طهارت و صراط مستقیم

 

طهارت و صراط مستقیم

 

در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 38، 10 شوال 1443) به تبیین موضوع طهارت و صراط مستقیم می‌پردازیم.

نهایت ما در عالَم حس و بدایاتِ حرکتمان در نفس، به سوی قلب و رسیدن به آن تعیُن و تشخصی است که حق علی‌الاتصال، با حضور انسان کامل افاضه می‌کند. ادراک غنای ذاتی و وجوب ذاتی حق‌تعالی و ادراک فقر ذاتی کل هستی و انسان به طور خاص، در ارتباط با این غنی است. خداوند برای همۀ انسان‌ها حقیقت «لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[1] را آن به آن در جهت نیاز به وصل شدن به این حقیقت با روش‌های گوناگون نشان داده است. اکنون زمان آن فرا رسیده که ما نیز این ادراک‌ ولایت و رشد در این مسیر را نشان دهیم.

بر این اساس در جلسۀ گذشته از غسل اهل طریقت گفتیم؛ همان‌طور که شستشوی اعضاء، سبکی و آرامش ایجاد می‌کند، به هر اندازه که در مسیر عبور از زنگارهای ماده و خیال تغسیل کنیم، سبکی را در وجود خود نسبت به اثقال که اعتباریات بر ما تحمیل کرده‌اند درک خواهیم کرد.

برای تبیین بیشتر از مضمون بیانات مرحوم سید حیدر آملی(رحمة‌الله‌علیه) در این زمینه استفاده ‌می‌کنیم. وقتی تغسیل با نیت شستشوی رأس جان، از افکار و اندیشه‌ها برای رها شدن از اثقال صورت گیرد و دست راست در ریزش فیوضات حق‌تعالی قرار گیرد، در تغسیل سمت راست روح و سرّ را تطهیر می‌کنند؛ یعنی ایجاد رهایی و سبک ‌شدن از هرگونه توجه و حساب ‌بازکردن روی عبادات و التفات به کمالات در مقام افعال دنیوی، خدمت به خلق و امام، خواندن و تفسیر قرآن، هدایت مردم و مهربانی با مردم و هرآنچه که به‌عنوان خوبی‌های معنوی، با آن درگیر هستیم که فی‌نفسه ارزشمند هم هستند، چون الهی‌اند. بدانیم که ارزش‌گذار این زیبایی‌ها و عنایت‌ها خداوند است و به لحاظ خداوند ارزش دارند نه به لحاظ نفس ما. زیرا ما ماهیتی هستیم عین اتصال به او.

این دسته از افراد اصحاب یمین[2] هستند که هم خوبی‌ها را متخلّق شدند و هم در اوج تخلّق‌شان، لباس تخلّق را از تن خارج کرده‌اند و به خوبی می‌دانند که این‌ها توفیق الهی است و به خود منسوب نمی‌کنند[3]. با اینکه لباس زیبای تخلّق را پوشیدند و زیبایی آن را چشیدند آن را به صاحبش برمی‌گردانند و عریان و فقیر در برابر خدا می‌ایستند.

به سمت ذات حق که عین غناست و ذات خود که عین فقر است حرکت می‌کنند؛ یعنی این دسته، مسیر تخلّق توحید فعلی و اسمائی را طی کرده‌اند و انسان‌های کاملی هستند؛ اما هیچ‌کدام از زیبایی‌ها را به خود نسبت نمی‌دهند.

متأسفانه در این مرحله افرادی هم هستند که در مقام توحید ذاتی دچار حجاب شدند و توفیقاتی نصیب آن‌ها شده است و با برتربینی خویش، به راحتی با نگاهی تحقیرآمیز، دیگران را نقد می‌کنند و متوهمانه دارایی‌ها و توفیقات را به خود نسبت می‌دهند. با این نگاهِ شخصی‌نگر از یک مهم غافلند که خود شأن و استحقاقی برای داشتن این زیبایی‌ها  ندارند و فراموش کرده‌اند که این‌ها را خدا به آن‌ها بخشیده تا گنج مخفی خویش را ظهور دهد[4] و  این زیبایی‌ها، فقط امانتی در دست آن‌هاست.

وقتی آیات قرآنی را که دربارۀ انبیاست بررسی می‌کنیم، اکثر اُمم نیز دید شخصی به حضرات داشتند و لذا تبعات بدی در پی داشت. با اینکه خود حضرات هم می‌گفتند ما هم بشری مانند شما هستیم ولی مردم جان کلام و حقایق را از آن‌ها نمی‌پذیرفتند[5].

این گروه ضعف و بشریت حضرات را می‌دیدند. در عین حال افرادی هم بودند که هر کمالی از آن‌ها می‌دیدند، در آن جلوۀ خدا را فقط می‌دیدند. حضرات نیز در هر دو جانب جاذبه و دافعه داشتند؛ یعنی در دافعه‌ها خود را می‌دیدند و هرگز از خود دفاع نمی‌کردند. در جاذبه‌ها فقط حق را می‌دیدند. یکی از مسائل ما هم این است که جاذبه و دافعۀ ما سر جای خود نیست، کافی است فردی نقصی را که در شأن ماست بیان کند، حسابی به ما برمی‌خورد و جوش می‌آوریم، که او نمی‌فهمد و نمی‌داند که من چقدر خوبم و... . ریشۀ عدم آرامش ما در زندگی و ارتباطات ما با مردم همین است. پس بدون اینکه کلاه سر خود بگذاریم با خودمان صادق باشیم.

حال وارد شستشوی سمت چپ می‌شویم. اینجا نفس به میان می‌آید. کنار گذاشتن حبّ و بغض مربوط به جسمانیت. همان‌ها که یک روز داریم و روزی دیگر نداریم... مثلاً یک روز سالمیم و یک روز مریض. پس در هر جلالی صد در صد جلال نبینیم و در هر جمالی هم صد در صد جمال نبینیم. در هر مرگی آن به آن حیات و در حیاتی آن به آن مرگ را ببینیم. خود را در عالی یا دانی اسیر نکنیم. بعد می‌بینیم که در آرامش زندگی می‌کنیم. نه می‌رنجیم و نه می‌رنجانیم. نه منظلم می‌شویم و نه مظلوم. نه طاغی می‌شویم نه مأیوس.

اگر در واقعیت، زندگی یک هفتۀ خود را رصد کنیم، کاملاً متوجه می‌شویم که جریان ما با خودمان و خدا چگونه است و چه چیزهایی با وجود ما عجین شده است.

صراط مستقیم که همان توحید ذاتی است، همان کنار گذاشتن یمین و یسار است. سؤال پیش می‌آید که پس ما چه کاره هستیم؟ ما فقط مجلای ظهوراتش هستیم. هستی اوست و ظهوراتش و ظهورات مظهر می‌خواهند و مظاهر جلال و جمال را هم او تعیین می‌کند. ما باید این مسیر را طی کنیم و خدا را در فعل و صفت ببینیم. ما مشاهدِ مشاهده‌گر هستیم. راقبِ راقبِ هستی. باید بنشینیم و زندگی کنیم. سؤال پیش می‌‌آید که یعنی زندگی درد و غم و رنج ندارد؟ چرا این عالم درد و غم مخصوص به خودش را دارد، اما با این نگاه و بینش که عرض کردیم سبک و رها از آن عبور خواهیم کرد.

مطالبی که تا اینجا گفته شد طهارت اهل طریقت بود، حال به طهارت اهل حقیقت می‌پردازیم. در توحید اهل حقیقت چون آب در دسترس نیست، می‌خواهیم تیمم کنیم. به امید اینکه بتوانیم با تیمم رنگ و روی این قرب و حقیقت را دریابیم.

تیمم روی سنگ یا خاک زمانی انجام می‌شود که آب هست، اما در دسترس ما نیست. لذا اول آب را بشناسیم تا بدانیم به نیابت از آب که چه ویژگی دارد، قرار است دست به خاک بزنیم. لذا بر اساس مضمون فرمایشات مرحوم سید حیدر آملی(رحمة‌الله‌علیه) ابتدا به شناخت آب می‌پردازیم.

آب در نظام حقیقت و هستی در عقل کلی و احادیث و روایات یعنی علوم و حقایق. «وَ جَعَلْنا مِنَ‏ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَي‏»[6]. اگر بر اساس این آیه بنیان همه چیز با آب است، مشخص می‌شود که منظور آب صوری نیست؛ زیرا ملَک و جن و مجردات و افلاک و اجرام که بر اساس آب صوری نیستند. پس منظور از آب عقلاً و نقلاً همان علم است. موجودی هم در هستی نیست که از علم خالی باشد. هر چند که این علم هم مراتب دارد؛ اما علی‌الاتصال با آب زنده‌ایم. حال می‌یابیم که رسیدن به توحید یعنی چه؟ یعنی در علم باید انسان زنده باشد تا با قرب به ذات الهی بتواند این آب را بیابد و بنوشد و اگر نیافت به جای آن تیمم کند.

با توجه به اینکه استعداد از جانب خداست، اما استحقاق و قابلیت جعل خدا نیست و هر کس به قدر استعدادش می‌تواند به این آب زنده باشد. توجه کنیم که آب علی‌الاتصال جریان دارد، اما اگر کم مصرف کنیم، گوشه‌ای افتاده است و حیات‌مان ناقص می‌شود. اگر به قدر نیاز مصرف کنیم، صحیح و سالم و شاد می‌شویم و حیات‌مان کامل می‌شود.

 علم آب حیات است. اگر ‌علم کم باشد معلومیت و حیات در تعیّن ناقص است. همان‌طور که برای شنا کردن لازم است آب را بشناسیم، برای حرکت کامل و تسبیح و حیات حقیقی هم به علم و شناخت نیاز داریم. علم به سه قسم است: اکتسابی، حضوری و شهودی. در هر قسم به همان مرتبه می‌توانیم زنده باشیم. این همان قابلیت هر فرد است و هر کس به قدر ظرف خود اندازه و قدَر می‌گیرد. اندازه‌ها از پیش تعیین شده نیستند و میزان بهره‌مندی به قابل برمی‌گردد.  در جلسات گذشته هم عنوان کردیم که هیچ قدَری نیست، الا اینکه به قضا وصل است و قضا حد و اندازه ندارد. لذا ما می‌توانیم در هر قدَری از قدَر به قضا برویم و البته که شرط آن علم است و اگر علم نداریم، لازم است تیمم کنیم.

پس در عالم معنا اصل این است که قابلیت خود را بالا ببریم. درست شبیه یک خیاط که در مراحل ابتدایی کار مهارت کمتری دارد، اما توانایی و استعداد و قابلیتش را با رفتن به کلاس‌های مختلف و دیدن استادان خبره در این حرفه گسترش می‌دهد و در حرفۀ خیاطی علم و مهارت می‌یابد. البته ناگفته نماند که ما نیز در زمینه‌های دنیایی علم و مهارت خود را گسترش داده‌ایم و رشد کرد‌ه‌ایم! اما صادقانه از خود بپرسیم که در مسیر قرب خدا چقدر مجاهده و مطالعه و تحقیق کردیم؟ از سوی دیگر عده‌ای هم در فعل و شریعت اسیرند، در حالی‌که استعداد ما لقاء خداست. ما برای نماز و روزۀ زیاد نیامدیم! ما برای کیفیت بیشتری به اینجا آمده‌ایم.

علم به شکل اجمالی به همه داده شده است و باید آن را به وسعت ذات اقدس الهی باز کنیم. اجمال از اوست و تفصیلش با ماست. بهترین تعبیر دراین زمینه از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است که به کمیل فرمودند: «این دل‌ها همانند ظرف‌هاست؛ بهترین آن‌ها، ظرفى است که قدرت حفظ و نگهدارى و گنجایش بیشترى داشته باشد»[7].

تصور کنید کتابی بی‌نظیر به دست ما رسیده و ما فقط فهرست آن را ببینیم و آن را کنار بگذاریم در حالی‌که ضروری است آن را ورق به ورق بخوانیم تا بدانیم در محتوای آن چه خبر است. فهرست جان خودمان را هم باید باز کنیم و تمام کلمات و معانی‌اش را بیابیم.

نعمت الهی را محدود نکنیم. نعمت رحمانیت حق‌تعالی در تمام مراتبش جاری و ساری است. «الرَّحْمنُ‏ عَلَى‏ الْعَرْشِ‏ اسْتَوى»‏[8]. عرش او قلب است، پس باب قلب را نبندیم و مسلماً مجاهدۀ در قلب سخت‌تر از صدر است، اما ارزشش را دارد.

آنچه گفتیم تا کنون از آب بود، حال برای ما که آب در دسترس نیست، ناچاریم به سراغ خاک برویم و خاک همان علوم ظاهری است. چون به نیابت از آب به سراغش می‌رویم به دید آب به آن بنگریم؛ مثلاً حال که نمی‌توانیم 70 بطن از قرآن را بفهمیم لااقل با آن انس بگیریم. نمی‌توانیم کتاب‌های عرفانی را بفهمیم لااقل کتاب‌های اخلاقی و رساله را بخوانیم. علوم دینی را در باطن نمی‌توانیم درک کنیم و «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»[9]، هر چند که این‌گونه هم نیست، لااقل دنبال علوم ظاهری برویم. با خودمان رو راست باشیم؛ در روز چند ساعت دنبال علوم ظاهری هستیم؟ چند بار رساله را ختم کردیم؟ چند بار کتاب‌های اخلاق کلامی را خواندیم؟ چقدر سخنرانی و مباحث اساتید را در روز گوش می‌کنیم؟ اقلّش این است که در همان سطح معانی و مفهوم لااقل بفهمیم و لااقل بدانیم حلال و حرام چیست. ما چه می‌خواهیم از خدا؟ و کجا هستیم؟!

منظور از خاک همان علوم اکتسابی است. البته همراه با تفکر؛ به عبارتی علمِ معناست، ولی در سطح شریعت و فقه. اگر ظاهر دین را به درستی انجام دهیم به باطن آن خواهیم رسید. این یک رابطۀ دو سویه است، همان‌‌طور که اگر کسی باطن دین را بیابد، سطح آن را هم به درستی انجام می‌دهد. پس تفکر کردن برای انجام هر کاری به انسان آگاهی می‌بخشد.

تیمم‌کننده هم سالک است. سالک چون دسترسی به آب ندارد خاک بر او جایز است و قیام به شریعت می‌کند و طهارت متناسب با شریعت را انجام می‌دهد و آرام‌آرام خود را در الفاظ و معانی قرآن و لشگر عقل و جهل و... مشغول می‌کند که در نهایت منجر به طهارت باطن می‌شود. برای رسیدن به این مطلوب باید در برابر عالم ربّانی زانو بزند، سلم و اطاعت داشته باشد و بر آنچه که عالم ربّانی بر او می‌ریزد تفکر کند تا آرام‌آرام خاک شکافته شود و آب بیرون بیاید.

 

 


[1] - سورۀ انسان، آیۀ 1؛ «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»؛ آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود؟

[2] - سورۀ واقعه، آیۀ 91: «فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمين»؛ از ياران راست بر تو سلام باد.

 

[3] - سورۀ نساء، آیۀ 58: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا...»؛ همانا خدا شما را امر می‌کند که امانت‌ها را به اهلش بر گردانید... .  

[4] - بحار الأنوار، ج‏ 84، ص 344: «كنت‏ كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکي اعرف»‏.

[5] - سورۀ فصلت، آیۀ 6: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم‏...»؛ بگو: «من، بشرى چون شمايم... .

 

[6] - سورۀ انبیاء، آیۀ 30.

[7] - نهج البلاغه، کلام شماره 147: «یا کُمَیْلُ! اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُها اَوْعاها، فَاحْفَظْ عَنّى ما اَقُولُ لَکَ، اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِىٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبیلِ نَجاة، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ کُلِّ ناعِق، یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ ریح، لَمْ یَسْتَضیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ یَلْجَئُوا اِلى رُکْن وَ ثیق»؛ اى کمیل! این دل‌ها همانند ظرف‌هاست؛ بهترین آن‌ها، ظرفى است که قدرت حفظ و نگهدارى و گنجایش بیشترى داشته باشد، بنابراین آنچه براى تو مى‌گویم حفظ کن. مردم سه گروهند: اوّل علماى ربّانى، دوم دانش‌طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علم هستند، و سوم احمقان بى‌سر و پا که دنبال هر صدایى مى‌روند (و پاى هر پرچمى سینه مى‌زنند) و با هر بادى حرکت مى‌کنند! همان‌ها که با نور علم روشن نشده‌اند و به ستون محکمى تکیه نکرده‌اند.

[8] - سورۀ طه، آیۀ 5؛ خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است.

[9] - دیوان حافظ، غزل شمارۀ 308.

 



نظرات کاربران

//