توحید ذاتی، اعتدال و جامعیت

توحید ذاتی، اعتدال و جامعیت

در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 29، 30 رمضان 1443) به تبیین موضوع توحید ذاتی، اعتدال و جامعیت می‌پردازیم.

در ابتدا از خدا ممنونیم که یک روز دیگر به ما توفیقِ ماندن در ضیافت خود را داد تا بتوانیم با جبران قصورها و تقصیرها، تغذیۀ معنوی جانمان را از این سفرۀ خاص تکمیل کنیم. باشد که با خروج از این ایام پرفیض الهی، از هرچه رنگ فیوضات او را ندارد، در جانمان و در روحیه‌مان خارج شویم.

در جلسات قبل، قدری از اوصاف یهود به عنوان قوم مغضوب الهی گفتیم. یکی دیگر از ویژگی‌های بنی‌اسرائیل، تحریف کلام و تبدیل قول است. خداوند در قرآن‌کریم می‌فرماید:

"أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ."[1]

آیا انتظار دارید به شما ایمان آورند؟ درحالی‌‌که گروهی از آنان کلام خدا را می‌شنوند و بعد از اینکه تعقّل کردند، آن را تحریف می‌کنند؛ با اینکه می‌دانند!

حرف حق را می‌شنوند و می‌فهمند و حتی در آن می‌اندیشند؛ باور هم دارند که حقّ است و انکار نمی‌کنند. اما چون با روحیه‌شان سازگار نیست، آن را طوری تغییر می‌دهند که طبق میل و به سودشان باشد. عمق وجودشان هم این را می‌داند؛ اما خود را فریب می‌دهند تا کارشان را بکنند. این همان توجیه شرعی و ملاحظات دنیوی است.

در جای دیگر از قرآن آمده است:

"وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ. فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ."[2]

«ابر را سایه‌بان شما قرار دادیم و برایتان غذاهای متنوع فرستادیم تا از طیّباتی که روزی‌تان کرده‌ایم، بخورید.» [اما چنین نکردند؛] به ما ظلم نکردند، ولی به خودشان ظلم نمودند. و هنگامی که گفتیم: «به این قریه وارد شوید و هرچه خواستید، از آن بخورید؛ سجده‌کنان از در وارد شوید و بگویید: حطّه، تا خطاهایتان را ببخشاییم و برای محسنین، بیش از این می‌افزاییم.» اما ظالمان، این قول را به چیزی غیر از آنچه به آنان گفته شده بود، تبدیل کردند؛ پس به سبب این فسق، عذابی از آسمان برایشان نازل کردیم.»

بنی‌اسرائیل پس از گذشت چهل سال و با تمام ابتلائات و سختی‌هایی که در این مدت پشت سر گذاشته بودند، به قریه‌ای بابرکت رسیدند تا در آن ساکن شوند و به آرامش برسند؛ مکانی آباد که نعمت‌هایش گوارا و باقی بود. 

خدا برایشان دو شرط گذاشت: یکی سجده و یکی حطّه؛ که اگر این دو شرط را رعایت می‌کردند، به آمرزش و مقام محسنین می‌رسیدند. اما واضح است که منظور فقط فعل و قول ظاهری نبود، بلکه امری عینی و حقیقی بود.

حقیقت سجده، خضوع و خشوع و انقطاع از حول و قوّۀ خود و علل و اسباب، برای یافتن وجه‌الله در وجود خویش است. حطّه نیز یعنی ادراک و پذیرش فقر خود در مقابل خدا و طلب ریزش گناهان؛ وگرنه تا کسی خطای خود را قبول نکند، تواضع ندارد و در درونش انقلاب نمی‌شود که بخشش بخواهد؛ بلکه تقصیر را گردن این و آن می‌اندازد و درحقیقت، اقدامی برای جبران خطا و پیشرفت خودش نمی‌کند.

بنی‌اسرائیل هرچه خواسته بودند، خدا به آن‌ها داده بود؛ اما باز پر از گره بودند. حال خدا می‌خواست طوری به آنان نعمت دهد که برایشان مفید باشد؛ یعنی آن‌ها را به شرک و ناسپاسی نکشاند و دچار کثرت و راحت‌طلبی نکند.

آن‌ها دیگر باید از خود بیرون می‌آمدند و خدا را می‌یافتند؛ اما چون هنوز روحیه‌شان مثل قبل بود، ناسپاسی کردند و قول خدا را تغییر دادند. درنتیجه دچار عذاب شدند و هنوز که هنوز است، پس از قرن‌ها نتوانسته‌اند به صلح و آرامش برسند.

اما این فقط برای بنی‌اسرائیل نیست. حطّه، بابی است که خدا به قریۀ آرامش و توحید خود باز کرده و همواره به روی طالبان حق، باز است. حطّه یعنی فروتنی و تواضع همیشگی که انسان را به خود متوجه می‌کند تا در تمام میادین بفهمد نسبت به خدا هیچ است. این طرحی است که خدا داده و در تمام مراحل زندگی و تمام احوال باید با ما باشد.

حتی پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هر روز هفتاد بار استغفار می‌کرد[3]؛ یعنی چه در تشخیص امور، چه در تصمیم‌گیری و چه در عمل و اجرا، خود را نیازمند به حق می‌دید.

پس به جای این‌همه شکایت و درددل با دیگران، در پیشگاه خدا بایستیم، صادقانه مشکلات درونی و عقاید و صفات و افعالِ خلاف عقل خود را به او عرضه کنیم و بخواهیم که ما را بیامرزد و بالا ببرد. وگرنه ما هم دچار تبدیل قول می‌شویم؛ یعنی خطا را نه از خود، بلکه از اسباب و علل می‌بینیم؛ اگر هم از خود ببینیم، فقط غصه می‌خوریم و کاری نمی‌کنیم!

***

در ادامه با اشاره‌ای به اوصاف نصارا در قالب ضالّین و گمراهان، می‌‌خواهیم نقطۀ اشتراک یهود و نصارا را بیابیم تا بتوانیم راه برون‌‌رفت از مهلکه‌ای را که این دو در اتحاد با هم یعنی در مکتب صهیونیسم برای تمام دنیا ساخته‌اند، پیدا کنیم.

یکی از آیاتی که نصارا را گمراه و ضال معرفی کرده، آیۀ 77 سورۀ مائده است. خداوند پس از بیان اعتقاد به تثلیث و خداپنداری حضرت عیسی در بین برخی مسیحیان، در این آیه آنان را گمراه معرفی می‌کند و می‌فرماید:

"قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لاتَغْلُوا في‏ دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لاتَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبيلِ."

بگو: «ای اهل کتاب، در دین خدا به‌ناحق غلوّ نکنید و از هواهای گروهی که از قبل (پیش از اسلام) گمراه شدند و عدۀ زیادی را گمراه کردند و راه اعتدال را گم نمودند، پیروی نکنید.»

اما دلیل گمراهی نصارا چه بود؟ برخلاف قوم یهود که مادی‌گرا بودند و حتی دین و معنا را نیز با جلوات ماده و دنیا می‌خواستند، قوم نصارا ماده و دنیا را کاملاً رها کرده و از جسم و امور جسمانی غافل شده بودند. با این حال به عالم معنا و روحانیت هم نرسیده بودند؛ چون بدن، ظرف روح است و کسی که به بدن اهمیت ندهد و این ظرف را پاک و طاهر نگه ندارد، به روح نیز نمی‌تواند اهمیت دهد و آن را در ظرف آلوده می‌ریزد.

نظام هستی بر مقارنت و همراهی جسم و روح، و دنیا و آخرت بنا شده و هر راهی غیر از این باشد، جز توهم نیست.

این نگاه‌های غلط را در کتاب‌های آسمانی این دو قوم نیز می‌بینیم که تورات پر است از خرافات برای ارضای بُعد مادی؛ و انجیل پر است از تعالیمی برای تربیت نفس مستقل از بدن. گویی بنی‌اسرائیل که از شدت توجه به ماده و اینکه با این افراط، جانشان به رضایت و آرامش نرسیده بود، به ستوه آمده و ماده را به کلی کنار گذاشته بودند تا این بار فقط با معنا به آرامش برسند! اما باز به تفریط افتادند و گمراه شدند. نتیجه چه شد؟

"وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ."[4]

یهود گفتند: «عزیر پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست»! این سخنی است که بر زبان می‌آورند، مثل کفّار پیشین؛ خدا آنان را بکشد که چنین از حق منحرف می‌شوند.

همیشه همین است. هرجا نتوانیم اعتدال برقرار کنیم، از مسیر حق منحرف می‌شویم و نهایتاً از شرک خفی و نقطه‌ای خلاف فطرت سردرمی‌آوریم. اشتباه قوم یهود و نصارا هم همین بود. هم ماده و هم معنا، جلوۀ خداست؛ منتها جلوۀ فعلی و صفتی. بنی‌اسرائیل زمانی به جلوات فعلی خدا یعنی عالم ماده پرداختند و از خدایی که صاحب این جلوات بود، غافل شدند؛ زمانی هم جلوات صفتی او را مستقل گرفتند و خودش را در عمل از یاد بردند.

اینجاست که ضرورت توحید ذاتی آشکار می‌شود. فعل و صفت اگرچه ریشه در ذات دارند و از ذات برآمده‌اند، فروعات‌اند. فروع هم هیچ‌گاه در یک حال نمی‌مانند و کم و زیاد و بالا و پایین دارند. حال اگر ما صرف‌نظر از آن اصل به این فروع دل بسته باشیم، ما هم با آن‌ها بالا و پایین می‌شویم.

به عنوان مثال در عالم ماده، یک روز فقر است و یک روز ثروت، یک روز بیماری و یک روز سلامت؛ هریک از این‌ها نیز حکمت‌هایی دارند برای اینکه ما را به اصل وجودمان برسانند. اما اگر به برخی از این امور دل ببندیم و از برخی گریزان شویم، با این تغییرات، ما هم تغییر می‌کنیم و دیگر به بُعد باقی خود راه نمی‌یابیم.

درواقع یهود و نصارا هردو موحّد بودند، اما توحیدشان در حجاب بود. قوم یهود اسیر حجب ظلمانی در دنیاخواهی و ماده‌گرایی بودند. نصارا نیز گرفتار حجب نورانی و توهّمات معناگرایانه در بی‌توجهی به اعتباریات!

به بیان دیگر، آن‌ها توحید فعلی و صفتی را بدون توحید ذاتی در نظر گرفته بودند. مثل اینکه کسی فقط گلبرگ‌های یک شاخه‌گل را ببیند و دوست بدارد، فقط به گلبرگ‌ها آب دهد و از آن‌ها مراقبت کند و زیبایی گل‌برگ‌ها تمام قلبش را فراگیرد؛ ولی فراموش کند که گل‌برگ‌ها از ریشه برآمده‌اند.

البته این، گناه و حرام نیست. اما وقتی توان و انرژی‌مان را صرف مراقبت از گلبرگ‌ها کردیم، همان‌طور که یک روز از زیبایی و طراوتشان لذت و بهره می‌بردیم، فردا که خشک و زرد شدند و ریختند، ناراحت می‌شویم و از آن‌ها بدمان می‌آید. حافظ گل، ریشه است؛ اما این نگاه، چنان ما را مغرور و متکبر می‌کند که فکر می‌کنیم می‌توانیم با مراقبت، گل را حفظ کنیم. وقتی هم گلبرگ‌ها از بین رفتند، ناامید می‌شویم که چرا نتوانستیم گل را برای خود نگه داریم.

چه کنیم؟ تنها راه‌حل ما انقلاب است؛ یعنی برگشت سریع نگاهمان به ریشه و ذات، بدون اینکه گل و شاخ و برگ را رها کنیم یا زیاد و به طور مستقل به آن‌ها برسیم. آن‌وقت هم ریشه و گل و برگ را داریم و هم اگر گل و برگ‌ها زرد شدند، به قدرت ریشه متصلیم و می‌توانیم نقص شاخ و برگ را جبران کنیم.

باید هم حجب ظلمانی و هم حجب نورانی توحید را کنار بزنیم؛ تا در اصلی‌ترین حجاب که نشناختن ذات و شرک در توحید ذاتی است، نمانیم. اصل این رفع حجاب هم در نگاه اتفاق می‌افتد، نه در فعل و ظاهر. گرچه وقتی نگاه عوض شود، در ظاهر هم فعل و صفتمان به تعادل می‌رسد و عبادات و اخلاقمان بدون افراط و تفریط، در جای خود می‌نشیند؛ طوری که کل زندگی‌مان متعادل می‌گردد.

البته اتفاقات ناسوت، تمامی ندارد. با ریشه هم باشیم، برگ‌ها آفت می‌زنند، زرد می‌شوند و می‌ریزند، گل‌برگ‌ها پژمرده و خشک می‌شوند و...؛ اما چون به ریشه وصلیم، می‌بینیم تمام خرابی‌ها را جبران می‌کند.

فقر و بیماری و سایر پدیده‌ها همیشه هستند. اما با توحید ذاتی، زندگی پر از تضاد و کثرتمان، در مسیر صراط مستقیم پیش می‌رود. البته قطعاً سختی و درد و فشار دارد؛ ولی "وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ"[5] و "...إِنَّ اللَّهَ لايُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ"[6]. کشش معشوق، برای همه هست و هر تلاشی حتماً به توفیق می‌رسد. هرکس در خاک ولایت قرار گیرد، اگرچه فشار می‌کشد، حتماً رشد می‌کند و به بار می‌نشیند.

خداوند در آیۀ 28 سورۀ حدید می‌‌فرماید:

"يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ."

ای مؤمنان، از خدا پروا کنید و به رسولش ایمان آورید؛ تا دو جلوۀ رحمتش را به شما عطا کند و برایتان نوری قرار دهد که با آن مشی کنید و شما را مورد مغفرتش قرار دهد؛ که او آمرزندۀ صاحب‌رحمت است.

اما مگر مؤمنان از کفر درنیامده و ایمان نیاورده‌اند؟ دیگر از چه باید پرهیز کنند؟ از شرک در ایمان. باید بپرهیزند از اینکه خدا را فقط در جلوات فعلی یا صفتی‌اش ببینند؛ یعنی مثل یهود فقط دنیا را یا مثل نصارا فقط معنا را بطلبند.

طبق این آیه اگر مؤمنان، ریشه را بیابند و ذات را پیدا کنند، تحت دو رحمت رحمانی و رحیمی خدا قرار می‌گیرند و این یعنی دنیا و آخرتشان هردو در جای خود ردیف می‌شود. پدیده‌های دنیا سر جای خود هستند؛ اما آن‌ها از تغییر پدیده‌ها منفعل نمی‌شوند، ارتباط پدیده‌‌ها را با عالم باقی پیدا می‌کنند و به سرّ تغییرات پی می‌برند.

در کنار ریشه، جلوات را هم دارند. اما جلوات را از متجلی و متجلی را در جلوات می‌بینند؛ و دنیا را مزرعۀ آخرت و آخرت را محصول دنیا می‌دانند. به این ترتیب دنیا و آخرتشان در مسیر توحیدی جمع می‌شود و نه‌تنها به توحید ذاتی می‌رسند، توحید فعلی و صفتی را نیز می‌یابند. چون خداوند نوری در جانشان می‌نشاند که با آن می‎بینند در هستی همه چیز سر جای خودش است. درنتیجه خودشان هم سر جای خود می‌نشینند و برای تغییر شرایط، هر کاری نمی‌کنند.

در پایان دوباره از خدا سپاسگزاریم که یک شب دیگر به ما مهلت داد تا این بحث را هم بشنویم و با طرح حطّه، نگاه‌هایمان را به قریۀ توحید ذاتی بکشانیم؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- سورۀ بقره، آیۀ 75.

[2]- سورۀ بقره، آیات 57 تا 59.

[3]- الكافي، ج2، ص505.

[4]- سورۀ توبه، آیۀ 30.

[5]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 69 : و کسانی که در ما مجاهده کردند، هرآینه آنان را به راه‌‌های خود هدایت می‌کنیم و همانا خدا با محسنین است.

[6]- سورۀ توبه، آیۀ 120 : همانا خدا اجر محسنین را ضایع نمی‌کند.  

 



نظرات کاربران

//