
فراق، عاقبت چون و چرا
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ شصت و سوم، 16 محرّم 1438) به تبیین موضوع « فراق، عاقبت چون و چرا» میپردازیم.
گفتیم همۀ انبیاء، سرسپردۀ ولایت انسان کامل بودند و آروزمند تشکیل حکومت ولایی حق در زمین. ابلیس نیز با جلوات شیطانی خود در راه تحقق همین آرزو سنگاندازی کرده است. او تنها موجودی بود که خدا را به مبارزه طلبید؛ بعد هم بر او منّت گذاشت که: «من این همه عبادتت کردم؛ تو هم به من مهلت بده تا بجنگم و خود را اثبات کنم!» خداوند نیز به او مهلت داد؛ نه فقط مهلت زمانی، بلکه به او اذن و امکانات داد تا هرچه میتواند، بکند و در آخر معلوم شود خدا بندگانی دارد که تحت هیچ شرایطی و با هیچ مکر و حیلهای از او برنمیگردند.
پس ابلیس در برابر خدا ایستاد، نه آدم. هردو جبهۀ این میدان نیز قوی هستند؛ منتها یکی قدرت از خودش است و قدرت دیگری به تبع قدرت اوست. مشکل ابلیس، این بود که قدرت خود را مستقل دید. اولین توهّمی هم که به انسان داد، استقلالبینی بود. در دل قابیل، وسوسه کرد که: «تو چه کم از هابیل داری؟!» قابیل هم نفهمید که هرکس هرچه دارد، مال خداست و مالکیت حقیقی، تنها برای اوست.
خداشناسی آسان است؛ ولی ما چون طناب خودبینی به گردنمان میاندازیم، آن را مشکل میکنیم. موحد از ابتدا میداند که خدا مالک قهّار و پیروز است. لذا در مسیر خدا هرچه بر سرش بیاید، "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً" میگوید. دیگر برایش فرق ندارد که چه زمانی در دنیا باشد؛ با نوح و ابراهیم و... باشد، یا چهارده معصوم(علیهمالسلام) یا اصلاً در عصر غیبت. چون حق همیشه زنده است و او هم اگر با حق باشد، باقی است. حتی وقتی بمیرد نیز فقط از عالم محدود به عالم نامحدود میرود. اگر هم با حق نباشد، حتی وقتی زنده است، طعم حیات را نمیچشد و حتی وقتی به عالم دیگر میرود، از محدودیتها رها نمیشود.
عاشق شو؛ ورنه روزی، کار جهان سرآید / ناخوانده درس مقصود در کارگاه هستی
انسان امروز، هم در ناسوت و طبیعت، هم خیال و عواطف و هم عقل، گیج است و نمیداند چه کند که سالم باشد! چون از خدا فاصله گرفته و حق چنان در لایههای عمیق وجودش مدفون شده، که اصلاً نمیتواند آن را بیرون بکشد! تازه هنوز خبری نشده و آنچه از ابتلائات غربالگر آخرالزمان گفتهاند، اتفاق نیفتاده است. دنیا میرود به سویی که شیطان به اوج قدرتش برسد، تا ثابت شود که حق، پیروز است و احدی هماورد او نیست. زمین پر از ظلم و جور میشود و شیطان هرچه میخواهد، میتازد؛ تا معلوم گردد خدا آیینههایی دارد که در همین جوّ بیخدایی، با او هستند و در اوج قدرت، در مقابل او خاضعاند.
شیطان در کربلا هرچه توانست، کرد. اما زینب(سلاماللهعلیها) موحد بود، یعنی همیشه اول و آخر را با هم میدید؛ لذا هرگز دلش و نگاهش از خدا برنگشت. ولی ما با اینکه هنوز چندان ابتلایی نشدهایم، قدرت تشخیص نداریم و نمیتوانیم بدون دغدغه و با اطمینان، کاری را انجام دهیم. باید جوارح و خیال خود را سر عقل آوریم و عقلمان را عاشق کنیم، تا به تعادل وجودی برسیم و بتوانیم تا آخر، منتظر ظهور حجت باشیم.
پس هنوز از کار شیطان، خیلی مانده است و ما هرلحظه در خطریم. البته او نمیخواهد نماز و روزه را از ما بگیرد؛ بلکه در معرفتمان سنگریزه میریزد. اولین کار ما این است که ماهی موسی یا همان علامت حجت را پیدا کنیم. آن چیست؟ عهدی که در الست بستهایم و امام زمان(عجّلاللهفرجه) منتظر اجتماع قلبهای ما در وفا به آن است[1]؛ عهد ولایت که در تمام مراتب، جاری است و ما در آن گیریم، حتی در مراتب نازلش با همنوعانمان.
ما نمیتوانیم بگوییم اهل ولایت نیستیم و علی(علیهالسلام) را دوست نداریم؛ اما به راحتی این عهد را فراموش میکنیم، چون راهش سخت است و زود خسته میشویم[2]! البته چون عهد قلبی است، هیچگاه از جانمان محو نمیشود. برخی آن عهد را به یاد میآورند و برمیگردند. بعضی هم خستگی سفر بر آنها غالب میشود و دیگر برنمیگردند؛ بلکه همان راهی را که رفته بودند، ادامه میدهند. اما عدهای مانند حضرت موسی، با اینکه خسته از سفرند، برمیگردند؛ ولی باز نمیتوانند در تبعیت از حجت، صبوری کنند و به مقصد کمال برسند.
مگر چگونه باید برگشت؟ نه با تعلیم است و نه محبت صرف؛ تبعیت میخواهد. شرط آمدن و ماندن در این راه، ایتمام است؛ یعنی تبعیت قلبی از امام و بستگی وجودی به او، نه فقط شناخت و تقلید صوری. بدون این ارتباط حقیقی و بدون تزکیه، هرچه عالمتر شویم، طلب کمال و سعادتمان سستتر میشود. از سوی دیگر نیز هرچه مطلوبات جانمان را بیشتر بخواهیم و بیابیم، انباشت معلومات ذهنیمان کمتر میشود. لذا حتی اگر فراموش کنیم، قلبمان بیدار است و در صحنۀ امتحان، راه خود را پیدا میکند. یعنی آنچه آموختهایم، به جای اینکه در پروندههای ذهنمان بایگانی شود، در میدانهای عمل به ظهور میرسد.
دینداری، آگاهی لفظی یا مدرک علمی نیست؛ هرچند اگر مربی داشته باشیم، همین آگاهیها برایمان مقدمۀ حرکت است. اما در غیر این صورت، علم برایمان هدف میشود و حجاب اکبر که گفتهاند، همین جاست. برای همین اگر آبشخور سالم و نورانی پیدا کردیم، باید دنبال معارف برویم؛ حتی اگر اول راه، ذهنمان کمتر بفهمد. اگر وجود داشته باشیم، با همان نور معرفت حرکت میکنیم؛ اگر هم بیوجود باشیم، حتی با حفظ کردن علوم، به جایی نمیرسیم. خداوند نیز فرموده است: «وقتی قرآن خوانده میشود، سکوت کنید و گوش دهید»[3]؛ چون اگر وجودمان را در پیشگاه قرآن بگذاریم، حتی فقط شنیدنش تأثیر میگذارد و ما را در مسیر رحمت قرار میدهد.
پس باور کنیم آیات قرآن برای ما قصه نگفتهاند. حرکت شخصی حضرت موسی هم به ما مربوط نیست و حق نداریم ذرهای مقام آن حضرت را پایین بدانیم؛ زیرا هرچه بوده، نسبت به مقام ولایت بوده و خداوند با بیان این جریان، مراتب وجود ما را به خودمان معرفی کرده است. اصلاً انس با قرآن یعنی همین که خود و جامعهمان را در آن پیدا کنیم و سنتهای تاریخ و وجود را از آیاتش بشناسیم.
در بررسی آیات، به اینجا رسیدیم که قبل از ادعای تبعیت، باید معرفت وجودی پیدا کنیم و هویت کلی امام را بیابیم. از سوی دیگر هم تا خود را طلاق ندهیم و از بند خودی رها نشویم، وجودمان آمادۀ تبعیت نیست. وگرنه بدون این دو شرط هرگز نمیتوانیم دست در دست حجت دهیم و پابهپای او برویم تا تربیت شویم، رشد کنیم و به اعتدال برسیم. چون این راه، راه آموزش نیست، پرورش و تربیت است. اصلاً عشق، وادی سازندگی است و صبر و تبعیت میخواهد. پس نباید توقع داشته باشیم حجت، همه چیز را اول برایمان توضیح دهد تا بپذیریم.
گفتیم عبد صالح که روایات او را خضر دانستهاند[4]، واقعاً کشتی را سوراخ کرد. اما آنچه موسی دید، این بود که او میخواهد مسافران کشتی را غرق کند! خضر میتوانست پیش از آن، حکمت کار خود را به موسی بگوید تا سؤالی برای او پیش نیاید. اما نگفت؛ چون مسیر رشد و تربیت، تابع صابر میخواهد که با یقین به ولی پیش رود. وگرنه کسی که هرچه خودش قبول داشته باشد، بکند و هرچه قبول نداشته باشد، رد نماید، اصلاً تابع نیست و خود را به حجت نسپرده است. اما اگر شخصیت حقیقی امام را نشناسیم، در مقابل او همین خواهیم بود؛ و زبان حال او به ما این است که: «تو مو میبینی و من پیچش مو»!
پس از این ماجرا بود که موسی به خضر گفت: «اگر دوباره چون و چرا کردم، دیگر همراهم نباش!» باز به راه خود ادامه دادند تا به دهکدهای رسیدند. از اهل آنجا غذا خواستند؛ اما هیچکس حاضر نشد مهمانشان کند. اما دیواری بود که داشت فرومیریخت و خضر، آن را برپا کرد. موسی هم باز طاقت نیاورد و گفت: «آخر این چه کاری بود؟ لااقل در ازای این کار از آنان پاداش میگرفتی!»[5]
اینجا دیگر خضر به او تذکر نداد و بی هیچ توضیحی گفت:
"هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً."[6]
این دیگر جدایی بین من و توست؛ به زودی تو را از تأویل آنچه نتوانستی بر آن صبر کنی، خبر میدهم.
عجب جملهای! نعوذ بالله؛ نیاید آن روز که این جمله را از امام و ولیّمان بشنویم! ولی، مأمور به تأویل است؛ یعنی طبق امور باطنی حکم میکند، اگرچه شواهد ظاهری نداشته باشد. لذا کسانی که مثل عوام، شئون و عناوین خود را کنار زدهاند و دلشان را از خودخواهی پاک کردهاند، کارهای او را آسانتر میپذیرند. اما آنان که اندوختههایی دارند و کلی بار علم و عمل دارند، نمیتوانند راحت قبول کنند.
هرچند مقام ولایت، آنقدر مهربان است که حتی اگر کسی اینجا کم آورد و چون و چرا کرد، او سرّ کارهایش را برای آن فرد روشن میکند تا مبادا به شک بیفتد و گمان کند ولی براساس نفسش عمل کرده است. چنانکه خضر همه چیز را برای موسی توضیح داد و بعد گفت: "وَ مافَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري"؛ من این کارها را سرخود نکردم![7]
همیشه مشکل مسلمانان با ائمه(علیهمالسلام) همین بوده که تأویل کارهای آنان را نمیفهمیدند؛ وگرنه هیچیک از ائمه(علیهمالسلام) خلاف ظاهری مرتکب نشدند که کسی بخواهد بر آنان بشورد و شهیدشان کند. مسلمانانی که ائمه(علیهمالسلام) را به شهادت رساندند، شاید از ابتدا مبغض هم نبودند؛ اما به عمق ولایت، جاهل بودند.
حال که به اینجا رسیدیم، پس از حضرت موسی، به کارشکنیهای شیطان در مسیر پیامبر خاتم(صلّیاللهعلیهوآله) میپردازیم که از آغاز نبوت ایشان شروع شد. شیطان با حربههای گوناگون ازجمله آزارهای ابوجهل و ابولهب، مکر مشرکان، ثروت خدیجه، شعب ابیطالب و... حمله کرد. اما محمد(صلّیاللهعلیهوآله) اولین پیامبری بود که حتی به قدر یک ترک اولی با او نرفت.
شیطان در ظاهر، انبیاء سلف را وسوسه میکرد؛ اما در باطن، حداوند با حجت کاملش انسان کامل، آنان را نجات میداد. اکنون نوبت آن حجت بود و چون به حقیقت فرمود: "أسْلَمْتُ شَیْطَانِی بِیَدی"[8]، شیطان از او ناامید شد و سراغ امتش رفت. جنگ بدر شد؛ اولین جنگ مسلمانان با کفّار. شیطان خواست جبهۀ مقابل اسلام را تقویت کند تا بر مسلمانان پیروز شود. اما وقتی وارد میدان شد و گروه مسلمانان را دید، دانست که این امت نیز مانند پیامبرشان متفاوتاند و به این راحتی اسیر او نمیشوند. لذا جاخالی داد.
"وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لاتَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَديدُ الْعِقابِ."[9]
هنگامی که شیطان اعمال آنها را برایشان زینت داد و گفت: «امروز هیچیک از مردم بر شما پیروز نمیشود؛ که همانا من در کنارتان هستم.» پس وقتی دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: «همانا من از شما بیزارم؛ چون چیزی را میبینم که شما نمیبینید. من از خدا میترسم، که عذابش شدید است.»
او امروز هم به ابرقدرتها میگوید: «من با شما هستم»؛ و تا جایی که توان دارد، این حرفش را ثابت میکند. اما از سوی دیگر نیز خود را از آنان تبرئه میکند. از زمان ظهور اسلام، همین بوده و او برای تمام قدرتهای علیه اسلام، این بیزاری را اعلام کرده است. گویی او نیز حاکمیت حجت خدا را در باطن دیده و عقب کشیده؛ پس وای اگر ما نبینیم و در مقابل حجت بایستیم و دلیل و برهان بیاوریم و بخواهیم برایش توجیه و توضیح ارائه کنیم!
شیطان همه کار میکند؛ اما هرگز نمیتواند بر ولایت، غالب شود. پس از امتحانها نترسیم؛ فرار نکنیم. به زودی طومار دنیای ابلیسی در هم میپیچد و شیعه پیروز میشود. منتها مسئله این است که ما نیز در این جبهه باشیم و روحیۀ شخصیمان شیعه باشد. از این رو منتظر واقعی هرگز از هیچ ابرقدرتی نمیترسد. تنها از خودش میترسد که مبادا "هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ" شود؛ چون آن وقت "كَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ"[10]!
[1]- بحارالأنوار، ج53، ص150.
[2]- اشاره به آیۀ 62، سورۀ کهف : "فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً".
[3]- سورۀ اعراف، آیۀ 204 : "وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ".
[4]- النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين، ص291 ؛ مصباح الهداية، مقدمه، ص90.
[5]- سورۀ کهف، آیۀ 77 : "فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً".
[6]- سورۀ کهف، آیۀ 78.
[7]- سورۀ کهف، آیات 79 تا 82.
[8]- مواهب الرحمن في تفسير القرآن (سبزواري)، ج7، ص84.
[9]- سورۀ انفال، آیۀ 48 ؛ در کتب روایی آمده این آیه برای روز جنگ بدر است. ازجمله در: بحارالأنوار، ج60، ص233.
[10]- عبارتی از دعای کمیل حضرت علی(علیهالسلام) : چگونه بر فراق تو صبر کنم؟!
نظرات کاربران