اعتباریات و حقیقت

اعتباریات و حقیقت

در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 15، 15 رمضان 1443) به تبیین موضوع اعتباریات و حقیقت می‌پردازیم.

در تبیین جنگ نرم، به تعریف اعتبار و حقیقت رسیدیم و گفتیم وجوه مشترک این دو، باعث می‌شود تشخیص وهم از ادراکات عقلی دشوار باشد. وهم و عقل، هر دو با ذهن سر و کار دارند؛ در فجور و تقوا از تجلیات نفس ناطقه هستند؛ هر دو می‌توانند تمام فعل ما را تحت پوشش قرار دهند و در تقابل لشکرهای عقل و جهل، با واقعیات تطبیق دارند.

انسان در جنبۀ وهم با حیوان اشتراک دارد و در همین جنبه، دچار ادراکات اعتباری می‌شود. به این صورت که انسان مانند حیوان، پس از آگاه شدن از نیازهای خود و واقعیات بیرونی، سعی می‌کند از طریق ارتباط با این واقعیات که اعتباری است، نیاز خود را برآورده کند و نیاز را با اعتباریات تطبیق دهد.

اگر انسان وارد عالم وهم و اعتبار نشود، نمی‌تواند برای رفع نیازش با جهان خارج ارتباط بگیرد. مثلاً گرسنگی یک احساس نیاز است. واقعیت بیرونی برای رفع این نیاز، غذاست. وقتی ما نیاز خود و واقعیت بیرونی برای رفع آن را ادراک کردیم، قوای مربوط در ما فعال می‌شود و دستگاه گوارش به کار می‌افتد و قوای فعاله با ماده‌ای که باعث فعالیت آن می‌شود (غذا) ارتباط می‌گیرد.

انسان باید در درون خود مدل و نقشه‌ای در مورد نوع ارتباط بین خودش و جهان خارج تصور کند. ادراکات اعتباری از سنخ «تصور» است نه «تصدیق». چون تصدیق چیزی است که در عالم خارج به عینه هست. اما اعتباریات اینطور نیست. واقعیت خارجی عام است. ولی اعتباریات که بر آن اساس با واقعیت بیرونی ارتباط می‌گیریم برای هر کسی خاص است. مثلاً وقتی آهنگی نواخته می‌شود، برای یک نفر دردآور است و برای دیگری نشاط‌بخش. یک غذا سر سفره است. یکی آن را دوست دارد و دیگری دوست ندارد. این در مورد علایق و سلایق بشر در مورد هر چیزی صادق است. چون هر کس در ذهن خود به اشیاء و پدیده‌های بیرونی صفات خوب و بد، خوشمزه و بدمزه، دوست‌داشتنی و منزجرکننده می‌دهد که به صورت واقعی وجود ندارند. عناوینی نظیر رئیس و مرئوس، مالک و مملوک، مجاز و غیرمجاز فقط ساختۀ ذهن ماست که در خارج، تعین عینی مستقل ندارند.

ادراکات اعتباری، تصاویر و نسبت‌های پنداری و تخیلی است. با چنین تصوری، مسیر علمی برآورده کردن نیاز ترسیم می‌شود. انسان طبق آنچه تصویر کرده است، اراده می‌کند. بر اساس اراده، فرمان به قوۀ مورد نظر صادر می‌شود و آن قوه، اراده را در برآورده کردن نیاز پیاده می‌کند.

اوصاف ادراکات اعتباری

اوصاف ادراکات اعتباری به شرح زیر است:

1. ریشۀ اعتباریات از جنس اندیشه است. یعنی در خارج وجود ندارد و جایگاهش ذهن است. «وجود ذهنی» عالمی است که ما برای خود می‌سازیم. اگر ما به عالم عقل نرسیده و در رتبۀ خیال مانده باشیم، عالم بیرون و عینی پس از مرگ را با تصورات و اعتباریات خود می‌سازیم. البته عالم فردای ما همین امروز ساخته می‌شود. عالم متصل، همان وجودهای ذهنی است. خود ما بهشت و جهنم خود را می‌سازیم. تا در دنیا هستیم آن را نمی‌بینیم؛ اما پس از مرگ نتیجۀ اعمال خود را می‌بینیم و وارد عالمی می‌شویم که خود ساخته‌ایم.

2. اعتباریات ریشه در حقیقت دارند.

انسان در نفس و DNA خود به تمام اسمای الهی آگاهی دارد. پس مفاهیمی که در ارتباط با نیازهای خارجی می‌سازیم، ریشه در آگاهی حقیقی دارد. اما اعتباریات خیالی و توهمی را بر آگاهی‌های نفس خود غالب می‌کنیم. بر اساس همین‌ها بدن برزخی و قیامتی ما ساخته می‌شود.

تازمانی که قوه مدرکه با یک واقعیت اتصال وجودی پیدا نکند نمی‌تواند تصوری از آن بسازد. پس هر مفهوم اعتباری، ریشه در حقیقت و هر کثرتی ریشه در وحدت دارد. همان‌طور که ریشۀ وهم، عقل است؛ به همین دلیل وهم را «عقل جزئی» می‌نامند.

3. پس از شکل‌گیری اعتباریات، می‌توان بر اساس آن مفاهیم اعتباری دیگری ساخت. مانند رابطۀ تعلق بین انسان و دارایی‌ها. مثل اینکه ما خود را مالک خانه، لباس، همسر، فرزند، مقام و ثروت تصور کنیم. همۀ اینها اعتباری و ناپایدار است. هر چه که نتوانیم بعد از مرگ حفظ کنیم جزء اعتباریات محسوب می‌شود.

ممکن است بگوییم: «من که اینطور نیستم! من هرگز نمی‌گویم خانه، مال، علم و عبادت مال من است! مالک اصلی خداست!» ساده است که حرفش را بزنیم اما آیا در عمل هم خود را مالک نمی‌دانیم؟ اگر کسی لباس ما را بردارد و بپوشد، عکس العملمان چیست؟ اگر خدا به ما بگوید: «فرزندت را در راه من فدا کن!» قبول می‌کنیم؟ راحت نیست! بسیاری از رزمندگان ماه‌ها تلاش کردند تا توانستند از پدر و مادر خود برای حضور در جبهه اجازه بگیرند. اگر زلزله و سیل خانۀ ما را خراب کند چه می‌کنیم؟ آنقدر به هم می‌ریزیم که گویی وجود حقیقی خود را از دست داده‌ایم!

اعتباریات، دارایی‌های جزئی است که ما خودمان در زندگی دنیا کسب کرده‌ایم و خدا عینش را به ما نداده است. مثلاً ما اگر ازدواج نمی‌کردیم، بچه‌دار نمی‌شدیم. این انتخاب خود ما بود. خدا به ما فرش، لباس و خانه نداده؛ بلکه ما را به زمین فرستاده و اجازه داده است از آن استفاده کنیم. طبیعت را هم مسخر ما کرده تا بتوانیم از آن بهره ببریم. دارایی‌هایی که به این صورت به دست می‌آوریم، هر چند ریشه در حقیقت دارد و به صورت کلی از جانب خداست؛ اما ما به جهت برآوردن نیازهای جزئی و از طریق ارتباط با طبیعت کسب کرده‌ایم و مالکشان نیستیم. اما آیا در عمل هم خود را مالک دارایی‌ای نمی‌دانیم که برای به دست آوردنش زحمت کشیده‌ و عمر و انرژی‌مان را صرف کرده‌ایم؟ انصافاً سخت است خود را مالک نبینیم!

تعلق ما با اعتباریات جز تصور خام چیزی نیست. چون ما با آن‌ها رابطۀ واقعی نداریم و این رابطه را ذهن ما فرض کرده است. آنچه خدا به ما داده وجود و اسمای الهی است. آیا می‌توانیم خود را مالک اسمای وجودی بدانیم؟ در عرفان نفس می‌توان این دارایی‌ها را از آن خود دانست؛ به شرطی که نگاه ما به خودمان عین فقر و اتصال به ذات الهی باشد. رابطۀ ما با دارایی‌های وجودی فرضی نیست؛ بلکه واقعی است. اما فی‌نفسه در مالکیت ما در نمی‌آیند. ما نه صاحب وجود هستیم نه اسم و نه اسم‌الاسم.

4. اعتباریات از قوانین حاکم بر حقایق پیروی نمی‌کنند. مثلاً اگر اسکناس هزار تومانی را دو نیم کنیم، با اینکه وزن و ابعادش نصف می‌شود، اما ارزش اقتصادی آن نصف نمی‌شود. یعنی دو اسکناس پانصد تومانی به دست نمی‌آید. یا اگر یک اتومبیل سواری و یک آمبولانس هم‌زمان از چراغ قرمز عبور کنند، هر دو یک عمل را انجام داده‌اند؛ اما در نظر ما دوگانه است. عبور سواری نادرست و غیرمجاز و عبور آمبولانس درست و مجاز است. این‌ها همه قوانین قراردادی است.

نگاهمان به سبب‌ساز باشد!

نگاه به نیاز و نگاه به رفع نیاز باید توحیدی باشد! یعنی بدانیم تمام نیازهای انسان ریشه در فطرت دارد. مثلاً نیاز به بقا فطری است و به تبع آن انسان نیاز به بقای جسمش هم دارد. کسی که نیاز به خوردن را از این منظر ببیند، برای بقا و رشد جسم به این همه تنوع غذا احساس نیاز نمی‌کند. اما کسی که فقط نیاز به بقای جسمش را می‌بیند و از حقیقت فطرت و وجود وحدتی خود غافل است، هم خودش در برآوردن نیازها از تعادل خارج می‌شود و هم تعادل طبیعت را بر هم می‌زند.

از طرف دیگر باید رفع نیاز انسانی را به دستگاه حقیقی و نفس‌الامری بسپاریم نه اعتباریات. یعنی توکل کنیم و به اسمای الهی نظیر رزاق و شافی پناه ببریم. این‌ها اسمای عینی و وجودی هستند که مسمای حقیقی دارند. اگر ما به نیاز خود مستقل نگاه کنیم، برای اعتباریات ارزش و اصالت توهم می‌کنیم. اما اگر به اسمای الهی پناه ببریم هرگز خود را نیازمند کثرات و اعتباریات نمی‌بینیم.

ما آنقدر برای اعتباریات اصالت قائلیم که نمی‌فهمیم ارتباط با اسماء در نیازها یعنی چه! هر انسانی هنگام مرگ می‌بیند که نمی‌تواند هیچ کدام از دارایی‌های اعتباری را با خود ببرد و هیچ اسباب و عللی نمی‌تواند نیاز اصلی‌اش را برآورده کند. می‌فهمد که فقط یک نیاز داشت: «نیاز به توحید ذاتی!» نیاز به شناخت ذاتی که همواره با اسمائش ظهور دارد. انسان وقتی رو به قبله می‌شود این نیاز را در خود احساس می‌کند. اعتباریات را می‌بیند که به عینه و در تصور صف کشیده‌اند. اما نه همسر و فرزند و پزشک می‌تواند برایش کاری کند نه اموال و مقام و شأن و شئون.

بیایید حال هر لحظه‌مان مثل حال کسی باشد که رو به قبله است! آن وقت درمی‌یابیم که اعتباریات رافع نیاز ما نیستند. پس از آن‌ها دل می‌بُریم. فقط ذات الهی را می‌بینیم و به اسما و صفات او متوسل می‌شویم. حال او تصمیم می‌گیرد که از طریق اسباب و علل نیاز ما را برطرف کند یا بدون آن. وقتی بیمار می‌شویم، فکر نکنیم که دکتر و دارو می‌تواند ما را شفا دهد. تمام توجه ما به خدا و اسم شافی او باشد و با این توجه دنبال دارو و درمان باشیم. خیلی فرق می‌کند که ما با نگاه به حقیقت، دنبال اعتبار برویم یا برای اعتبار اصالت قائل شویم.

منظور این نیست که کلاً اسباب و علل را کنار بگذاریم؛ بلکه با نگاه به سبب‌ساز دنبال اسباب و علل باشیم و هرگز برای آن‌ها در رفع نیاز خود استقلال قائل نشویم. این فقط یک تغییر دیدگاه است.

تمام زندگی ما احساس نیاز است و تلاش برای فراهم کردن اسباب رفع نیاز. خدا در این زندگی مرده است! البته در اعتقاد توهمی باور داریم که خدا هست. وقتی به اسباب و علل رو می‌کنیم هم «الله اکبر» می‌گوییم. اما در عمل، اسباب برای ما اکبر است نه سبب‌ساز!

کسی که به اسباب، نگاه استقلالی دارد، برای رفع نیاز باید با هزاران کثرت ارتباط برقرار کند. لذا فقط با اسم‌الاسم ارتباط می‌گیرد نه اسما و وجود. در عالم وحدت و من واحد چه چیزی از او می‌ماند؟ اما کسی که سبب‌ساز را می‌بیند در عالم وحدت سیر می‌کند. اگر چه مجبور باشد به اسباب و کثرات روی آورد. توحید یعنی همین! ما باید در ریز و درشت زندگی مادی خود موحد باشیم. نه اینکه توحید را در مفاهیم و اصطلاحات پیچیده یا حالات گذرای قلبی جست و جو کنیم. اگر ما با از دست دادن چیزی هنوز ناراحت می‌شویم، موحد نیستم؛ حتی اگر در زبان از خود نفی مالکیت کنیم. موحد کسی است که بداند رفع نیاز به دست کسی است که نیاز را در او قرار داده است. آنکه می‌پوشاند، می‌خوراند، می‌نوشاند، شفا می‌دهد و هدایت می‌کند فقط اوست. موحد، خدا را در غیر از خور و خواب و کثرات زندگی مادی جست و جو نمی‌کند. هر توحیدی جز این، توهمی بیش نیست.

 



نظرات کاربران

//