
مراتب نفس
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 3، 3 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع مراتب نفس میپردازیم.
جهت شکوفایی وجودمان در ماه ربیع، در وادی شناخت نورانیت حضرت زینب(سلاماللهعلیها) گام نهادیم تا کیفیت اتصال نفس جزئیمان را به این نفس قدسی دریابیم. سه خصوصیت خاص ایشان یعنی "عالمه غیر معلمه، فهیمه غیر مفهمه و عارفه کامله" را از لسان نورانی امام سجاد(علیهالسلام) بیان کردیم. در ادامه میخواهیم این سه خصوصیت را در معرفی مراتب نفس، بررسی کنیم تا جایگاه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) را بشناسیم و بدانیم ارتباط این جایگاه با وجود خودمان چگونه است.
دو ثقل به ارث گذاشته شدۀ پیامبر، جامعترین و یقینیترین حوزه برای ادراک معارف وجودی و فطری هستند؛ لذا بحث را از بیان نورانی حضرت امیر(علیهالسلام) در باب مراتب نفس آغاز میکنیم و به جهت تشریح و تبیین آن وارد مباحث حکمی و فلسفی میشویم.
کمیل میگوید:[1] از مولاى خود على(عليهالسلام) پرسيدم: اى اميرمؤمنان! میخواهم نفْس خودم را بشناسم. فرمود: «اى كميل! كدام نفْس منظورت است؟» گفتم: آيا جز یک نفسْ وجود دارد؟ فرمود: «اى كميل! نفس، چهار گونه است: نفس نامى گياهى، نفس حسّى حيوانى، نفس ناطقۀ قدسى و نفس كلّى الهى و هر كدام از اينها را پنج قوّه و دو خاصيت است.»
نفس نباتی
پنج قوّۀ عمومی نفس نامیه شاملِ ماسکه (نگهدارنده)، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیّه (رشددهنده و تربیتکننده) است؛ این نفس دو خاصیت هم دارد که یکی زیادت (افزون کردن) و دیگری نقصان (کاستن) است و مبدأ حرکتش از کبد است.
خداوند در عالم ایجاد و ظهور تنها "اله" است و اسم رب الهی به لحاظ ربوبیت پروردگار نسبت به نفس انسانی است که به ظهور میرسد. وقتی اسماء میخواهند تشخّص و جایگاه عینی خود را پیدا کنند اسم ربّ الهی از طریق ملائکه دست به کار میشود. ملائکه در واقع کارگزاران اسماء در مسیر تعیّن هستند. پس از تعین اسماء، یکی، زمین میشود و دیگری آسمان، یکی خورشید میشود و دیگری ماه، برخی عناصری چون آب و خاک، و بعضی هم در ترکیب عناصر تبدیل به مزاج میشوند و اخلاط شکل میگیرد.
ربوبیت خداوند در تمام مراتب خلقت، ظهور میکند؛ اما نفس انسانی به جهت اینکه جامع تمام مراتب نفوس است مورد تربیت خاصه قرار میگیرد. اسم رب هم فقط جمالی نیست؛ بلکه جلال را هم دارد. هم مقتضی جاذبه است و هم دافعه. به همین دلیل، همۀ نفوس باید این دو جلوه را داشته باشند که در مورد نفس نباتی هم زیادت است و هم نقصان و این دو باید همراه هم باشند.
نفس حیوانی
دومین نفس، نفس حسیّه یا حیوانیّه است که پنج قوه دارد: شنوايى، بينايى، شامّه، ذائقه و لامسه و دو قوۀ خاصّه یعنی رضا (خشنودی) و غضب که جایگاه آن، قلب است. این دو قوه، تکلیف پنج قوۀ عمومی هر نفس را در دو جلوۀ جمال و جلال مشخص میکنند. به عنوان مثال جاذبه در بوییدن موجب خوش آمدن و دافعه موجب بد آمدن از بویی میشود. در قوۀ نامیه هم وضع به همین ترتیب است. در آنچه خوشایند نفس باشد افزونی و در آنچه ناخوشایندش باشد کاستی میپذیرد.
در تکوین، این قوا کم و کاستی ندارند. وقتی مو و ناخنمان را کوتاه میکنیم، دوباره میروید و مسیر رشدش را طی میکند. در نفس حیوانی هم اینطور نیست که همه چیز را دوست داشته باشیم یا از همه چیز بدمان بیاید. گل را دوست داریم و از خار فاصله میگیریم.
ما دو نفس نباتی و حیوانی را خوب میشناسیم و به عالمش وارد شدهایم. کاملاً میدانیم چه چیز را دوست داریم و از چه چیز بدمان میآید. اگر وارد این عوالم نشده بودیم تفاوت گل و خار را ادراک نمیکردیم. ما به نحو شهودی و حضوری به نفس نباتی و حیوانی خود اشراف داریم؛ لذا در این مورد نیازمند تعلیم و تعلّم نیستیم.
اما یک کودک اینگونه نیست. اصلا نمیداند چرا چیزی را دوست دارد یا دوست ندارد. چرا میخندد یا میگرید. چون هنوز وارد عالم نفس حیوانی نشده است. اگر هزار بار هم به او بگوییم "به پریز برق دست نزن!" باز دست میزند. چون با اینکه میداند، به عالمش وارد نشده است. یعنی علمش حصولی است و حضوری نیست. پس باید همیشه مراقبش باشیم.
نفس ناطقه
سومین نفس، نفس ناطقۀ قدسیّه است. این نفس در حقیقت گرداننده و مجری قوای نفس حیوانیه نیز هست. کار نفس ناطقه مانند کبد-که منشاء نفس نباتی در پیکرۀ آدمی ست- غریزی نیست. کبد ما از آن رو که عبد حقتعالی است فکر نمیکند که باید کدام کار را انجام دهد و کدام کار را انجام ندهد؛ اما نفس ناطقه اینگونه نیست و اگر قوایش درست سر جایشان ننشینند نفس حیوانی و نباتی نیز دچار افراط و تفریط میشوند. انسان با کمک نفس ناطقه میفهمد که قوای نفس نامیه و حیوانیه در کجا و به چه کیفیت باید کار کنند.
این مرتبه نیز واجد پنج قوۀ عامه تحت عنوان فکر (اندیشه)، ذکر (یاد کردن)، علم (دانستن)، حلم (صبوربودن) و آگاهی (هوشیاری) و دو قوۀ خاصه تحت عنوان نزاهت (پاکی) و حکمت است. با قوۀ فکر در نفس ناطقه، هر انسانی توانایی اندیشیدن پیش از انجام هر فعلی را دارد؛ قبل از خوردن و خوابیدن، غضب کردن و یا خشنود شدن. قوۀ حکمت نیز یاریگر اوست تا هر چیز را در جای خود قرار دهد. نه دچار افراط گردد و نه تفریط، نه دنیای تنها را بخواهد و نه آخرتِ تنها را.
اگر نفس قدسیّه دو قوۀ خاصۀ خود را نداشته باشد، در مرحلۀ نباتی و حیوانی مانده است. لذا نه میفهمد کجا باید خشمگین شود و نه کجا جای رضاست. درست مانند یک کودک که هر نجسی را میخورد و هر کار خطرناکی را انجام میدهد. هر طور که خشم و رضایش اقتضاء کند بدون فکر، ذکر، علم، حلم و آگاهی آن را بروز میدهد و این به دلیل فعال نشدن نفس ناطقه و قوای حکمت و نزاهت در اوست. بسیاری از بزرگترها هم مانند این کودکان هستند. هر چند پاکیها را هم جذب میکنند اما هر نجسی را هم میخورند، میگویند و میشنوند. یعنی جذب و دفع درستی ندارند.
خداوند میفرماید: "وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ"[2]
و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بیادراک و معرفت، و دیدههایی بینور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراهترند، آنها همان مردمی هستند که غافلاند.
خداوند در این آیه افرادی را معرفی میکند که از نفس ناطقه خود غافلند. قلب دارند اما قلبشان را نفس ناطقه نمیچرخاند و با حس حیوانی میشنوند و میبینند. از نظر خداوند آنان از حیوان هم پستترند. چون اولین قدم ورود به عالم انسانی، فعال کردن قوای نفس ناطقه است و اندیشیدن در قوای نفس نباتی و حیوانی. بدون اندیشه، نه جذب و دفع نباتی نه خشنودی و غضب حیوانی نمیتوانند او را از عقل هیولانی خارج کنند.
فقط نفس ناطقه، انسانیت را باقی نگه میدارد. چون مقام عنداللهی دارد، باقی است[3] و آن دو نفس دیگر فانی هستند. نفس ناطقه، جوهری است که هیکل انسانی ما را تعین میدهد و پس از انکه از رتبه نباتی و حیوانی استفاده کرد، آن را در خاک میگذارد و به مقام اعلای خود میرسد.
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم!
وقتی نفس ناطقه شخص فعال شود، قوای نباتی و حیوانی را تحت تسلط خود درمیآورد و میداند کجا داد بزند و کجا سکوت کند. دچار بلاتکلیفی نمیشود و به "چه کنم" نمیافتد. برعکس ما که واضحترین مسائل را هم میپرسیم. بهترین غذاهای معنوی را هم در اختیارمان بگذارند نمیدانیم چطور بخوریم! تا کی مثل بچهها باید به ما بگویند اینجا برو؛ آنجا نرو؛ این را بخور؛ آن را نخور؛ دست به پریز نزن و...
چون نفس ناطقه ما فعال نیست، نیاز داریم مدام کسی به ما بگوید چه کنیم و چه نکنیم. در حالی که با رجوع به نفس ناطقه میتوانیم جواب بیشتر سوالات خود را بگیریم.
کسی که از نفس قدسی خود غافل است، حکمت و پاکی ندارد و در نفس حیوانی خود اسیر است. به جای اینکه پاکی و حکمت را بر نفوس خود حاکم کند، غضب و رضا را بر قوای حیوانی حاکم کرده است. او جزء دستهای است که خدا در وصفشان فرمود: "اکثرهم لا یعقلون" در حالی که تعقل ویژگی بارز انسانیت و در درون خود ماست.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پس از خود دو ثقل برجای گذاشت و فرمود برای اینکه گمراه نشوید این دو ثقل کافی است. ما دنبال چه میگردیم؟ بهانه میآوریم که "قرآن را نمیفهمم." لازم نیست عارف باشیم تا قرآن را بفهمیم. در هر رتبهای که باشیم میتوانیم از آن بهره ببریم. قرآن با نفس ناطقه ما سخن میگوید و ربطی به نفس نباتی و حیوانی ندارد. تمام نفوس ناطقه میتوانند قرآن را بفهمند. همۀ انسانها هم بالقوه نفس ناطقه را دارند. اما چون با تزکیه این نفس را فعال نکردهاند، قرآن را نمیفهمند.
اگر کسی حکمت و نزاهت نداشته باشد، امام زمان هم برایش خطبه بخواند، فایدهای ندارد. همانطور که امام علی(علیهالسلام) برای مردم زمانش خطبه خواند؛ ولی چند نفر فهمیدند؟ به همین دلیل امام خمینی(رحمةاللهعلیه) عقیده داشت که در حوزههای علمیه تزکیه باید مقدم بر تعلیم علوم اسلامی باشد. کسی که نفس ناطقهاش را فعال نکند، این دانشها را نمیفهمد و اگر هم بفهمد به ادراک حیوانی دست مییابد.
چرا ما نمیتوانیم در امور ریز و درشت زندگی، تکلیف خود را از قرآن و روایات استنباط کنیم؟ چرا در کوچکترین مسائل گیر میکنیم و مشاوره میخواهیم؟ همۀ ما نفس ناطقه داریم که یکی از قوایش فکر است. همانطور که ما قوای بینایی، بویایی و چشایی داریم، فکر و ذکر و علم و حلم هم داریم. چرا استفاده نمیکنیم؟ چون به عالمش وارد نشدهایم. به همین دلیل در مواجه با مشکلات سرگردان میشویم. حتی اگر از کسی مشاوره بگیریم و او هم جواب درست را به ما بدهد، باز کار خودمان را میکنیم!
یکی از امتیازات حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) این بود که همیشه برای مراجعۀ زنان مدینه و پاسخ به سؤالات ایشان آماده بود. اما پس از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، نتیجۀ این همه سوال و جواب چه شد؟! به جای اینکه معرفت به ولایت در جان آنان بنشیند، کاری کردند که حضرت، تک و تنها روانۀ بیت الاحزان شد. چون مردم، نفس ناطقهشان را فعال نکرده بودند.
کسی که با قدم حیوانی در وادی سیر و سلوک وارد شود، فقط حجاب اکبر به خود میگیرد. بدون تزکیۀ نفس و دریافت حکمت، کسب معرفت فقط ظلمت روی ظلمت میآورد؛ چون نفسش را نمیشناسد. اما کسی که نفس قدسی خود را فعال کرده است، فکر میکند و وقتی فکر کرد به یاد میآورد. آن دانش درونی، راه را نشانش میدهد و به عقل فعال میرسد. این ذکر و یادآوری، حلم را در انسان زنده میکند و حلم، هشیاری میآورد و نفس پاک میماند.
رسیدن به حکمت یعنی در هر میدان بدانیم چه تکلیفی داریم. در میدان رضا تکلیف چیست و در میدان غضب باید چه کنیم. حق همه را ادا کنیم و هر چیزی را سر جای خود قرار دهیم. نفس قدسی، عین شعور و تعادل است. همان که حضرت زینب(سلاماللهعلیها) داشت و امام در وصفش فرمود: "عالمۀ غیر معلمه" او یک سوال از امامش نپرسید! پس از کربلا هم از امام سجاد(علیهالسلام) هیچ نپرسید. او کاملاً میدانست هر جایی باید چه کند. ما با او چقدر فاصله داریم! در حالی که مصائب و مشکلات ما کجا و مصائب زینب(سلاماللهعلیها) کجا؟!
[1]- بحار الأنوار، ج ۶۱، ص ۸۴.
[2]- سورۀ اعراف، آیۀ ۱۷۹.
[3]- سورۀ نحل، آیۀ ۹۶: "وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ"
نظرات کاربران