، نمیتواند آن را از من دفع کند. معبودی جز او نیست که به من خبر داده اگر آنچه را بر من نازل کرده، ابلاغ نکنم، رسالت او را نرساندهام؛ و تضمین کرده که مرا حفظ کند و او خدای کافی و کریم است.
اما این کدام وحی عظیم است؟ پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) که تا آن زمان، کوتاهی نکرده بود. او هرچه را از خدا میرسید، بی کم و کاست به مردم ابلاغ میکرد. پس اینجا وحی خاصی منظور است:
"یَا أَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فِي عَلِيٍّ يَعْنِي فِي الْخِلَافَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ(علیهالسلام)."
ای پیامبر، ابلاغ کن آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، دربارۀ علی یعنی خلافت علیبنابیطالب(علیهالسلام).
کار نبوت و رسالت، این است که اخبار عالم بالا را که برای حیات زمینی انسان لازم است، به او برساند. این خبررسانی با رسالت خاتمالانبیاء(صلّیاللهعلیهوآله) تمام شد. اما اصل رسالت که همان حجت و ولایت است، همواره باقی است و اگر آنی نباشد، هستی از هم میپاشد.
ولایت علی(علیهالسلام) وصایت پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) و خلافت تکوینی و تشریعی از جانب حق بر تمام هستی است؛ و پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) باید این امر را ابلاغ میکرد. جبرئیل سه بار آمد، فرمان خدا را رساند و از مقامات علی(علیهالسلام) گفت. اما هربار پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از جبرئیل خواست که از این امر معاف شود؛ چرا؟
"لِعِلْمِي بِقِلَّةِ الْمُتَّقِينَ، وَ كَثْرَةِ الْمُنَافِقِينَ، وَ إِدْغَالِ الْآثِمِينَ؛ وَ خَتْلِ الْمُسْتَهْزِءِينَ بِالْإِسْلَامِ، الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ بِأَنَّهُمْ "يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ"[2] وَ يَحْسَبُونَهُ "هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ"[3]؛ وَ كَثْرَةِ أَذَاهُمْ لِي فِي غَيْرِ مَرَّةٍ، حَتَّى سَمَّوْنِي أُذُناً."
چون آگاهم از کم بودن اهل تقوا، زیاد بودن منافقان، دغلکاری گنهکاران، نیرنگبازی مسخرهکنندگان اسلام که خدا در کتابش آنها را چنین وصف کرده: «با زبانشان چیزی گویند که در دلشان نیست» و «این را ساده انگارند، حال آنکه نزد خدا بزرگ است»؛ نیز کثرت آزاری که بارها به من رساندهاند، تا آنجا که مرا گوش نامیدند!
آری؛ پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از واکنش آن جمع میترسید که متّقینشان کم است؛ با اینکه بیشترشان مهاجرین و انصار بودند، نه مردم عادی. اگر ما چند گناه را ترک کردهایم، آنان از تمام خوشیهای دوران جاهلیت گذشته بودند و اگر ما اندکی در راه دین به سختی افتادهایم، برخی از آنان از خانه و زندگی و همه چیزشان گذشته، با پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) هجرت کرده و بارها برای اسلام جنگیده و خدمت کرده بودند. این برای ما زنگ خطر است که به عبادات صوری، دلخوش نشویم و فکر نکنیم به راحتی میتوانیم بر شیطان غالب شویم.
عامل دوم ترس، زیادی منافقان بود. نفاق هم در کفر نیست؛ بلکه در میان مسلمانان باید دنبال منافق بگردیم!
عامل سوم، دوز و کلک گنهکاران بود؛ کسانی که گناه خود را به هر نحوی توجیه میکنند، آن را گردن دیگران میاندازند و خود را بهحق میدانند. متأسفانه امروز در سطح فردی و اجتماعی، گناه با توجیه علمی و دینی، فراوان شده است و اغلب افراد گناهشان را لاپوشانی میکنند. اما در چنین فضایی حقیقت و زیباییهای اسلام روشن نمیشود و به ویژه جوانان نسبت به اسلام، سؤال و شبهه پیدا میکنند و به آن بدبین میشوند. آن روز هم پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از همین جوّ و فضا میترسید!
سومین عامل، نیرنگ و تمسخر است؛ چنانکه امروز نیز به دلیل جهل و بیمعرفتی، در سطح جامعه و جهان، به ویژه در فضای مَجازی، با روشهای گوناگون، اسلام و شخصیتها و احکام آن را به تمسخر میگیرند. اینگونه افراد اگر هم در زبان، مدّعی دینداری باشند، در میدان عمل و در مواجهه با سود و زیان دنیا، دلشان برمیگردد و طور دیگری عمل میکنند. اما این موضوع را جدی نمیگیرند؛ با اینکه نزد خداوند، گناهی بزرگ است.
عامل بعدی، آزار و اذیتی بود که از برخی مسلمانان به پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) میرسید. ایشان در میان آنها میزیست، با آنها نشست و برخاست داشت و روی خوش نشانشان میداد. آنان را به خاطر خدا دوست داشت و برای حفظ اصل دین و وجودشان، از خیلی چیزها چشم میپوشید و به رویشان نمیآورد. اما آنها گمان میکردند هرچه بگویند، او زود باور میکند و متوجه دروغها و خطاهایشان نمیشود! گویی آزار و اذیت برایشان عادت شده بود و صبر و چشمپوشیهای پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) را به سادهلوحی تعبیر میکردند.
همیشه همین بوده و هست. ظاهربینان هرگز عمق ولایت و حقیقت رسول و امام را نمیفهمند. بدترین خطر هم این است که با بزرگان و اولیاء خدا، زیاد همنشین شوند. آنان خوب بودن را در کثرت نماز و روزه یا کرامت و کارهای خارقالعاده میدانند. اما وقتی با اولیاء خدا زیاد معاشرت کنند، آنها را افرادی معمولی میبینند که مثل بقیه میخورند و میخوابند و ازدواج میکنند. پس میگویند: «ولیّ خدا چه فرقی با ما دارد؟» غافل از اینکه تمام فرق اهل ولایت، در باطن و نور معرفت و روح دریاییشان است. منتها در ظاهر، خود را پایین میکشند و با همه هستند و مدارا میکنند، تا بتوانند راه نشان دهند؛ لذا بقیه میپندارند آنها مثل خودشاناند!
در غدیر همۀ این منافقان، گنهکاران، مسخرهکنندگان و ظاهربینان، در بین مسلمین بودند و پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) فرمود:
"وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّيَ بِأَسْمَائِهِمْ، لَسَمَّيْتُ؛ وَ أَنْ أُومِيَ إِلَيْهِمْ بِأَعْيَانِهِمْ، لَأَوْمَأْتُ... وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ فِي أُمُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ؛ وَ كُلَّ ذَلِكَ لَايَرْضَى اللَّهُ مِنِّي إِلَّا أَنْ أُبَلِّغَ مَا أَنْزَلَ إِلَيَّ."
اگر میخواستم نامهای این افراد را بگویم و به شخصشان اشاره کنم، هرآینه چنین میکردم؛... اما به خدا، در امورشان بزرگواری میکنم. با این همه، خدا از من راضی نمیشود، تا آنچه را نازل کرده، ابلاغ کنم.
آنگاه آیۀ 67 سورۀ مائده را تلاوت کرد و علی(علیهالسلام) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد:
"فَاعْلَمُوا مَعَاشِرَ النَّاسِ، أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ إِمَاماً مُفْتَرَضاً طَاعَتُهُ عَلَى الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ..."
پس بدانید ای گروه مردم؛ همانا خداوند او را به عنوان ولیّ شما منصوب کرد و امامی که طاعتش بر مهاجرین و انصار واجب کرد (و نیز بر همۀ حاضران و غایبان تا آخر تاریخ).
با این کلام، اولاً گوشزد کرد که ولایت، امری انتصابی از سوی خداست، نه انتخابی که به دست مردم یا حتی پیامبر باشد. ثانیاً اطاعت از امام را بر همگان واجب شمرد؛ تا فردا کسی نگوید: «ما مهاجر یا انصاریم یا فضایلمان از علی(علیهالسلام) بیشتر است و از او شایستهتریم برای اطاعت شدن!»
پیامبراکرم پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در ادامه از فضایل و مقامات حضرت علی(علیهالسلام) گفت و تصریح کرد:
"فَاسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ انْقَادُوا لِأَمْرِ رَبِّكُمْ؛ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلَاكُمْ وَ إِلَهُكُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ مُحَمَّدٌ وَلِيُّكُمُ الْقَائِمُ الْمُخَاطِبُ لَكُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِي عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ وَ إِمَامُكُمْ بِأَمْرِ رَبِّكُمْ ثُمَّ الْإِمَامَةُ فِي ذُرِّيَّتِی مِنْ وُلْدِهِ."
بشنوید و اطاعت کنید و تسلیم امر پروردگارتان باشید. همانا خدای عزّوجلّ مولا و معبود شماست، پس از او محمد، ولیّ شماست که ایستاده و خطابتان قرار داده؛ و پس از من علی به امر پروردگارتان ولیّ و امام شماست، سپس امامت در ذرّیۀ من از فرزندان اوست.
یعنی: «من به شما ابلاغ میکنم؛ اما این، فرمان خداست که باید بپذیرید، نه فرمان من!»
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) همچنان از فضایل علی(علیهالسلام) گفت که: هر علمی را خدا به جان او ریخته، او به جان علی(علیهالسلام) ریخته است. علی(علیهالسلام) همواره به حق هدایت میکند و خود نیز عامل به آن است. باطل را کنار میزند و از آن بازمیدارد و ملامتها در او اثر ندارد. او مؤمن اول و جانفدای پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) است.
"مَعَاشِرَ النَّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللَّهُ وَ اقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ إِمَامٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَنْ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى أَحَدٍ أَنْكَرَ وَلَايَتَهُ... فَاحْذَرُوا أَنْ تُخَالِفُوهُ فَتَصْلَوْا نَاراً "وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ"[4]."
ای گروه مردم، او را برتر بدانید که خدا برتر دانسته و بپذیریدش که خدا منصوبش کرده است. او امام از جانب خداست و خدا هرگز توبۀ کسی را که ولایت او را انکار کند، نمیپذیرد... پس از مخالفت او بپرهیزید، وگرنه در آتشی وارد میشوید که هیزمش مردم و سنگهاست و برای کافران آماده شده است!
آتش منکر ولایت، معمولی نیست. او خودش خودش را میسوزاند. نفاق، آتش درونی است و حتی اگر جبر شرایط بیرونی یا القای شیطان هم نباشد، منافق در درون خود میسوزد.
"فَمَنْ شَكَّ فِي ذَلِكَ، فَهُوَ كَافِرٌ كُفْرَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى؛ وَ مَنْ شَكَّ فِي شَيْءٍ مِنْ قَوْلِي هَذَا، فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُ، وَ الشَّاكُّ فِي ذَلِكَ فَلَهُ النَّارُ."
پس هرکس در این امر شک کند، کافر است، به کفر جاهلیت اول[5]! و هرکس در بخشی از این حرفهای من شک کند، در تمام آن شک کرده و شککننده در آن، اهل آتش است.
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) باز هم بارها مقام علی(علیهالسلام) را بیان کرد و از انکار و مخالفت او بر حذر داشت. اما کجا بود گوش شنوا؟! پس سخن رفت تا به آدم و ابلیس رسید:
"مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ إِبْلِيسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ؛ فَلَا تَحْسُدُوهُ، فَتَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَ تَزِلَّ أَقْدَامُكُمْ. فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ لِخَطِيئَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هُوَ صَفْوَةُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْكُمْ أَعْدَاءُ اللَّهِ؟"
ای مردمان؛ همانا ابلیس با حسدورزی، سبب خروج آدم از بهشت شد؛ پس مبادا شما به علی(علیهالسلام) حسادت کنید، که اعمالتان نابود میشود و پایتان میلغزد. آدم با یک اشتباه به زمین هبوط کرد و حال آنکه برگزیدۀ خدای عزّوجلّ بود. پس شما چگونه خواهید بود؟ که شما شمایید و دشمنان خدا نیز از میان شمایند!
پس مراقب باشید که ابلیس، حسد شما را نسبت به علی(علیهالسلام) برنینگیزد و شما را از بهشت ولایت او خارج نکند. فکر نکنید چون هرچه او در ظاهر دارد، شما هم دارید، پس مثل شماست! اگر جایگاه حقیقی او را نپذیرید، هرچه کردهاید، بر باد میرود و دچار خسران میشوید؛ یعنی سرمایۀ وجودتان را از دست میدهید.
آدم پس از جریان درخت منهیه، به خدا گفت: "رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ"؛ یعنی ما به خود ظلم کردیم، اما اگر تو بر ما رحم نکنی و نبخشایی، خسرانزده میشویم! ظلم آنجاست که فرد، سودش را از دست میدهد، ولی هنوز سرمایه را دارد؛ به همین دلیل، راه توبه و جبران برایش باز است. اما خسران، از دست دادن اصل سرمایه است، یعنی ورشکستگی کامل و نابودی تمام اعمال.
خدایا، ما به خود ظلم کردهایم؛ اما پشیمانیم و هنوز تو را میشناسیم و از یادت نبردهایم. اگر تو ما را به خودت برنگردانی، همین را هم از دست میدهیم و دچار خسران میشویم؛ یعنی دیگر دستمان به سرمایۀ درونی اسماء نمیرسد تا با آن، خلیفۀ تو شویم. معبودا، امروز پس از قرنها ندیدن امام، خیلی سخت است که بخواهیم خاسر نشویم. پس خودت رحم کن، به ما بیداری بده و وجودمان را در این عوالم وارد نما.
[1]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، صص58-61.
[2]- سورۀ فتح، آیۀ 11.
[3]- سورۀ نور، آیۀ 15.
[4]- سورۀ بقره، آیۀ 24.
[5]- جاهلیت اُخری، جاهلیت تمدن در عصر ماست!
نظرات کاربران