
وقایه
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 2، 2 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع وقایه میپردازیم.
روایتی از معصوم چهارم حضرت علیابنالحسین(علیهالسلام) نقل شده که خطاب به عمهشان حضرت زینب(سلاماللهعلیها) فرمودند: "أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة"[1] و با این فرمایش از برخی خصوصیات وجودی خاصۀ ایشان پردهبرداری کردند تا ما شیعیان پای ادراک کلامشان بنشینیم و حقیقت آن را در جنبۀ اسوهپذیری و اقتباس، در جانهای خود پیدا کنیم.
وقتی ظاهر کلام امام را میخوانیم، فکر میکنیم "عالمۀ غیر معلمه" يعنی حضرت معلمی نداشته! و بعد پیش خود میگوییم در طول تاریخ خیلی از بزرگان بودهاند که معلم نداشتند و اصلاً تعلیم ندیدند و با رؤیای صادقهای يا با اتفاقی یکباره علوم را فهميدند. حافظانی که بیسواد حافظ قرآن شدند و... . پس لازم است بدانیم آيا واقعاً خانم از این قشر عالمۀ غیر معلمه بودند؟ یا این دو خصوصیت، علم غیرتعلیمشده و فهم غیرتفهیمشده، وقتی از لسان معصوم صادر میشود، اشاره به حقیقتی دیگر دارد؟ بین این دو دسته چه تفاوتی هست؟
بسیاری افراد هستند که در زمینۀ خاصی علم دارند و دربارۀ موضوع آن علم ساعتها میتوانند سخنرانی يا تدریس کنند، اما ادراک آن علم بر جانشان ننشسته است. امام با جملۀ "فهمه غیر مفهمه"، نوع علم خانم را از این دسته جدا کردهاند. خیلیها شناگر خوبی هستند، اما آب نیست تا شنا کنند، دائم ادعا دارند که اگر آب بود چنین و چنان میکرديم. اما آب که آمد میترسند قدمی در آن بگذارند. اما برخی هم بدون ادعا بیمهابا به درون آب میروند و عملاً و با تمام وجود علم خود را نشان میدهند.
برای تبیین جایگاه حضرت زینب کبری(سلاماللهعلیها)، باید بحثی از نفس را در طی جلساتمان آغاز کنیم و جایگاه نفس حضرت را بشناسیم و بفهميم ايشان در چه مقام و جایگاهی بودند که لیاقت حمل ودیعۀ امامت را که همان سرالهی است پیدا کردند. اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، میبینیم که بهخاطر شرایط خاص زمان و فضای دشمنیای که با اهلبیت(علیهمالسلام) از سوی حاکمان وقت ايجاد شده بود، امام حسین(علیهالسلام)، حضرت سجاد(علیهالسلام) را بهعنوان امام معرفی نکردند، بلکه تمام اسرار امامت را هنگام وداع به خواهرشان حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، به امانت سپردند تا ایشان رسالت تحویلِ این امانت را به امام بعدی بهعهده گیرد.[2]
اما این اسرار چه بود؟ آن مسیری که هر امامی بهلحاظ روح اضافی و ارتباطی که با مردم داشت و وظایفی که در عالم ناسوت تحتعنوان ظهور ولایت و امامتشان داشتند، به امام دیگر منتقل میکردند. وگرنه در دستور خلقت، حقیقت امامت و تمام اسرار نورانی آن به تجلی نورِ واحدِ نفس کلی در وجود همۀ ائمه(علیهمالسلام) بود.
حمل اسرار امامت و پیشوایی خلق، مقامی بود که خداوند وقتی میخواست گوشهای از آن را به ابراهیم(سلاماللهعلیه) بدهد، او را مبتلا به کلمات رب کرد.[3] این کلمات از جنگ با نمرودیان گرفته تا هجرت و ذبح اسماعیل بر او جاری شد. برای موسی(سلاماللهعلیه) این ابتلا آن بود که پس از مسیری که با فرعون طی کرد، نزد خضر(سلاماللهعلیه) برود و تعلیم ببیند. یونس(سلاماللهعلیه) باید به شکم ماهی میرفت و پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با گذراندن ابتلائات مختلف از کودکی و یتیمی گرفته تا مراقبات و تهجد، درنهایت آمادۀ دریافت چنین قول ثقیلی شد "إِنَّا سَنُلْقِی عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا"[4]، تا آرامآرام امامت و ظهور ولایت در نسل او ظهور يابد.
حال در نظر بگیرید که این قول ثقیل و امانت سنگینی را که آسمانها و زمین توان حمل آن را نداشتند، به بانوی غیرمعصومی دهند که در ميان کوهی از مصيبات و تحقیر و توهین گرفتار بودند! بهراستی حضرت چه جایگاهی داشتند که توان حمل چنین امانت گران و وزینی را پيدا کردند؟ چگونه از اسراری که به او آموختند برای خلاصی از شرایط موجود استفاده نکردند؟ چگونه هرگز موقعیت و جایگاهشان را به رخ کسی نکشیدند و برای حمل چنین بار سنگینی هیچ مِنتّی بر کسی نگذاشتند، بلکه در میان تازیانه و اسارت «تقیه» کردند، «وقایه» پیشه کردند و آن را به امانت نگه داشتند تا در شرایط مناسب به صاحبش تحویل دهند؟
این بانوی بزرگوار در اوج آنهمه بلا، توهین، تحقیر، نه نفرینی کرد و نه آهی کشید و این، یعنی تقیّه. تقیه و وقایه یعنی سپر گرفتن. سپر نفس جزئی در مقابل نفس کلی. سپری که مانع از آن میشود که من میخواهمهای نفس جزئی ولو به نام دین يا خیر جلو بیاید، سپری که سبب ظهور نفس کلی از وجود میشود. وقایه یعنی همچون این بانوی بزرگوار، اسرار نفس کلی را حامل شویم، اما در شرایط سخت حتی یک نقطهاش را هم برای خود استفاده نکنیم.
عدهای وقایه را ترمز معنا کردهاند؛ یعنی وقتی گناه آمد، پا روی نفس بگذاريم. درحالیکه حقیقت وقایه برتر از اینهاست. وقایۀ نفس، در فعل و صفت نیست که فکر کنیم با ترک چند گناه متقی شدیم! گناه نفس، دزدی، غیبت، زنا و دیگر کناهان کبیره نیست. گناه نفس، «خود دیدن» در مقابل ولیامر است. گفتن «من نمیکشم، برایم سخت است، توان ندارم، نمیدانم و... .» وقایه يعنی کفِّنفس داشتن. يعنی نفس در زیباییها و کمالات و تمام آنچه برای امام، پیغمبر و خدا میکند، خود را نبیند و بر آنچه حامل است صبر کند.
صبر زینب(سلاماللهعلیها)، آن چیزهایی که در روضهها خوانده میشود، نیست؛ که آنها حالِ قلب سوختۀ خودمان است. صبر آن است که خود را با آن بار امانت اصلاً نبینی. صبر یعنی آنجاکه شاهدی چگونه تن تبدار علیبنالحسین(علیهالسلام)را از قتلگاه عبور میدهند، سکوت کنی و حامی دين باشی و اسرار را آشکار نکنی تا زمانش برسد.
حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، چنان استقامت در حفظ شئون امامت داشتند که اصلاً نمیتوان آن را وصف کرد. گویا خداوند در مقابل قد و قوارۀ تمام انبیا کوتاه آمد، آتش را بر ابراهیم سرد کرد، نیل را برای موسی شکافت، نفرین نوح بر قومش را مستجاب کرد و... ، اما در مقابل اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) و تالیتلوهايشان، کوتاه نیامد. چراکه گویا آنها قد و قوارهای نداشتند و مرتبهشان به ارتفاع بینهایت اندکاک در ذات، بلند بود. خدا هم نه آتش را برایشان سرد کرد، نه شمر را از سینهشان بلند کرد، نه اثر جام زهر را برداشت و...، آنها با این همه آزار و اذیتِ[5] امت، باز خواستار هدایت قومشان بودند."اللهم اهد قومی انهم لایعلمون"[6] و این يعنی صبر.
ما چطور هستیم؟ اگر یک بار امتحانمان کنند، شاید صبر، عفو، سکوت، حلم و رضایتمان را ببینند، ولی بهشرطی که خیلی ادامه ندهند. اگر قرار باشد هر روز بلایی سرمان بیاورند، آستانۀ تمام صفات مثبتمان تمام میشود. اما حضرت منزلبهمنزل مقام رضا و صدق و صبر و... را داشتند.
در کتاب مجالس المتقین از شهید ثالث، از مناقب این بانوی بزرگوار نمونههای بسیاری بیان شده است تاجاییکه گفتهاند عرفان مراتب توحید حضرت زینب(سلاماللهعلیها) قریب به مقامات امامت بوده است. همچنین نقل است هنگامى كه حضرت عباس و زينب(عليهماالسلام) فرزندان امام على(عليهالسلام) خردسال بودند، امام به عبّاس فرمود: «بگو يک. گفت: يک. فرمود: بگو دو. گفت: شرم دارم با زبانى كه یک گفتهام، دو بگويم. امام ميان ديدگان او را بوسيد. سپس به زينب(سلاماللهعلیها)، كه سمت چپ ايشان بود، توجه كرد و عباس سمت راست بود. [زينب] گفت: اى پدر جان! ما را دوست مىدارى؟ فرمود: آرى، اى فرزندم! فرزندان ما [پارههاى] جگر ما هستند. گفت: پدرجان! در قلب مؤمن، دو محبّت، محبّت خدا و محبّت فرزندان، جمع نمىگردند و اگر چارهاى نباشد، دلسوزى براى ماست و محبت خالص براى خدا. پس محبت على(عليهالسلام) به آن دو بيشتر شد.»[7]
نقل است که حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، از نظر ظاهری بانویی بلند بالا بود و چهرهای نورانی، باوقار و صاحب سکینه داشت. در وقارش همچون حضرت خدیجه کبری(سلاماللهعلیها)، در حیا و عصمت، مانند مادرش، فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)، و در شیوایی و رسايی سخن، مثل پدر بزرگوارش، علی(عليهالسلام) بود. زینب(سلاماللهعلیها)، بردباری را از برادرش حسن و شجاعت را از حسین(علیهماالسلام) در خود جمع کرده بود.[8]
در عبادت و اطاعت حضرت احدیت، مقامی خاص داشت. از امام سجّاد(علیهالسّلام) نقل شده است که: «عمهام زینب، نمازهای واجب و مستحبیاش را در طول مسیر کوفه به شام میخواند...»[9]. القاب ایشان: عصمةالله، امینةالله، ولیةالله، محدثه، مخبره، مؤثقه، ناموس کبری و نائبةالزهرا بود.
در ميان این القاب محدثه، رتبهای است که از غیب برایش حدیث میکنند. اما "معلمه غیر معلمه" يعنی حتی از غیب هم تعلیم نمیگیرد، بلکه از نفس قدسی خودش حقایق را بیرون میکشد و بیواسطه از عقل کل دستورات را میگرفت. يعنی مقام روحی حضرت، مقام متصل به عقل کل شده بود، نه اینکه اینطوری خلق شده بود. حال اینکه نفس کلی و نفس قدسیه چيست، در ادامۀ بحث نفس و مراتب آن باز میکنیم.
[1] . بحارالانوار ج 45 ص199.
[2] . تنقیح المقال، ج 3 ص 79.
[3] .سورۀ بقره، آيۀ 124: "وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا"؛ و (به یاد آر) هنگامی که خدا ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد، خدا به او گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزینم.
[4] . سورۀ مزمل، آيۀ 5؛ ما کلام بسیار سنگین (و گرانمایۀ قرآن) را بر تو القا میکنیم.
[5] . بحارالانوار مجلسی، ج۳۹، ص۵۶، "مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیت"؛ هیچ پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد!
[6] . الشفا بتعریف حقوق المصطفی؛ ج 1، ص 135 ـ 137.
[7] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد۱۵، ص۲۱۵.
[8] . «نظری بر سیمای روایی حضرت زینب سلام الله علیها» مجلۀ فرهنگ کوثر، شمارۀ 32، آبان 1378.
[9] . جزايری، سيد نورالدين، خصائص زینبیه، ص۱۲۰.
نظرات کاربران