توحید ذاتی، تسلیم وجه خود به خدا

توحید ذاتی، تسلیم وجه خود به خدا

 

در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 35، 7 شوال 1443) به تبیین موضوع توحید ذاتی، تسلیم وجه خود به خدا می‌پردازیم.

پس از تبیین روحیۀ یهود و نصارا، به بحث صراط مستقیم و کیفیت عبور از ظلمت آخرالزمان در مسیر توحید ذاتی رسیدیم. در تداوم این بحث، به آیات 111 تا 115 سورۀ بقره می‌پردازیم تا حقیقت این توحید برایمان روشن‌تر شود.

خداوند در این آیات می‌فرماید: "وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ. بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ."

[برخی از اهل کتاب] گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی‌شود، مگر اینکه یهود یا نصارا باشد! اما این، آرزویی بیش نیست؛ به آن‌ها بگو: «اگر راست می‌گویید، برهانتان را بر این سخن بیاورید!» بلکه هرکس وجه خود را تسلیم خدا کند و به احسان برسد، اجر او نزد پروردگارش است و نه خوفی بر او وارد می‌شود، نه اندوهی دارد.

این آیات هم نشان از روحیات یهود و نصارا دارد که با تمام نقایصشان، خود را برتر و تنها کسانی می‌بینند که سزاوار بهشت‌اند. اما این، بهشتی نیست که خدا ساخته و می‌خواهد؛ بهشتی است که آن‌ها با آرزوهای خود ساخته‌اند و راه ورود به آن را، فعل و ظاهر یا صفت و خیال دیده‌اند.

پس این فقط یک ادعاست که خود را در آن محدود کرده‌اند و در همان حد هم بهشت را از خدا طلب نموده‌اند! برای همین، برهانی بر طلب واهی خود ندارند و تنها شعار می‌دهند و ادعا می‌کنند.

با پاسخی که خدا به آن‌ها می‌دهد، روشن می‌شود که بهشت حقیقی، درک ربوبیت حق و بندگی اوست و راهی که انسان را به این مقام می‌رساند، تسلیم وجه خود به خداست، یعنی همان وجهی که ظهور خدا در انسان است؛ صرف‌نظر از آنکه فرد یهود باشد یا نصارا یا حتی مسلمان.

اما وجه ما کجاست و چه بُعدی از وجودمان را باید تسلیم خدا کنیم؟ بدن ما که از آغاز در حال تغییر و تحول بوده؛ فعل و صفت و حتی اندیشه‌مان نیز هرلحظه رنگی دارد و ثابت نیست؛ پس این‌ها نمی‌توانند وجه خداییِ ما باشند، زیرا خدا ثابت و بی‌تغییر است. باید دنبال رتبه‌ای از خود بگردیم که با تمام این تغییرات، ثابت می‌ماند و دچار کثرت نمی‌شود.

بُعد ثابت وجود ما، ذات یا همان نفسمان است که ظهور ذات خداست و ثبوتش به این معناست که با تمام تغییراتی که در ظاهر یا باطن می‌کنیم، همان کسی می‌مانیم که بودیم و شخص دیگری نمی‌شویم. «منِ» ما درواقع وجود واحد ماست که تمام کثرات فعل و صفت و اندیشه و تمام قوا و جوارحمان از آن نشئت می‌گیرد.[1]

این «من» همان وجه خدا در ماست که تمام اسماء الهی و قوای وجودی را به نحو واحد در خود دارد، حتی وقتی از این قوا در ظاهر استفاده نمی‌کنیم. مثلاً حتی وقتی چشم و گوشمان بسته است، قوّۀ بینایی و شنوایی را داریم و در درون می‌بینیم و می‌شنویم. همین‌طور سایر اسماء الهی که در ما هستند و آن‌ها را به ظهور نرسانده‌ایم.

حال چگونه وجه خود را به خدا تسلیم کنیم؟ موجودیت خود را با تمام لوازم و عوارضش یعنی قوا و جوارحمان به دست خدا بدهیم. یعنی در هیچ‌چیز، فعل و صفت خود را نبینیم که یک روز خوب است و یک روز خراب، بلکه وجه خود را ببینیم که همۀ این‌ها از اوست. وقتی از احتجاب ذات در فعل و صفت درآمدیم و رها شدیم از اینکه خود را در فعل و صفتمان ببینیم و تقبیح و تحسین کنیم، خدا را در وجه خود می‌بینیم و می‌یابیم که وجه ما جز ظهور او و متصل به او نیست.

آنجاست که دیگر نه فعل و نه صفت، ما را از توجه به ذات، محتجب نمی‌کند؛ زیرا وقتی خود را در کثرت فعل و صفت نبینیم، اسیر این بُعد نمی‌شویم و با تغییر این جلوات، خود را نمی‌بازیم و قلبمان زیر و رو نمی‌شود. درنتیجه نه می‌ترسیم از اینکه بهشت فعلی یا صفتی را از دست بدهیم و نه ناراحت و نگرانیم که از جنّت فعل و صفت، لذت نبریم.

البته این‌ها چشیدنی است و راه چشیدنش معرفت است. اگر وجه خود را بیابیم، می‌بینیم که هست و همین هستی که متصل به وجود مطلق حقّ است، برایمان کافی است. آن‌وقت با نظر به وجه، فعل و صفتمان را نیز در مسیر درست قرار می‌دهیم؛ اما این را صرفاً انجام وظیفه نسبت به او می‌بینیم، نه راهی برای لذت بردن یا رسیدن به بهشت. به قول مولوی: «مات اویم، مات اویم، مات او»؛ و در شهود ذاتش چیزی را جدا از او نمی‌بینیم که بخواهیم از آن لذت ببریم.

این، بهشتی است که نه با فعل و نه صفت به تنهایی، بلکه با تسلیم وجه و فنای ذات می‌توان به آن رسید. آن هم در همین دنیا، نه فردای قیامت. زیرا ربوبیت خدا، برای رشد انسان است و ازآنجاکه سرای رشد انسان، دنیاست، اوج ربوبیت خدا نیز در این عالم است؛ پس کسی که وجه خود را به تمامی تسلیم خدا کند، در همین دنیا به جوار ربوبی می‌رسد و آرامش حقیقی را در عالمی که هیچ ترس و اندوهی ندارد، درک می‌کند.

در آیات بعدی آمده است: "وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ."

قوم یهود گفتند: «قوم نصارا هیچ جایگاهی ندارند» و قوم نصارا گفتند: «قوم یهود هیچ جایگاهی ندارند»؛ حال آنکه هردو اهل کتاب‌اند و تلاوت می‌کنند! کسانی هم که علم ندارند، مثل آن‌ها سخن گفتند. پس در روز قیامت، خداوند بین آن‌ها دربارۀ اختلافاتشان حکم می‌کند.

همان‌طور که در آیه آمده، این موضوع مختص یهود و نصارا نیست و کسان دیگری هم این روحیه را دارند. همان‌ها که در هر صنفی هستند، به جایگاهی رسیده‌اند و هیچ‌کس را جز خود قبول ندارند. ازاین‌رو خود را همه جا صاحب‌نظر می‌دانند و هرگاه موقعیتی پیش آید، می‌خواهند اظهار فضل کنند! حال چه از نظر علم و عرفان و تقوا شاخص باشند، چه در هنر و آشپزی و خیاطی، چه در مال و مقام و مدرک و چه در هر حوزۀ دیگر.

"وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ في‏ خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ."

و چه کسی ظالم‌تر است از آن‌که نگذاشت در مساجد خدا، اسم او یاد شود و در خرابی آن کوشید؟! آنان حق ندارند و در شأنشان نیست که وارد مساجد شوند، مگر با ترس؛ در دنیا دچار خواری‌اند و در آخرت به عذابی بزرگ می‌رسند.

آیه نفرموده که این ظالمان، مانع از برگزاری نماز می‌شوند و ساختمان مساجد را تخریب می‌کنند! بلکه آنان مانع از ذکر اسم خدا می‌گردند و نمی‌گذارند مسجد به عنوان جایگاهی برای شناخت خدا و تسلیم وجه به او، برپا بماند. ازاین‌رو نه تنها در آخرت، که در همین دنیا به جهنم ذلت و خواری می‌رسند و برخلاف موحّدان که گفتیم خوف و حزن از آن‌ها برداشته می‌شود، اینان حتی در جنّت فعل و صفت، ترس و واهمه دارند!

اما مسجد کجاست؟ محل سجده که خانۀ خداست؛ چه مساجدی که برای نماز و سجدۀ ظاهری ساخته می‌شود، چه مقام سجده در درون انسان یعنی جایگاه خشوع و تضرع که قلب اوست و خدا با اسم اعظمش بر آن تجلی کرده است. این مسجد چگونه از ذکر خدا بازمی‌ماند و خراب می‌شود؟ با تعصّبات، خرافات، روحیات غلط و تعلقات جزئی.

"وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ."

مشرق و مغرب ازآنِ خداست؛ پس به هرجا رو کنید، آنجا وجه خداست. همانا او گسترده و آگاه است.

موحّد ذاتی می‌یابد که همه جا وجه خداست؛ چه آنجا که نور جمال ظهور پیدا می‌کند و چه آنجا که پردۀ جلال، سایه می‌افکند. پس در هر شرایطی قرار گیرد، حق را تشخیص می‌دهد و می‌داند چه کند؛ زیرا وجه خود را به تمامی تسلیم حق کرده است و در هر کثرت و فعل و صفتی او را می‌بیند.

اغلب مردم، خدا را نه با عبودیت تام، بلکه با برداشت‌های خود از دین می‌شناسند. ازاین‌رو با تغییر جلوات، او را گم و حتی انکار می‌کنند؛ زیرا احکام خدا در شرع و اخلاق و نیز ظهورات او در پدیده‌های تکوینی و اتفاقات مختلف، یکسان نیست و چه‌بسا در برخی موارد، خلاف میل یا خلاف برداشتشان باشد و آن‌ها را به گناه و مخالفت بکشاند. حال آنکه اگر خدا را حقیقتاً می‌شناختند، درمی‌یافتند که ربوبیت حق، اقتضای تمام این جلوات گوناگون را دارد.

مثلاً کسی که نماز را تنها، وظیفۀ خود به عنوان بندۀ خدا نبیند، به ظاهر آن دل می‌بندد و فکر می‌کند دارایی‌اش همین است. درنتیجه اگر در شرایطی قرار گیرد که حکم خدا تغییر کند و وظیفه‌اش این باشد که نماز شکسته یا با تیمّم بخواند، می‌ترسد دارایی‌اش را از دست بدهد و برایش سنگین می‌آید. تا جایی که حتی ممکن است نمازش را نخواند تا در شرایط بهتر، قضایش را طوری به جا آورد که به دلش بچسبد! این نمونه‌ای از انکار خدا در جلوات فعلی اوست.

اما موحد، خدا را با ذاتش می‌شناسد، نه با برداشت‌های خود؛ پس در تمام این تغییرات، آرام و مطیع است، چون به ذات واحد، باور و اعتقاد دارد و ریشۀ این جلوات را در آن ذات می‌بیند. تغییرات برای او مهم نیست و در پدیده‌های گوناگون دچار انکار نمی‌شود؛ بلکه می‌بیند که ذات هست و با نظر به ذات، وظیفه‌اش را تشخیص می‌دهد.

نتیجه آنکه تکلیف انسان نه فقط در بُعد ظاهر است و نه فقط در بُعد باطن؛ بلکه نعمت‌های خداوند، هم ظاهری است و هم باطنی و ازاین‌رو انسان هم در ظاهر مسئول است و هم در باطن، یعنی هم در ظاهر و هم در باطن باید حق را بندگی کند. این همان صراط مستقیم و مسیر توحید ذاتی در اسلام است؛ اگرچه بسیاری، از آن غافل‌اند.

 


[1]- "وَجِيهاً عِنْدَ اللَّه" کسی است که هیچ‌گاه با فعل و صفتش با خدا روبه‌رو نشده؛ بلکه همیشه در هر فعل و صفت و در هر کثرت و تغییری، ذات و وجه خدایی خود را مخاطب خدا دیده و با همان با خدا مواجه گردیده است.

 



نظرات کاربران

//