شرح فرازی از مناجات شعبانیه
(خلاصه جلسه چهارم)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر میانه، 10 شعبان 1436)
خوابزدگی!
دریافتیم که استقلالبینی، بزرگترین حجاب بین بنده و خداست و یقظه، بیداری از این خواب غفلت و رسیدن به نگاه ظهوری در هستی است. تا تمام تلاش ما از آمدن و بودن در دنیا، مظهر او شدن باشد، نه خود را نشان دادن؛ چون او خواسته انسان، خلیفه و مظهرش باشد و او را نشان دهد. پس باید اسماء او را به تعین عینی برسانیم؛ و شرطش این است که از تفرقه و کثرت طبیعی دنیا عبور کنیم و در توهّم هزار "من" اسیر نشویم.
در نظر بگیرید که هریک از قوا و اعضای ما، چقدر طلب و نیاز دارند. چشم، هزاران دیدنی دارد و میبیند و گوش هزاران میشنود؛ هزاران سخن میگوییم و هزاران خوردنی میخوریم؛ مینشینیم، برمیخیزیم، راه میرویم، میدویم، میایستیم و... . تازه چشم و گوش و دست و پا را راحت میشود بست. مسئله، عالم خیال است که مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و حسرت یک رکعت نماز با حضور قلب را بر دلمان گذاشته است.
جهت این خواستهها و حرکتها چیست؟ اغلب "من"! یعنی برای خودمان است، نه برای خدا. برای همین، هیچ وقت نمیتوانیم به یک حال بمانیم و زود از همه چیز، خسته و دلزده میشویم. اما با یک نگاه میتوانیم جهت تمام اینها را الهی کنیم: "بِاسمِ ربّک". در عالم وحدت، همه ظهور یکی هستند و اگرچه کثرت هست، همه رو به واحدند. لذا همۀ این جلوات را داریم، اما دلزدگی نداریم و از آنچه باید باشیم و بکنیم، خسته نمیشویم؛ مثل هستی که چون عبد محض است، هیچ گاه از آنچه هست، خسته نمیشود و نمیخواهد خلاف مشیت و ارادۀ خدا باشد.
پس باید جمع و جور شویم و از این پراکندگی درآییم؛ به جای این همه شأن و شئون که برای خود ساختهایم، شأن حقیقی وجودمان را پیدا کنیم. آن وقت همۀ این جلوات را هم داریم، اما با رنگ الهی. وگرنه وقتی اینها همه رفتند، چیزی برایمان نمیماند و ادراکی از آنچه هست، نخواهیم داشت! پس یقظه را شوخی نگیریم.
حضرت علی(علیهالسلام) در خطبۀ 116 نهجالبلاغه در نصیحت یارانش میفرماید:
"أَرْسَلَهُ دَاعِیاً إِلَى الْحَقِّ وَ شَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ... وَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِی عَنْکُمْ غَیبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ، تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکمْ وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ، وَ لَتَرَکتُمْ أَمْوَالَکُمْ لَا حَارِسَ لَهَا وَ لَا خَالِفَ عَلَیهَا، وَ لَهَمَّتْ کُلَّ امْرِئٍ مِنْکُمْ نَفْسُهُ لَایَلْتَفِتُ إِلَى غَیرِهَا. وَ لَکِنَّکُمْ نَسِیتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ؛ فَتَاهَ عَنْکمْ رَأْیُکُمْ وَ تَشَتَّتَ عَلَیکمْ أَمْرُکُمْ. وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَینِی وَ بَینَکُمْ، وَ أَلْحَقَنِی بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِی مِنْکُمْ؛ قَوْمٌ وَ اللهِ مَیَامِینُ الرَّأْی، مَرَاجِیحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِیلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِیکُ لِلْبَغْیِ."
خداوند، او[پیامبر] را دعوتکننده به حق و شاهد بر خلق فرستاد... و اگر غیبی را که بر شما پنهان شده، میدانستید، به بیابان میرفتید و بر اعمالتان میگریستید، بر سر و روی خود میزدید، اموالتان را بدون نگهبان و وارث رها میکردید و هرکس مشغول نفس خود میشد و اعتنایی به غیر نمیکرد. اما شما آنچه را متذکّر شدید، از یاد بردید و از آنچه بر حذر شدید، خود را ایمن پنداشتید. پس اندیشۀ درست از سرتان رفت و کارتان آشفته و متفرّق شد. هرآینه چقدر دوست داشتم خدا بین من و شما فاصله بیندازد و مرا به کسانی سزاوارتر از شما برساند؛ کسانی که نیکاندیشاند، حلم را ترجیح میدهند، حق میگویند و ظلم و تجاوز ندارند.
خداوند، پیامبران را فرستاده تا به حق، دعوت کنند؛ و حق، یکی است. اما ما دینداران، هزار راه میرویم و وحدت نداریم. قطرات دریا، همه آباند و اگرچه کوچک و بزرگ دارند، همه داد از آب میزنند. اصل وجود ما نیز یکی است و اگر همه داد از خدا میزدیم، با تمام اختلاف سلیقهها، تفرقه و تشتّتی نبود. اما دریغ؛ به یگانگی حق، شهادت میدهیم و درونمان شاهد این شهادت نیست و او که شاهد خلق است، بر درونمان آگاه و بیناست که چقدر صداقت داریم.
ولایت، بسیار دقیق و کمرشکن است. نقل است ابنملجم، با حضرت علی(علیهالسلام) بیعت کرده بود و در مدحش اشعار میخواند. اما حضرت میفرمود: تو قاتل من هستی! چون به عمق درون او آگاه بود. ابنملجم راست میگفت و علی(علیهالسلام) را دوست داشت؛ اما در خواب، و از خود بیگانه بود! و معلوم نیست آنکه در خواب، کسی را دوست دارد، وقتی هم بیدار شد، او را دوست داشته باشد!
شاید ابنملجم به امام میگفت: حال که چنین است، پس مرا بکش تا مرتکب آن جرم نشوم! یعنی امام را باور داشت و حرفش را میپذیرفت؛ اما باز حاضر بود بمیرد و از خواب، بیدار نشود! ای کاش به جای آن حرف، میگفت: علی جان، دستم را بگیر تا چنان نباشم؛ و بگو چرا آن گونه خواهم شد، تا خود را عوض کنم. اما افسوس که نفهمید و نگفت؛ چون خودش را باور داشت و فکر نمیکرد ایرادی داشته باشد؛ با آن همه عبادت و قرآن و محبت!
ببینید عبادت و محبت در خواب، چقدر خطرناک است! آنکه گناه فعلی دارد، با یک تلنگر، بیدار میشود. اما آنکه در خواب، خوبی میکند و خود را خوب میبیند، خوابزدهای است که نمیخواهد بیدار شود و خدا هم بیاید، نمیتواند او را بیدار کند!
حضرت میفرماید: اگر میدانستید...! البته حقایق هستی از انسان، مخفی نیست؛ چون همه را در سیر نزول، به نحو شهودی طی کرده و خواصش را داراست. اما در دنیا همه را فراموش کرده و غرق جلوهها شده است. برای همین، حضرت میفرماید: شما آنچه را میدانستید و به یاد داشتید، فراموش کردید! وگرنه سر به بیابان میگذاشتید. نه بیابان خاکی زمین، بلکه در درون؛ یعنی وحدتی که عظمتش شما را میگیرد و دیگر کثرتی را مستقل نمیبینید که نگرانش باشید و فکرش را بکنید. آنجا غرق وحدت میشدید و در تمام جلوات کثرت فقط میگفتید خدا؛ همان گونه که اگر در بیابان بیفتید، از همه چیز دل میبرید و جز خدا، راهی برای نجاتتان نمییابید. ولی شما از نفس خود، غافل شدید!
دقت کنید که امام، اینها را به یاران و اصحاب خود میگویند، نه به دشمنان! جای تعجب هم نیست. مگر طلحه و زبیر جزء یاران نبودند؟ آنان به خدا معتقد بودند، علی(علیهالسلام) را هم قبول داشتند، اما خود را فراموش کرده بودند و این را که وجودشان با خدا و امام، چه ارتباطی دارد. و وای به وقتی که فراموشکنندۀ خود، عالم و عابد هم باشد! او گناه را به کلی کنار گذاشته و چنان حصاری از علم و عبادت صوری به دور خود کشیده، که حتی خدا هم به آن راه ندارد و نمیتواند او را بیدار کند؛ چون پذیرفته که خوب است و هیچ وقت قبول نمیکند بزرگترین اشتباه یعنی خودبینی را دارد!
به این ترتیب، "خود"هایی که علی(علیهالسلام) را دوست دارند، دچار تفرقه میشوند و هرکدام یک رنگ و روحیه دارند. اینجاست که علی(علیهالسلام) دردمندانه آرزو میکند: ای کاش بین او و یارانش فاصله بیفتد! نه چون میخواهد از آنان دور باشد و چشمش به آنها نیفتد؛ که او عین محبت است و هرگز چنین حالی از او برنمیآید! بلکه میخواهد دردشان را درمان کند. چون وقتی ظاهراً فاصله نیست، حقیقت را نمیفهمند و همه میگویند علی؛ در حالی که خواباند و نه علی(علیهالسلام) آن است که میگویند و میخواهند، نه آنها آناند که علی(علیهالسلام) میگوید و میخواهد!
علی(علیهالسلام) هم از خدا، یارانی میخواهد که به جای ادعا و قربانصدقه و تقلید ظاهری، یک قدم رو به سنخیت روحی با او حرکت کنند و وجودشان را در راستای او قرار دهند، نه فقط فعلشان را؛ کسانی که سعۀ صدر داشته باشند و همواره در تمام میادین، حلم را ترجیح دهند.
نه مثل ما که حتی با فرزندی که خودمان بزرگ کردهایم، بردبار نیستیم و زود تحریک میشویم و تندی میکنیم! باید خویشتندار باشیم؛ ولی خویشتن ما، شده حبّ و بغض دنیا و لذا در دنیایی که کسی خوبی ما را نمیفهمد، جایی برای خوبی و حلم ورزیدن نمیبینیم. یس چگونه میخواهیم یار امام شویم؟
نظرات کاربران