مرتبه های توحید

مراتب توحید

 

در این جلسه (خلاصۀ جلسۀ ۲، ۲ رمضان 1443) به تبیین موضوع مراتب توحید می‌پردازیم.

گفتیم روزه‌ای که جزای آن خود حق تعالی باشد، روزۀ اهل حقیقت است. آیاتی که به اجر و فوز عظیم در نماز و روزه و سایر عبادات اشاره دارد، مربوط به همین گروه است.

خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید:

"مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ"[1]؛ آن کس که مرا طلب کند می‌یابد؛ آن کس که مرا یافت می‌شناسد؛ آن کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد؛ آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می‌ورزم؛ آن کس که به او عشق ورزیدم او را می‌کشم! و آن کس که کشته‌ام شود خون‌بهایش بر من واجب است و آن کس که خون‌بهایش بر من واجب است پس من خودم خون‌بهایش هستم.

گفته می‌شود که منظور از "قَتَلتَهُ" ابتلائات سالک در مسیر حقیقت است. سالک همیشه در بلاست. مجاهدۀ علمی و عملی و فعلی و صفتی همه مصداق کشته شدن هستند؛ اما اوج این کشته شدن، دور شدن از تمامی جلوات و رسیدن به مقام «وحدت صرف» است که در آن، وحدت عین کثرت و کثرت عین وحدت است.

 پس عبارت «او را می‌کشم» در اصل به مقام فنا در حق تعالی اشاره دارد. خداوند سالک را از خودش می‌کشد؛ یعنی او را از کثرات، قالب‌ها، ظواهر و حتی جلوات الهی دور می‌کند تا برای او چیزی نماند جز خدا. معنای «خودم دیه‌اش می‌شوم» همین است.

علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) معتقد است که رسیدن به سرمنزل مقصود و دریافتن حقایق جهان هستی در گروی عرفان عملی و توحید تام است که فقط از راه ولایت حاصل می‌شود.[2] آغاز راه ولایت با معرفت نفس است و با فنای انسان در وجود سرمدی حق ادامه می‌یابد. وجود در انسان حضور تام دارد و در شریعت اسلام مسیر برای ظهور تام فراهم است. برای رسیدن به این مقام باید همۀ مراتب حتی عقل فانی شود.

در سیر نزول، نفس از عقل حرکت می‌کند؛ عالم ارواح، ملائکه و اجنه را پشت سر می‌گذارد تا به عالم ترکیبات جمادی، نباتی و حیوانی برسد. در سیر نزولی، نفس در هیچ کدام از این عوالم تعیّن ندارد؛ اما در سیر صعود باید در مسیر تعیّن در هرکدام از این عوالم قرار گیرد و از آن بگذرد تا به عالم بعدی برسد. برخی از این عوالم، جاذبۀ قوی دارند. نفس التذاذات هر رتبه را درک می‌کند. اگر سالک در طلب خود صادق باشد، در هیچ رتبه‌ای متوقف نمی‌شود، لذت‌های هر رتبه را کنار می‌گذارد تا به مقام قتل تام و فنا برسد. از درک فقر در رتبۀ فعل و صفت عبور می‌کند و به فقر ذاتی می‌رسد؛ یعنی درمی‌یابد که موجودات هستند؛ درحالی که نیستند و بویی از استقلال در وجود نبرده‌اند. به این ترتیب، بود خود را در نیستی درک می‌کند و در هر مرحله، دیوارۀ استقلال برایش کاملاً فرو می‌ریزد.

ما این را در عالم ماده خوب درک می‌کنیم: نطفه وقتی که به مراحل بعد می‌رسد و جنین می‌شود، آنچنان دیوارۀ استقلال را فرو ریخته که در جنین هیچ رنگ و صفتی از نطفه باقی نمانده است. در عالم معنا هم باید همین‌طور باشد. سالک باید از عقل هیولانی، بالملکه و فعال عبور کند تا به همان قتلی که لطف و عنایت حق‌تعالی است نایل شود.

 

توحید فعلی

بزرگان، توحید  را در سه رتبه تعریف کرده‌اند: توحید فعلی، صفتی و ذاتی. بر این اساس سه نوع فنا در فعل، صفت و ذات تعریف می‌شود.

در رتبۀ فنای فعلی، سالک فعل خود را در فعل خدا فانی می‌کند. یعنی برای فعل خود استقلالی قائل نیست. می‌داند او نیست که می‌بیند؛ می‌شنود؛ حرف می‌زند؛ راه می‌رود و پشت تمام افعال خود، حضور خدا را می‌بیند. رسیدن به این مقام در نگاه اول خیلی ساده است! همۀ ما باور داریم که مستقل نیستیم و حول و قوه از جای دیگر است. اما چقدر این باور به جانمان نشسته است؟ کسی که افعالش را مستقل نمی‌بیند از دست دادن‌ها ناراحتش نمی‌کند و با به دست‌آوردن‌ها شادمان نمی‌شود. چون خود را مالک نمی‌بیند، از دست‌دادن بینایی و شنوایی و سایر قوا، ورشکستگی، مرگ عزیزان و هر مصیبت دیگری حالش را عوض نمی‌کند. اگرچه ممکن است جسم و عواطف او را تحت تأثیر قرار دهد؛ اما به موجودیتش لطمه نمی‌زند. چون آنچه خدا به انسان داده، فراتر از نعمت‌های مادی است. او خودش را به انسان داده و این چیزی نیست که با از دست‌دادن‌ها و به دست‌آوردن‌ها، تغییر کند.

رسیدن به این جایگاه شوخی نیست! ما در مصائب چگونه هستیم؟ اگر خیلی موحد باشیم، کفر نمی‌گوییم و دنبال مقصر و اسباب و علل نمی‌گردیم؛ اما از خدا ناراحت می‌شویم و چون و چرا می‌گوییم! خدایی را که قبلاً می‌دیدیم دیگر نمی‌بینیم! مگر باور نداریم که فاعل تمام افعال ما خداست و او مالک همه چیز است؟ صلاح دیده که از ما بگیرد؛ چرا ناراحت می‌شویم؟!

خدا وجود را به ما داده؛ اما این وجود در قالب چشم و گوش و اعضا و قوا درآمده است. تا قالب شکسته نشود، نمی‌توان وجود را درک کرد. خدا فقط برای کسی قالب می‌شکند که طالب باشد. کسی که از قالب‌ها جدا شود، فاعلیت حق را در خود مشاهده می‌کند و به موجودات و اتفاقات، نگاه استقلالی ندارد. پس بود و نبودشان فرقی به حالش ندارد.

محال است کسی در این مسیر باشد و گرفتار گناه شود. چون تمام گناهان ریشه در نگاه مشرکانه و مستقل دیدن خود دارد. در هر گناه، پای «منِ قالبی و دنیایی» در میان است. کسی که با «منِ قالبی» و نگاه استقلالی زندگی می‌کند، طاعتش هم بالا نمی‌رود و حقایق عبادات را درک نمی‌کند. به خدای وهمی خود و به عباداتش دلخوش است. پس از مرگ هم خدا را در قالب جست‌وجو می‌کند؛ ولی او را نمی‌یابد. پس فریاد می‌زند: مرا برگردان! الان فهمیدم!

باید سپر تقوا را برداریم و با فعلی که به قالب ما برمی‌گردد و نه به «منِ اصیل» مقابله کنیم. چون این فعل، ما را از وجود دور می‌کند. البته این به معنای خراب کردن زندگی مادی نیست. نباید نعمت‌های خدا را پس بزنیم و از زندگی حلال دست بکشیم. این فقط یک تغییر نگرش است. نباید برای خود حسابی باز کنیم و خود را فاعل بدانیم. باید دیوارۀ استقلال را خراب کنیم و نه زندگی خود را.

توحید فعلی انسان را از اعتماد به اسباب و علل و خود و دیگران به سوی اعتماد به خدا بر می‌گرداند. کسی که این نگاه را دارد خیلی راحت زندگی می‌کند و اتکایش فقط به خداست.

 

توحید صفاتی

دومین مرتبۀ فنا، فنای صفاتی است؛ یعنی تخلق به اخلاق الهی و تهذیب اخلاقی. در این رتبه صفات خدا در سالک ظهور می‌کند و رذایل اخلاقی مثل غضب، کینه، وسواس، حسادت و... در او کمرنگ می‌شود.

اکثر ما مجاهدۀ اخلاقی داریم و واقعاً به برخی صفات خوب رسیده و از صفات بد دور شده‌ایم. اما هنوز این ما هستیم که حسادت و غضب نمی‌کنیم یا مهربان و بخشنده شده‌ایم. یعنی هنوز آن «من» هست.

در شعار هم می‌گوییم:«خدا بوده که کمک کرده صفات خوبی داشته باشم.» باور ما تغییر نمی‌کند و گرفتار شرک جلی نمی‌شویم؛ اما چون خود را می‌بینیم گرفتار شرک خفی هستیم.

کسی که صفات الهی در او به وجود بیاید، همه چیز را زیبا می‌بیند؛ چون بیرون، آینۀ درون است. کسی که به حسن‌ظن برسد، همه را خوب می‌بیند. اما فنای در صفات یعنی نه خود را خوب ببینیم نه دیگران را! بلکه خوبی‌های همه را خوبی‌های حق ببینیم.

وقتی که ما عالم شویم مطالب قرآن را جور دیگری می‌فهمیم. این خیلی لذت‌بخش است. اما وای به حال عالمی که این را از خودش ببیند یا بگوید «خدا علمش را به من داده است»؛ هرچند علم خود را محدود و علم خدا را نامحدود بداند. چطور محدود می‌تواند در کنار نامحدود قرار بگیرد؟! تا نامحدود باشد، جایی برای محدود نیست. مثل نور شمع که در مقابل نور خورشید اصلاً دیده نمی‌شود. خداوند از علم خود به کسی نمی‌دهد؛ بلکه آن را از مجرای انسان عالم ظهور می‌دهد.

 وقتی در مقابل آینه قرار می‌گیریم نباید بگوییم «من زیبا هستم»؛ چون این زیبایی خداست که از ما ظهور پیدا کرده است. این طور نیست که خدا رحیم و بخشنده باشد و ما هم رحیم و بخشنده شویم. بلکه خدا رحمت و سایر صفات خود را از قالب ما ظهور می‌دهد.

چه عرفایی که اسیر کرامات و کمالات خود شدند. چه عابدانی که در نماز و روزۀ خود گرفتار آمدند. چه بزرگواران صبوری که اسیر صبر خود شدند و در نهایت از صبوری دست کشیدند و گفتند: «تا کی صبر کنم؟» چون صبر را در خود محدود کردند، برایش حد قائل شدند؛ اما کسی که صبر را از خدا می‌بیند، حدی برای آن قائل نمی‌شود؛ چون خدا نامحدود است.

 

توحید ذاتی

سومین رتبۀ فنا، فنای در ذات است؛ یعنی راه یافتن به باطن و سرّ هستی. در این رتبه، سالک فقر ذاتی خود و تمام هستی را می‌چشد. لذا دیگر مظهر نمی‌بیند؛ بلکه خدا را در همه چیز می‌بیند و درک می‌کند که وجود جدا از ماهیت و ماهیت جدا از وجود نیست.

کل جهان ماده، عالم اعتبار است. اعتبار از ریشه "عبر" به معنای آن چیزی است که عبور می‌کند و گذرا، محدود و فانی است. به بیان قرآن، بیشتر مردم در اعتباریات گرفتار و از حقیقت غافل‌اند: "يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ"[3].

منظور از دنیا، از تولد تا مرگ و منظور از آخرت، دنیای پس از مرگ نیست. آخرت، امروز در شکم همین دنیا هست. هر حرف و قدم ما صورتش در دنیا و حقیقتش همین حالا در آخرت است. دو تاییِ دنیا و آخرت یا اعتبار و حقیقت معنا ندارد. حقیقت در شکم اعتبار است و از آن ظهور می‌کند.

مسیر سالک گذر از اعتباریات است. تمام اعتباریات ریشه در حقیقت تکوینی دارد. کسی به فنای ذات می‌رسد که اعتباریات را رها کند و به آن حقیقت دست یابد.

 


[1]- قرة‌العیون، ص ۳۶۹.

[2]- ر.ک به رساله "الولایه" علامه طباطبایی.

[3]- سورۀ روم، آیۀ ۷.

 



نظرات کاربران

//