
جهاد اکبر «بدر»
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ شصت و چهارم ، 17محرّم 1438) به تبیین موضوع « جهاد اکبر «بدر»» میپردازیم.
دیدیم که ترفند شیطان برای انبیاء، دخالت در آرزویشان بود، یعنی آرزوی تشکیل دولت کریمه در زمین. اما ازآنجاکه خداوند در مقابل شیطان، آیات خود را محکم میکند، همۀ آنها دریافتند مقامی که قرار است آن حکومت را برپا سازد، فوق مرتبۀ آنهاست. اینگونه بود که به ولایت برحقّ آل رسول(علیهمالسلام) رسیدند و کید ضعیف شیطان در مقابلشان باطل شد و شکست خورد.
تا به حضرت خاتم(صلّیاللهعلیهوآله) رسید که شیطان هرچه توانست با او کرد؛ چنانکه او فرمود: "مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ"[1]. اما هیچ راه نفوذی به شیطان نداد و او سراغ امتش رفت. از جنگ بدر گفتیم که سپاه اندک مسلمانان در مقابل سپاه بسیار مشرکان، صف کشیدند. شیطان در قالب فردی سراغ مشرکان رفت.
همچو شیطان در سپه شد صد یکم / خواند افسون کـ"إِنَّنِي جارٌ لَكُمْ"
چون قریش از گفتِ او حاضر شدند / هردو لشکر در ملاقان آمدند
دید شیطان از ملایک، اسپهی / سوی صفّ مؤمنان اندر رهی
آن "جُنُوداً لَمْ تَرَوْها" صف زده / گشت جان او ز بیم، آتشکده!
پای خود، واپس کشیده میگرفت / که همی بینم سپاهی من شگفت
شیطان ابتدا مشرکان را تشویق کرد و گفت: «با کمک من، شما بر همه پیروزید.» اما وقتی دید خداوند سپاه غیبی ملائکه را به یاری مؤمنان فرستاده، ترسید و عقبنشینی کرد. به مشرکان هم گفت که دیگر کاری به آنها ندارد. اما آنها ناراحت شدند و او را سرزنش کردند که از جنگ میترسد؛ و او گفت که از آنچه در غیب میبیند، فرار میکند، نه از جنگ.
خب این جریان که در آیات قرآن آمده، به ما چه ربطی دارد؟ گفتیم که قرار نیست فقط تاریخ را بخوانیم. اگر هم بحث اصول و احکام جهاد است، باید فقط برای مردان باشد؛ چرا زنان هم که حکم جهاد ندارند، باید اینها را بخوانند؟ پس حتماً هدف دیگری مطرح است. نه تنها این آیات، بلکه تمام آیات قرآن، هم آفاقی و هم انفسی هستند و در آنها میتوانیم هم خود و شئون درونیمان را پیدا کنیم، هم جامعه و شرایط بیرونی را.
به تفصیل بیان کردهایم که نوع انسان، دو اقتضای آدمی و ابلیسی را در درون خود دارد؛ یعنی همان دو لشکر عقل و جهل. پس وجود تکتک ما، هر لحظه میدان جنگ و صحنۀ رویارویی این دو سپاه است. شیطان با ما نیز همان کاری را میکند که با سپاه مشرکان کرد. یعنی وقتی در میدان عمل و امتحان وارد میشویم و نفسمان را ما را به کاری فرامیخواند، او اول ما را تحریک میکند و بعد که خطا کردیم، تنهایمان میگذارد.
مثلاً وقتی از کسی ناراحت میشویم، هزار توجیه دنیایی و مادی یا حتی دینی و مذهبی میآورد که: «حق با توست، حرفت را بزن؛ مگر چه کم داری؟ کارت را بکن، کم نیاور! و...» ما هم اگر سست باشیم، فریب وسوسهاش را میخوریم و به خطا میافتیم. اما وقتی فرشتگان الهی یا همان لشکر عقل در درونمان فعال میشوند و شیطان، کمک آنها را میبیند، خود را کنار میکشد و میگوید: «به من ربطی ندارد!» منتها ما چون مؤمنیم و جزء سپاه توحید، اینجا ناراحت و دردمند میشویم و عذاب وجدان میگیریم؛ اما دیگر چه سود؟
میبینید؟ شیطان هم حضور غیبی ملائکه را میبیند. ولی ما چون نمیبینیم، به ساز شیطان میرقصیم. بعد هم اگرچه پشیمان شویم و جبران کنیم، سلامت اصیل روحمان را از دست میدهیم. پس تا غیب را نبینیم، در معرض خطریم. شعار مرگ بر ابرقدرتها میدهیم؛ اما هنوز کوچکیم و از شیطان درونیمان شکست میخوریم. گاه حتی آنقدر دشمن بیرونی برایمان جلوه میکند، که از دشمن درونی غافل میشویم.
اما امروز ابتلای الهی و وسوسۀ شیطان، بیشتر متوجه ماست، نه ابرقدرتهایی که یکپارچه شیطانی شدهاند. کار ما حتی از دیروز که جهاد بیرونی بود، سختتر شده است. در آن میدان، شهدا یک تیر میخوردند و به فوز شهادت میرسیدند. ولی امروز ما هر لحظه تیر میخوریم و آخر هم معلوم نیست در کدام جبهه جان دهیم!
نفس و شیطان، هردو یک تن بودهاند / در دو صورت، خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، کایشان یک بُدند / بهر حکمتهاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سرّ خویش / مانع عقل است و خصمِ جان و کیش
یک نفَس، حمله کند چون سوسمار / پس به سوراخی گریزد در فرار
که خدا آن دیو را خنّاس خواند / کو سرِ آن خارپشتک را بماند
می نهان گردد سرِ آن خارپشت / دمبهدم از بیم صیاد درشت
تا چو فرصت یافت، سر آرَد برون / زین چنین مکری شود مارش زبون
گر نه نفس از اندرون، راهت زدی / رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
هوای نفس در درون ما همان شیطان است که مدام وسوسه میکند و بعد با توجیهاتش پنهان میشود؛ مانند سوسماری که هجوم میآورد و بعد در سوراخ میگریزد. یا مثل خارپشتی که از ترس مار، سرش را به درون میبرد و تا فرصتی پیدا کند، بیرون میآید و با خارهایش مار را ناکار میکند. شیطان نیز از هر روزنهای استفاده میکند تا خار وسوسه در دل ما بیندازد. ما هم زخم میخوریم و بعد از مدتی میگوییم: «من که اینقدر عصبی و بیصبر نبودم! اینقدر در برابر شهوت و غضب، سست و و ضعیف نبودم! و...» اینها اثر همان زخم است.
اگر نفس را از شیطان درون یعنی هوی پاک کنیم، حتی تمام شیاطین بیرونی هم جمع شوند، نمیتوانند با ما کاری کنند. برعکس نیز اگر میبینیم تحت تأثیر شیاطین و وسوسههای بیرونی هستیم، دلیلش آن است که درونمان را از هوای نفس و اسارت شهوت و غضب نرهانیدهایم. پس باید کید شیطان را در نفس خود جستجو کنیم، نه در دشمنان بیرونی. نگذاریم شیطان با مانور دشمنان بیرونی، ما را از حیلههای درونیاش غافل کند.
چه عجب، گر مرگ را آسان کند؟ /او ز سحر خویش صدچندان کند
کار سحر، این است کو دم میزند/ هر نفس، قلب حقایق میکند
شیطان همچون ساحری است که حقایق را در نظر ما وارونه جلوه میدهد؛ زشت را زیبا و زیبا را رشت نشان میدهد، کوه عظیم ابدیت را در نظر ما کاه میکند و کاه بیوزن دنیا را کوه! او آنقدر نفس ما را به سود و زیان جزئی دنیا مشغول میکند که سود و زیان ابدی خود را از یاد میبریم و مصیبت مرگ و آخرت را آسان میگیریم. درنتیجه برای دنیا حرص میورزیم و مصیبتهای آن برایمان بزرگ و طاقتفرسا میشود و عذابمان میدهد؛ حال آنکه سختیهای دنیا اعمّ از بیماری، مرگ، از دست دادن، فقر و... طبیعی و اقتضای عالم ماده است.
با این حال، جایی برای ناامیدی وجود ندارد. چون نفس ما علاوه بر اقتضای شیطنت، اقتضای انسانیت نیز دارد. همانگونه که کنار هر گل، خاری است، کنار هر گناه نیز توبهای است و کنار هر سربازِ لشکر جهل، سربازی از لشکر عقل. پس نترسیم و در مقابل شیطان، از خدا سپر بخواهیم؛ چون حضور خدا، اسماء الهی، عقل و اقتضای آدمیت در وجود ما اصالت دارد و به ما نزدیکتر است از ابلیس، صفات شیطانی، جهل و هوای نفس. به همین دلیل هرجا اشتباه کنیم، عمق دلمان به ما هشدار میدهد؛ اگرچه خود را توجیه نماییم.
پس چرا از خودمان کمک نمیگیریم و با خودشناسی به خداشناسی نمیرسیم؟ باید اولاً زهر و جادوی شیطان را در درون ببینیم، نه در بیرون؛ و بعد در کنار آن، پادزهر و نور رحمان و حجت را نیز در درون بیابیم. رحمان، اصل است و شیطان، فرع؛ او قدرت محض است و این تنها، کپی وارونهای از او که هرگز مهر «کپی برابر اصل» نخورده است. پس چگونه میتواند از آن اصل به ما نزدیکتر باشد؟
تنشناسان، زود ما را گم کنند / آبنوشان، ترک مَشک و خُم کنند
جانشناسان از عددها فارغاند / غرقهٔ دریای بیچوناند و چند
جان شو و از راه جان، جان را شناس / یارِ بینش شو، نه فرزند قیاس
فقط ابلیس نبود که آدم را بدن خاکی دید! غالب مردم با جان خود، کاری ندارند و فقط تن را میشناسند؛ حتی در دین هم فقط به ظواهر میپردازند. آنان زندگی خود را فقط در محدودۀ تولد تا مرگ میبیند و تمام وقت و انرژیشان را صرف دنیا میکنند؛ غافل از اینکه خاصیت دنیا کون و فساد است و هیچ چیزش همیشه نمیماند.
اما اهل معرفت، سر و کارشان با باطن است و از دنیا برای جان و وجودشان بهره میبرند. آنان با خودشناسی، سرّ نماز و ظاهر دینشان را میفهمند؛ نه اینکه به کوه نمازهای خود، مغرور شوند و در میدان جهاد، به ظاهر اعمالشان اتّکا کنند. ما توقع داریم فقط چون نماز میخوانیم، فریب شیطان را بشناسیم! حال آنکه او حتی میتواند در دین، ما را بفریبد و نماز دروغین به ما دهد؛ پس آنچه به کار میآید، حسن فاعلی و پرداختن به اصل است، نه فقط حسن فعلی و کمّیت کارهای خوب.
حال، چه کنیم؟ خضر وجود و حجت کاملمان را تصدیق کنیم؛ از مفهوم و ظاهر بهدرآییم و با تضرع، حقیقت ولایتش را بیابیم. باور کنیم که او جز خیر و سعادتمان نمیخواهد و هیچ طمعی از ما ندارد. ولی افسوس که اغلب ما، نه خودمان جان را میبینیم و نه دست به آن جانشناس میدهیم تا ما را ببرد. بعلاوه در آخرالزمان، یافتن جانشناس، بسیار سخت است؛ که «رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس / گویا ولیشناسان، رفتند از این ولایت». شاید هم هنوز خودی داریم و نمیتوانیم از او تبعیت کامل کنیم. اما اینجا نیز راه چاره هست:
یا به حال اوّلینان بنگرید / یا سوی آخر به حزمی در پرید
حزم، چه بوَد؟ در دو تدبیر، احتیاط / از دو، آن گیری که دور است از خباط
آن یکی گوید: در این ره، هفت روز / نیست آب و هست ریگ پایسوز
آن دگر گوید: دروغ است این، بران / که به هر شب، چشمهای بینی روان
حزم، آن باشد که برگیری تو آب / تا رهی از ترس و باشی بر صواب
گر بوَد در راه، آب، این را بریز / ور نباشد، وای بر مرد ستیز!
وقتی بین دوراهی میمانیم که چه کنیم، آن راهی را برویم که از خطا و لغزش به دور باشد. وقتی نیتمان صادق باشد، حتی در ظاهر هم مرتکب خلاف شویم، دستمان را میگیرند و کمکمان میکنند. به عنوان مثال وقتی سفری در پیش داریم، یکی میگوید راه طولانی و بیابانی است و آبی در آن یافت نمیشود. اما دیگری میگوید اینطور نیست و در چشمههای فراوان در راه هست. حال، حزم یعنی احتیاط و دوراندیشی در اینجا چیست؟ اینکه با خود، آب برداریم تا اگر چشمهای نبود، هلاک نشویم؛ که اگر هم بود، ضرر نکردهایم.
تمام دین، همین است. همۀ انبیاء و اولیاء از عظمت ابدیت گفتهاند و ما را از سختیها و خطرات راه، بیم دادهاند. اما سپاه ابلیس نیز مدام حواس ما را به دنیا پرت میکنند و میگویند: «آخرت را چه کسی رفته و دیده؟!» حزم، این است که ما حرف فرستادن خدا را جدی بگیریم و برای این راه، توشه برداریم؛ تا اگر حقیقت داشت، که صدالبته دارد، ضرر نکرده باشیم. احتیاط، شرط عقل است و ما با حزم، چیزی را از دست نمیدهیم؛ اما اگر بیگدار به آب بزنیم، ممکن است هستی خود را ببازیم.
ریشۀ همۀ دودلیها، حضور شیطان در درون است؛ که تنها دستاویز او برای نفوذ در ما، مبادی میلمان است. ما تا به شئون دنیوی، میل و تعلق قلبی داریم، شیطان با قدرتی که خدا در اختیارش گذاشته، میلمان را فراهم میکند تا پایمان بلغزد. ولی ما فکر میکنیم که حاجت دلمان را برآورده کرده است! غافل از آنکه خدا هرگز به ما فانی را نمیدهد و دلمان را به فانی، پابند نمیکند. پس وقتی اسیر دنیا شدیم، بدانیم آن دنیا را شیطان برای ما ساخته؛ زیرا خدا اگر دنیا هم بدهد، طوری است که دلمان از آن رها میشود و با آن به سوی حق میرود.
دائماً صیاد ریزد دانهها / دانه پیدا باشد و پنهان، دَغا
هر کجا دانه بدیدی، الحذر / تا نبندد دام بر تو بال و پر
زانکه مرغی کو به ترک دانه کرد / دانه از صحرای بی تزویر خورد
هم بدان قانع شد و از دام جَست / هیچ دامی، پر و بالش را نبست
شیطان طبق مبادی میل ما مدام برایمان دانه میریزد؛ تا به داممان اندازد. گاه هم کید او بسیار ظریفتر است و ما را به مستحبات و امور دینی مشغول و دلخوش میکند تا نفسمان متورّم شود و خود را طلبکار خدا ببینیم. اینجا نیز باید از دام وسوسۀ شیطان بر حذر باشیم. واجبات، تکلیف ماست و اصلاً نباید نفس را بزرگ کند. اما مستحبات، بندگی از روی حبّ و عشق است و عملی است که بنده، عاشقانه برای خدا انجام میدهد. پس اگر دیدیم مستحبات، ما را مغرور و متوقع میکند، آن را کنار بگذاریم.
وادی عشق، وادی فناست و عاشق هیچگاه خود و کارهایی را که برای معشوق میکند، نمیبیند تا بخواهد برای آنها حساب و کتابی داشته باشد. همچون قمر بنیهاشم(علیهالسلام) که مستانه چشم و دستش را برای محبوبش داد و خود ندانست چه کرده است. عاشقان دنبال هیچ دانهای نمیگردند، نه در دنیا و نه در آخرت. ما اگر این همه حساب اعمالمان را داریم و چشممان به پاداش دنیوی و اخروی است، حتماً دانههای شیطان را برچیدهایم و در دامش افتادهایم؛ از این روست که نمیتوانیم پرواز کنیم و بالا برویم. اما آن کس که دنبال شیطان نرود، همه چیزش را به پای معشوق میریزد و از عشق خدا میخورد؛ در هیچ دامی هم گرفتار نمیآید.
[1]- مناقب آل أبيطالب(عليهمالسلام)، ابن شهرآشوب، ج3، ص247.
نظرات کاربران