
ظاهر و باطن
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ پنجاه و چهارم ، 2 محرّم 1438) به تبیین موضوع «ظاهر و باطن» میپردازیم.
گفتیم دو صف خیر و شر، از آغاز تاریخ در مقابل هم قرار گرفتهاند و ما نیز به عنوان نوع انسان، با این دو صف میرویم. یک روز در این صف هستیم و روز دیگر در آن صف؛ در برخی افعال و اخلاق، با این گروهیم و در برخی با آن. اما بیایید در این محرّم با کسب معرفت، کار خود را یکسره کنیم و در صف خیر و رحمان، مقیم شویم. شرطش این است که معارف را جدی بگیریم و دقت نظر داشته باشیم؛ وگرنه دچار ایستایی میشویم و گرچه اینجا آدم خوبی به نظر برسیم، به قرب و کمال لایق خود نمیرسیم. مثل این است که مدام بر آهن سرد بکوبیم؛ کلی کار کردهایم و انرژی هدر دادهایم، اما آهن سرد، نرم نمیشود و شکل نمیگیرد.
از دفتر ششم مثنوی میخواندیم تا به اینجا رسیدیم:
تن بمُردت، سوی اسرافيل ران / دل فسُردت، رو به خورشيد روان
در خيال از بس که گشتی مکتسی / نک به سوفسطايیِ بدظن رسی
او خود از لبّ خِرد، معزول بود / شد ز حس، محروم و معزول از وجود
وقتی عزرائیل، جانت را میگیرد و جسمت میمیرد، نترس. اسرافیل هم هست؛ سراغ او برو تا زندهات کند. وقتی در دنیای آلودۀ آخرالزّمان که پر از ظلم و جور شده، اسیر ظاهر و تن شدی و وجودت را نشناختی، اگر در بند شیطان افتادی و خرابیهای بیرون، روزنهای برای عروج روحت نگذاشت، اگر مصیبات و گرفتاریها دلت را افسرده کرد، خود را به دست انسان کامل و حجت خدا روی زمین بسپار تا دوباره زنده شوی.
درست است که شیطان، مقتضی حیات زمینی است؛ اما رحمان هم هست. حجت، شخص جزئی آدم و نوح و علی و حسین و...(علیهمالسلام)نیست که بگوییم امروز هیچکدامشان نیستند و خدا نباید از ما توقع داشته باشد! حجت، حقیقتی نورانی است که با تمام انبیاء بوده و در تمام زمانها و در تمام هستی جاری است. اگر او را نبینیم، همه چیزمان زیر سؤال میرود و ناخودآگاه به سوفسطاگری میرسیم. چنانکه امروز حتی در مجامع علمی، به بسیاری از اصول و فروع دین، شبهه وارد کردهاند و میخواهند همه چیز را انکار کنند. ما نیز اگرچه فطرتمان بیدار است و زیر بار شبهات نمیرویم، اما چون معرفت نداریم، نمیتوانیم به آنها پاسخ دهیم.
چيست امعان؟ چشمه را کردن روان / چون ز تن، جان رست، گويندش روان
چشمهای که ما داریم، محبت اهلبیت(علیهمالسلام)، اعتقادات و عبادات است. اما در مقابل آن، سدّ جهل و عدم معرفت گذاشتهایم و راهش را بستهایم تا تبدیل به مرداب شده است، یعنی مردهآب که دیگر تأثیر آب را ندارد! چشمه اگر روان باشد، عمل هم دچار ناخالصی شود، پاکش میکند. اما وقتی چشمه سربسته است، نماز، روزه، حجاب، حج، زیارت و سایر عبادات، مثل تن بیروح و راکد است که ما را رشد نمیدهد و به خدا نمیرسد.
این در حالی است که رکود برای انسان، معنا ندارد. حتی در آخرت هم که به بهشت میرود، در مراتب جنّات سیر میکند، نه در یک جنّت. چنانکه قرآن کریم، بارها به این نکته اشاره کرده و از "جنّات" و "جنّتان" گفته است. ولی متأسفانه اغلب ما از بس در ظاهر دنیا غرقیم، آیات قرآن را حتی از نظر مفهومی بررسی نمیکنیم و با پیشفرضهای مادی خود آنها را میسنجیم و در ذهنمان متصوّر میشویم. مثلاً گمان میکنیم: «عیبی ندارد در دنیا فقیر باشیم؛ فردا صاحب چندین باغ و جنّت میشویم و همه چیز جبران میشود!» حال آنکه جامعۀ مسلمان باید ثروتمند باشد و هر مسلمان باید تلاش کند فقر را نه تنها از خانۀ خود، بلکه از تمام جامعه بزداید.
متأسفانه همین سطحینگری ما سبب رکودمان میشود. دلیلش هم آن است که اغلب به جای سببساز حقیقی، علل و اسباب را میبینیم؛ آن هم به اسباب ظاهری را چسبیدهایم و سببهای باطنی را رها کردهایم. سبب باطنی چیست؟ تعلیم اسماء خدا و نفخۀ روح الهی در وجودمان. امور ظاهری برای ما فقط میدان وظیفهاند؛ باید وظیفهمان را انجام دهیم و بگذریم. اینقدر به فکر جلب منفعت و دفع ضرر ناسوت نباشیم؛ که ریشۀ تمام جنگها و اختلافات بشر، همین است، چون سود و زیان جزئی افراد با هم متفاوت و گاه مغایر است.
وآن سببها کانبیا را رهبرند / آن سببها زین سببها برترند
این سبب را آن سبب، عامل کند / باز گاهی بیبر و عاطل کند
این سبب را مَحرم آمد عقلها / وآن سببها راست مَحرم، انبیا
سببهای ظاهری، نمودی از سببهای باطنیاند و عقل جزئی با همین ظواهر کار دارد. امروز ما بدون توجه به حقیقت کلی وجودمان، در عقل جزئی اسیر شدهایم و بدون نظر به محور دین، در زاویههای محدود خود ماندهایم. برای همین هم با خدا نیستیم و نه در درون خود، نه در بیرون با خانواده و جامعه، تعادل نداریم؛ چون دین در زندگی جزئی ما، نقشی برای حرکت در دایرۀ کلی ندارد. خیلی از ما حتی توان پذیرش معارف را نداریم، چه رسد که به آنها عمل کنیم؛ و وقتی ما اینگونهایم، امام برای چه بیاید و ابواب علم و معرفت را بگشاید؟!
شرطِ ظهور امام، این است که از تن و دنیا طلاق بگیریم؛ با آن ارتباط و معاشرت کنیم، اما مَحرمش نباشیم. معشوق وجودی خود را یاد آوریم که در عالم الست با او عقد بستهایم؛ آنجا که صیغۀ "أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ" خوانده شد و معشوق چنان زیبا بود که همه بلافاصله به او "بَلی" گفتیم[1].
وجود ما با ولایت، پیمان همبستگی دارد. پس حتی در عصر غیبت امام و در غایت ظلم و جور آخرالزمان، برای گمراهی و گناه، عذری به درگاه خدا نداریم. اگر دچار و گرفتار میشویم و در دام میافتیم، برای این است که وقتی در زمین آمدیم، پیمان وجودی و معشوق حقیقیمان را از یاد بردیم و به دنیای فانی دل دادیم.
باد، آتش میشود از امر حق / هردو سرمست آمدند از خمر حق
آب حلم و آتش خشم ای پسر / هم ز حق بینی، چو بگشایی بصر
گر نبودی واقف از حق، جان باد / فرق، کی کردی میان قوم عاد؟
هود، گرد مؤمنان، خطی کشید / نرم میشد باد، کانجا میرسید!
باد و آتش و سایر اسباب، همه به دست خداوندند و هیچکدام از خود، استقلال ندارند. به همین دلیل، بادی که برای عذاب قوم عاد وزید، تنها کافران را هلاک میکرد. به راستی اگر باد، مأمور الهی و از جانب حق نبود، از کجا میفهمید چه کسی را باید نجات دهد و چگونه از خطی که گرد مومنان کشیده شده بود، عبور نمیکرد؟
اما چرا باد گناه وقتی به ما میرسد، نرم نمیشود؟ مگر ما مؤمن نیستیم؟ پس چرا خطکشیها و چراغ قرمزهای خدا را نمیبینیم و اگر میبینیم، چرا راحت از آنها عبور میکنیم؟ مگر بندۀ خدا نیستیم؟ با اینکه باد هم بندۀ مطیع خدا بود! اگر خط ایمان و ایمنی را بشناسیم و خود را در محدودۀ آن قرار دهیم، خدا خودش وجودمان را از بادهای مزاحم در امان نگه میدارد. حتی شیطان هم وارد این خط نمیشود؛ چون استقلال ندارد و تنها راه ورودش این است که مادۀ خودی و بیمعرفتی در درون ما باشد.
خدا همه جا با ماست و ولایت همواره در هویتمان حضور دارد و "طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"[2] میکند. معرفت اوست که شخصهای جزئی ما را به حقیقت کلی هستی وصل میکند. پس ما کجاییم با این همه خواص امام؟ اگر او را با این اوصاف میشناسیم و به حضورش یقین داریم! چرا در میادین امتحان، دعای توسلهایی که خواندهایم، از یادمان میرود و وجودمان "یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّه" نمیگوید؟ چرا تقصیر بدیها و خرابیها را گردن ژن و تربیت و جامعه میاندازیم و راهحلها را نیز در اصلاح شدن شرایط بیرونی جستجو میکنیم؟ متأسفانه دین ما سست است؛ لذا محبتمان هم سست است و چندان کاربرد ندارد.
در جلسۀ قبل، گفتیم قارون، آنقدر ثروت داشت که فقط کلید گنجهایش را باید گروهی نیرومند جابهجا میکردند. اما چون آنها را از خود دید و "إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی" گفت، خدا همۀ ثروتش را از او گرفت.[3]
قارون از قوم موسی بود و ما از قوم محمدیم(صلّیاللهعلیهوآله) که وجود اتمّ و اکمل است. خداوند اسباب دنیا را به ما داده، تا با آنها آخرتمان را آباد کنیم؛ نه اینکه دادههای خدا را در راه فساد به کار گیریم؟ کدام دادهها؟ دست و پا، چشم و گوش، زبان، عقل، خیال، روح، حتی احکام شریعت و...؛ آیا تا به حال با هیچیک از اینها فساد نکردهایم؟! آیا نگفتهایم: «مال خودم است، دلم میخواهد»؟!
آن روز مردم، حسرت ثروت قارون را میخوردند. امروز نیز خیلی از ما آرزوی دنیای غرب را داریم. البته درست است که امروز واقعاً برخی از شئون دنیای غرب از شرق، بهتر است. اما دلیلش این است که غربیان برای دنیا کار کردهاند؛ ولی اغلب شرقیان به دلیل حکومتهای جهل و جور در طول تاریخ، اشراق وجودشان را گم کردهاند و حتی آنجا که فعلشان شرقی و الهی بوده، روحیۀ غربی داشتهاند. وگرنه فرهنگ غرب حتی خوبیهایش هم دنیوی است! آنها خوب زندگی میکنند، به خاطر قانون زور و جریمههای سنگینی که برای شکستن قانون باید بدهند. اما اندیشۀ اسلام، این را قبول ندارد و معتقد است شخصیت انسان باید خوبی را بفهمد و به اختیار خود، اخلاق را رعایت کند. منشأ خوبی اگر غیب و توحید و معاد باشد، ارزش دارد؛ نه اینکه برای حفظ منافع شخصی باشد. پس به جوانانمان معرفت دهیم و نگذاریم فکرشان به تصویر ساختگی غرب، متمایل شود.
البته مسلماً امروز زندگی با این معارف، سختیهای بسیار دارد؛ طبق روایات، حفظ دین در آخرالزمان مثل نگه داشتن آتش در کف دست است[4]. پس صبر بسیار میطلبد تا تنها به آنچه خدا میخواهد، عمل کنیم؛ آن هم نه برای سود دنیا. ولایت و معرفت، منّت خدا بر ماست و باید برایش صبر کنیم و زحمت بکشیم؛ تا همین جا به دار آخرت که بطن دنیاست، برسیم و جرعهای از آرامش بهشت را بچشیم، إنشاءالله.
[1]- اشاره به آیۀ 172، سورۀ اعراف : "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ"؛ و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّهشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت که: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، شهادت دادیم؛ تا مبادا روز قیامت بگویند: ما از این، غافل بودیم.
[2]- مفاتیحالجنان، زیارت جامعۀ کبیره : "وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا عَلَیکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَیتِکُمْ، طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"؛ و درود ما بر شما و آنچه از ولایتتان را که مخصوص ما کرد، پاکی خلقت، طهارت نفس، تزکیۀ جان و کفّارۀ گناهانمان قرار داد.
[3]- سورۀ قصص، آیات 76 تا 81.
[4]- نهجالفصاحة، مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلّیاللهعلیهوآله)، ص799
نظرات کاربران