
بهشت دنیا
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هفتاد و هشتم ،15 صفر 1438) به تبیین موضوع « بهشت دنیا » میپردازیم.
از بیانیهای گفتیم که از نگرانی برای حیات بشر در قرن بیست و یکم میگفت و اینکه تنها راه نجات از این ورطۀ هلاکت، وصل شدن به عالم غیب و معناست. دانستیم دلیل خصومت طبیعت با بشر امروز، پیشرفت نابهنجار تکنولوژی براساس زیادهخواهیهاست؛ تا جایی که دیگر زمین، گنجایش پاسخ به نیازهای بشر را ندارد و اغلب افراد نمیتوانند به قدر اجل مسمّایشان عمر کنند. اما متأسفانه ما در عمق دل و مبادی میلمان، از این رفاه مدرن، بدمان نمیآید و اغلب از آن استقبال میکنیم. همین هم زمینۀ پیشرفت روزافزونش است.
به عنوان مثال، اصل زندگی روی زمین، خانههای افقی و کمطبقه است تا همه از خیرات زمین استفاده کنند. اما فرهنگ امروز، زندگی عمودی را ترویج میدهد و بسیاری از مردم به اختیار خود و به خاطر پول، باغ و زمین و خانهشان را خراب میکنند و برج و آپارتمان میسازند. درنتیجه امکانات این زندگی مدرن مثل آسانسور هم جزء نیازهای ضروری جامعه میشود و بازار مصرف پررونقی برای قدرتهای سازندۀ آن به وجود میآورد. حتی گاه برای شدیدتر شدن این نیاز، بیماریهای فراگیری تولید میشود که انسان را محتاج و وابستهتر کند. لازمۀ تولید بیماری هم تولید غذاهایی است که سلامت انسان را به خطر اندازد و... .
همینطور است چرخۀ تولید ابزار پزشکی و شیوع بیماریها؛ نیز چرخۀ فاصله گرفتن مردم از هم، گسترده شدن شهرها و ساخت بزرگراهها و انواع اتومبیلها. به این ترتیب منابع مادی و نبوغ بشر در راه تخریب جسم و روح او به هدر میرود. ما هم بیخبر از قضایای پشت پرده، فقط پیشرفت را تماشا میکنیم و جاذبۀ این تنوعات، دلمان را میبرد. حال آنکه اگر باطنشان را میدیدیم و هدفشان را میشناختیم، جلوی گسترششان را میگرفتیم.
البته بسیاری از جوانان با اینکه مشغول به عالم مَجازند و ما از ظاهرشان شاکی هستیم، اگر به دلشان راه پیدا کنیم و معرفت درست بدهیم، میبینیم که فطرتشان زنده و سالم است و دین و زندگی درست را دوست دارند. ولی متأسفانه خودمان آن معرفت را نداریم و اغلب دنیاخواهی در جانمان راسخ شده است. هرچند تا زندهایم، میتوانیم با آگاهی و انقلاب فکری، وضع را تغییر دهیم. اما نه در بیرون؛ که اگر بیرون را عوض کنیم و درونمان همان باشد، نمیتوانیم با شرایط جدید کنار آییم و زندگی افقی و سالم داشته باشیم. اما اگر روحیه و امیال درونی را تغییر دهیم، خدا کمکمان میکند و شرایط و سبک زندگیمان هم درست میشود.
علاّمه جعفری(رحمةاللهعلیه) مینویسد: «منشأ وضع ناگوار کنونی اساساً پیشرفت برخی زمینههای علوم است که... به انسان، نیروی غلبه بر طبیعت را اعطا کردند و تا همین اواخر، رفاه مادی و روزافزون و ظاهراً بیپایانی را به او ارزانی میداشتند. اما انسان با سوءاستفاده از این نیرو، خواست ارزشهایش را در جهت تحقق کامل امکانات مادی حاصل از پیشرفتهای علمی به کار گیرد و متقابلاً ارزشهای مربوط به ابعاد انسانی که اساس فرهنگهای پیشین بود، سرکوب شدند.»[1]
نتیجۀ این روند، رفاه مادی و تنوعات روزافزون با بریده شدن از عالم معناست. بازارهای قدیم، روزنههایی از نور معنا داشتند. اما پاساژهای امروزی، هم از لحاظ معماری و هم سبک کاسبی، مغلوب جاذبۀ مادهاند و مثلاً امکان و فضای برپایی هیئت در آنها نیست. یا قدیم اگر خانههای بزرگ داشتند، اتاقهای اضافی را کرایه میدادند و به دادِ هم میرسیدند؛ اما امروز مهمانیهای خودشان را هم بیرون از خانه برگزار میکنند.
فطرت انسان، بینهایتطلب است و در هر جهتی برود، ایستایی ندارد. اما بشر امروز این زیادهخواهی را به نفع مادهاش به کار گرفته است. خداوند آسمانها و زمین را مسخّر انسان کرده و این همان نیروی غلبه بر طبیعت است. اصلاً از امتیازات انسان در حیات ناسوتی، این است که باید از مواهب دنیا استفاده کند و زمین را آباد نماید. اما امروز کجاست استفادۀ درست از زمین و آسمان؟ دنیایمان هم به هم ریخته است، چه رسد به آخرت!
هر چهار فصل باید خاصیت خود را داشته باشند؛ اما امروز نه گرما و نه سرما، نه برف و باران، هیچ کدام سر جای خود نیستند. وسایل رفاه فراهم شده؛ اما این رفاه حتی آسایش دنیایی انسان را نیز به هم زده است. ثروت هم بد نیست و اصلاً جامعۀ اسلامی نباید فقیر باشد؛ اما ثروت امروز، روح انسان را اسیر کرده و جامعه را به دوقطبی فقر و غنا کشانده است. همه هم خرابی اوضاع را فقط از چشم دولت میبینند.
حال آنکه همۀ مردم، مسئول آبادانی اقتصادی جامعۀ اسلامی هستند، نه تنها دولت و نه حتی فقط دین. برای همین است که دولت از ملت، مالیات میخواهد و دین به مردم میگوید خمس و زکات و حقّ معلوم بدهند. پس باید در عوض کردن روحیهها و مبادی میلشان بکوشند و همانگونه که در سیاست جامعه شریکاند، خود را در اقتصاد جامعه نیز شریک بدانند. نه اینکه برای اشخاص، پول و خانه فراهم کنند؛ بلکه به جای خرید چندین خانه و ویلای بیمصرف برای خود، ثروتشان را در جامعه بریزند و تولید کار کنند تا افراد، خودشان درآمد داشته باشند.
شاید بگوییم مال خودمان است و از راه حلال به دست آوردهایم تا خرج کنیم. اما باید بدانیم پول حلال را هم نمیتوانیم هرطور خواستیم، استفاده کنیم؛ چون دیگر، نیازهای واقعی خود را نمیشناسیم که بخواهیم درست خرج کنیم؛ بلکه میپنداریم به همه چیز نیاز داریم و هر شأن و موقعیت و آبرو را به عنوان نیاز پذیرفتهایم.
به بیان علاّمه جعفری(رحمةاللهعلیه): «سلب مفهوم انسانیت که حذف و نادیده گرفتن سایر ابعاد انسان است، دقیقاً در راستای دید علمیای است که نسبت به جهان و انسان وجود دارد. از این دیدگاه، جهان به صورت ماشین و انسان، تنها به صورت چرخدندانۀ آن نگریسته میشود. شناخت انسان به خود، عامل تعیینکنندۀ اساسی ارزشهای اوست. این ادراک، مفهوم خود را در ارزیابی منافع شخصی تعیین میکند. بنابراین فقر ایدئولوژیکی همراه با نگرش انسان به خود به عنوان چرخدندانۀ ماشین، موجب کاهش ارزشها میشود.»[2]
امروز حقیقت انسانیت از انسانها سلب شده و تنها مفهومی از آن مانده؛ جهان به صورت ماشینی درآمده که انسان همچون چرخدندههای بیاختیار آن است. درنتیجه ارزشهای فطری نادیده گرفته شده و به وضوح میبینیم نفَسهای پاک و قدسی، استجابت دعا، عشق و صفا، صداقت و نوعدوستی و سایر ارزشها امروز بسیار نایابتر از قدیم است. فطرتها نمرده، اما زیر گرد و غبار صنعت و تکنولوژی مدفون شده؛ بینشها نازل و ایمانها گم گشته و خبری از تجربیات معنوی نیست.
حال اگر میخواهیم از این ورطه رها شویم و خصومت زمین را به دوستی تبدیل کنیم تا شرایط پرورش معنا برایمان فراهم شود و ارزشهای فرهنگهای پیشین به زندگیمان برگردد، تنها راهش شناخت خود و ارزشهای وجودمان است تا خود را فراتر از چرخدندههای ماشین پیشرفت تکنولوژی ببینیم؛ درنتیجه معیارهای ارزیابیمان تغییر کند و دیگر براساس سود و زیان وجودمان با همه چیز تعامل برقرار کنیم.
آری؛ درد ما فقر است، اما فقر ایدئولوژی و شناخت به وجود. اگر هم فقر اقتصادی و صنعتی داریم، ریشهاش همان است. فرهنگ حاکم بر دنیا، تصویر صنعتیِ خشک و بیانعطافی از جهان برای ما گذاشته که حضور خدا در آن کمرنگ است؛ و دلیل این کمرنگی را باید از خود بپرسیم که با اصالت دادن به ماده، ردای هستی به نیستی پوشاندهایم؛ نه اینکه به او اعتراض کنیم. باید برگردیم و بفهمیم این زندگی که داریم، آن نیست که خدا برایمان خواسته است. در این زمان بیش از هر زمان دیگر، نیاز به مدلی ارزشی احساس میشود که تمام مدلهای توسعۀ کنونی و تفکرات بیپایه را کنار زند و طرح نوینی برای زندگی ارائه دهد. البته نه اینکه جهانی بدون علم، تکنولوژی و صنعت بسازد؛ بلکه همۀ اینها را در مسیر اهداف انسانی و تعالی روح او طراحی کند و به کار گیرد. تا زمین، همان زمینی شود که خداوند جایگاه خلیفۀ خود قرار داده است؛ یعنی بهشت اسماء.
در همین زمین، سرزمینهای بکر و طبیعتهای شگفتی هست که دستنخورده مانده، برای کسانی که هرگز به این زندگی بیمعنا دل نبستهاند. اما رفاه و حتی زیباییهای طبیعت امروز که لذت و آرامش وجودی به ما نمیدهد، بهشت نیست؛ بلکه حتی سبب شده زمین با ما قهر کند و بهشتش را از ما مخفی سازد و موادی را در اختیارمان قرار دهد که آنها را برای سود مادی و تخریب ابدیتمان به کار میگیریم. باید بفهمیم ارتباطمان با دنیا برای ابدیت است، تا طبیعت با ما آشتی کند و نعمتهایش را در اختیارمان بگذارد.
ما قرار است خدا را در زمین بشناسیم و در زمین، خلیفۀ او شویم. پس باید در همین زمین، بهشت را ببینیم تا به بهشت آخرتی برسیم. طبق آیات قرآن، بهشتیانی که با میوهها و روزیهای بهشتی مواجه میشوند، میگویند: «پیش از اين نيز مشابهش روزیمان شده بود»[3]. پس معلوم میشود نمونهای از بهشت، روی زمین هست و باید بهشت روی زمین را بچشیم تا بتوانیم به جنت خلد، قدم بگذاریم. اما امروز این بهشت، خود را به ما نشان نمیدهد؛ همانطور که امام از ما غایب شده است، چون ما به آنچه داریم، دل خوش کردهایم و او را نمیخواهیم. خداوند هم او را و بهشت زمینش را برای وارثان زمین نگه داشته است؛ کسانی که روحیه، طلب و مبادی میلشان کمالی باشد، چه در ماده و چه در معنا.
اما به قول علامه جعفری(رحمةاللهعلیه): «آیا واقعاً هیچ راهی برای زندگی بشر جز همین راهی که به بیثباتی سیارۀ ما منجر شده و این کرۀ خاکی زیبا را به موتور سوزانی تبدیل نموده، وجود نداشته است؟... آیا بشر، راهی نداشته که همواره با افراد بنینوع خود با صدق و صفا رفتار کند؟ آیا بشر نمیتوانست برای زندگی خود، کیفیتی را تعیین کند که بدون کار و تلاش، امتیازی به دست نیاورد؟ آیا نمیتوانست واقعاً بر خود بپسندد آنچه را بر دیگران میپسندد و بر دیگران نپسندد آنچه را بر خود نمیپسندد؟»[4]
زمین، زیباترین عالم برای عروج انسان است و اگر او فردا حیات زیباتری دارد، به تبع حیات زمینی است. اما با خودباختگی در مقابل سودپرستی، لذتگرایی، خودمحوری و نشناختن خود و شیطان، تا سرحدّ خودکشی دستهجمعی پیش رفته؛ که همان عدم آرامش و التذاذ از ماده و عمری کوتاه با انواع بیماریهاست. علت بروز این وخامت، عدم سلطۀ بشر بر خویشتن است، یعنی حاکمیت هوای نفس به دلیل نشناختن خود.
اما واقعاً چرا فکر میکنیم دنیا و بودن یعنی همین که ما داریم؟ چرا اینقدر از خود بیگانهایم؟ اگر بفهمیم اینها را نمیخواهیم، او برایمان کار میکند. اما وقتی خودمان همین زندگی را میخواهیم، او هم به ما همین را میدهد؛ منتها "نُؤْتِهِ مِنْها"[5]. همانگونه که جلوات بسیاری از دنیا را به غرب داده؛ اما بهشت دنیا را نداده است!
به راستی کیست که این درد را بچشد؟ امام خمینی(قدّسسرّه) از معدود کسانی بود که واقعاً دردمند شد و دیدیم با این دردمندی چگونه در تمام دنیا غوغا به پا کرد. حال تصور کنید جمع زیادی از مردم به این درک برسند؛ همۀ دنیا را پیکرهای ببینند که خود هم عضو آناند و از درد آنها دردمند شوند. آنوقت چه خواهد شد؟
[1]- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج22، صص167-168.
[2]- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج22، ص168.
[3]- سورۀ بقره، آیۀ 25 : "...كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً...".
[4]- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج22، صص171-172.
[5]- سورۀ شوری، آیۀ 20 : "...مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ"؛ هرکس کشت دنیا را بخواهد، از آن [نه همهاش را] به او میدهیم و او در آخرت، بهرهای ندارد.
نظرات کاربران